دنباله صفحه یازده
احمد کسروی و علی دشتی
احمد کسروی مورخ و محقق میهن دوست معروفترین قربانی سیاست بدفرجام حکومت و ملایان است
وی در گفتارها و آثار خود بی باکانه به نهادهای مذهبی و محل تأمل قرار دادن ارزشهای مقبول دینی
و فرهنگی توجه نشان می داد و توجه جامعه ایرانی را به خود جلب می کرد
کسروی با نهضت مشروطیت ایران بزرگ شده بود و به انقلاب مشروطه یاری رسانده بود . تاریخ
ایران و سیر تحولات آن را بهتر از هر کسی می شناخت . گاهی چنان مفتون و سرگرم آرمانها و
آرزوهای میهنی خود می شد که فراموش می کرد دوستدارانش را در یک کشتی بی بادبان بر روی
دریایی بیکران و پر موج به دنبال خود به خطر انداخته است
شاید احساس می کرد انسانهای پیرامون او نیازمند هیجان هستند و برای رسیدن به مقصود می باید
آنها را همواره در توفانی از پرسش و ایراد قرار داد. گاهی آنچنان از فرهنگ مغولی و اسلام بدوی
بیزاری می جست که گویی کسروی متعقل و اندیشمند به یک انسان نامتعادل و تحمل ناپذیر مبدل
می گشت . از نخست وزیران و رجال نامور سیاسی و استادان بی پرده نام می برد و بر آنان خرده
می گرفت که چرا سیاست عدم دخالت دین و روحانیت در حکومت را دنبال نمی کنند
با افسوس به دکتر قاسم غنی استاد دانشکده پزشکی ایراد می گرفت که چرا این پزشک عالیقدر وقت
خود را در نوشتن تاریخ تصوف و تاریخ عصر حافظ به هدر می دهد
روزی اسماعیل امیرخیزی مبارز صدر مشروطیت را در اتوبوس می بیند . امیر خیزی برای کسروی
دوست دیرینه اش تعریف می کند که اخیراٌ محمد قزونی به ایران آمده و رفته بودم به دیدنش . نام شما
به میان آمد یک ربع ساعت از شما و دانش شما تعریف کرد و گفت که آثار آقای کسروی در اروپا در
میان دانشمندان شهرت پیدا کرده و مورد توجه انجمنهای ملّی است. در همان جلسه دکتر قاسم غنی نیز
حضور داشت و از شما توصیف نمود. کسروی می گوید : خواست آقای امیرخیزی از این سخن آن بود
که من آمدن آقای قزوینی را بدانم و به دیدنش روم 82 پاسخ کسروی به رفیق دیرینه اش اسماعیل
امیرخیزی قابل تعمق و بیانگر خاستگاه اجتماعی وی است
بازگویی آن ما را با اندیشه میهنی و انسانی کسروی و آنچه او درس و بر حق می شمرد آشنا می کند
کسروی ادامه می دهد : به دیدنش نخواهم رفت . اگر او از من ستایش می کند من از او بد خواهم گفت
او اگر با خود من دوستی می کند با توده ملت من دشمن است . یک عمر با این توده دشمنی کرده و از
آن راه نان خورده . مکر این آقای قزوینی همان نیست که در پاریس می نشست و نماینده وزارت
فرهنگ می بود که از فلان دیوان شعر عکس بردارد و به ایران فرستد؟!و
کسروی به این داد و ستدهای جاهلانه و مجاملات پوچ التفاتی نمی کرد . در مبارزه با خرافات سود
ملّت را می دید و در اندیشه تقویت حکومت مشروطه ایران بود . به سیاستمدارانی چون ذکاءالملک
فروغی ساعد مراغه ای سهام السطان بیات و عبدالحسن هژیر و دیگر ناموران سیاسی و اجتماعی
ایران در کمال روشنی و منطقی خرده می گرفت . چنین به نظر می رسد که کسروی پس از شهریور
بیست تنها نگهبان دستاوردهای اجتماعی و سیاسی دوران رضا شاه بود .
بدون آنکه از نقد اعمال ناشایست دوران رضا شاه خسته گردد و او غمگین و از خود بی خود می شد
از اینکه دوباره زنان به زیر چادر روند و یا ملایان در اداره کشور شریک شاه و حکومت گردند
در 29 آبان 1323 مرتضی قلی بیات سهام السطان به نخست وزیری انتخاب شد. وی در 4 آذر در
مجلس شورای ملّی حاضر گشت و نطق مفصلی پیرامون برنامه دولت ایراد کرد و کابینه خود را
معرفی و تقاضای رأی اعتماد نمود. در همین جلسه علی دشتی به دولت مرتضی قلی بیات تذکراتی
داد و راهنماییهای کرد از جمله گفت
تمام چیزهایی که باید به شهوات مردم دهنه بزند از بین رفته است سپس اشاره ای به فصاحت و اعجاز
آثار سعدی حافظ و مولوی کرد و انگاه چنین ادامه سخن داد بدبختانه امروز در این کشور دسته ای پیدا
شده اند که می گویند اینها را باید سوزاند اشاره به آثار احمد کسروی است اینها همگی علامت عصیان
است مذهب جعفری مذهب رسمی است و قانون اساسی هم آن را تصریح نموده است
حالا یک عده پیدا شده اند که بر ضد این مذهب چیز می نویسند و انتشار می دهند . تمام اینها علائم
آنارشی و هرج و مرج است آیا نباید به این روح تمرّد و عصیان که در همه چیز پیدا شده خاتمه داد؟
باور نمی توان کرد این سخنان از آن کسی ست که 25 سال بعد کتاب فاخر 23 سال را نوشته است
چنین می نماید که علی دشتی بر خلاف گذشته با سیاست رضاشاه زدایی و سیاست جنگ سرد هماهنگ
و همراه شده بود .
دشتی و کسروی یکدیگر را می شناختند . کسروی در روزنامه شفق سرخ مقالاتی منتشر کرده بود بی
تردید سخنانی نظیر سخنرانی دشتی به برافروختن آتش کینه علیه کسروی کمک می کرد
کسروی بلافاصله پس از سخنرانی دشتی نامه ای سرگشاده به جناب آقای بیات نخست وزیر ایران نوشت
و پاسخ بسیار سختی به علی دشتی داد که یکی از اسناد مهم تاریخ تحولات مذهبی و سیاسی ایران به شمار
می رود . کسروی با دلیری می نویسد
پیداست که بازگشت این سخنان به ماست ما که دسته ای هستیم و به نام آزادگان یا پاکدنیان شناخته شده ایم
آن کسانی که کتابها را می سوزانند ماییم سپس کسروی به جایگاه دشتی در سیاست اشاره می کند آقای دشتی
در میان نمایندگان از سردستگان سیاسی ست و جای گفتگو نیست که گفته های ایشان در اندیشه جنابعالی جا
برای خود باز خواهد کرد . کسروی به نخست وزیر ایران می نویسد : جای گفتگو نیست که جنابعالی می
خواهید بدانید پاکدنیان کیستند و چه می گویند و این کتابسوزان چیست؟ او می داند که دولتمردان فرصت
خواندن آثار او را ندارند . نه آن زمانی که منتظر وکالت و وزارت هستند و نه آن زمانی که بر صندلی وکالت
و وزارت تکیه زده اند.
با این همه کسروی نام برخی از آثار خود را می برد و متذکر می شود که از دو حال بیرون نیست یا دولت
متوسل به زور می شود و یا با کسروی و طرفدارانش از راه منطق قانون روبرو خواهد شد . کسروی
یادآوری می کند که با زور نمی توان جلوی اندیشه های نو را گرفت . همچنانکه امپراتوران و پادشاهان
اروپا نتوانستند جلوی افکار آزادیخواهی را بگیرند.
آنگاه مثالی دیگر می آورد اگر زور توانستی جلو آمیغ اندیشه را گیرد خانواده رُمانوف توانستی سیل
سرسیالیسم را باز گرداند. در همین ایران کشاکش مشروطه و دربار فراموش نگردیده و نتیجه آن را
همه می دانیم
احمد کسروی و علی دشتی
احمد کسروی مورخ و محقق میهن دوست معروفترین قربانی سیاست بدفرجام حکومت و ملایان است
وی در گفتارها و آثار خود بی باکانه به نهادهای مذهبی و محل تأمل قرار دادن ارزشهای مقبول دینی
و فرهنگی توجه نشان می داد و توجه جامعه ایرانی را به خود جلب می کرد
کسروی با نهضت مشروطیت ایران بزرگ شده بود و به انقلاب مشروطه یاری رسانده بود . تاریخ
ایران و سیر تحولات آن را بهتر از هر کسی می شناخت . گاهی چنان مفتون و سرگرم آرمانها و
آرزوهای میهنی خود می شد که فراموش می کرد دوستدارانش را در یک کشتی بی بادبان بر روی
دریایی بیکران و پر موج به دنبال خود به خطر انداخته است
شاید احساس می کرد انسانهای پیرامون او نیازمند هیجان هستند و برای رسیدن به مقصود می باید
آنها را همواره در توفانی از پرسش و ایراد قرار داد. گاهی آنچنان از فرهنگ مغولی و اسلام بدوی
بیزاری می جست که گویی کسروی متعقل و اندیشمند به یک انسان نامتعادل و تحمل ناپذیر مبدل
می گشت . از نخست وزیران و رجال نامور سیاسی و استادان بی پرده نام می برد و بر آنان خرده
می گرفت که چرا سیاست عدم دخالت دین و روحانیت در حکومت را دنبال نمی کنند
با افسوس به دکتر قاسم غنی استاد دانشکده پزشکی ایراد می گرفت که چرا این پزشک عالیقدر وقت
خود را در نوشتن تاریخ تصوف و تاریخ عصر حافظ به هدر می دهد
روزی اسماعیل امیرخیزی مبارز صدر مشروطیت را در اتوبوس می بیند . امیر خیزی برای کسروی
دوست دیرینه اش تعریف می کند که اخیراٌ محمد قزونی به ایران آمده و رفته بودم به دیدنش . نام شما
به میان آمد یک ربع ساعت از شما و دانش شما تعریف کرد و گفت که آثار آقای کسروی در اروپا در
میان دانشمندان شهرت پیدا کرده و مورد توجه انجمنهای ملّی است. در همان جلسه دکتر قاسم غنی نیز
حضور داشت و از شما توصیف نمود. کسروی می گوید : خواست آقای امیرخیزی از این سخن آن بود
که من آمدن آقای قزوینی را بدانم و به دیدنش روم 82 پاسخ کسروی به رفیق دیرینه اش اسماعیل
امیرخیزی قابل تعمق و بیانگر خاستگاه اجتماعی وی است
بازگویی آن ما را با اندیشه میهنی و انسانی کسروی و آنچه او درس و بر حق می شمرد آشنا می کند
کسروی ادامه می دهد : به دیدنش نخواهم رفت . اگر او از من ستایش می کند من از او بد خواهم گفت
او اگر با خود من دوستی می کند با توده ملت من دشمن است . یک عمر با این توده دشمنی کرده و از
آن راه نان خورده . مکر این آقای قزوینی همان نیست که در پاریس می نشست و نماینده وزارت
فرهنگ می بود که از فلان دیوان شعر عکس بردارد و به ایران فرستد؟!و
کسروی به این داد و ستدهای جاهلانه و مجاملات پوچ التفاتی نمی کرد . در مبارزه با خرافات سود
ملّت را می دید و در اندیشه تقویت حکومت مشروطه ایران بود . به سیاستمدارانی چون ذکاءالملک
فروغی ساعد مراغه ای سهام السطان بیات و عبدالحسن هژیر و دیگر ناموران سیاسی و اجتماعی
ایران در کمال روشنی و منطقی خرده می گرفت . چنین به نظر می رسد که کسروی پس از شهریور
بیست تنها نگهبان دستاوردهای اجتماعی و سیاسی دوران رضا شاه بود .
بدون آنکه از نقد اعمال ناشایست دوران رضا شاه خسته گردد و او غمگین و از خود بی خود می شد
از اینکه دوباره زنان به زیر چادر روند و یا ملایان در اداره کشور شریک شاه و حکومت گردند
در 29 آبان 1323 مرتضی قلی بیات سهام السطان به نخست وزیری انتخاب شد. وی در 4 آذر در
مجلس شورای ملّی حاضر گشت و نطق مفصلی پیرامون برنامه دولت ایراد کرد و کابینه خود را
معرفی و تقاضای رأی اعتماد نمود. در همین جلسه علی دشتی به دولت مرتضی قلی بیات تذکراتی
داد و راهنماییهای کرد از جمله گفت
تمام چیزهایی که باید به شهوات مردم دهنه بزند از بین رفته است سپس اشاره ای به فصاحت و اعجاز
آثار سعدی حافظ و مولوی کرد و انگاه چنین ادامه سخن داد بدبختانه امروز در این کشور دسته ای پیدا
شده اند که می گویند اینها را باید سوزاند اشاره به آثار احمد کسروی است اینها همگی علامت عصیان
است مذهب جعفری مذهب رسمی است و قانون اساسی هم آن را تصریح نموده است
حالا یک عده پیدا شده اند که بر ضد این مذهب چیز می نویسند و انتشار می دهند . تمام اینها علائم
آنارشی و هرج و مرج است آیا نباید به این روح تمرّد و عصیان که در همه چیز پیدا شده خاتمه داد؟
باور نمی توان کرد این سخنان از آن کسی ست که 25 سال بعد کتاب فاخر 23 سال را نوشته است
چنین می نماید که علی دشتی بر خلاف گذشته با سیاست رضاشاه زدایی و سیاست جنگ سرد هماهنگ
و همراه شده بود .
دشتی و کسروی یکدیگر را می شناختند . کسروی در روزنامه شفق سرخ مقالاتی منتشر کرده بود بی
تردید سخنانی نظیر سخنرانی دشتی به برافروختن آتش کینه علیه کسروی کمک می کرد
کسروی بلافاصله پس از سخنرانی دشتی نامه ای سرگشاده به جناب آقای بیات نخست وزیر ایران نوشت
و پاسخ بسیار سختی به علی دشتی داد که یکی از اسناد مهم تاریخ تحولات مذهبی و سیاسی ایران به شمار
می رود . کسروی با دلیری می نویسد
پیداست که بازگشت این سخنان به ماست ما که دسته ای هستیم و به نام آزادگان یا پاکدنیان شناخته شده ایم
آن کسانی که کتابها را می سوزانند ماییم سپس کسروی به جایگاه دشتی در سیاست اشاره می کند آقای دشتی
در میان نمایندگان از سردستگان سیاسی ست و جای گفتگو نیست که گفته های ایشان در اندیشه جنابعالی جا
برای خود باز خواهد کرد . کسروی به نخست وزیر ایران می نویسد : جای گفتگو نیست که جنابعالی می
خواهید بدانید پاکدنیان کیستند و چه می گویند و این کتابسوزان چیست؟ او می داند که دولتمردان فرصت
خواندن آثار او را ندارند . نه آن زمانی که منتظر وکالت و وزارت هستند و نه آن زمانی که بر صندلی وکالت
و وزارت تکیه زده اند.
با این همه کسروی نام برخی از آثار خود را می برد و متذکر می شود که از دو حال بیرون نیست یا دولت
متوسل به زور می شود و یا با کسروی و طرفدارانش از راه منطق قانون روبرو خواهد شد . کسروی
یادآوری می کند که با زور نمی توان جلوی اندیشه های نو را گرفت . همچنانکه امپراتوران و پادشاهان
اروپا نتوانستند جلوی افکار آزادیخواهی را بگیرند.
آنگاه مثالی دیگر می آورد اگر زور توانستی جلو آمیغ اندیشه را گیرد خانواده رُمانوف توانستی سیل
سرسیالیسم را باز گرداند. در همین ایران کشاکش مشروطه و دربار فراموش نگردیده و نتیجه آن را
همه می دانیم