Donnerstag, 27. September 2012

در خواستی بین المللی : در آستانه جنگ سوم جهانی



گروهای که از کشور آلمان مخالف جنگ هستند اینو نوشتند

من نگرانم این خطر مثل یک تقدیر محتوم بر ما وارد شود
مکن است یک روز صبح اتفاق بیفتد

از خواب بیدار می شویم و می شنویم که حمله انجام شده است
این عین اضهارات ژوزف پی هوار فرمانده کل سابق ستاد نیروهای آمریکاست  که در مصاحبه با 
مجله اکسکیوتیو اینتلیجنس ریویو در باره خطر حمله نظامی به ایران بر زبان آورده است
فقط چند روز بعد نیکلای ماکاروف رئیس کل ستاد نیروهای مسلح روسیه هشدار داد که مکن است
روسیه به یک جنگ اتمی منطقه ای کشانده شود که در ادامه به جنگی تمام عیار گسترش بیابد
 کم نیستند افسران عالی رتبه آمریکائی در باره عواقب احضای ناپذیر

حمله نظامی به ایران مرتب هشدار می دهند .. صاحب نظران بر جسته امور خاورمیانه هم مدت
مدیدی است که اعلام خطر می کنند هر نوع حمله به ایران جنگی جهانی در پی خواهد داشت

وقتی خطر عاجل عظیم وبغایت و حشتناک است و چنان نا منتظر و باور ناکردنی باشد ذهن و روان
انسان از روی غریزه دفاعی میل می کند که آنرا نادیده بگیرد و خود را بفراموشی بزند

در حقیقت هم ایده جنگ سوم جهانی که در آن سلاحهای کشتار جمعی هم بکار خواهند رفت حاکی
از چنین خطری است

جنگ لیبی و اکنون تهدید مستمر سوریه و ایران آنها را نگران کرده است که اتفاقات وحشتناکی در راهند
برای آنها روز های پیش از حمله به عراق تداعی می شود
آنروزها هم تبلیغات مشابهی مثل امروز رواج داشت و آنها به سادگی می گویند که دیگر نمی خواهند
اخبار ناگوار و وحشتناک ببینند یا بشنوند که غیر آنهم چیزی ارائه نمی دهند

برای ما اما فکر کردن آنچه ناکردنی و غیر ممکن می نماید بهتر است . چه فقط وقتی افراد و دولتها بتوانند
عواقب جنگی جهانی را با جزئیات هر چه بیشتر در مخلیه خود به تصور آورند که در آن سلاحهای اتمی
بیولوژیک و شیمیائی بکار خواهند رفت در آنصورت می توان بر سیر رویداد ها تائثیر گذاشت و خطر جنگ را
در آخرین لحظه ها بر طرف کرد

هستند کسانی که معتقدند کاهش جمعیتی که در نتیجه چنین جنگی رخ خواهد داد مطلوب و پسندیده
است .. اما آیا زندگی در چشم باز ماندگان چنین جنگی چگونه تصویر خواهد شد ؟؟
از جمله باز ماندگان باشیم زنده ماندنمان جائی برای خوشحالی خواهد داشت؟
آیا از زنده ماندن خود منز جر نخواهیم شد؟
و در آنصورت ارزو نمی کردیم ای کاش با کشته های جنگ رفته بودیم؟

هدف از این در خواست هشدار به افکار عمومی و به همه صاحب نفوذان است تا از هر اقدامی برای جلو
گیری از وقوع جنگ دریغ نورزند
ما از دولتها می خواهیم از نمونه ویلی سوندال :» وزیر خارجه دانمارک پیروی و آشکارا اعلام کنند که
کشورهاشان تحت هیچ شرایطی در جنگ بر علیه سوریه و ایران شرکت نخواهند کرد

دیگر اینکه تمام دینامیسم زمینه ساز خطر جنگ باید از کار بیفتد یعنی از فروباشی سیستم مالی دوسوی
اتلانتیک و بویژه سیستم ایورو پول اروپائی جلو گیری شود

فاجعه اقتصادی
فاجعه اقتصادی کشورهای اصلی اروپا را تهدید می کند فقط آلمان در خطر نیست ! و دیگران همه سقوط
خواهند کرد
دو مینوی مرگبار ایورو با چنین سر خط هائی در صدر اخبار رسانه ها در واقع فاجعه سراسیمه دارد سر
می رسد !و تازه ترین ترفند تلاش برای تشجیع آلمان به خودکشی است : اینکه آلمان توافق کند تا بانک
مرکزی اروپا دریچه های به اصطلاح اطمینان اما بسیار گشاد پولی را باز کند و تمام قرضه های کشورهای
ورشکسته اروپائی و همچنین تمام اوراق قرضه مسموم و مسئله دار بانکهای خصوصی را بخرد و تضمین
کند

یعنی بانک مرکزی اروپا نقش آخرین اعتبار دهنده را بازی کند: که نشانه نابودی ثبات پولی خواهد شد
در عین اینکه نقض آشکار اساسنامه خود این بانک هم هست ! و بدین ترتیب باید به استقبال سوپر تورم
و و 1923 و ایمار آلمان رفت ! و ولی این بار سوپر تورم نه فقط در یک کشور بلکه در سراسر سیستم
دو سوی آتلانتیک

تغییر رژیم سالهاست که به سیاست مقابله با ملتهای به اصطلاح سرکش در همه جا تبدیل شده است
اما همین سیاست اکنون سلاح آزموده ای است برای برخورد با هر دولت اروپائی که نخواهد سطح رفاه
مردمش را تا پنجاه درصد کاهش دهد و طول عمرشان را با کاهش هزینه های درمانی و اجتماعی پائین
بیاورد

تاکنون دولتهای ایرلند پرتغال یونان ایتالیا و اسپانیا قربانی همین سیاست تغییر رژیم شده اند
نمایندگان انتخابی با تکنوکراتهای انتصابی جایگزین می شوند مثل لوکاس پاپادموس در یونان ماریو مونتی
در ایتالیا و رئیس جدید بانک مرکزی اروپا ماریو دراقی که همه آنها از قضا یا در استخدام مستقیم
گلد مان ساکس بوده اند یا در ارتباط تنگاتنگ با آن کار می کرده اند

خلاف کاریها و دسیسه های این بانک هم اکنون تحت بررسی دادستان کل آمریکاست
در گزارش مشهور آنگلدیس  به کنگره آمریکا درباره علل بحران مالی جاری عبارات زیادی مربوطند به
خلافکاریهای این بانک شاید لازم نباشد که یاد آور شویم مشاورانی که به دولت یونان در سند سازی مالی
برای احراز شرایط ورود به اتحادیه اروپا کمک کردند همه وابسته به گلدمان ساکس بودند

دمکراسی دیگر مد روز اتحادیه اروپا نیست و با دیکتاتوری آشکار بانکداران جایگزین شده است آقای هر
مان ون رومپوی پرزیدنت اتحادیه اروپا می گوید

ما به انتخابات احتیاجی نداریم به رفورم نیاز داریم

اساسا کسی او را انتخاب کرده است ؟ آگاه باشید اگر به همین سیاستهای ریاضتی بر علیه مردم تحت
عنوان کاهش هزینه هائی که ناشی از کمکهای بیسابقه به بانکهای ورشکسته اند ادامه دهیم و آخرین
محملهای حاکمیت خود را واگذاریم بی گمان با شورشهای مردمی روبرو و خواهیم شد
زیرا چیزی به عنوان مردم اروپا وجود ندارد . در اتحادیه اروپا 27 کشور هر یک با زبان فرهنگ و تاریخ خاص
خود عضویت دارند . برای آنها تفویض قدرت به یک بورکراسی فرا ملی اتحادیه اروپا که پیمانها مقررات و
راهکارهایش به زبان مغلق و در واقع نوعی اسپرانتوی خاص بوروکراتهای اتحادیه سروسامان می گیرد
که برای مردم عادی این کشورها قابل فهم نیست به معنای بازگشت به روزگاران پیش از گوتمبرگ و
اختراح چاپ است یعنی زمانیکه فقط علما می توانستند به لاتین بنویسند و بخوانند و توده مردم نمی
توانستند به زبان خودشان چیزی بخوانند

پس در ارتباط با اتحادیه اروپا با یک امپراطوری روبرو هستیم و معضل ما اینست که سیاستمداران پرو اروپا
منطق این امپراطوری را درونی کرده اند
هیچ موقع و جای دیگری مثل حمله به لیبی این حقیقت را بر ملا نکرد وقتی تونی بلر و سرکوزی و کسانی
مثل آنها ترجیع دادند فراموش کنندکه همین چندی پیش بود که چادر مخصوص قذافی در مرکز کشورهایشان
بر سر پا می شد تا قرار دادهای نان و آبدار به امضا برسند . اما از جنگ بر علیه لیبی چه عبرتی گرفته ایم؟؟
جنگی که به گفته بارک اوباما فقط دخالتی انساندوستانه بود اما ضمن آن رئیس دولتی بطرزی سبعانه و بدون
هیچگونه محاکمه ای کشته می شود

لوتار رول در شهر فرانکفورتر الکماینه تحت عنوان درسهای لیبی می نویسد : عملیات هوابرد هواپیماهای
بی سر نشین و موشکهای کروز ترجیحا مناسبترین وسائل دخالتهای نظامی در آینده خواهند بود . این برای
ارتش المان هم درس خوبی است که باید استقرار نیروهای هوابرد را با جتهای جنگنده هلیکوپترهای و
هواپیماهای بی سرنشین در نظر بگیرد وی با اشاره به رویداد های سوریه و ایران ادامه می دهد

وقت تنگ است الویت ما برای مداخله یا حمله ای پیشگیرانه کدام است؟ پرسشی که در مقاله اوبی پاسخ
مانده است این طرز فکر حاکی از طرح عاجلی برای آغاز دورانی سیاه است یگانه شانس بشریت برای ممانت
از فاجعه ای که دارد سر می رسد ترک سخن و جو مقابله و معارضه ایست که همه را فرا گرفته است
در این قرن 21 هیچ معارضه و اختلافی نیست که از راهای دیپلماتیک و صلح آمیز قابل حل نباشد جنگ هرگز
نمی تواند گزینه باشد چون خطر نابودی همه وجود دارد

تجربه اروپائی یعنی ایجاد اتحاد پولی میان ملتهای کاملا متفاوت که به تحقیق منطقه پولی ایده ال را نمایندگی
نمی کرده اند و  در آینده هم بدان دست نخواهند یافت با شکست قرین شده است
مسئولیت و صداقت حکم می کند که به این تجربه اذعان شود و از آن نتایج مطلوبی اتخاذ گردد با اینهمه راه
حل وجود دارد : تمام پیمانهای اروپائی از ماستریخت تا لیسبون باید ملغی شوند
ملتهای اروپا باید حاکمیت خود را بر پول و اقتصاد خود باز یابند
نرخ تبدیل ارزها باید ثابت شود تا از توطئه و بورس بازی بر علیه ارزها و پس اندازهای مردم جلوگیری شود
بی درنگ باید یک سیستم دو مرحله ای بانداری برقرار نمود که در چار چوب آن  فقط بانکهای بارزگانی که در
خدمت رفاه و اقتصاد واقعی اند تحت حمایت دولت قرار می گیرند
بانکهای سرمایه گذاری و بخش بانکداری سایه باید بدون منابع حاصل از مالیات مردم به کارو کاسبی خود
مشغول شون و در آمدهای مجازی و حاصل از بورس بازی آنها باید ملغی شوند یک سیستم اعتباری باید
اقتصاد واقعی و سرمایه گذاریهای مناسب و مطلوب را مطابق معیارهای اقتصادی فیزیکی ف تامین مالی کند
تا زمینه برای پرداخت طلبهای منصفانه و معقول نظام گذشته فراهم گردد

در عوض مقابله و درگیری با روسیه و چین که فقط از اذهان معیوب شیطانی می ترواد باید با آنها و دیگر
کشورها قرار دادهای توسعه پنجاه تا صد ساله در زمینه های انرژی و تامین مواد خام پروژه های کلان زیر
ساختی و آبیاری سرسبز کردن کویر ها و خشکزارها توسعه کشاورزی برای جعمیت ربرو شد جهان
تحقیق و توسعه در تاثیرات هوای کیهانی بر کره زمین و برنامه های فضائی و در یک کلام پروژه هائی که
می تانند اهداف مشترک بشریت باشند منعقد نمائیم
اکنون با خطر نابودی نوع انسانی ربرو هستیم
آیا می توانیم نشان دهیم که به گفته شیلر ما انسانیم و نه موجوادتی وحشی

Dienstag, 25. September 2012

داستان غم انگیز زن جوانی که با هویت غیر واقعی به دار آویخته شد : خبر

دوستان متنی که شما الان مشاهده دارید از چند سال گذشته می باشد
هویت واقعی زن جوانی که هفته گذشته به اتهام قتل نوزاد که پنج روزه اش به دار آویخته شد با مراجعه یکی
از بستگانش به دادسرای جنایی تهران فاش شد

روزنامه حکومتی ایران نوشت : صبح دیروز میان سالی با موهای سفید و دستانی لرزان وارد شعبه اجرای
احکام دادسرای جنایی شد و در حالی که یک جلد شناسنامه و صفحه روزنامه ای در دست داشت

گفت :: من دایی خورشید هستم . همان دختری که صبح چهارشنبه 29 مهر در زندان اعدام شد . قاضی
جابری که با شنیدن نام خورشید تعجب کرده بود گفت : پدر جان تا آنجا که می دانم فردی به این نام در میان
اعدامی ها نداشتیم . بله می دانم . او خودش را سهیلا معرفی کرده بود . به اتهام کشتن بچه اش زندانی شده
اما باید بگویم اسم واقعی اش سهیلا نبوده . اگر هم باور ندارید شناسنامه اش را ببنید وی سپس شناسنامه را
مقابل قاضی گذاشت و گفت : متاسفانه زندگی خورشید حدود 10 سال قبل وقتی پدرش در یک نزاع محلی
کشته شد از هم پاشید و وضعیت زندگی اش به هم خورد بعد هم از خانه فرار کرد

او برایم پیغام گذاشته بود دفترچه خاطراتش را بخوانم تا علت فرارش را بدانم وقتی خورشید از خانه فرار کرد
دنبالش نرفتیم چون ما از یک قوم متعصب و از ساکنان یکی از شهرهای جنوب کشور هستیم و دختری که از
خانه فرار کند دیگر ارزش و اعتباری برای خانواده ندارد

با این حال فرار خورشید از خانه مادرش را پیر و شکسته و خواهرش را مجنون کرد. من که خودم را قبال آنها
مسئول می دیدم خواهرم و سه فرزندش را به شهر محل زندگی خودم بردم و برایشان خانه ای تهیه کرده و سر
پرستی شان را بر عهده گرفتم

در تمام این سال ها آنقدر در گیر مشکلات خود و خواهرم بودم که متاسفانه خورشید را فراموش کردیم . تا اینکه
اردبیهشت امسال خانم مددکار از زندان با ما تماس گرفت و گفت خواهرزاده ام در زندان است و می خواهد با ما
صبحت کند . اما با شنیدن این جمله آنقدر عصبانی شدم که گفتم . اعدام ش کنید و نگذارید آزاد شود

مرد میان سال که اشک در چشمانش حلقه زده بود گفت باور کنید نمی دانم چرا این حرف را زدم اما به خدا
بلافاصله پشیمان شدم و گفتم تلفن را بدهید با او صبحت کنم . وقتی صدایش را شنیدم دلم گرفت . از آن همه
شادابی و نشاط 10 سال قبل هیچ اثری در صدایش نبود . او مثل یک زن جا افتاده صبحت می کرد

گفت دایی اینجا غیر از خانم مددکار هیچ کس هویت واقعی مرا نمی داند . به همه گفته ام کسی را در این دنیا ندارم
اما تو می دانی که من چقدر فامیل دارم اما اینجا تنها و غریبم در این سال ها خیلی سختی کشیدم . اگر می توانی بیا
و برایم کمی پول بیاور گفتم پول می خواهی چه کار ؟ گفت : اینجا فقط غذا مجانی است اما دلم میوه می خواهد

وقتی بقیه هم سلولی هایم میوه یا شیرینی می خورند من هم دلم می خواهد چون 3 سال است که میوه نخورده ام
دایی سیهلا ادامه داد خواهر زاده بیچاره ام به من نگفت قرار است اعدامش کنند و گرنه  هر کاری از دستم بر می آید
برایش انجام می دادم . از آخرین تماس تلفنی مان چند ماه گذشته تا این که صبح 28 مهر یک روز قبل از اعدام
وقتی رفتم خانه خواهرم پسرش گفت . خورشید تلفن کرده و گفته اگر می توانید مامان را به اینجا بیاورید تا ببینمش
دلم خیلی برایش تنگ شده و فقط همین امشب را فرصت دارم اما متاسفانه نتوانستم بیایم

یعنی فکرش را هم نمی کردیم بخواهند اعدامش کنند . اما حالا بشدت ناراحتم خیلی زیاد ای کاش به دیدنش آمده بودیم
باور کنید من تمام ماجرهای زندگی اش را بعد از مرگش و چاپ عکسش در روزنامه ها فهمیدم . او دختری بدبخت
و کوچک ترین فرزند خانواده بود متاسفانه پدرش بعد از بازنشستگی یک دکه کوچک راه انداخت و خورشید را در
نوجوانی وادار می کرد سیگار بفروشد . از همان جا بود که کم کم مسیر زندگی اش عوض شد

خورشید دختر زیبایی بود اما در مسیر درستی قرار نگرفت و در سن کم به خاطر مشکلات خانواده اش به بیراهه
رفت شاید هم مردن برای او بهتر بود چون دیگر راه برگشتی برایش وجود نداشت حالا هم آمده ام تا جسدش را
تحویل بگیرم و آن را به شهرمان ببرم و دفنش کنم

قاضی جابری با شنیدن این حرف گفت : سهیلا شب آخر وصیت کرده به هیچ عنوان جنازه اش را تحویل
خانواده اش ندهیم . وی در ادامه گفت . خواهرزاده شما از زمان دستگیری اش به اتهام قتل پسر 5 روزه اش در
بهزیستی شهریور 85 خود را سیهلا معرفی کرده و تمام مراحل قانونی پرونده با این هویت که البته برای ما جعلی
بودنش محرز بود طی شد

اما از آنجا که می گویند مدد کار زندان از هویت واقعی سهیلا مطلع بوده تلاش خواهیم کرد در صورت اثبات
هویت واقعی اش جسد را به خانواده اش تحویل دهیم



مروری بر زندان های گیلان در دهه ی 60 با تمرکز بر زندانهای رشت و انزلی:منبع خبر از شورای دانشجویان و جوانان چپ ایران



گیلان و مبارزهی انقلابی
صفحه ای از تاریخ مبارزه ی انقلابی ایران نیست که ورق بخورد و نامی از گیلان و مبارزات مردم آن را نبینیم. به خصوص در تاریخ معاصر ایران، گیلان محل شکل گیری یا غنای بسیاری از مبارزات انقلابی با اندیشه ی چپ و کمونیستی است. از رفت و آمد گروههای مارکسیست از همسایهگان شمالی- قبل از اکتبر 1917- گرفته تا اولین حزب کمونیست ایران و حیدرعمو اوغلی، از جمهوری شورایی گیلان(1) تا حزب توده، از جنبش جنگل تا سیاهکل، از نفوذ مجاهدین خلق تا فعالیت چریکهای فدایی، راه کارگر، پیکار و اتحادیه ی کمونیستها و… در میان کارگران صنعتی، ماهیگیران، دهقانان و قشر دانشجو و محصل و سرزمین گیلان مرکز زاده شدن و بالنده گی اندیشه ی انقلاب و مبارزه ی انقلابی بود. در مبارزات قبل از بهمن 57، بخشهای وسیعی از مردم درگیر مبارزه ی ضدنظام سلطنتی بودند. در  قیام مراکز دولتی و زندانهای شهرهای اصلی گیلان و دهات اطرافاَش توسط جوانان انقلابی تصرف شد. ضعیف بودن باورهای مذهبی در بین اهالی شهری و روستایی باعث رشد سازمانهای انقلابی شد


کمونیستها در دانشگاه و مدارس، کارخانه ها، میان صیادان و کشاورزان و سازمان مجاهدین در اکثر روستاها نیرو جذب میکردند. خانوادههای زیادی بودند که هم مارکسیست داشتند و هم مجاهد! روابط اجتماعی نسبتاً بازتر و کمتر سنتی– به نسبت دیگر شهرها، نزدیکی به همسایه ی شمالی، فرهنگ انقلابی 100ساله ی منطقه تبعید بسیاری از روشنفکران چپ و انقلابی به دهات دور افتاده ی گیلان و این امکان را میداد که اعضای جوانتر خانوادهها حتا در روستاهای پرت نیز به گرایشات و
سازمانهای سیاسی چپ و مارکسیستی یا مذهبی مجاهدین بپیوندند


رژیم اسلامی تازه بر قدرت نشسته، دقیقاً از همان روزهای آغازین پس از قیام بهمن، با استفاده از نیروی ایدئولوژیک نظامی خود (سپاه پاسداران) یورش به دستاوردهای خلق را در این خطه نیز آغاز کرد. وجود پادگانهای نیروی دریایی، انبار اسلحه و مهمات و اسکله های تجاری، صیادی با قابلیت های نظامی رژیم را دستپاچه کرده بود و با تمام توان برای سلطه بر مراکز شهری و روستایی نیرو گسیل میکرد و مزدوران محلی را به کار میگرفت. در همان ماههای آغاز پیروزی قیام بهمن، اعتصاب و قیام صیادان آزاد به خون کشیده شد و پاسداران به روی تظاهرات بزرگ مردم در مهر ماه سال 58 آتش گشودند و با اوضاعی که مابین57-60 در کل کشور میگذشت، سالهای تیرباران و اعدام آغاز شد. در میان شهرها و روستاهای گیلان در برخی موارد بیش از نیمی از جمعیت آنها به خصوص در روستاها و حومه ی شهرها عزادار جانباخته گانشان هستند. روستاهایی مانند؛ آبکنار شهرهایی مثل انزلی، لاهیجان، رودسر، لنگرود و رضوانشهر دربر گيرنده ی نام های جاودان و یادآور نبرد بهترین فرزندان این خطه با ضد انقلاب است. رژیم، انقلاب را در گیلان هم مانند سایر نقاط در خون غلتاند، انقلابیون را به بند کشید، خانواده های زیادی را داغدار و در حسرت تحویل اجساد فرزندانشان فرو برد، بیدادگاهه ایش را برقرار ساخت، حضور نظامی و مقرهای سپاهِ خود را تا دور دستترین روستاها و عمق جنگلها تثبیت کرد و با کشتار، زندان، تبعید و نسل57 ضربهای کاری به ریشه ی عمیق انقلاب در گیلان زد.


یادداشت زیر بعطور خاص بر شرایط زندانهای رشت و انزلی متمرکز است و آماری از زندان رشت ارائه خواهد داد(2) که در طول دهه ی خونین60، تعداد زیادی زندانی سیاسی را در خود جای داده بود. سعی ما بر این است که فقط بخشی از مهمترین وجوه این جنایت ذکر شود و مجال کافی برای بررسی تمام ابعاد آن در این مختصر، ممکن نیست. بنابراین تلاش میکنیم تا مشخصات آمرین کشتارها، زندانهای اصلی، ترکیب زندانها، وقوع جنایت، محل دفن جانباخته گان را به همراه پارهای جزئیات ذکر کنیم.


زندانهای اصلی محل بازداشت و حبس زندانیان سیاسی در گیلان؛ زندانهای انزلی، آستارا، لاهیجان، فومن، رودسر، زندان مرکزی رشت بند 1 و 2 نیروی دریایی و بعدها لاکان بودند. تا اوایل سال 62 در زندان انزلی شکنجه(به غیر از به تخت بستن و با کابل به کف پا و پشت زندانی زدن) اعمال نمی‌شده و زندانیان را برای شکنجه به زندان چالوس می‌بردند. زندان چالوس شکنجه‌گاه منطقه ی 3 بود که شامل استان های گیلان و مازندران می‌شد. امّا در سال 62 به طور مستقیم زندانیان را در زندان بندر انزلی و سایر جاها شکنجه می‌کردند.

با ورود به سال 60 و اوج گرفتن بحران رژیم در درون و بیرون، رژیم به تعیین تکلیف با مخالفین به ویژه سازمانهای انقلابی چپ و سازمان مجاهدین خلق شد. حمله ی رژیم به چهره های شناخته شده ی انقلابی شدت گرفت و تیرباران، درگیریهای خیابانی و لیست های اعدامیان مردم را در بُهت فرو برد. گروه گروه وارد زندانها میشدند و بسیاری در همان ابتدای امر اعدام شدند. زندانیانی که در زندانها حکم گرفتند و ماندند، از گرایشات سیاسی مختلف بودند. حداقل اینکه اطلاعات موجود از زندان انزلی حکایت از وجود گرایشات مختلف دارد که البته اکثریت با سازمان مجاهدین و سازمان اقلیت و راه کارگر بود. روابط زندانیان با هم در زندان انزلی تا حدی با سایر زندانهای بزرگتر فرق میکرد و زندانیان سعی داشتند علیرغم مخالفتهای سازمانی و سیاسی و با یکدیگر، در برابر دستگاه سرکوب رژیم متحد باشند و در کنار هم. از نیمه دوم سال65 که زندانیان شهرهای مختلف گیلان را در زندان نیروی دریایی رشت جای دادند، زندانیانی تبعیدی که از زندانهای دیگر مانند گوهر دشت و می آمدند و تجربه ی حط کشی میان گروه های سیاسی را در آن زندانها دیده بودند در ارتباط با مناسبات میان زندانیان چپ و مجاهد زندان انزلی شاهد فضایی متفاوت بودند

تابستان 67 

در زندان رشت(بند1نیروی دریایی) وضعیت به گونه ای بود که همه ی زندانیانی که از بند بیرون برده شدند(از زندانیان تواب گرفته تا منفعل و زندانیان سرموضع) دیگر کسی به بند باز نگشت. هیئت مرگ از روی پاسخ به سوالات یا مواضع زندانیان، زندانی را برای فرستادن پای اعدام انتخاب نمیکردند. به عبارت دیگر هیات مرگ قبل از دیدار با زندانیان، از روی بازخوانی پرونده ها، انتخاب خود را کرده بود. از مجموع 120 زندانی بند 1، بیش از 95 زندانی به بیرون از بند فرا خوانده شدند که به استثناء 2 مورد هیچ کدام دیگر به بند باز نگشتند. یکی از این دو مورد هم بعد از یک هفته مجدداً از بند بیرون برده شد و دیگر باز نگشت


هیئت مرگ در رشت از مقامات محلی بود. چهارنفر، شامل نماینده ای دادستانی، نماینده ای اطلاعات، بازجوی پرونده و عبدالهی که رییس زندان بود
طی سالهای سرکوب و اعدامهای دهه ی60 در بندر انزلی سید احمد قتیل زاد حاکم شرع و اهل بابل بود که علیرغم صدور احکام برای زندانیان سیاسی در صادر کردن احکام اعدام و سنگسار برای زندانیان غیرسیاسی هم شهرت داشت، ابوطالب کوشا دادستان که از سال 65 رمضان پور دادستان غرب گیلان(انزلی و آستارا) شد، فرخ بلندکیش فرماندهی سپاه انزلی در زمان قیام صیادان آزاد و صادر کننده ی فرمان آتش مستقیم به حرکت اعتراض ی50 هزار نفر ی مردم انزلی در 23 – 24 مهرماه سال 58. وی سپس به سمت یکی از فرماندهان کل مرکز شکنجه منطقه 3 گیلان و مازندران در چالوس منصوب شد. حسن خسته بند نماینده مجلس- از جاسوسان فعال وزارت اطلاعات که در دستگیری چهره های انقلابی نقش مهمی ایفا کرد و مدتی مسئول اتاق بازرگانی ایران در جمهوری آذربایجان و قفقاز نیز بود.

مسئولین زندان انزلی و سر بازجویان شکنجه گر و تیرخلاص زنها؛ حسین موید عابدی(حسین فاشیست)،علی یکتادوست، جعفرپور رزّاز، رضا رزان (موسوی)، حسینی(یوسفی)
در قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان 67، مانند اکثر زندانها، سوالاتی که از زندانیان پرسیده بودند، کاملاً تفتیش‌ عقاید بود. مانند اینکه: نظر شما راجع به جنگ چیست؟ در مورد مجاهدین چه نظری دارید؟ راجع به جمهوری اسلامی چگونه فكر میكنید؟ حمله ی اخیر مجاهدین را قبول دارید یا نه؟ و سوالاتی نظیر  
یا مارکسیسم را قبول داری؟ آیا حاضری سازماناَت را محکوم کنی؟
آیا مسلمان هستی یا اسلام را قبول داری؟ و …
در بند 1 نیروی دریایی رشت، بیرون بردن زندانیان از بند، از شامگاه 8 مرداد شروع گردید. اولین گروه ی که برای اعدام کردن از زندان خارج کردند، در این تاریخ بود. در همان سه روز اول قریب به اتفاق زندانیانی که در این کشتار جمعی جان باختند، از بند خارج شدند. دو نفر دیگر هم تقریبا با یک هفته فاصله، برای اعدام برده شدند. البته گویا زندانیان روزهایی را در بیرون از بند بوده و سپس اعدام و گشته اند. نکته ی قابل توضیح این است که 90 نفر از زندانیان بند، از زمستان 65 به علت خودداری از پوشیدن لباس فرمِ زندان، از همه ی حقوق قانونی خود، از جمله رفتن به ملاقات محروم بودند و طبیعتاً چه پیش از کشتار و چه افراد باقی مانده تا یک سال پس از کشتار، یعنی تا مرداد 68، همچنان ملاقات نداشتند. اما آن تعدادی که در اعتصاب شرکت نداشتند و به ملاقات میرفتند، قبل از شروع کشتار ابتدا برای یک ماه و سپس با یک ماه تمدید، در مجموع دو ماه ملاقاتشان قطع شد.
تمامی زندانیانی که از بند1 نیروی دریایی رشت جان باختند، محکومیت حبس داشتند. تعدادی نیز بودند که دو هفته قبل از شروع کشتار، تقلیلِ حکم یافته و حتا رسماً هم  آنها را  گشته بود ه اند. آنها در شرف آزادی بودند. 


شش تن از زندانیانی که در بند 1 زندان نیروی دریایی رشت اعدام شدند، کمونیست بودند. 3 نفر از هواداران سازمان راه کارگر و 3 نفر هم از هواداران سازمان اقلیت. حدود 90 جانباخته ی دیگر، اکثراً از سازمان مجاهدین بودند. ضمناً در تابستان بیرحم شصت و هفت، حدود 70 نفر نیز در بند 2 زندان نیروی دریایی رشت و تعدادی هم در بند بازداشتگاه این زندان به دار آویخته شدند.  


شیوه ی به کار رفته در اعدام های تابستان 67 شیوه ی حلق آویز زندانیان با طناب بود. بعدها مشخص شد که در محوطه ی زندان نیروی دریایی رشت، از چاله سرویسِ تعویضِ روغنِ یک تعمیرگاه اتومبیل برای اعدام زندانیان استفاده کرده بودند.


تا یک سال بعد از کشتار زندانیان سیاسی، معدود زندانیان باقی مانده در زندان رشت هنوز در شک و گمان اعدام دوستان و رفقایشان بودند زیرا آنها بعد از آن کاملاً قرنطینه بودند و مسئولان زندان هم مدام وعدهی انتقال آنها را به زندانهای دیگر را میدادند، از جمله زندان لاکان که در سال69 توسط همین بازمانده گان بند1زندان نیروی دریایی رشت افتتاح شد. این زندان –لاکان- از نظر شکل ساختمان، دقیقاً کپی زندان قزل حصار بود. در مجموع با توجه به اینکه بعد از کشتار، زندانیان باقی مانده هنوز در اعتصاب لباس فرم بودند و از طرفی تا یک سال هم ملاقات نداشتند، مجموعه ی این شرایط باعث شده بود که از گسترده گی ابعاد فاجعه بیخبر باشند.
حکایت گورهای جمعی نشانهدار و بی نشانه

با وجودی که اطلاعات محدودی از دیگر شهرهای استان در دست داریم اما آخرین دریافت ها از  اعدام های جمعی، تا ماه های بعد از تابستان آن سال حکایت میکند. در بهمن ماه 67 در اطراف شهر چالوس چندين گور جمعی مملو از اجساد جانباخته گان توسط روستاييان و اهالی محلی كشف شد. ماجرا این گونه بود که رهگذرانی كه از كنار جاده ی تهران چالوس تا نزديكی گورهای مذكور در رفت و آمد بودند تعداد بسيار زيادی دمپايی آغشته به خون دیدند و توجه آنها به محل يكی از این گورها جلب شد.


پس از جستوجوی بیشتر، فاجعه سخن گفت! این گورهای جمعی، محل دفن زندانيان اعدام شده بود. اين مورد از شتابزده گی عوامل رژیم در تخليه و دفن اجساد اعدام‌ شده گان حكايت میکرد. در اسفندماه سال67 که اعدام زندانيان سياسی در شهرهای اصفهان، تبريز، اهواز، بابل، لاهيجان، بندر انزلی و زنجان کماکان ادامه داشت، طی همين روزها 10 نفر از زندانيان سياسی در ميدان شهرداری چالوس در ملاءعام به‌ دار آويخته شدند. در لاهيجان 40 نفر از جوانان مبارز كه همه گی دوران محكوميت خود را میگذراندند، تيرباران شدند. 18تن در آستارا به جوخه‌های اعدام سپرده شده‌اند. در رودسر و كلاچای به ‌دنبال كشف10جسد متعلق به زندانيان سياسی در دو گور جمعی در شهرهای كلاچای و رودسر، درگيریهايی ميان اهالی و پاسداران رخ داد.

جانباخته گان سال67 در استان گیلان را در محل های زیر دفن کرده اند شهر رشت گورستان قديمی رشت در جاده ی رشت به لاهيجان در گوشه پرتی از قبرستان تازه آباد، انزلی: در محله ی کُلیوِر انزلی در قبرستانی به نام آقا پیر، لاهيجان: گورستان قديمی سيد مرتضی، کاشف غربی منطقه کاروان سرا بار و چند محل ديگر. لنگرود: گورستان وادی شهر، قسمت انتهای ضلع غربی، پشت غسال خانه ی معروف به مشهدی اسماعيل باغ و گورستان های اطراف چمخاله و روستای چاف و رودسر: قبرستان قديم در منطقه ی پرتِ آن به خاک سپرده شدند.(3) همچنین بنا به نشان هایی که اهالی محلی داده اند، پاسداران يك گور بزرگ ‌جمعی در نزديكی جاده ی صومعه سرا-كسماء، حفر و تنها در يك شب چند كاميون جنازه در آن دفن كردند

Sonntag, 2. September 2012

رأی صاحب نظران پیرامون علی دشتی و آثارش

سعیدی سیرجانی شاهد آخرین روزهای زندگی دشتی در آستین مرقع بانثری زیبا و در عین حال با
رندی و کنایه خاطرات تلخ خود را از سرنوشت علی دشتی و روزهای پیری و گرفتاریش را در
چنگ شکنجه گران جمهوری اسلامی آخوندی فاشیستی بنگارش آورده است

دو سفر اجباری اخیر کنایه ای به دستگیری و زندانی و شکنجه شدن علی دشتی است پیرمرد را خسته
و فرسوده کرده بود .از سفر اول که باز آمد حکیمانه صبر و سکوت پیشه کرد و از جوانی که نادانسته
و شاید هم شناخته و دانسته سیلی بر صورت استخوانیش نواخته بود شکایتی نداشت . شکوه اش از
توهین نابجایی بود که به او و پسر خوانده اش روا داشته بودند. اما سفر دوم مرد را به کلی در هم شکسته
بود. حقیقت را بخواهید به عنوان جسد بیجانی بازش آورده بودند که به خاکش بسپاریم . برادران میر و به
تعبیر خودش دو فرشته نازنین پرستاریش کردند و به جبران شکستگی ها پرداختند . دریغاً که برای
شکست روح مرهمی نساخته اند . پیرمرد از سفر شکایت ها داشت که معنی بهشت و دوزخ را تازه فهمیدم
در مسافرت دوم پی بردم که سفر اولم در باغ بهشت بوده است

مرد از خلق و خوی رفقا آگاه بود و از سرنوشت خویش بیمناک از قدرت رفیقان با خبر بود و از کینه
جویی و فساوتشان هم گفتم مرد علی دشتی عاشق زندگی و زیبایی و حقیقت بود و بازی زمانه را بنگر که
در هر سه مورد چه به روز و روزگاریش آوردند . مردی که به زیستن عشق می ورزید بر اثر دو سفر
ناخواسته سالیان اخیر چنان از جان و جهان بیزار شده بود که به انتظار مرگی ناگهانی دقیقه شماری
می کرد

یکی ماهی پیش از مرگش روزی که خلوتی دست داده بود با مقدمه چینی مفصلی در مورد آشنایی کوتاه مدت
و پر کیفیتمان و اینکه اهل تعقل و منطقم پنداشته از من خواهشی کرد که مو بر تنم راست شد و عرق سردی
پیشانیم را پوشاند

مرد از من کپسول سیانور خواسته بود . سکوتی کردم و قولی دادم بی آنکه عواقب این تعهد را سنجیده باشم
آن هم چه عواقب جانکاهی که در طول یک ماه ده سال پیرم کرد .اگر در عمر خویش گرفتار جدال درونی
تعقل و عاطفه شده باشید به عظمت رنج من آگاهید و نیازی به بازگفتن نیست.. از آن پس مطالبه های مکرر
او بود وعده های امروز و فردای من به خلاف سابق می کوشیدم کمتر به دیدنش بروم و هر بار انبان فریب
و دروغی پیش چشمان هوشیار و دقیقه یابش خالی کنم و با وعده فردایی از چنگ اصرارش خلاص شوم و
روزی که تک و تنها کنار سنگ غسالخانه ایستاده و شاهد شستشوی پیکر نحیفش بودم روح او را دیدم که
بالای پیکر بیجانش می چرخد و با همان حرکت معهود دست می گوید

نازنین من دیدی چطور قالت گذاشتم و رفتم ؟ . چه تلخ و دردناک است بازیهای مسخره سرنوشت سرانجام
او را در خواب دیدم که از تختخوابش فرو می آید عینکش را از میز کنار دستش بر می دارد و بر چشم می
گذارد دمپایی هایش را می پوشد و به طرف صندلی من می آید . انگشتان ظریفش را لای موهای سرم فرو
می کند و با خنده شیرین معنی داری می پرسد : توی چه فکری بودی ؟ نکند باز هم داشتی به گذشته پر افتخار
 ما فکر می کردی؟ می بینی چه ملت حق شناس و فرهنگ دوستی داریم ؟ می بینی به تصدیق استاد جلاالدین
همایی علی دشتی یکی از مفاخر ادبی و پدر نثر تازه فارسی ایران زمین بشمار می رود

استادان و ادب شناسانی چون دکتر لطفعلی صورتگر بدیع الزمان فروزانفر دکتر مهدی محقق استاد امیر
فیروز کوهی انجوی شیرازی دکتر رحمت مصطفوی دکتر رعدی آذرخشی دکتر پروین گنابادی رهی معیری
جیب یغمایی سعیدی سیرجانی دکتر احسان یار شاطر دکتر جلال متینی و شجاع الدین شفا و بیشمار اندیشمندان
دیگر که همگی از ناموران و عالمان در اسلام تاریخ و ادب ایران بشمار میروند زنده یاد علی دشتی را یکی
از مبرزترین نویسندگان عصر کنونی و از مفاجر ادبی ایران می شناسند و هنر نویسندگی او را ستوده اند

استا بدیع الزمان فروزانفر عالم در اسلام و ادبیات عرفانی با خواندن کتاب دمی با خیام در وصف علی دشتی
می سراید

ای آنکه سخن ز کلک تو یافت نظام
آزاده بع گوهری و مردی به تمام
با لطف تو این جهان ز آثار تو مست
خواهم که بسر برم دمی با خیام

ایرج میرزا در آغاز مثنوی معروف زهره و منوچهر در وصف دشتی می سراید
گاه قلم در کف دشتی دهم
بر قلمش روی بهشتی دهم

میرزاده عشقی خالق انقلاب ادبی در صدر سه تابلو ایده آل که ترکیب بندی مسمط است علی دشتی را عزیز
عشقی خطاب کرده و می سراید

عزیز عشقی دشتی تو خوب حال مرا
شناختی و از آن خوبتر خیال مرا
تو بهتر از خود من دانی ایده آل مرا
تمام مایه بدبختی و ملال مرا
که من ز مردم این مملکت نیم خوشبین
من ایده آل خود ایدر به آسمان گفتم
من ایده آل نک از قول دیگران گفتم
هر آنچه را که بخواهد دل تو آن گفتم
که ایده آل یکی مرد مرزبان گفتم
خدا نصیب کند ایده آل ان مسکین