تهاجمی دیگر از روحانیون
مبارزه ایرانیان برای استقلال آزادی دوباره
شهر سبزوار و ناحیه بیهق واقع در مغرب نیشابور که برای این تبلیغات برگزیده شده بهترین و مناسب ترین
محل بوده روستائیان اطراف سبزوار طبقات پائین مردم شهری از ایدئولوژی روحانیون متعصب و با لنتیجه
مخالف قدرت موجود بودند. سبزوار یکی از کانونهای اصلی تشیع در ایران و در عین حال یکی از مراکز
سنتهای وطن پرستی کشور بود، مثلا در میان سبزوار نقطهای را نشان می دادند که بموجب یک افسانه
بسیار جنگ رستم و سهراب (پهلوانان حماسه شاهنامه ) در آنجا وقوع یافته بود. و
و گویند شیخ خلیفه به این شهر آمد و در مسجد این شهر و عظ نمود و مردم بسویش روان شدند که همه
اینها، شهر و داستانهای حماسی آن و دیگر چیزها، همه با هم عواملی است، که در بوجود آوردن پدیده ئی
نقش بازی می کند اگر چه نا چیز. و
با قتل شیخ، ادامه راه او توسط شیخ حسن جوری جریان دارد، تا اینکه بنا به روایتی او را دستگیر و محبوس
می کنند پیروان او را گویند که در بیهق خروج می کنند و او بخاطر حیله سیاسی در اغفال دشمن و یا اینکه
نمی خواسته، و آن نهضت را هنوز کوچک می دانسته به قیام کنندگان نمی پیوندد. و قیام بخودی خود دو را
از خواست و بخواست شیخ حسن در بیهق نزدیک سبزوار و قلمرو مغولان آغاز گشت. ماجرای خروج را گویند
که پنچ ایلچی در خانه حسین و حسن حمزه از قریه با شیخی منزل کردند و از ایشان شراب خواستند و دیگر
خواسته هائی ناصواب و بی حرمتی نمودند. که این دو برادر تحمل از دست دادند و شمشیر از نیام بر کشیدند
و با قتل آن پنج تن مغول، راه چاره شدند و از خانه بیرون شدند و گفتند ما سربدار می دهیم و قیام بدینطریق
آغاز گشت. و
در این هنگام عبدالرزاق که فرزند یکی از مالکان محل بود وارد باشتینی شد و با ایلچی که از جانب
خواجه علاالدین هند و برای بردن حسن حمزه و حسین حمزه آمده بود مصادف گشت. ایلچی اخیر الذکر
تسلیم آن دو شخص را طلب می کرد تا بخاطر قتل ایلچیان مجازات شوند، عبدالرزاق که خدای قریه بود
گفت بخواجه بگو ایلچیان فضیحت کردند و مقتول کشتند، وقتی که ایلچی این پاسخ را به علا الدین هند
و رساند وی در خشم شد و صد سپاهی فرستاد که آن دو نفر را نزد او بیاآورند، اینان مجدداً به عبدالرزاق
رجوع کردند. او از قریه خارج شد و با لشکریان مزبور جنگ کرد و آنان را مجبور بفرار کرد و تدارک حزب
دید و مردم ده را گرد آورد و از باشتین خروج کرد. و
قیام را 737 هجری و 16 مارس 1337 میلادی دانسته اند
این بطوطه ضمن اینکه این جنبش را دزدی و غارتگری میشناسد ولی در نوشته ای مینویسد، آئین عدالت چنان
در قلمرو آنان رونق گرفت که سکه های طلا و نقره در اردوگاه ایشان روی خاک می ریخت و تا صاحب آن
پیدا نمی شد کسی دست بسوی آن دراز نمی کرد 45 و میر خوانده می نویسد، و
سربداران سبزوار را بدون اینکه با مقاومت روبرو شوند گرفتند. بگفته میرخواند سردار قشون سبزوار
تسلیم سربداران شد 46
بهرحال عبدالرزاق در 12 ذی حجه 738 بدست برادرش مسعود بقتل می رسد که منابع برای این قتل
دلیل شرافتمندانه ای می آورند و آن اینکه عبدالرزاق بزور قصد داشت که دختر علا الدین هند وی، وزیر را
که زنی زیبا بود و با سارت سربداران افتاده بود بزنی بگیرد وجیه الدین از گریه و زاری او متاثر و او را
رها کرد. که موجب نزاع دو برادر گردیده و در این نبرد عبدالرزاق کشته شد.و
نویسنده کتاب سربداران معتقد است که این داستان مورد اعتماد نیست
در تحسین وجیه الدین مسعود غلو کرده عبدالرزاق را همه گونه تخطئه و لحن مال می کنند. علت این عمل
مورخان مزبور را نیز در دشمنی فئودالها با سربداران باید جست. گر چه محتملا عبدالرزاق بر اثر جاه طلبی
و نامجوئی در راس سربداران قرار گرفت ولی اعیان خراسان وی را سردار روستائیان قیام کننده می شمردند
روستائیانی که فئودالها را کشته، اموال ایشان را بغارت برده، قصور شان را تصرف می کردند. وجیه الدین
مسعود بر خلاف برادر نشان داده بود که هوا خواه روش ملایمتر و معتدل تریست. و
آنچه از این کتاب، در رابطه با منابعی که داشته، بدست می آوریداینست که سربداران، از دو جریان فکری
برخوردار بودند. و
بگفته شاعر حافظ ابرو
فی الجمله آن قوم سربداران که طایفه شدند اتباع شیخ حسن را شیخیان خوانند و اتباع امیر مسعود را
سربدار گویند 47 که اعتدالی و میانه رو را سربداری و افراطی و تندرو را درویشی و شیخی خواندند
البته گویند که امیر مسعود با عدهای سوار شیخ حسن را آزاد کرد، و قصد بر آن داشت که از نفوذ او بنفع
خویش استفاده کرده و شیخ را آلت خود سازد، ظاهراً او را حرمت میداشت. و در مسجد جامع سبزوار ضمن
خطبه نام شیخ را نخست و نام وجیه الدین مسعود را بعد از وی می آورد. و
و این دو تا زمانی که متفق بودند، از خواستها ی مردم حرکت میکردند کارشان اهمیت فراوان داشت، زیرا
هدف آنها رهائی ایران از چنگ مغولان بود. و
شاعری در جنگ با ملک هرات چنین سر آید
کر خسرو کرت بر دلیران نزدی
و ز تیغ یلی کردن شیران نزدی
از بیم سنان سربداران تا حشر
یک ترک دگر خیمه به ایران نزدی
که البته در این جنگ حسین کرت از لشکریان ملک هرات شکست می خورد. و علت را کشته شدن نا گهانی
حسن جوری می دانند، که سبب وحشت سربداران گردید و بگفته حافظ ابرو درویشان و مریدان شیخ حسن
امیر مسعود را متهم داشتند که این حال قتل شیخ حسن جوری با ستصواب امیر مسعود بوده
و میر خواند و خواند میر صریحا می گویند
و در آن مصاف که ایشان را با ملک دست داد شیخ حسن با شارت امیر مسعود و تیغ یکی از سربدار به
شهادت یافت 49
بهرحال آنچه بر می آید شیخ حسن جوری از نفوذی خاص برخوردار بوده است. یکی از چهره های پاک مردمی
این نهضت ابن یمین است که در جنگ شرکت می کرده قصائدی در وصف شیخ حسن جوری و وجیه الدین
مسعود سروده. او در جنگی اسیر دشمن میشود، و با آمدن فرصتی مناسب، می گریزد و باز بسربداران
می پیوندد. او را کینه ائی سخت نسبت بامیران بود گوید، و
اگر دو گاو بدست آوری و مزرعهای
یکی روحانی و یکی را ولایت فقیه نام کنی
و گر کفاف معاشت نمی شود حاصل
روی و شام شبی از ولایت فقیه وام کنی
هزار بار از آن به که بامداد صدا کنی
کمر ببندی و بر چون خودی سلام کنی
او در 796 هجری در گذشت عده ای نیز معتقدند که در نبردی کشته میشود
آنچه قابل توجه است وجود نهضتی عظیم ملی مردمی است که چهره های چون این یمین را در خود داشت
وجیه الدین مسعود در پایان دوران فرمانروایی اش به مازندران لشکر کشید. سربداران آمل را تسخیر
نمودند، بعد در اعماق جنگل رستمدار داخل شده و در آن حاکمیتگاهی که توسط از امیران فئودال بنام ملک
رستمدار ترتیب داده، گرفتار و عده ای از سپاه وی تلف می شوند و بخشی نیز به اتفاق او دستگیر میگردند
گویند مسعود بفرمان ملک رستمدار به قتل رسید
سربداران گویند در سالهای آخر عمر مسعود از نیروی نظامی قابل ملاحظهای برخوردار بوده اند
مبارزه ایرانیان برای استقلال آزادی دوباره
شهر سبزوار و ناحیه بیهق واقع در مغرب نیشابور که برای این تبلیغات برگزیده شده بهترین و مناسب ترین
محل بوده روستائیان اطراف سبزوار طبقات پائین مردم شهری از ایدئولوژی روحانیون متعصب و با لنتیجه
مخالف قدرت موجود بودند. سبزوار یکی از کانونهای اصلی تشیع در ایران و در عین حال یکی از مراکز
سنتهای وطن پرستی کشور بود، مثلا در میان سبزوار نقطهای را نشان می دادند که بموجب یک افسانه
بسیار جنگ رستم و سهراب (پهلوانان حماسه شاهنامه ) در آنجا وقوع یافته بود. و
و گویند شیخ خلیفه به این شهر آمد و در مسجد این شهر و عظ نمود و مردم بسویش روان شدند که همه
اینها، شهر و داستانهای حماسی آن و دیگر چیزها، همه با هم عواملی است، که در بوجود آوردن پدیده ئی
نقش بازی می کند اگر چه نا چیز. و
با قتل شیخ، ادامه راه او توسط شیخ حسن جوری جریان دارد، تا اینکه بنا به روایتی او را دستگیر و محبوس
می کنند پیروان او را گویند که در بیهق خروج می کنند و او بخاطر حیله سیاسی در اغفال دشمن و یا اینکه
نمی خواسته، و آن نهضت را هنوز کوچک می دانسته به قیام کنندگان نمی پیوندد. و قیام بخودی خود دو را
از خواست و بخواست شیخ حسن در بیهق نزدیک سبزوار و قلمرو مغولان آغاز گشت. ماجرای خروج را گویند
که پنچ ایلچی در خانه حسین و حسن حمزه از قریه با شیخی منزل کردند و از ایشان شراب خواستند و دیگر
خواسته هائی ناصواب و بی حرمتی نمودند. که این دو برادر تحمل از دست دادند و شمشیر از نیام بر کشیدند
و با قتل آن پنج تن مغول، راه چاره شدند و از خانه بیرون شدند و گفتند ما سربدار می دهیم و قیام بدینطریق
آغاز گشت. و
در این هنگام عبدالرزاق که فرزند یکی از مالکان محل بود وارد باشتینی شد و با ایلچی که از جانب
خواجه علاالدین هند و برای بردن حسن حمزه و حسین حمزه آمده بود مصادف گشت. ایلچی اخیر الذکر
تسلیم آن دو شخص را طلب می کرد تا بخاطر قتل ایلچیان مجازات شوند، عبدالرزاق که خدای قریه بود
گفت بخواجه بگو ایلچیان فضیحت کردند و مقتول کشتند، وقتی که ایلچی این پاسخ را به علا الدین هند
و رساند وی در خشم شد و صد سپاهی فرستاد که آن دو نفر را نزد او بیاآورند، اینان مجدداً به عبدالرزاق
رجوع کردند. او از قریه خارج شد و با لشکریان مزبور جنگ کرد و آنان را مجبور بفرار کرد و تدارک حزب
دید و مردم ده را گرد آورد و از باشتین خروج کرد. و
قیام را 737 هجری و 16 مارس 1337 میلادی دانسته اند
این بطوطه ضمن اینکه این جنبش را دزدی و غارتگری میشناسد ولی در نوشته ای مینویسد، آئین عدالت چنان
در قلمرو آنان رونق گرفت که سکه های طلا و نقره در اردوگاه ایشان روی خاک می ریخت و تا صاحب آن
پیدا نمی شد کسی دست بسوی آن دراز نمی کرد 45 و میر خوانده می نویسد، و
سربداران سبزوار را بدون اینکه با مقاومت روبرو شوند گرفتند. بگفته میرخواند سردار قشون سبزوار
تسلیم سربداران شد 46
بهرحال عبدالرزاق در 12 ذی حجه 738 بدست برادرش مسعود بقتل می رسد که منابع برای این قتل
دلیل شرافتمندانه ای می آورند و آن اینکه عبدالرزاق بزور قصد داشت که دختر علا الدین هند وی، وزیر را
که زنی زیبا بود و با سارت سربداران افتاده بود بزنی بگیرد وجیه الدین از گریه و زاری او متاثر و او را
رها کرد. که موجب نزاع دو برادر گردیده و در این نبرد عبدالرزاق کشته شد.و
نویسنده کتاب سربداران معتقد است که این داستان مورد اعتماد نیست
در تحسین وجیه الدین مسعود غلو کرده عبدالرزاق را همه گونه تخطئه و لحن مال می کنند. علت این عمل
مورخان مزبور را نیز در دشمنی فئودالها با سربداران باید جست. گر چه محتملا عبدالرزاق بر اثر جاه طلبی
و نامجوئی در راس سربداران قرار گرفت ولی اعیان خراسان وی را سردار روستائیان قیام کننده می شمردند
روستائیانی که فئودالها را کشته، اموال ایشان را بغارت برده، قصور شان را تصرف می کردند. وجیه الدین
مسعود بر خلاف برادر نشان داده بود که هوا خواه روش ملایمتر و معتدل تریست. و
آنچه از این کتاب، در رابطه با منابعی که داشته، بدست می آوریداینست که سربداران، از دو جریان فکری
برخوردار بودند. و
بگفته شاعر حافظ ابرو
فی الجمله آن قوم سربداران که طایفه شدند اتباع شیخ حسن را شیخیان خوانند و اتباع امیر مسعود را
سربدار گویند 47 که اعتدالی و میانه رو را سربداری و افراطی و تندرو را درویشی و شیخی خواندند
البته گویند که امیر مسعود با عدهای سوار شیخ حسن را آزاد کرد، و قصد بر آن داشت که از نفوذ او بنفع
خویش استفاده کرده و شیخ را آلت خود سازد، ظاهراً او را حرمت میداشت. و در مسجد جامع سبزوار ضمن
خطبه نام شیخ را نخست و نام وجیه الدین مسعود را بعد از وی می آورد. و
و این دو تا زمانی که متفق بودند، از خواستها ی مردم حرکت میکردند کارشان اهمیت فراوان داشت، زیرا
هدف آنها رهائی ایران از چنگ مغولان بود. و
شاعری در جنگ با ملک هرات چنین سر آید
کر خسرو کرت بر دلیران نزدی
و ز تیغ یلی کردن شیران نزدی
از بیم سنان سربداران تا حشر
یک ترک دگر خیمه به ایران نزدی
که البته در این جنگ حسین کرت از لشکریان ملک هرات شکست می خورد. و علت را کشته شدن نا گهانی
حسن جوری می دانند، که سبب وحشت سربداران گردید و بگفته حافظ ابرو درویشان و مریدان شیخ حسن
امیر مسعود را متهم داشتند که این حال قتل شیخ حسن جوری با ستصواب امیر مسعود بوده
و میر خواند و خواند میر صریحا می گویند
و در آن مصاف که ایشان را با ملک دست داد شیخ حسن با شارت امیر مسعود و تیغ یکی از سربدار به
شهادت یافت 49
بهرحال آنچه بر می آید شیخ حسن جوری از نفوذی خاص برخوردار بوده است. یکی از چهره های پاک مردمی
این نهضت ابن یمین است که در جنگ شرکت می کرده قصائدی در وصف شیخ حسن جوری و وجیه الدین
مسعود سروده. او در جنگی اسیر دشمن میشود، و با آمدن فرصتی مناسب، می گریزد و باز بسربداران
می پیوندد. او را کینه ائی سخت نسبت بامیران بود گوید، و
اگر دو گاو بدست آوری و مزرعهای
یکی روحانی و یکی را ولایت فقیه نام کنی
و گر کفاف معاشت نمی شود حاصل
روی و شام شبی از ولایت فقیه وام کنی
هزار بار از آن به که بامداد صدا کنی
کمر ببندی و بر چون خودی سلام کنی
او در 796 هجری در گذشت عده ای نیز معتقدند که در نبردی کشته میشود
آنچه قابل توجه است وجود نهضتی عظیم ملی مردمی است که چهره های چون این یمین را در خود داشت
وجیه الدین مسعود در پایان دوران فرمانروایی اش به مازندران لشکر کشید. سربداران آمل را تسخیر
نمودند، بعد در اعماق جنگل رستمدار داخل شده و در آن حاکمیتگاهی که توسط از امیران فئودال بنام ملک
رستمدار ترتیب داده، گرفتار و عده ای از سپاه وی تلف می شوند و بخشی نیز به اتفاق او دستگیر میگردند
گویند مسعود بفرمان ملک رستمدار به قتل رسید
سربداران گویند در سالهای آخر عمر مسعود از نیروی نظامی قابل ملاحظهای برخوردار بوده اند
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen