Dienstag, 25. September 2012

داستان غم انگیز زن جوانی که با هویت غیر واقعی به دار آویخته شد : خبر

دوستان متنی که شما الان مشاهده دارید از چند سال گذشته می باشد
هویت واقعی زن جوانی که هفته گذشته به اتهام قتل نوزاد که پنج روزه اش به دار آویخته شد با مراجعه یکی
از بستگانش به دادسرای جنایی تهران فاش شد

روزنامه حکومتی ایران نوشت : صبح دیروز میان سالی با موهای سفید و دستانی لرزان وارد شعبه اجرای
احکام دادسرای جنایی شد و در حالی که یک جلد شناسنامه و صفحه روزنامه ای در دست داشت

گفت :: من دایی خورشید هستم . همان دختری که صبح چهارشنبه 29 مهر در زندان اعدام شد . قاضی
جابری که با شنیدن نام خورشید تعجب کرده بود گفت : پدر جان تا آنجا که می دانم فردی به این نام در میان
اعدامی ها نداشتیم . بله می دانم . او خودش را سهیلا معرفی کرده بود . به اتهام کشتن بچه اش زندانی شده
اما باید بگویم اسم واقعی اش سهیلا نبوده . اگر هم باور ندارید شناسنامه اش را ببنید وی سپس شناسنامه را
مقابل قاضی گذاشت و گفت : متاسفانه زندگی خورشید حدود 10 سال قبل وقتی پدرش در یک نزاع محلی
کشته شد از هم پاشید و وضعیت زندگی اش به هم خورد بعد هم از خانه فرار کرد

او برایم پیغام گذاشته بود دفترچه خاطراتش را بخوانم تا علت فرارش را بدانم وقتی خورشید از خانه فرار کرد
دنبالش نرفتیم چون ما از یک قوم متعصب و از ساکنان یکی از شهرهای جنوب کشور هستیم و دختری که از
خانه فرار کند دیگر ارزش و اعتباری برای خانواده ندارد

با این حال فرار خورشید از خانه مادرش را پیر و شکسته و خواهرش را مجنون کرد. من که خودم را قبال آنها
مسئول می دیدم خواهرم و سه فرزندش را به شهر محل زندگی خودم بردم و برایشان خانه ای تهیه کرده و سر
پرستی شان را بر عهده گرفتم

در تمام این سال ها آنقدر در گیر مشکلات خود و خواهرم بودم که متاسفانه خورشید را فراموش کردیم . تا اینکه
اردبیهشت امسال خانم مددکار از زندان با ما تماس گرفت و گفت خواهرزاده ام در زندان است و می خواهد با ما
صبحت کند . اما با شنیدن این جمله آنقدر عصبانی شدم که گفتم . اعدام ش کنید و نگذارید آزاد شود

مرد میان سال که اشک در چشمانش حلقه زده بود گفت باور کنید نمی دانم چرا این حرف را زدم اما به خدا
بلافاصله پشیمان شدم و گفتم تلفن را بدهید با او صبحت کنم . وقتی صدایش را شنیدم دلم گرفت . از آن همه
شادابی و نشاط 10 سال قبل هیچ اثری در صدایش نبود . او مثل یک زن جا افتاده صبحت می کرد

گفت دایی اینجا غیر از خانم مددکار هیچ کس هویت واقعی مرا نمی داند . به همه گفته ام کسی را در این دنیا ندارم
اما تو می دانی که من چقدر فامیل دارم اما اینجا تنها و غریبم در این سال ها خیلی سختی کشیدم . اگر می توانی بیا
و برایم کمی پول بیاور گفتم پول می خواهی چه کار ؟ گفت : اینجا فقط غذا مجانی است اما دلم میوه می خواهد

وقتی بقیه هم سلولی هایم میوه یا شیرینی می خورند من هم دلم می خواهد چون 3 سال است که میوه نخورده ام
دایی سیهلا ادامه داد خواهر زاده بیچاره ام به من نگفت قرار است اعدامش کنند و گرنه  هر کاری از دستم بر می آید
برایش انجام می دادم . از آخرین تماس تلفنی مان چند ماه گذشته تا این که صبح 28 مهر یک روز قبل از اعدام
وقتی رفتم خانه خواهرم پسرش گفت . خورشید تلفن کرده و گفته اگر می توانید مامان را به اینجا بیاورید تا ببینمش
دلم خیلی برایش تنگ شده و فقط همین امشب را فرصت دارم اما متاسفانه نتوانستم بیایم

یعنی فکرش را هم نمی کردیم بخواهند اعدامش کنند . اما حالا بشدت ناراحتم خیلی زیاد ای کاش به دیدنش آمده بودیم
باور کنید من تمام ماجرهای زندگی اش را بعد از مرگش و چاپ عکسش در روزنامه ها فهمیدم . او دختری بدبخت
و کوچک ترین فرزند خانواده بود متاسفانه پدرش بعد از بازنشستگی یک دکه کوچک راه انداخت و خورشید را در
نوجوانی وادار می کرد سیگار بفروشد . از همان جا بود که کم کم مسیر زندگی اش عوض شد

خورشید دختر زیبایی بود اما در مسیر درستی قرار نگرفت و در سن کم به خاطر مشکلات خانواده اش به بیراهه
رفت شاید هم مردن برای او بهتر بود چون دیگر راه برگشتی برایش وجود نداشت حالا هم آمده ام تا جسدش را
تحویل بگیرم و آن را به شهرمان ببرم و دفنش کنم

قاضی جابری با شنیدن این حرف گفت : سهیلا شب آخر وصیت کرده به هیچ عنوان جنازه اش را تحویل
خانواده اش ندهیم . وی در ادامه گفت . خواهرزاده شما از زمان دستگیری اش به اتهام قتل پسر 5 روزه اش در
بهزیستی شهریور 85 خود را سیهلا معرفی کرده و تمام مراحل قانونی پرونده با این هویت که البته برای ما جعلی
بودنش محرز بود طی شد

اما از آنجا که می گویند مدد کار زندان از هویت واقعی سهیلا مطلع بوده تلاش خواهیم کرد در صورت اثبات
هویت واقعی اش جسد را به خانواده اش تحویل دهیم



Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen