Freitag, 16. Mai 2014

این تحمیل به مرور زمان از بین می رود

گروهی از معترضان با رادیو و تلویزیون جا افتاده, شاید وظیفه ی گذشتگان بود که روی بیشتر اتحاد و هبستگی داشتند
 با گروه آزادیخواه کار بکنند و اطلاع برسانند برای مردم معترض امروز بیافریند خب انجام نشد یا بهتر است بگویم
 نگذاشتند انجام بشود برای نمونه اکنون می شود از طریق اینترنت و با آدرس ایمل پیام برسانند. چه ایرادی دارد؟

همچنان صدا گروه آزادیخواه برخاست, بلافاصله از چهار گوشه خیابان ها تظاهرات راهپیمایی, که ادامه داشت , از طرف
 نظام جمهوری اسلامی ایران  کامیون های حامل سپاه پاسداران و بسیج  که خروجی های خیابان را مسدود کرده بودند
 شلیک تیر به طرف جعمیت ایستاده در خیابان  روانه شد.

همه راه ها بسته بود, در واقع تمام جعمیت در یک دام گرفتار شده بودند با چشم خود شعله هایی را که از دهانه تفنگ ها 
خارج می شد می دیدیم.
جوانی که در کنار ماها, دقیقاً در کنار من, ایستاده بود تیر خورد و کله اش متلاشی شد و به زمین افتاد, من و چند نفری که
 برگرد او بودند, بدون آن که کسی به آنها دستوری داده باشد, به طور خود به خودی, جنازه خون چکان او را بلند کرده آن
 را بر دوش گرفته و با فریادهای؛ مرگ بر ولایت فقیه رهبر ایران خون اشام؛ به طرف خیابان ها روانه شدند, چندین دسته
 به همین ترتیب تشکیل شده بود که هر یک جنازه ای با خود حمل می کردند فریادهای سرنگون باد رژیم جمهوری 
اسلامی ایران, سرنگون باد  ولایت فقیه رهبر ایران فضا را پر کرده بود.

گویی در درون همه این شعار از پیش جا افتاده و همه منتظر فشار دکمه ای بودند که این شعار را سر بدهند و این با
 تیراندازی ماموران انتظامی سپاه پاسداران و بسیج فشرده شد.

جعمیت نظم و آرامش خود را از دست داده بودند. نمی دانم جاهای دیگر و برای  گروه های دیگر از این جعمیت انبوه افسار
 گسیخته چه اتفاقی افتاده است, اما گروه کوچک ما که در جلوی آن دوست  و چند نفر دیگر جنازه آن جوان ناشناس را حمل
 می کردند و از ته دل شعار می دادند, به طرف میدان آزادی روانه شدند اواسط خیابان که رسیدیم, دیدیم که از روبرو موتور
 سوار ها با لانجور که ماموران سپاه پاسداران و بسیج  می آیند و تیراندازی می کنند,صدای برخورد موتور با سنگ فرش
 خیابان و صدای تیراندازی تفنگ ها چنان وحشتناک بود که این گروه جنازه را وسط خیابان رها کرده و به پیاده روها
 گریختند, جعمیت  متفرق از هرسویی فرا می رفت, عده ای در جوهای کنار خیابان خود را پنهان می کردند و عده ای از کنار
 پیاده رو به کوچه های فرعی خیابان فرار می کردند, فرار از چه؟ آیا سپاه پاسداران و بسیج با تفنگ و باتوم جعمیت را 
تعقیب می کرد؟

 چنین نبود فراراز وحشت بود و فرار از گرفتار آمدن احتمالی! تمام کفش و شلوار و پیراهن دوستان آزادیخواه خون آلود بود,
 هوا رو به تاریکی می رفت که دوستان از آن کوچه به کوچه ای دیگر رو به منزل دوستان که در خیابان ها فرعی, به خیابان
بلعت بودند, روانه شدند سایۀ شب همه جا را گرفته بود که منزل یک دوست رسیدند مسافتی طولانی را پیاده از میدان آزادی تا
 چند متری خیابان طی کرده بودند, دائماً با وحشت از این که اگر با آن لباس خون آلود دیده شوند دستگیرخواهند شد, اما شهر
 چنان درهم ریخته بود که کسی پروای دیگری را نداشت و نیروهای سپاه پاسداران و بسیج انتظامی هم, گویا همه در
 همان خیابان های اطراف میدان آزادی مستقر بودند. خیابان ها خلوت بود و این بر وحشت معترضان می افزود.




Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen