هر وقت شخصی شبیه روحانیون را می بینم پرونده اهانت شما یک سوزن به مغزم فرو می کند
هر وقت دو نفر در کوچه به یکدیگر اهانت می کنند من به یاد اهانت افراد نظام جمهوری اسلامی
ایران می افتم, هر وقت شخص دیگری به من اهانت می کند اهانت او مرا به یاد اهانت افراد نظام
جمهوری اسلامی ایران نیز می اندازد و تصویر بی عرضگی مرا قدری ضخیم تر می کند. و
آخر من تا چند سال دیگر باید چوب یگبار اهانت افراد نظام جمهوری اسلامی ایران را بخورم. و
شما یکبار بصورت من سیلی زده اید و تمام نشده است. حال آنکه ذهن من سیلی شما را همیشه با
خودش حمل می کند. سیلی یا اهانت شماها یکبار نبوده است, ولی مثل اینکه من هزارها بار از شما
سیلی خورده ام و هنوز هم دارم می خورم.و
یکی از دوستان می گفت چند روز گذشته رفته بود برنج بخرد. صاحب مغازه به او گفت که برنج
ندارد. حال آنکه قبل از او یکی از همسایگان او با دو گونی برنج از مغازه او خارج شد. این دوست
می گفت فقط گونی برنج ها همین چند روز ده ها بار منظره ی این واقعه ی جزیی با منضمات و
مخلفاتش از ذهن من گذشته است و ذهن مرا خورده است. بارها فکر کرده ام که چرا مغازه دار
به او برنج داد و به من نداد! مگر من آدم بی لیاقتی هستم! مگر به اندازه ی آن شخص در محله نفوذ
و شهرت ندارم؟ آیا شخصیت من به برازندگی او نیست؟ مغازه دار درباره من چه فکر کرد که به
او برنج داد و به من نداد؟ در این چند روز هروقت چشمم به همان همسایه افتاده همه ی این افکار به
ذهنم هجوم آورده اند. هر بار از در آن مغازه گذشته ام به یاد موضوع افتاده ام, هر بار چشمم به یک
گونی برنج افتاده است, به یاد موضوع افتاده ام. و نمی دانم تا کی باید مسأله ی یک گونی برنج اسباب
رنج و شکنجه ی فکری من باشد!و
و البته توجه دارید یکی از دو نمونه ای که ذکر کرده ام فقط برای مثال است قضیه به این مختصری
نیست. هزارها موضوع - بدون مبالغه هزارها موضوع نظیر مسأله برنج و مسأله سیلی خوردن در
انبار حافظه ی ما بایگانی شده است و در طول عمر هزارها بار روی آنها فکر می کنیم و روی آنها
اقداماتی انجام نمی دهیم.و
ما در هر روز با ده ها مسأله نظیر برنج و مرغ و چیزهایی دیگر و سیلی خوردن در خیابان ها مواجه
می شویم و آنها را هر لازه بصورت تصاویری در حافظه ثبت می کنیم. و
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen