صفحه چهارم
صفحه اول و صفحه دوم انقلاب اسلامی در همین وب بلاک در ماه 4
نوشته شده است Februar
من در این کتاب بیست سه سال چیزی جز اطلاع رسانی نمی بینم آخر چرا رژیم جمهوری
علی دشتی را کشت
در اواخر تابستان 1351 سپتامبر 1972 طبق مرسوم همه ساله ایشان را به مونیخ آوردم . این بار زنده
یاد علی دشتی در هتل کونیکش هوف کتابی استنسیل شده به من مرحمت فرمودند که در صفحه نخست آن
عنوان کتاب 23 سال بود
اما نامی از نویسنده کتاب برده نشده بود . ایشان تأکید کردند که آن را بعداً بخوانم و نظر خود را در مورد
مطالب کتاب ابراز دارم در ضمن فرمودند : آیا می توانی پی به نام نویسنده آن ببری ؟
کتاب را با ولع تمام خواندم . من تا آن زمان در ادبیات فارسی هرگز کتابی در نقد تاریخ اسلام نخوانده بودم
فصل آخر کتاب مرا بیش از فصول دیگر به خود مشغول داشت . سبک نگارش کتاب برایم جای شبه ای
نمی گذاشت که نگارنده کتاب کسی جز زنده یاد دشتی نیست
روز بعد به اتفاق دوست قدیمی خود آقای دکتر محمد عاصمی که مایل به ملاقات با ایشان بود به دیدار زنده
یاد دشتی رفتیم پس از ساعتی عاصمی خدا حافظی کرد و رفت و من و دشتی تنها ماندیم
ایشان از من پرسیدند که آیا از کتاب خوشم آمده است و آیا نویسنده کتاب را می شناسم ؟ من یکتایی و
ارزشمندی کتاب را گوشزد کردم و به ایشان گفتم که این پر واضح است که نویسنده جز شما کس دیگری نمی
تواند باشد . ایشان من را همراه با لبخندی تأیید کردند
پس از ساعتی در حین خدافظی ایشان به من توصیه کردند که کتاب را برای مطالعه در اختیار دوستم دکتر
عاصمی بگذارم . من و دکتر عاصمی هر دو مسحوار مطالب کتاب 23 سال شده بودیم و به تشویق و خواهش
او من در دیدار بعدی از زنده یاد دشتی پرسیدم که آیا اجازه می دهند بخشهایی از کتاب را در مجله کاوه چاپ
کنیم .. ایشان پاسخ دادند که بعداً از تهران شما را مطلع می کنم . از تهران به من پیغام فرستادند که چاپ
بخشهایی از کتاب در مجله کاوه مانعی ندارد اما بدون ذکر نام ایشان
با مشورت دکتر عاصمی فصل آخر کتاب 23 سال را که تحت عنوان پس از 23 سال ماجرای خلافت بو
انتخاب کردیم و در فروردین 1352 مارس 1973 همراه با مقدمه ای از نگارنده به چاپ رسید که نقل آن
خالی از فایده نیست
عاصمی عزیز یکی از دوستان ارجمند و بزرگوار من که نویسنده ای سرشناس و مردی است مردستان از راه
لطف و مهربانی کتاب پیوست را که تحت عنوان بیست و سه سال نوشته به من سپرده است
وقتی کتاب را خواندم به این فکر افتادم که با نظر تو در باره چاپ و نشر آن تصمیمی اتخاذ کنیم . ولی چون با
وضع مالی مجله آشنا هستم و از مشکلات کار تو در این زمینه آگاهم می دانم که در حال حاضر چاپ جداگانه
این اثر نفیس برای کاوه امکان ندارد و به همین جهت پیشنهاد می کنم قسمتهایی از این کتاب را در مجله به چاپ
برسانی تا وقتی که از نظر مالی دستت باز شد به چاپ جداگانه آن مبادرت ورزی
این نویسنده صاحب عقیده از رجال ادبی اجتماعی معروف ایران است . سالهای درازی که من و تو هنوز خود
را نمی شناختیم روزنامه نویسی بنام بوده است و شماره تألیفاتش از اعداد دو رقمی در گذشته است و سیر و
سلوکش در دو اوین متقدمین بر جسته سرزمین ما از تفحص های مؤثر و جاندار دوران اخیر بوده است
ایشان دلشان نمی خواهد این مطالب فعلاً با نام خودشان نشر شود . می گویند سبک هر نویسنده ای با خود آن
نویسنده است و طبیعی است که با این فتوا خوانندگان هوشیار مجله به فراست در خواهند یافت که این نثر محکم
و مستدل و سنگین و دلپذیر از خامه کدام هنرمند خلاقی تراویده است . با سلام و اخلاص و سپاس
جواد وهاب زاده
مجله کاوه را همراه نامه ای برای زنده یاد دشتی به تهران فرستادم . ایشان بلافاصله در نامه ای طولانی پس
از تفقد و تشویق متذکر شدند که با خواندن این مقدمه همه کس متوجه می شود که نویسنده کتاب من هستم و
حتی به شوخی نوشته بودند که این مقدمه فقط نام و نشانی منزل من را کم داشت و تأکید کردند که حتماً در
شماره بعدی کاوه به نحوی به اصلاح آن بپردازم در شماره بعدی مجله کاوه خرداد ماه 1352 برابر با ژوئن
در سال 1973بخش دوم تحت عنوان 23 سال سودای غنمیت با نامه ای کوتاه از من به شرح زیر به چاپ رسید
عاصمی عزیز مقدمه شماره گذشته اشتباهی داشت که با این تذکر امید رفع آن را دارم . قضیه این است که دوست
صاحب نظر بنده که این مطالب را به اختیار من گذاشته اند نویسنده آن نیستند و متأسفانه نویسنده اصلی را ایشان
هم نمی شناسند . به هر حال آنچه مسلّم است و عکس العمل خوانندگان مجله هم مؤید آنست مطالبی است عمیق پر
مغز و روشنگری و علی علیه اسلام فرموده است ::: بنگر که چه می گوید منگر که که می گوید . بنابر این باید از
این نوشته ها بهره گرفت و بر غنای اندیشه کمک کرد. نویسنده هر که باشد خدایش توانایی بیشتر در اندیشیدن
بدهد که ما را نیز از این رهگذر نصیبی رسانده است .
باسلام و اخلاص و سپاس جواد وهاب زاده
شادروان علی دشتی میل داشت کتاب 23 سال را در ایران چاپ و منتشر کند و بعدها برای من تعریف کردند که
کتاب 23 سال را به یکی از مهترین رجل سیاسی آن ایّام که من اکنون میل ندارم نام او را افشا کنم دادم . خواندند
و بسیار هم پسندیدند . اما به زنده یاد دشتی می گویند صلاح نیست در ایران چاپ شود
کتاب پس از مدت کوتاهی در لبنان منتشر شد . در سفر بعدی که به اروپا آمدند ایشان چند جلد کتاب همراه خود
برای من هدیه آوردند که هنوز من یک نسخه آن را در کتابخانه خصوص خودم دارم
پس از انقلاب افراد گوناگونی را به اتهام نوشتن کتاب 23 سال دستگیر و زندانی کردند . از آن جمله دکتر علی
نقی منزوی مدتها در بند بود. در همین ایام شادروان علی دشتی هم دستگیر شد. یکی از دلایل دستگیری ایشان
نوشتن همین کتاب 23 سال بوده است
من نگران حال شادروان علی دشتی بودم و برای آنکه خبری از ایشان بگیرم مرتباً با دوستان و آشنایان ایشان
تماس می گرفتم . بالاخره متوسل به زنده یاد سعیدی سیرجانی که یاری وفادر و مصاحبی بزرگوار و دوست
صمیمی ایشان بود شدم پس از مکالمات تلفنی متعدد و اصرار من ایشان شماره تلفن بیمارستانی را که شادروان
علی دشتی در آن بستری بود در اختیار من گذاشتند تا با ایشان تلفنی صحبت کنم
چند بار کوتاه با ایشان صحبت کردم . آخرین مکالمه تلفنی من با ایشان به اواسط دیماه 1360 می رسد که چند
روز قبل از فوت ایشان بود . گفتگوی ما بسیار کوتاه و صدای شادروان دشتی بسیار ضعیف و جمله ها
بسیار مقطع و پراکنده بود . بارها از ایشان پرسیدم که آیا دارویی احتیاج دارند تا برایشان بفرستم . ایشان
خواهش من را رد کردن و چنین دریافتم که اصلاً میلی به درمان خود ندارند . مکالمه ما قطع شد
زنده یاد سیعدی سیرجانی پس از فوت زنده یاد علی دشتی در سفری به خارج از کشور چند روزی مهمان من
در شهر مونیخ بودند. در این سفر زنده یاد سعیدی سیرجانی مشروحاً از آخرین روزهای حیات زنده یاد دشتی
برای من صحبت کردند که من چند نکته آن را بازگو می کنم
در زندان آزار و شکنجه زیادی به شادروان علی دشتی وارد می کنند و حتی در زندان بر اثر شکنجه لگن
حاضره ایشان آسیب می بیند و به همین سبب او را از زندان به بیمارستان جم انتقال می دهند
سعیدی تعریف می کرد که به کمک آشنایان موفق شده بود در بیمارستان از زنده یاد دشتی عیادت کند . جالب
توجه آنکه بارها دشتی از سعیدی تقاضای مواد سمّی سیانکالی و سیانور می کند تا به زندگی خود خاتمه دهد
زنده یاد علی دشتی در حالیکه خود در بستر درد و اندوه گرفتار بود اما بیش از هر چیز نگران سرنوشت
کشور و میهنش بود و تاب و تحمل دیدن سقوط ایران را به درّه فنا نداشت و بالاخره در حالیکه آثار شکنجه
بر پیکر استخوانی او هویدا بود در فضایی بسیار غم انگیز در 26 دیماه 1360 در سنّ 88 سالگی در
بیمارستان جم در گذشت . یادش همیشه گرامی باد
صفحه اول و صفحه دوم انقلاب اسلامی در همین وب بلاک در ماه 4
نوشته شده است Februar
من در این کتاب بیست سه سال چیزی جز اطلاع رسانی نمی بینم آخر چرا رژیم جمهوری
علی دشتی را کشت
در اواخر تابستان 1351 سپتامبر 1972 طبق مرسوم همه ساله ایشان را به مونیخ آوردم . این بار زنده
یاد علی دشتی در هتل کونیکش هوف کتابی استنسیل شده به من مرحمت فرمودند که در صفحه نخست آن
عنوان کتاب 23 سال بود
اما نامی از نویسنده کتاب برده نشده بود . ایشان تأکید کردند که آن را بعداً بخوانم و نظر خود را در مورد
مطالب کتاب ابراز دارم در ضمن فرمودند : آیا می توانی پی به نام نویسنده آن ببری ؟
کتاب را با ولع تمام خواندم . من تا آن زمان در ادبیات فارسی هرگز کتابی در نقد تاریخ اسلام نخوانده بودم
فصل آخر کتاب مرا بیش از فصول دیگر به خود مشغول داشت . سبک نگارش کتاب برایم جای شبه ای
نمی گذاشت که نگارنده کتاب کسی جز زنده یاد دشتی نیست
روز بعد به اتفاق دوست قدیمی خود آقای دکتر محمد عاصمی که مایل به ملاقات با ایشان بود به دیدار زنده
یاد دشتی رفتیم پس از ساعتی عاصمی خدا حافظی کرد و رفت و من و دشتی تنها ماندیم
ایشان از من پرسیدند که آیا از کتاب خوشم آمده است و آیا نویسنده کتاب را می شناسم ؟ من یکتایی و
ارزشمندی کتاب را گوشزد کردم و به ایشان گفتم که این پر واضح است که نویسنده جز شما کس دیگری نمی
تواند باشد . ایشان من را همراه با لبخندی تأیید کردند
پس از ساعتی در حین خدافظی ایشان به من توصیه کردند که کتاب را برای مطالعه در اختیار دوستم دکتر
عاصمی بگذارم . من و دکتر عاصمی هر دو مسحوار مطالب کتاب 23 سال شده بودیم و به تشویق و خواهش
او من در دیدار بعدی از زنده یاد دشتی پرسیدم که آیا اجازه می دهند بخشهایی از کتاب را در مجله کاوه چاپ
کنیم .. ایشان پاسخ دادند که بعداً از تهران شما را مطلع می کنم . از تهران به من پیغام فرستادند که چاپ
بخشهایی از کتاب در مجله کاوه مانعی ندارد اما بدون ذکر نام ایشان
با مشورت دکتر عاصمی فصل آخر کتاب 23 سال را که تحت عنوان پس از 23 سال ماجرای خلافت بو
انتخاب کردیم و در فروردین 1352 مارس 1973 همراه با مقدمه ای از نگارنده به چاپ رسید که نقل آن
خالی از فایده نیست
عاصمی عزیز یکی از دوستان ارجمند و بزرگوار من که نویسنده ای سرشناس و مردی است مردستان از راه
لطف و مهربانی کتاب پیوست را که تحت عنوان بیست و سه سال نوشته به من سپرده است
وقتی کتاب را خواندم به این فکر افتادم که با نظر تو در باره چاپ و نشر آن تصمیمی اتخاذ کنیم . ولی چون با
وضع مالی مجله آشنا هستم و از مشکلات کار تو در این زمینه آگاهم می دانم که در حال حاضر چاپ جداگانه
این اثر نفیس برای کاوه امکان ندارد و به همین جهت پیشنهاد می کنم قسمتهایی از این کتاب را در مجله به چاپ
برسانی تا وقتی که از نظر مالی دستت باز شد به چاپ جداگانه آن مبادرت ورزی
این نویسنده صاحب عقیده از رجال ادبی اجتماعی معروف ایران است . سالهای درازی که من و تو هنوز خود
را نمی شناختیم روزنامه نویسی بنام بوده است و شماره تألیفاتش از اعداد دو رقمی در گذشته است و سیر و
سلوکش در دو اوین متقدمین بر جسته سرزمین ما از تفحص های مؤثر و جاندار دوران اخیر بوده است
ایشان دلشان نمی خواهد این مطالب فعلاً با نام خودشان نشر شود . می گویند سبک هر نویسنده ای با خود آن
نویسنده است و طبیعی است که با این فتوا خوانندگان هوشیار مجله به فراست در خواهند یافت که این نثر محکم
و مستدل و سنگین و دلپذیر از خامه کدام هنرمند خلاقی تراویده است . با سلام و اخلاص و سپاس
جواد وهاب زاده
مجله کاوه را همراه نامه ای برای زنده یاد دشتی به تهران فرستادم . ایشان بلافاصله در نامه ای طولانی پس
از تفقد و تشویق متذکر شدند که با خواندن این مقدمه همه کس متوجه می شود که نویسنده کتاب من هستم و
حتی به شوخی نوشته بودند که این مقدمه فقط نام و نشانی منزل من را کم داشت و تأکید کردند که حتماً در
شماره بعدی کاوه به نحوی به اصلاح آن بپردازم در شماره بعدی مجله کاوه خرداد ماه 1352 برابر با ژوئن
در سال 1973بخش دوم تحت عنوان 23 سال سودای غنمیت با نامه ای کوتاه از من به شرح زیر به چاپ رسید
عاصمی عزیز مقدمه شماره گذشته اشتباهی داشت که با این تذکر امید رفع آن را دارم . قضیه این است که دوست
صاحب نظر بنده که این مطالب را به اختیار من گذاشته اند نویسنده آن نیستند و متأسفانه نویسنده اصلی را ایشان
هم نمی شناسند . به هر حال آنچه مسلّم است و عکس العمل خوانندگان مجله هم مؤید آنست مطالبی است عمیق پر
مغز و روشنگری و علی علیه اسلام فرموده است ::: بنگر که چه می گوید منگر که که می گوید . بنابر این باید از
این نوشته ها بهره گرفت و بر غنای اندیشه کمک کرد. نویسنده هر که باشد خدایش توانایی بیشتر در اندیشیدن
بدهد که ما را نیز از این رهگذر نصیبی رسانده است .
باسلام و اخلاص و سپاس جواد وهاب زاده
شادروان علی دشتی میل داشت کتاب 23 سال را در ایران چاپ و منتشر کند و بعدها برای من تعریف کردند که
کتاب 23 سال را به یکی از مهترین رجل سیاسی آن ایّام که من اکنون میل ندارم نام او را افشا کنم دادم . خواندند
و بسیار هم پسندیدند . اما به زنده یاد دشتی می گویند صلاح نیست در ایران چاپ شود
کتاب پس از مدت کوتاهی در لبنان منتشر شد . در سفر بعدی که به اروپا آمدند ایشان چند جلد کتاب همراه خود
برای من هدیه آوردند که هنوز من یک نسخه آن را در کتابخانه خصوص خودم دارم
پس از انقلاب افراد گوناگونی را به اتهام نوشتن کتاب 23 سال دستگیر و زندانی کردند . از آن جمله دکتر علی
نقی منزوی مدتها در بند بود. در همین ایام شادروان علی دشتی هم دستگیر شد. یکی از دلایل دستگیری ایشان
نوشتن همین کتاب 23 سال بوده است
من نگران حال شادروان علی دشتی بودم و برای آنکه خبری از ایشان بگیرم مرتباً با دوستان و آشنایان ایشان
تماس می گرفتم . بالاخره متوسل به زنده یاد سعیدی سیرجانی که یاری وفادر و مصاحبی بزرگوار و دوست
صمیمی ایشان بود شدم پس از مکالمات تلفنی متعدد و اصرار من ایشان شماره تلفن بیمارستانی را که شادروان
علی دشتی در آن بستری بود در اختیار من گذاشتند تا با ایشان تلفنی صحبت کنم
چند بار کوتاه با ایشان صحبت کردم . آخرین مکالمه تلفنی من با ایشان به اواسط دیماه 1360 می رسد که چند
روز قبل از فوت ایشان بود . گفتگوی ما بسیار کوتاه و صدای شادروان دشتی بسیار ضعیف و جمله ها
بسیار مقطع و پراکنده بود . بارها از ایشان پرسیدم که آیا دارویی احتیاج دارند تا برایشان بفرستم . ایشان
خواهش من را رد کردن و چنین دریافتم که اصلاً میلی به درمان خود ندارند . مکالمه ما قطع شد
زنده یاد سیعدی سیرجانی پس از فوت زنده یاد علی دشتی در سفری به خارج از کشور چند روزی مهمان من
در شهر مونیخ بودند. در این سفر زنده یاد سعیدی سیرجانی مشروحاً از آخرین روزهای حیات زنده یاد دشتی
برای من صحبت کردند که من چند نکته آن را بازگو می کنم
در زندان آزار و شکنجه زیادی به شادروان علی دشتی وارد می کنند و حتی در زندان بر اثر شکنجه لگن
حاضره ایشان آسیب می بیند و به همین سبب او را از زندان به بیمارستان جم انتقال می دهند
سعیدی تعریف می کرد که به کمک آشنایان موفق شده بود در بیمارستان از زنده یاد دشتی عیادت کند . جالب
توجه آنکه بارها دشتی از سعیدی تقاضای مواد سمّی سیانکالی و سیانور می کند تا به زندگی خود خاتمه دهد
زنده یاد علی دشتی در حالیکه خود در بستر درد و اندوه گرفتار بود اما بیش از هر چیز نگران سرنوشت
کشور و میهنش بود و تاب و تحمل دیدن سقوط ایران را به درّه فنا نداشت و بالاخره در حالیکه آثار شکنجه
بر پیکر استخوانی او هویدا بود در فضایی بسیار غم انگیز در 26 دیماه 1360 در سنّ 88 سالگی در
بیمارستان جم در گذشت . یادش همیشه گرامی باد