Mittwoch, 25. Januar 2012

تاریخ اسلام : بنی نضیر؟ اراضی و اموال یهودیان مجددا به دست نماینده خدا غصب می شود . از سیامک ستوده

محمد که اکنون در مدینه با تکیه بر نیروی مسلح خود . به نیرو زورگو ستمگری تبدیل شده است
و هیچ چیز نمی تواند او از پیش برد مطامع زورگویانه اش باز دارد  پس از اموال بنی قٌینُقاع این بار
قصد چپاول بنی نضیر یکی دیگر از قبایل یهود را می کند.و بنی نضیر همان قبیله ای است که
ابوسفیان در راه باز گشت از جنگ احد شب را به مهمانی نزد انان می ماند.و این بار بهانه محمد
عدم پذیرش در خواست او از طرف بنی نضیر برای پرداخت خون بهای دو قتلی است که یکی از
یاران محمد به ناروا انجام داده است .و

داستان از این این قرار است که محمد در ماه صفر 4 ماه پس از جنگ احد به توصیه ابو بن مالک
از روسای اهل نجد یک گروه 42 نفره از مسلمانان را برای ترویج اسلام به آن منطقه می فرستد.
ولی بلافاصله پس از از رسیدن آنها به نجد همه آنها بجز یک نفر که قادر به فرار می شود به دست
عامر بن الطُفیل یکی دیگر از روسای نجد کشته می شوند .فرد فراری که نامش عمرو بن اُمیه بوده در
راه بازگشت دو تن از اعضای قبیله بنی عامر را به اشتباه و به ظن این که از توطئه کنندگان اند می کشد
محمد که به خاطر قرارداد دوستی بنی عامر و به نقلی با آن دو مرد ناچار به پرداخت خونبها به انان می
باشد با گرو هی از افراد خود نزد بنی نضیر می رود تا از انها سهم خون بها بگیرد .البته معلوم نیست که
چرا محمد انتظار دارد بنی نضیر خون بهای قتلی را که افراد وی مرتکب شده اند بپردازند؟
طبری می گوید:و
چون میان بنی عامر و بنی نضیر پیمان بود . در حالی که به نظر نمی آید این موضوع بنی نضیر را مواظف
به پرداخت خون بها سازد . ابن هشام علت را در این می داند که قوم بنی نضیر .. با سید علیه
عهد داشتند

و مقدسی نیز علت را در این می داند که در پیمانی که میان ایشان و پیامبر بود چنین آمده بود که یکدیگر
را مددکاری و یاری و فریاد رسی کنند و طرفین سختی های یکدیگر را متحمل شوند . که در این موارد نیز
معلوم نیست منظور ابن هشام و مجلسی کدام پیمان آست؟ پیمان مدینه ؟ در پیمان مدینه آمده بود هیچ
کس مسئول خطای متحد خود نیست بنابر این معلوم نیست چرا بنی نضیر باید جور خطای یاران محمد را
بکشد . به علاوه طبق قرار داد مدینه هر قبیله می بایست خون بهای خود را خود بپردازد چنان که در
قرارداد نیز قید شده بود که مهاجرین قریش بنابر رسوم خویش خونبها را در میان خود می پردازند و یهودیان
مسئول مخارج خودند و مسلمانان نیز مخارج خود را خود می پردازند از طرف دیگر و مهم تر از همه این است
که با تجاوزات محمد به قبیله بنی قینقاع غارت اموال واداشتن شان به ترک دیار و خانه و زندگی خود و بعد
ترور دلخراش و جنایتکارانه کعب بن اشرف شاعر بنی نضیر از جانب مادری و ابو رافع تاجر یهودی و بدتر از
همه صدور فرمان قتل یهودیان باز هم صحبت کردن از قرار داد و عهد توسط زور گویانه محمد بیانگر چیز دیگری
نیست . کعب این اشرف شاعر بنی نضیر بود و اگر قرار بود به کسی خون بها بدهند این محمد بود که می
بایست به بنی نضیر خون بها می داد . بنابراین چنان که در بالا مشاهده کردیم تناقض گویی مورخین اسلامی
در توضیح علت در خواست خون بها از بنی نضیر دلیل کافی بر بی پایه بودن این در خواست و ساختگی بودن
علل ادعایی مسلمین برای حقانیت آن می باشد

البته مورخین همگی می گویند که سران بنی نضیر پس از آن که محمد از آن ها سهم خون بها می خواهد
قبول کرده و از او می خواهند که پشت در منتظر آنان بماند . ولی اکنون که محمد به یک باجگیر گردن کلفت
و بیرحم تبدیل شده چه کسی می تواند به او نه بگوید . برای همین هنگامی که محمد و یارانش منجمله
ابوبکر عمر علی و اُبیّ که علیرغم واقعه مسجد به خاطر نفوذش محمد هنوز با او محتاطانه رفتار می کند
در کوچه کنار دیوار منتظر می نشینند نضیریان قصد کشتن وی را می کنند . خود این موضوع نشان می دهد
که رابطه یهودیان با محمد در اثر اعمال قانون شکنانه و با توجه به این عوامل می توان گفت که در این جا نیز
مانند مورد بین قینقاع حقیقت عبارت از این بوده که محمد در پی چپاول بنی نضیر مترصد یافتن بهانه ای بوده
است که آن را با به قتل رسیدن دو تن از اعضای بنی عامر به دست می آورد و بدون هیچ دلیلی از بنی نضیر
می خواهد که به خاطر هم پیمانی با او در پرداخت خون بها شریک وی شوند. سران بنی نضیر نیز که درد و
قصد محمد را می دانند به جای کلنجار رفتن با وی شور و مشورت در مورد در خواست وی را بهانه کرده طرح
قتل او را می ریزند

طبری می گوید هنگامی که محمد و یارانش در انتظار تصمیم گیری یهودیان در کوچه پشت به دیوار نشسته
بودند نضیریان با هم خلوت می کنند و می گویند هرگز این مرد را چنین نمی یابند .. کی می تواند از بام این
خانه سنگی بیندازد و او را بکشد و ما را آسوده کند . یکی از یهودیان به نام عمر و بن حجش بن کعب گفت
من این کار می کنم و برفت که سنگ را بیندازد

البته معلوم نیست محمد که در آن جلسه حضور نداشته چگونه از گفتگوهای ان ها مطلع می گردد. چرا که
بلافاصله بر می خیزد و بی آن که به دیگران بگوید صحنه را ترک می کند و به این ترتیب از مهلکه جان سالم
بدر می برد . خود او می گوید که در همان لحظه جبرئیل او را از اصل ماجرا خبر می کند . ولی ما می دانیم
که محمد زمانی به جبرئیل متوسل می شد که یا می خواست مطامع شخصی و نامشروعش را از دیگران
مخفی داشته به حساب او بگذرد و یا گره پاسخ به سئوالی را که خود نمی تواند جواب دهد با توسل به او
باز نماید . بنابر این پاسخ محمد نه تنها معضل ما را حل نمی کند بلکه اساسا ما را به اصالت داستان توطئه
یهودیان بر علیه او مظنون هم می سازد و به این ظن می اندازد که شاید داستان توطئه سوء قصد به جان
محمد اساسا ساختگی و صرفا پیش در آمدی برای توجیه غیبت او و در کل بهانه ای برای حمله به نضریان
بوده است نقل ابو هُریزه از حوادث آن روز نیز این مسئله را تایید می کند . وی می گوید

ما در مسجد بودیم که پیغمبر خدا آمد و گفت : به طرف یهود برویم . لذا ما با او رفتیم تا به بیت المدرس
رسیدیم پیغمبر در آن جا ایستاد و آن ها را صدا زد و گفت : ای جمع یهود! به خدا تسلیم شوید ( اسلام
را بپذیرید ) و شما در امان خواهید بود ! آن ها گفتند : ای ابوالقاسم پیام خدا را دادی پیغمبر خدا سپس
به آن ها گفت من همین را می خواهم اسلام را بپذیرید و در امان خواهید بود. آن ها گفتند : تو پیام خود
را دادی ای ابوالقاسم . آن گاه پیغمبر خدا به آن ها گفت : من همین را می خواهم و برای بار سوم کلامش
را تکرار کرد و ادامه داد: بدانید که زمین از آن خداست و من می خواهم که شما را از این خاک بیرون کنم
بنابراین هرکس از میان شما که مالی دارد باید آن را بفروشد . در غیر این صورت بدانید که این زمین به خدا
تعلق دارد و پیغمبرش

بنابراین بنا به نقل ابو هریره اساسا داستان طور دیگری بوده است . و اما حالت دیگر می تواند این بوده باشد
که محمد از رفتار یهودیان در نگاه داشتن وی در خارج از قلمه به جای دعوت دوستانه او به داخل مشکوکشده
است و از ترس جان خود و برای جلوگیری از عکس العمل و حرکت همرا هانش که می توانسته باعث سر و
صدا و مطلع شدن یهودیان از قصد فرار او گردد بی آن که به دیگران یارانش چیزی بگوید به تنهایی محل را ترک
کرده باشد و بعد برای توجیه ترس و حساسیت بیش از اندازه خود نسبت به حفظ جانش که در فرهنگ شجاع
پرور عرب بدوی منجمله پیروان محمد قابل قبول نبوده داستان ساختگی توطئه بر علیه خود را جعل کرده باشد

خود یاران محمد نیز که از غیبت ناگهانی وی متعجب می شوند پس از آن که او را در مدینه می یابند با تعجب از
او سؤ ال می کنند : یا رسول الله چه حالت افتاد که از پیش یهود بیرون آمدی و ما را خبر نکردی که او داستان
خبر آوردن جبرئیل را برای آن ها بازگو می کند
در ضمن این حادثه در صورتی که درست باشد روحیه محتاط و محافظه کار محمد را نیز بر ملا می سازد . به هر
حال پس از این واقعه محمد که اکنون بهانه خوبی برای غارت اموال بنی نضیر پیدا کرده است باز می گردد و
قلعه بنی نضیر را محاصره می کند طبری می گوید
پس از آن پیمبر با یاران خویش سوی بنی نضیر رفت که در قلعه ها حصاری شدند و پیمبر بگفت تا نخلهایشان را
قطع کنند و آتش بزنند و یهودیان بنگ زدند که محمد تو از تباهکاری منع می کردی و از تباه کاران عیب می گرفتی
پس بریدن و سوزانین نخلها برای چیست؟؟
ابن هشام نیز نقل می کند
و سید علیه السلام بفرمود تا آن درختهای خرما می بریدند و ایشان از سر قلعه آواز می دادند که محمد تو دیگران
می فرمانی که فساد مکنید و خود چرا می کنی
البته محمد قبل از آن که دست به محاصره بنی نضیر بزند توسط محمد بن مسلمه از قبیله اوس متحد بنی نضیر
برای آن ها پیام می دهد که ده روز وقت دارند که اموال و سلاح های خود را به جا گذارده محل زندگی خود را
برای همیشه ترک نمایند
جالب است که وقتی مسلمه پیام محمد را برای آنان می آورد بنی نصیریان که به او اعتراض می کنند که هر گز
فکر نمی کردیم یکی از مردم اوس که متحد بنی نضیر بودند از من برای ما چنین پیامی بیاورد او نیز در جواب می
گوید: دل ها دگر گون شده و اسلام پیمان ها را از میان برده است که اشاره ای است به زیر پا گذاشته شدن
قرار داد مدینه توسط محمد و از میان رفتن آن یعنی همان چیزی که در بالا به آن اشاره شد

به هر حال بنی نضیر از قبول در خواست محمد امتناع می ورزد . چرا که اُبّی مخفیانه برای آنان پیغام می فرستند
که تسلیم نشوید که ما در کنار شمائیم و اگر از قلعه های خود بیرون بیائید محمد همه شما را گردن می زند
در ضمن آن ها را امیدوار می کند و به آن ها می گوید که قبیله دیگر یهود یعنی بنی قریظه و همچنین قبیله
غطفان غطفان همان قبیله ای است که محمد پس از جنگ بدر و قبل از محاطره بنی قنقاع به روایتی آنان را به
همراه بنی سلیم مورد غارت قرار می دهد

متحد آنان به آن ها خواهند پیوست بر این اساس است که حیی بن اخطب سرکرده بنی نضیر تصمیم به مقاومت
می گیرد و برای محمد پیام می فرستد که ما محل خود را ترک نمی کنیم هر چه خواهی بکن
به این ترتیب بنی نضیر محاصره می شود و پس از 15 روز مقاومت وقتی که علی رغم وعده اُبی و غطفان از هیچ
جا به آنان کمک نمی رسد برای حفظ جانشان ناچار به تسلیم می شوند طبری می گوید

وقتی نضیریان با زن و فرزند و مال می رفتند دف و مزمار می زنند و چنان با فجر و گردن فرازی می رفتند که نظیر
آن ندیده بود از بنی نضیر کس مسلمان نشد مگر یامین عمیر و ابوسعدبن و هب که مسلمان شدند و اموالشان
محوظ ماند
آنان از نفرت به حقی که از محمد و ستم گری های وی داشتند قبل از رفتن خانه های خود همه به دست خود
خراب می کردند و درها می شکستند و رخنه ها در آن می کردند از بهر آن که تا مسلمان را از آن راحتی نبود
بعد از آن چون این ها کرده بودند هر چهار پای که در قلعه بود بر گرفتند و زن و فرزند در پیش کردند و بیرون امدند
و بعضی به خیبر رفتند و بعضی به شام و آن جایگاه مقام کردند
طبق اکثر روایات اهل بنی اجازه می یابند که تنها زنان و فرزندان شان را با خود ببرند و مال و سلاح شان از ان
پیمبر شد . هر چند طبق روایتی اموال شان را نیز با خود می برند و به گفته ای محمد به هر سه نفرشان یک
شتر و یک مشک داد یا طبق گفته زهری به آن ها اجازه داد که هر کدام بار یک شتر ببرند اما سلاح نبرند

با غارت بنی نضیر باز هم به ثروت محمد اضافه می شود . او با آوردن آیه ای همه غنائم را به دستور خدا به
شخص خود اختصاص می دهد به این دلیل که کسی برای به دست آوردن آن ها جنگی نکرده است
آن چه را خدا از مال آن ها یهودیان بنی نضیر رسم غنمیت باز داد متعلق به رسول است که شما سپاهیان
اسلام بر آن هیچ اسب و استر نتاختید و آزار نبرد نکشیدید

در میان غنائم منجمله 50 عدد کت مردانه 50 کلاه خود و 340 شمشیر وجود داشت که همه آن ها به محمد
تعلق گرفت به علاوه زمین های بنی نضیر و باقی مانده درختان خرما که چون مانند غنائم دیگر جنگی به خاطر
ان ها رخ نداده بود همگی به محمد فرمانده سپاه فاتح تعلق گرفت که او داوطلبانه آن ها را میان مهاجرین
که اموال خود را در مکه جا گذاشته و منبع در آمدی نداشتند و چند نفر از مسلمانان غیر مهاجر تقسیم می کند
البته وی سهم خود را نیز از زمین های مزبور و البته بهترین قطعات در میان درختان نخل که به گشت جو اختصاص
داشته اندفراموش نمی کند
به تدریج که بر ثروت محمد افزوده می شود تعدادزنان وی نیز فزونی می گیرد . پس از جنگ احد محمد چهار مین
زن خود زینب خزیمه و اکنون پنجمین زن ام سلمه را که هر دو 30 ساله و شوهران شان در جنگهای بدر و احد
کشته شده بودند به عقد خود در می آورد و زندگی فقیرانه اولیه اش رونق بیشتری می گیرد

غارت بنی نضیر و آواره کردن آنان خشم یهودیان و دیگر اعراب را بر علیه محمد بر می انگیزد . شعر شاعر یهود
سماک بن خرشه که از قتل کعب بن اشرف و اخراج بنی نضیر بر افروخته شده است این خشم و نفرت از محمد
را نشان می دهد

از وقتی لاف زدی و برای تو این چیزی جز لاف نیست که کعب بن اشرف را به قتل رساندی و آمدی و او را در
سپیده دم کشتی هم او را که قادر به خیانت و پیوستن به دین زشت تو نبود شاید که شبها و بخت ها برگردند
و انتقام خود را برای حمله به بنی نضیر و اخراج شان و انداختن درختان خرمایشان قبل از برداشت محصول که
نام ان را عدالت و درستی گذارده ای از تو بگیرند
اگر من زنده بمانم با نیزه های آماده و شمشیرهای صیقل یافته
که در داستان جنگجویان حامی شان خواهند بود به ملاقات تو می آئیم آن ها به هنگام رویارویی با دشمن یک
لحظه هم در کشتار شان تردید نخواهند کرد
سخر ابوسفیان و یارانش در کنار مردم می ایستند او مانند شیر کوه ترج که از آشیان خود دفاع می کند هرگز
به هنگام حمله بر دشمن دچار ضعف نمی گردند و همچون فرزند صحرا که با قامتی قدرتمند طعمه اش را در
هم می کوبد محمد برای توجیه عمل ستمگرانه خود سوره الحشر و تمام 24 آیه آن را می آورد و اقدامات خود
را مطابق خواست خدا قلمداد می کند

هرچه در زمین و آسمان هاست همه به تسبیح و ستایش یکتا خدای عالم که مقتدر و حکیم است مشغولند
اوست خدائی که برای نصرت اسلام کافران اهل کتاب را برای اولین بار همگی را از دیارشان بیرون کرد
و در دلشان از سپاه اسلام ترس افکند تا به دست خود و به دست مومنان خانه های خودشان را ویران کردند
ای هوشیاران عالم از این حادثه عبرت گیرند این آوراگی آنها از وطن برای این بود که آنان با خدا و رسول سخت
مخالفت و دشمنی کردند آن چه از درختان خرما را که در دیار یهود بریدید و آن چه را بر پا گذاشتید همه به امر
خدا و برای خواری و سرکوبی جهودان فاسق نابکار بود ای رسول ما آنان که به ظاهر مسلمان شده با خدا
نفاق ورزیدند نبینی که با برادرانشان دشمنان اسلام و همان یهود اهل کتاب که کافر شدند در پیوسته گویند
اگر شما از دیارتان اخراج شدید البته ما هم به همراهی شما خارج خواهیم شد

Montag, 16. Januar 2012

ساعاتی به غروب مانده است ( نوشته از ب.رمزی)

دومین ماه پائیزی درختان برگ هایشان را زرد کرده اند
بلندگوهای نصب شده در چهار گوشه میدان ناگهان به صدا در آمدند
توجه ! توجه !.و
ملت قهرمان و شهید پرور ! تا ساعتی دیگر یکی از اشرار طبق حکم صریح قانون اسلام قصاص شده
و در این میدان در ملاء عام بدار آویخته خواهد شد
جرم او دزدی و قتل مامور نیروی انتظامی است . او مفسد فی الارض است

بعد از چند لحظه از سمت شمال جرثقیلی وارد میدان شده در وسط آن توقف کرد
به دنبال آن تعدای خودروی نیروی انتظامی وارد میدان شدند
فرمانده ماموران از اتومبیل خود پیاده شده به طرف جرثقیل رفت
یکی از ماموران هم دوان دوان به دنبالش ( در حالی که بلند گوی دستی را حمل می کرد )و
فرمانده از جرثقیل بالا رفته روی کفی آن دست به کمر ایستاد
مامور بلند گو بدست نیز خود را به کنارش رساند
کم کم تعداد بی شماری آدم دور میدان حلقه زدند
فرمانده به مامور بغل دستی خود اشاره کرد : سریع باش بلندگو را آماده کن باید کار را سریع تمام
کنیم و بریم

پچ پچ در میان مردم پیچید و هر کسی کنجکاوانه از بغل دستی اش می پرسید
چی شده ؟
چیه دادش چه خبره می دونی چی شده ؟
مثل اینکه یه نفر رو می خواهند دار بزنند
برای چی آدم کشته ؟
نمی دونم مثل اینکه
دیگری که کنار آن دو ایستاده بود بمیان صبحت های آنها پریده و گفت : نه بابا بالاتر از این حرفهاست
یعنی چی؟
مگر نشنیدی تو بلند گو می گفت مفسد فی الارض
مفسد فی الارض دیگه چیه
یعنی روی زمین فساد کرده
آخه چی کار کرده که فساد روی زمین شده اینا که تو حکومتند فساد شون دنیارو برداشته

یکی دیگر از تماشاچی ها پرید وسط که
می بخشید اقا شما نمی فهمید این قانونه که بهتر می فهمه ! و
دیگری جواب داد: و
قانون قانون دیگه
خوب می دونم منظورم کیه ؟؟ چی کاره هست ؟؟
اون یه کتابه !!و
آها کتاب کتاب چطوری می فهمه که ما آدمها نمی فهمیم ؟؟
شما مثل اینکه مشکل دارید؟؟؟
با کی ؟؟
با خودت

نه آقا من با خودم مشکل ندارم شما گفتید قانون بهتر می فهمه من هم پرسیدم قانون کی؟
شما می گین :: یه کتابه

خوب منم می پرسم چطور یه کتاب بهتر از من و شما می فهمه ؟؟
قانون می گه هر کی آدم کشت باید قصاص بشه
دیگری پرسید قصاص یعنی چی ؟؟؟
یعنی اینکه اونم باید کشته بشه جان در برابر جان
چرا باید این کار را کرد؟؟
برای اینکه جلوی جرم و جنایت گرفته بشه جلوی فساد گرفته بشه
این چه قانون مسخره نیه که برای اینکه جلوی قتل گرفته بشه خودش قتل می کنه
پیر مردی که بی اختیار صحبت های آنها را می شنید رو به آنها کرده گفت : و
صد سال پیش نه اینقدر فساد بود نه اینقدر قتل
چطور شده از موقیعکه این کتاب قانون آمده هم فساد زیاد شده و هم قتل ؟؟
فرمانده نیروی انتظامی میکروفون را در دست گرفته چند بار به آن فوت کرد با صدای بلندی که به فریاد
می ماند شروع به صبحت کرد
امروز یکی از اشرار شهر که امنیت شهر رو به هم ریخته طبق قانون مجازات اسلامی در ملاء عام بدار
آویخته میشه تا درس عبرتی باشه برای بقیه
از میان جمعیت یکی فریاد زد : و
مگه بقیه هم می خواهند اشرار بشند؟؟
فرمانده با دست اشاره کرد تا محکوم را بیاورند . و
در حالیکه دست های او را را از پشت بهم بسته بودند از خودروی نیروی انتظامی پیاده کرده و بطرف
جرثقیل هدایتش کردند
جوانی بود حدود بیست و پنج ساله با قدی متوسط

بهمن سال1360
سکوت مرگباری فضای راهرو حاکم بود و سرمای زمستان سنگینی آنرا دو چندان می کرد
شعاع نور ملایمی از سوراخ قفل عبور کرده و در دل تاریکی اطاق پر تو افشانی می کرد که نشان از آغاز
روز را داشت

امروز حس عجیبی در وجودش موج می زد دوست داشت یک بار دیگر تمام خاطر اتش را مرور کند
چشم هایش را بست تا آنجا که حافظه اش یاری می کرد به گذشته برگشت به محله نوروزی به
کوچه باریکی که خانه شان در انتهای آن بود
همیشه یک دوچین بچه در محله در حال بازی کردن بودند . دختر و پسر بچه هایی که مثل خود او از
خانه های تنگ و کوچک بیرون زده بودند تا در هوای آزاد محله بی دغدغه به بازی گرگم به هوا سوک
سوک نون بده کباب ببر و یا گاهی هم بازی فوتبال که همیشه آخرش با شکستن شیشه پنجره ای
همراه بود و با داد وقال پیرزن همسایه و بالاخره از کوچه جمع شدن و یک کتک جانانه از مامان خوردن
بی اختیار به یاد بازی عمو زنجیر باف افتاد دختر ها با پسر ها دست در دست هم حلقه زده با هم
می خواندند
عمو زنجیر باف
بله زنجیر منو بافتی ؟؟
بله
پشت کوه انداختی ؟؟
بله
چی چی آوردی ؟؟
نخود و کشمش
با خودش اندیشید
آره عمو زنجیر باف واقعا زنجیر ها رو بافته بود و امروز به هر جوانی که صدایش را بلند کرده بود تا سهمش
را از نخود و کشمش ها بخواهد یک زنجیر بسته بود
از محله بیرون رفت به یاد روزهایی افتاد که همراه خانواده اش عازم سفر نوروزی می شدند با چه شور
و شوقی سوار بنز 190 پدر می شدند و همه چیز بخوبی پیش می رفت دیدن مناظر کنار جاده استراحت
پدر در توقف کنار جاده و لقمه های خوشمزه ای که مادر برایشان آماده می کرد تا رفع گرسنگی کنند و
باز دو باره راه می افتادند . دیدن شهرهای شمالی بخصوص شهر انزلی برایش خیلی لذت آور بود
مخصوصاً وقتی روی پل می رسیدند از آنجا می توانست کشتی ها و قایق های لنگر انداخته در بندر را ببیند

وقتی از کنار دریا می گذشتند بچه ها اصرار می کردند که
پاپا تورو خدا نگهدار یه آبتنی کنیم
پدر که خود هم برای این کار بی میل نبود اما در مقابله مخالفت جدی مادر تسلیم شده راهش را ادامه
می داد
باید برای سال تحویل همه حمام کرده و لباس های نو آماده کنار سفره هفت سین مادر بزرگ می نشستند
حاج آقا هر سال رسمش بود دست می کرد توی جیب بغل کُتش و به هر کدام از آنها یک اسکناس دو تومانی
نو تاه نشده می داد
باید یکی یکی می رفتند صورت حاج آقا را ماچ می کردند
شب های عید مادر بزرگ نوه هایش را دور خود جمع می کرد تا قصه بگوئید و گاهی هم قصه های ترسناک
بدترین قسمکت مسافرت زمانی بود که به گردنه حیران می رسیدند . جاده ای پیچ در پیچ که تا نوک کوه
امتداد داشت با دره های عمیقی که پوشیده از ابرهای سفید و روان بودند
چقدر او و خواهرش از دیدن این دره های عمیق می ترسیدند چشمها یشان را می بستند تا از انجا عبور کنند
اما امروز در رویا ی خویش دیگر نمی خواست چشم هایش را ببندد می خواست انتهای آنها را ببیند و ابرهای
جاری در میان دره ها را تماشا کند
بوی نم بارانی را که از خاک و علف کنار جاده بر می خواست دو باره حس کند
مزه آش دوغی را که در کلبه های حصیری کنار جاده می فروختند را دوباره بچشد با خود اندیشد که
بر اساس کدام قانون کدام فرمان کدام حق عده ای بخود این اجازه را می دهند که او و هزاران مثل
او را از زندگی محروم کنند به چه جرمی ؟؟؟

Dienstag, 3. Januar 2012

باید به کشوری دل بندند

توده ای که در کشوری میزیند آنجا خانه ایشان است . باید به آن دل بندند به آبادیش کوشند در راه
آزادیش از تلاش باز نایستند و اینها را بایای خود شمارند . پرستش به میهن که گفته می شود
اینها ست . پرستش به میهن بهر کسی بایاست.
کوشش به آبادی زمین بایای ورجاوندی آدمیانرا است. آنگاه یک کشور هر چه آباتر و آراسته تر
بر خورداری مردم از زندگانی بیشتر

توده ای که تکه ای از زمین را به میهنی برگزیده در آن میزیند آن تکه زمین - یا اگر به نامش خوانیم
آن کشور از یک سو خانه ایشانست که در آنجا پا به جهان میگذارند میبالند و بزرگ میگردند به
زناشویی بر میخیزند زندگانی بسر میبرند . از یک سو نیز سرچشمه زیست ایشان است که خوراک
و نوشاک و پوشاک و گستراک و دیگر نیاز اکها را از خاک و آب و هوای آنجا میتوزند
اینست باید به آن کشور دل بندند و گرامیش دارند باید به آبادیش کوشند و بپیرایند و بیارایند باید در راه
آزادیش از تلاش باز نایستند و اگر نیاز افتاد جانبازی دریغ ندارند . باید اینها را بایای خود شمارند
بایا ییکه در نزد خدا پاسخ خواهند بود
بیست میلیون مردم یا بیشتر و کمتر که توده ای پدید آورده اند در یک کشور میزیند این معنایش آنست
که خواسته اند در زندگانی همدست و همدرد باشند و نیروها و کوششهای خود را روی هم ریزند و در
بسیج نیاز اکها و در نبرد با بدیها و بیماریها و گرفتاریها به هم یاوری کند
تو گویی فراهم نشسته اند و پیمانی در میان خود بسته اند که زندگی را با هم بسر برند و در برابر
پیشامدها و دشواریها یک رده ایستند و هر کسی از آنان در کار و کوشش نه تنها در بند خود بلکه در بند
همه باشد . این است معنی توده . ما اینها را در جای خود گفته ایم .. اکنون سخن در آنست که آن کشور خانه
  این توده و سرچشمه  زیست ایشان است که باید ارجش دارند و همدل و همدست به آبادیش کوشند . پرستش
به میهن که گفته می شود اینهاست . میهن ارجمندتر از خانه است و باید گرامیش داشت . پرستش به میهن بهر
کسی بایاست
آن آموز اکهایی که صوفیان داشته اند و نیکی را در خوار داشتن جهان و دامن در چیدن از خوشیها نشان
داده اند ..آن شعرهای بسیاری که خراباتیان ( خیام و حافظ و دیگران )سروده اند و جهان را هیچ و پوچ
شمارده اند آن راهنماییها که کیشها کرده اند و مردمان را از فهلیدن به زندگانی دلسرد گردانیده خشنودی
خدا را در یکرشته کارهای بیهوده و بیخردانهباز نموده اند اینها همه از نادانی و گمراهیست  همه از نشاختن
معنی جهان و زندگانیست . اینها پندار های پستی است که کسانی از خود به یادگار گذارده اند

آفریدگاری که مردمان را آفریده زمین را میهن ایشان گردانیده و آنچه مایه زندگانی و برخورداری است در
آن جا داده . از خوار داشتن جهان و از پوچ شناختن آن و از فهلیدن به کارهای بیهوده و بیخردانه کیشها
جز ویرانی زمین و دشواری زندگانی و بیبهرگی مردمان از خوشی و بر خورداری چه تواند بر خاست ؟؟
چنانکه گفته ایم >>کوشش به آبادی زمین بایای ور جاوندی آدمیان را است و هر توده ای باید در جای خود
به آن فهلیدن . آنگاه این به سود خود ایشان است و یک کشور هر چه آبادتر و آراسته تر بر خور داری مردم
از خوشیهای زندگانی بیشتر