Mittwoch, 31. Mai 2017

آخرین سنگر پنتاگون و کاخ سفید

                                     حوادث ماه های اخیر گذشته ایران  برای انقلاب سفید
                                            پیچدگی و ابهام  هر دم فزونی می گیرد
                                                          آیا هرگز نخواهیمت شناخت؟
گمان رایج این است که دولت آمریکا از زمان جان کندی شاه را برای انجام یک سلسله اصلاحات
اقتصادی و سیاسی تحت فشار قرار داد. اما به گمانم به استناد اسناد تاریخی می توان گفت که
واقعیت تاریخی چنین نیست. از اواسط دهه ی سی خورشیدی, یعنی درست پنج سال پیش از آغاز
دوران ریاست جمهوری کندی, سیاست گذاران آمریکا نگران ثبات درازمدت ایران شدند. و

در سال 1337, سازمان اطلاعاتی جاسوسی سیا, در دست کم دو گزارش مختلف, به ایران نتیجه
رسید که محمد رضا پهلوی از اتخاذ و اجرای تصمیمات لازم و مبرم در جهت اصلاحات اجتماعی
عاجز است. 1
در هشتم اسفند 1336, تیمسار ولی الله قره نی, همراه سی و هشت نفر دیگر, به جرم توطئه ی کوتا
علیه شاه بازداشت شدند. 2 دولت ایران در نخستین بیانیه های رسمی خود در این مورد دولت خارجی
ناشناخته ای را مسئول کودتا معرفی کرد. در آن زمان, ظاهراً ناظران سیاسی همه می دانستند که این
دولت خارجی جز دولت ایالات متحده ی آمریکا نیست. البته چند و چون ابعاد درگیری دولت آمریکا
در کودتای قره نی هنوز روشن نیست. اما به استناد اسناد وزارت امور خارجه ی آمریکا می توان به
قطع ادعا کرد که قره نی قبل از کودتا با سفارت آمریکا در ایران تماس داشت. برای مثال, او در
هفدهم بهمن همان سال به سفارت رفت و توصیه کرد که وزیر خارجه ی وقت آمریکا
جان فاستر دالس از شاه بخواهد که سلطنت کند, نه حکومت. بهه بهه؟

در تلاشی گسترده و به هم پیوسته, دولت آمریکا, صندوق بین المللی پول, بانک جهانی, بانک
بین المللی نو سازی و توسعه, و دانشگاه هاروارد, با کمک مالی بنیاد فورد, طرح سیاستی نو را در
ایران در انداختند. می خواستند ساختار اقتصادی کشور ایران را دگرگون کنند. منادی برنامه ریزی
درازمدت اقتصادی بودند و سیاست انقباض اقتصادی را توصیه می کردند. در عین حال, می خواستند
اندکی هم از قدرت شاه بکاهند. یکی از پیامدهای شاید ناخواسته ی این تلاش ها این بود که
در سال1344 امیر عباس هویدا نخست وزیر ایران شد. اندیشه ها و نظریه هایی که او در طی
سال های صدارتش دنبال می کرد همه شباهت هایی اساسی به ارکان همین سیاست چند جانبه ی آمریکا
داشت. و

و البته از بیم ان که مبادا قدرت پالاینده ی این اصلاحات ثباتی سیاسی ایران را کفایت نکند, یا حتی این
امنیت را به خطر بیندازد, سازمان های امنیتی آمریکا در سال 1336 به تأسیس ساواک هم کمک
کرده اند. در سال های بعد, ساواک به همکاری سازمان های اطلاعاتی دیگری چون موساد, ام آی 6 و
برخی از سازمان های پلیسی اروپای شرقی هم مستظهر شد و به تدریج دامنه ی فعالیتش فزونی گرفت
تقویت ساواک در واقع تضمینی بود علیه رواج هرج و مرج یا کمونیسم در ایران. و4

در اواسط دهه ی سی خورشیدی, در اوج جنگ سرد, کمتر کشوری به اندازه ی ایران اهمیت استراتژیک
و اقتصادی داشت. در این عرصه, قبل از هر چیز, مسئله نفت از اهمیتی حیاتی برخوردار بود. و
در 22 ژوئن 1953, برادران دالس, که یکی وزیر خارجه و دیگری رئیس سیا بود, جلسه ای در دفتر
وزیر امور خارجه تشکیل دادند. دستور کار جلسه تصویب جزئیات کار ارسال یکی از مأموران سیا به
ایران بود. نام واقعی این مأمور کرمیت روزولت و نام عملیاتی اش باران ساز بود. رسالتش هم برانداختن
دولت مصدق و بازگرداندن شاه به قدرت بود. نام عملیاتی شاه پیشاهنگ بود. 5 کودتا با موفقیت به انجام
رسید. شاه به قدرت بازگشت. مصدق حبس شد. از مهم ترین پیامدهای این کودتا این بود که کنسرسیومی
از شرکت های نفتی بر نفت ایران حاکمیت پیدا کرد. اسناد محرمانه ای که چندی پیش دریاب چند و چون
کودتا در روزنامه ی نیویوریک تایمز منتشر شد آشکارا نشان می دهد که آمریکا قبل از تصویب جزئیات
طرح کودتا می خواست از انگلیس تضمین بگیرد که بعد از پایان عملیات سهمی از نفت ایران به
شرکت های آمریکایی تعلق خواهد گرفت. تاریخچه ی روابط ایران و آمریکا, که توسط وزارت امور
خارجه  آمریکا تدوین شده همین واقعیت را به زبانی دیگر بیان می کند و می نویسد؛ شیرهای نفت ایران
باز شد و همزمان با آن کمک های آمریکا هم به ایران سرازیر گشت. و

شاه ایران تا واپسین دم حیاتش بر این باور بود که فشار آمریکا برای اصلاحات اجتماعی در اواخر دهه ی
سی و اوایل دهه ی چهل و نیز خود انقلاب اسلامی چیزی جز پیامد تلاش های او برای تضعیف قدرت
شرکت های نفتی نبوده است. در پاسخ به تاریخ, که آخرین کتاب اوست و لحن آن گاه به دون کیشوت
می ماند, می نویسد: و
تاریخ نفت پر ماجراترین فصل تحولات اقتصادی و سیاسی بسیاری از ملل عالم در حال حاضر است
 فصلی مملو از تحریکات و توطئه ها, نشیب و فرازها, دگرگونی های سیاسی و اقتصادی, سوء قصدها و
کودتا ها و انقلاب های خونین, حوادثی که در سال های اخیر بر میهن من می گذشت و ماجراهایی که
امروز ایران با آن مواجه است, همچنین حوادث منطقه ی خاورمیانه بدون بررسی دقیق مسئله نفت قابل
فهم و تجزیه و تحلیل نیست. و

به محض آن که ایران حاکمیت مطلق ثروت های زیرزمینی خود را به دست آورد, بعضی از وسایل ارتباط
جمعی دنیا مبارزه ای وسیع علیه کشور آغاز کردند و مرا پادشاهی مستبد خواندند. فعالیت های ضد ایرانی
سازمان های به اصطلاح دانشجویی در خارج از کشور تشویق شد. این مبارزه در سال 1337 اغاز شد. در
سال 1341 به اوج خود رسید, ولی هرگز از بین نرفت. و گرچه پس از انقلاب شاه و مردم در ایران در این
سال, در مقابل پیشرفت ها و تحولات ایران تا حد زیادی دشمنان ما ناچار به سکوت شدند. اما دوباره مبارزه
تبلیغاتی خود را در سال 1354 از سر گرفتند.7 محمد رضا پهلوی, پاسخ به تاریخ, به کوشش شهریار
تهران 1357, و

البته حتی اگر روایت یکسره حق به جانب شاه از تاریخ را نپذیریم, باز هم قاعدتاً در این نکته شکی نمی توان
که یکی از محورهای سیاست معاصر ایران همین مسئله نفت بود. ایران یکی از مهم ترین کشورهای تولید
کننده ی نفت است. به علاوه خلیج فارس شاهرگ نفت جهان و آبراه اصلی صدور نفت به غرب به شمار
می رود. در یک کلام؛ امنیت سواحل ایران, ضامن امنیت صدور نفت خلیج فارس به دیگر نقاط جهان است

در تابستان سال 1337, کودتای خونین عراق شاه ایران را وحشتزده و غافلگیر کرد و بی گمان او را به
بازاندیشی درباب موقعیت شخصی خویش وادشت. 8 در عین حال, از همان زمانع شاه سخت نگران تجاوز
عراق به کشور ایران بود. همان طور که از یکی از گزارش های سیاع مورخ 12 ماه مه 1966 بر می آید
شاه ناسیونالیسم عرب را, که از سوی ناصر در مصر هم تقویت می شد, خطر عمده ای برای ایران
می دانست. 9 در اواخر دهه ی سی و در تمام طول دهه ی چهل, این واهمه های شاه, به خصوص در نظر
مخالفانش, و حتی به گمان برخی از حامیانش در آمریکا, نشان ترس های جنون آمیزش بود. اما امروز که
تجربه ی جنگ ویرانگر ایران و عراق را پشت سر گذاشته ایم؛ چاره ای جز اذعان این واقعیت نداریم که
آن واهمه ها بی جا نبود و از قضا بر اساس پیش بینی دقیق و درست و حتی پیامرانه ای آینده استوار بود. و

سوای خطر تجاوز عراق, ایران با شوروی نیز مرزی مشترک و طولانی داشت. شاه همواره نگران دخالت
و دسیسه های شوروی در ایران بود. در واقع یکی از ارکان سیاست خارجی ایران در آن دوران این گمان
بود که دولت شوروی, به تأسی از سیاست دیرینه ی تزارها, مترصد فرصتی است تا دولت ایران را براندازد
و حکومتی دست نشانده در آن جا به قدرت برساند و سرانجام به رویای دیرینه ی دستیابی به بندری در
آب های آزاد خلیج فارس جامه ی تحقق بپوشاند. جان فاستر دالس, در تدارک سفر نهم تیر در سال 1337
شاه به آمریکا, یادداشتی برای آیزنهاور نوشت. در آن آمده بود, شاه معتقد است ایران به ارتش نیرومندتری
محتاج است.. تا بتواند علیه تجاوزات شوروی مقاومت کند. در مذاکراتی که در ماه ژوانویه با او داشتم
کوشیدم متقاعدش کنم که سدّ اصلی علیه تجاوز شوروی در آن منطقه قدرت بازدارنده ی ایالات متحده است

این تلاش دوسویه ی مقامات آمریکایی, یعنی تقلیل مخارج تسلیحاتی رژیم شاه از یک سو و متقاعد کردن
شاه که به جای تقویت ارتش ایران, به قدرت قاهره ی آمریکا تکیه کند, از سویدیگر, در ظرف ده سال آینده
ادامه داشت و با فراز و فرودهایی فراوان و تنش هایی متناوب همراه بود. در اساس شاه هرگز زیر بار حرف
آمریکایی ها نرفت و لاجرم در دوران ریاست جمهوری کندی و جانسون, این مسئله در کانون اختلافاتی بود
که گه گاه میان شاه و دولت آمریکا رخ می نمود. این تنش ها در دوران نیکسون به پایان رسید. او سرانجام
با شاه هم رأی شد. می گفت از این پس شاه خواهد توانست به هر حدی که مایل است اسلحه خریداری کند . به
قول معروف, او برای خرید اسلحه به شاه چک سفید داد و دستش را یکسره باز گذاشت تا با استفاده از
در آمد روز افزون نفت, تسلیحات مطلوب خود را از آمریکا خریداری کند. البته در سال 1337, محور اصلی
بود. پس از چندی  Containment سیاست خارجی امریکا در قبال شوروی, مفهوم استراتژیک محاصره
آمریکا, بعد از کسب موافقت انگلستان, به ایران اطلاع داد که" از پیوستن ایران به یک پیمان دفاعی
منطقه ای با ترکیه و پاکستان و عراق استقبال خواهد کرد و در صورت ایجاد چنین پیمانیب, آمریکا اماده
است به تقویت نیروهای دفاعی ایران کمک کند. 12 ایران پس از دریافت پنجاه میلیون دلار کمک از آمریکا
بالمآل به آن چه پیمان سنتو نام گرفت پیوست. هویدا در دورانی که دبیر اول سفارت ایران در ترکیه بود با
امور پیمان سنتو سروکار پیدا کرد. و در واقع پیوستن به این پیمان گام مهمی در سیاست خارجی ایران
محسوب می شد. دویست سالی می شد که ایران کوشیده بود در جدال غرب و شرق دست کم در ظاهر بی
طرف بماند. اما با پیوستن به سنتو, ایران عملاً این بی طرفی را واگذاشت و به جبهه غرب پیوست. و

در سال 1958 (1337), علی رغم روابط به ظاهر دوستانه میان شاه آیزنهاور نشانه هایی از تنش
روزافزون در روابط ایران و امریکا پدیدار شد. در سپتامبر ( شهریور) آن سال, شورای امنیت ملی آمریکا
جلسه ای برای رسیدگی به گزارش امنیتی ویژه 13 سازمان سیا تشکیل داد. در آن گزارش آمده بود که
رژیم کنونی [ در ایران] به احتمال زیاد دوام چندانی نخواهد داشت. در نتیجه, سپتامبر تا نوامبر, سیاست
آمریکا در ایران مورد ارزیابی مجدد قرار گرفت, هدف اصلی این ارزیابی, بررسی چگونگی ایجاد
اصلاحات لازم در ایران بود. مقامات آمریکایی می خواستند بدانند چگونه می توانند شاه را وا دارند که
بدون از دست دادن حامیان محافظه کار خود, به برخی از خواست های طبقه ی متوسط که به گمان آمریکا
مهم ترین نیروی مخالف او بود تن در دهد.. این مقامات به این نتیجه رسیدند که اگر شاه حاضر به قبول این
پیشنهادات نشد, آن گاه آمریکا باید از طریق ایجاد و گسترش تماس های مناسب با گروه های در حال رشد
غیر کمونیستی, از لازم خمینی و یاران او در حماس که نظم عملیات چریکی داشتند از همبستگی خود با
شاه ایران بکاهد. 14 در واقع, در اوایل دهه ی چهل, مرکز نقل سیاست آمریکا در ایران ایجاد وحدت میان
شاه و طبقه ی متوسط بود. می خواستند احزاب و نهادهای لازم برای بسیج نخبگان نوخاسته ی تکنوکرات
را تدارک کنند.. از این طریق در عین حال قصد داشتند که زیر پای احزاب سنتی مخالف شاه را هم خالی
کنند. در همین سال ها, منصور, با همکاری نزدیک هویدا, می خواست آمریکایی ها را متقاعد کند که او
بهتر از هرکس دیگری از پس ایجاد چنین بدیلی برخواهد آمد. و

شاه در رویارویی با واقعیات متغیر سیاسی دهه چهل, سیاستمداری قابل و با انعطاف از آب در آمد. از سوی
در مقابل خواست های آمریکا و انگلیس نرمش نشان می داد و از سویی دیگر هر روز هم برقدرت خویش
می افزود. برای نمونه, با طرح ایجاد سازمان برنامه موافقت کرد. همان جا بود که هسته ی کوچکی متشکل
از چند اقتصاددان ایرانی, و یگ گروه مشاور بنیاد فوردمخارجشان را تأمین می کرد, می کوشیدند سیاست
برنامه ریزی اقتصادی درازمدت را در ایران به مرحله ی اجرا در آورند.15 می خواستند از این راه
برنامه ریزی اقتصادی را در ایران نهادی و آن  را از کف یک نفر بیرون کنند. شاه به ظاهر این سیاست
را پذیرفت, ولی در عین حال, در ظرف چند سال بعد, تصمیم گیری های اقتصادی را چنان در دست خود
متمرکز کرد که موافقت او برای تمام سرمایه گذاری های عمده ی بخش داخلی و خارجی لازم بود. به علاوه
مسئولان برنامه ریزی کشور حتی به ارقام مربوط به در آمد سالانه ی دولت هم دسترسی نداشتند. برای
یافتن ارقام تقریبی این در آمد, مدیر عامل سازمان برنامه چاره ای جز استفاده از روابط خصوصی خود در
شرکت نفت و کنسرسیوم نداشت.16

با افزایش فشار امریکایی ها برای انجام اصلاحات, در اواسط دهه ی پنجاه شاه به فعالیت شورای عالی
اقتصاد علاقه ی بیشتری نشان داد. شاه, نخست وزیرع مدیر عامل سازمان برنامه, رئیس بانک مرکزی و
شماری از وزرا عضو این شورا بودند. در سال 1337, حسنعلی منصور به عنوان دبیر این شورا منصوب
شد. تدارک صورت جلسه و نظارت بر کار اجرای مصوبات شورا و نیز توصیه ی راه حل هایی برای
مسائل اقتصادی کشور از جمله وظایف او بود. بالمآل منصور از شورای عالی اقتصاد به عنوان وسیله ای
برای کسب شهرت شخصی استفاده کرد. و

اما منصور اهل شکیبایی نبود و دبیری شورای عالی اقتصاد بلند پروازی هایش را کفایت نمی کرد. دیری
نپایید که او خود گروهی متشکل از تکنوکرات ها و مدیران ایرانی تشکیل داد. کار این گروه مطالعه ی
مسائل اجتماعی و اقتصادی ایران بود. در عین حال می خواستند راه حل هایی برای این مشکلات بیابند. و
منصور برای تشکیل این گروه از هویدا کمک خواست. در ایران نیز, چون اروپا, این دو دوستانی نزدیک
و جدا نشدنی بودند. لاجرم هویدا نه تنها اشتیاق به گروه منصور پیوستع بلکه بلافاصله به مهم ترین
 نظریه پرداز آن بدل شد. براساس گزارش سیا, ریشه ی گروه دوره ای بود که منصور, در سال 1338
به راه انداخته بود. وجه اشتراک نه عضو اولیه ی گروه همان تعلقات حرفه ای و اجتماعی شان بود. همه
جوان بودند. متوسط سن شان سی وهفت سال بود. اصلاح طلبانی بودند که می خواستند در چهارچوب
رژیم شاه کار کنند. در عین حال, همه در پی منافع شخصی خود هم بودند. هشت نفرشان تحصیل کرده
خارج بودند. چهارنفرشان فارغ التحصیل فرانسه بودند. بعد از حدود دوسالع دوره ی منصور به شکل
کانون مترقی در آمد. هدف آن کندوکاو در زمینه ی مسائل سیاسی و اقتصادی مملکت بود. شمار اعضای
آن به تدریج به حدود دویست نفر رسید. اکثریت این افراد کسانی بودند که با منصور یا هویدا پیوندی
حرفه ای شخصی داشتند. و

شور و شوق هویدا برای دوره ی منصور ریشه های عملی و نظری داشت. ستاره ی سیاسی منصور در
حال صعود بود و هویدا هم امید و آینده ی خود را به این ستاره بسته بود. در عین حال, هویدا از چشم انداز
نظری نیز اهمیت گروهی از نوع کانون مترقی را نیک می دانست. به خوبی متوجه بود که چنین گروهی
می تواند در درازمدت نقشی اساسی در سیاست ایران بازی کند. در عین حال, به ضرورت تشکیل فوری
آن نیز وقوف داشت. او خود اندکی پس از پیوستن به شرکت نفت, از منادیان اصلی نظریه ی ایرانی کردن
صنعت نفت شده بود. در مذاکرات با کنسرسیوم, به کرّات بر ضرورت استفاده از مدیران و تکنیسین های
ایرانی, به جای مدیران و تکنیسین خارجی, تأکید می کرد. در عین حال, با نسل جوان مدیران و
تکنیسین ها و حسابداران ایرانی تحصیل کرده ی غرب که در شرکت نفت کار می کردند همدل و همسنگر
شد. اینان به امید ایجاد تحول در ایران به میهن شان بازگشته بودند. اما عرصه اداری بر این گروه تنگ
بود. کنسرسیوم همواره موانعی بر سر راه رشد و بر آمد نشان می گذاشت. هویدا با صبر و حوصله به سنگ
صبور این دسته از تکنوکرات های ناراضی بدل شد. آنها را اغلب به دفتر خود دعوت می کرد. به در
دل هاشان گوش فرا می داد و از آنان می خواست تا برای تقویت روحیه ی همبستگی و کار در کار گران
شرکت نفت راه حل هایی پیشنهاد کنند.18

معمای هویدا
نویسنده: دکتر عباس میلانی

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen