Freitag, 30. September 2011

دین آیندۀ عالم و فلسفۀ توحید



از آن جا که قرن هاست نغوذ عظیم و جابر ادیان در تمام کرۀ زمین روبه کاستن گذاشته است و اغلب
احکام و قوانین موضوعۀ ادیان در جلو ترقیات و کشف قوانین علوم وفنون مثبت و نوامیس طبیعت بی
معنا و باطل گشته و از دایرۀ تصدیق عقل سلیم بیرون مانده است اکثر متفکرین و حکما به مقام تفکر
و تحقیق بر آمده اند که آیا در آینده ادیان چه شکلی به خود خواهد گرفت و آیا اخلاف ها چگونه دینی
لازم و قبول خواهند داشت

صرف نظر از عقاید پیشوایان مذاهب مهم امروزی که هر یک دین خود را اصلح و احق ادیان پنداشته و
تعمم و تسلط قطعی ان را آرزو می کند و در این جا شایستۀ و مذاکره نیست در این باب عقاید فلاسفه
عصر کنونی را در دو نقطه خلاصه می توان کرد

برخی بر آنند که اصلاً روز به روز اهمیت دین از میان رفته و بی دینی دین عمومی آینده خواهد شد یعنی
یک آزادی مطلق در ایمان و عدم ایمان به یک دین قبول شده اعمال و افکار مردم را فقط قوانین موضوعۀ
ملی و یا بین المللی مقید و منظم خواهد کرد این فرقه آن هایی هستند که به وجود خدا قائل نیستند و
تمام کاینات را جز ماده چیز دیگر نمی بینند

بعضی هم می گویند از آن جا که علوم مثبت و طبیعی روز به روز جای علوم ماوراء طبیعی و فلسفۀ الهی
را می گیرد و عقل بر حس غلبه می کند لذا در آتیه قوه عمل نفوذ دین را حایز گشته احکام خودرا به جای
احکام ادیان مطاع و مجری خواهد ساخت و بنابر آن اگر عقل و منطق و فنون مثبت و طبیعی وجود خدا را
اثبات نمود ما هم قبول خواهیم کرد والا فلا این ها می گویند که حس های  ما فریبنده است و قابل سهو
و خطا ولی عقل ما حقیقت بین و بی خطا ست لهذا فقط ایمان عقلی و علمی سزاوار قبول خواهد شد

بدبختانه این صفحات گنجایش آن را ندارد که این دو عقیده را بیش از این شرح بدهم و بطلان آن ها را کاملاً
اثبات کنم ولی هم این قدر می گویم که خوشبختانه این دو عقیده اساس ندارد و تاریخ بشر حود بزرگترین
دلیل بر آن است و اگر خدا نکرده امور دنیا و حیات ما همه مبنی بر مادیات بود و از طرف عقل تنها اداره
می شد و حسیّات را در آن نصیب و نفوذی نمی ماند حیات ما تاریک تر از مرگ و جهان ما وحشتناک تر
از یک قبرستان قبرستان  ایران منظور است نه قبرستان های اروپا که فرقی از گلستان ندارد می شد

اگر زندگانی همین متفکرین را که خود را ناچار عاقل ترین مردم می گندارند و همۀ اعمال خودشان را
موافق قانون عقل تصور می کنند به زیر تفتیش می توانستیم بیاوریم به خوبی ثابت می کردیم که صدی
نود اعمال و افکار آن ها را قوۀ تخیل و تصور و حسّیات اداره کرده است . اساساً ترقیات و تمدنات عالم از
ادیان گرفته تا صنایع ظریفه و حرفت ها و بدیعیات و اخلاق همه مدیون حسّیات بشر است . تنها حسّیات
است که جمال و زیبایی و جاذبه و فایده و شکوه و جلال و عظمت اشیاء را در نظر ما جلوه گر می سازد
و ما مطللع انوار عشق که منبع زندگی و قدرت است می نماید و گرنه از نقطۀ نظر منطق و عقل جمالی
و صفایی و کمالی در دنیا پیدا نیست و حس ایمان عالی ترین و لطیف ترین حسیات است ! و سعادت بشر
جز به توحید و تألیف بین عقل و حس ممکن نیست پس نه مادیات و طبیعت نه قوانین علوم مثبت و نه
احکام عقل به تنهایی منبع الهام و دین آیندۀ بشر نخواهد شد بلکه همۀ این قوه ها با قوای حسی و
روحی هم آهنگ و هم آواز شده به وجود یک آفرینندۀ پاک و مهربان اقرار خواهند کرد و از آن منبع فیض
کسب نور و قوت خواهند نمود و از تار و پود کاینات صدای وحده لا اله الا هو بلند خواهد شد

این زوال ایمان و اعتقاد به خدای قادر یگانه که در نتیجه انتشار علوم و فنون مثبت در ممالک متمدن شیوع
یافته و می یابد و به قول بعضی ها ایمان عقلی و علمی جای ایمان حسی و قلبی را می گیرد در نظر من
امری موقتی است و به اصطلاح معروف تمدن غرب خانه روشن می کند و من یقین می دانم که از راه همین
علوم مثبت و به هدایت همین عقل که روز به روز طی درجات تکامل می نماید روزی خواهد آمد که اروپایی
متمدن و متفکرین بی ایمان آن پی به حقیقت برده و به جهالت و غفلت خود اعتراف خواهند کرد

و آن وقت خواهند فهمید که جهان ما ماده صرف نیست روح نیز دارد علوم طبیعی و مثبت تنها مصدر حقیقت
نیست بلکه علوم ماوراء طبیعی و فلسفۀ الهی نیز حقایقی در بر دارد و ایمان عقلی و علمی برای هدایت
بشر کافی نیست بلکه ایمان حسی و قلبی نیز لازم است و به عبارت دیگر به یک فلسفه جدید که من آن
را فلسفۀ توحید می نامم پی خواهند برد و آن را قبول خواهند کرد

بلی حس ایمان منبع حیات و قدرت است ایمان نگهبان روح و پشتیبانی عقل و سپیده دم وحی و الهام است

عقل ما پیدا ره پنهان کند
حس آن را صاف و بس آسان کند
گسترد در زیر پایش پرنیان
گوید اینک ره سمند خود بران

امروز اکثریت ساکنین کرۀ ما دارای ایمان قلبی و حسی است این ها کسانی هستند که به چند و یا به یک خدا
در هر نام و شکل باشد عقیده دارند  یعنی در هر حال یک رابطۀ قلبی و معنوی میان آنان و خدای یگانه موجود
است ..و اقلیت دیگر نیز دارای ایمان عقلی و علمی هستند . این ها نیز علما و فلاسفۀ مادیون ممالک غرب
می باشد که آنان نیز دیر یا زود راه به حقیقت و ایمان قلبی پیدا خواهند کرد. و هرکس هر دو ایمان قلبی و
عقلی را دارا باشد خوشبخت ترین مردم است. حالا یک گروه کوچک و بدبختی هم هست که از هر دوی این
ایمان محروم می باشند ..یعنی نه ایمان قلبی و حسی دارند و نه ایمان عقلی و علمی و این ها جوانان متجدد
ایرانند که در نظر من بدبخت ترین مردم روی زمین هستند ..این جاهلان گمراه تصور می کنند که ترقی و تمدن
عبارت از پاره کردن رشتۀ دین و ایمان و اعتقاد به مذهب است و چون آن قدر علم هم کسب نکرده اند که اقلاً
یک ایمان عقلی و علمی حاصل کنند لذا از آن جا رانده و از این جا مانده یعنی خسر الدنیا والاخره گشته اند و
ذلک هو خسران مبین

پس بنابر فلسفۀ توحید ادیان عالم با وجود حفظ آداب و مراسم مخصوص خود در یک نقطه با هم اتحاد خواهند
کرد و آن عبارت از اعتقاد به وجود خدای پاک و مهربان به وسیلۀ یک ایمان قلبی و عقلی خواهد بود
حالا اقوام روی زمین این خدای یگانۀ پاک و مهربان را به هر نامی می خواهند بنامند و به هر زبان و بیانی و به
هر شکل و وضعی و در هر جا و مکانی و با هر آئین و مراسمی می خواهند پرستش کنند و نیاز به درگاهش
بزند آزادند ..کیفیت این پرستش در دست صاحب ایمان است و هرکس در هر گونه پرستش شایستۀ محبت
می باشد و هیچکس در این باب حق اعتراض و دشمنی و تجاوز با وی نخواهد داشت !چه راه های واصل
به خدا به قدر انفاس بشر بی شمار است! بلی دین آینده عالم عبارت از همین دین توحید خواهد بود

این دین از پیروان خود یعنی از تمام مردم کرۀ زمین فقط یک وظیفه و تکلیف خواهد خواست و آن عبارت است
از پاکی و محبت یعنی پیروی کردن از صفات خدای یگانۀ پاک و مهربان پاکی روح و قلب اساس فضلیت اخلاقی
را تشکیل خواهد داد و محبت در باره دیگران بنیان حیات اجتماعی و نوعی را استوار خواهد ساخت و نتیجه این
عبارت از سعادت نوع بشر خواهد شد چنان که کانت فیلسوف بزرگ آلمان نیز در همین زمینه می گوید :عشق
به خدا و محبت به هم جنس ما را به ایفای وظیفۀ وجدای و به تلخیص روابط اجتماعی ما از هر گونه شوایب
خودکامی وادر خواهد کرد

بر حسب دین توحید موضوع فلسفۀ الهی عبارت خواهد بود از خدا و جهان جهان در اینجا به معنی تمام کاینات
و عوالم است نه فقط دنیایی که ما در آن هستیم ولی جهان و خدا در لفظ دو و در معنی یکی است یعنی
خدای بی جهان و جهان بی خدا تصور نمی توان کرد : خداست جان جهان و جهان جان خداست

جهان که نوع بشر نیر جزوی از اجزای اوست جلوه ایست از جمال خدا و چنان که بی جمیل جمالی متصور
نیست بی جمال نیز جمیلی موجود نه پس در حقیقت باز می رسیم به وحدت و توحید و باز از ذرات کاینات
و از اعماق روح و قلب جهان می شنویم : وحده اله الا هو

باز بر حسب دین توحید عشق به جمال خدا و محبت به افراد نوع وظیفه هر فرد و منبع قوت و سرچشمه
سعادت خواهد بود آری چه کیمیایی بهتر از محبت و چه جاذبه و ذوقی قویتر از عشق تصور توان کرد
عشق و محبت آتش مقدسی است که در کانون هر دل روشن شود خس و خاشاک بغض و حسد ظلم و
شقاوت و کینه و عداوت را در هم می سوزاند و به جای آن ها انوار صفوت و لطافت و جمال صورت و کمال
سیرت می نشاند آن وقت همه افراد بشر برادر وار با هم جوش و خروش می کنند واز جام عشق سرمدی
سرمست و بی خود می شوند آن وقت جان حهان با جهان آفرین یکی می گردد و روح انسانی با ذات یزدانی
هم آغوش می شود

وقتی که انسان روح خود را تا این مقام بلند تعالی و در این ملکوت سبحانی سیر می دهد و آن وقت به روی
زمین نگاه کرده می بیند که چگونه افراد انسانی به نام خدا و دین بدتر از جانوران درنده به جان هم دیگر افتاده
و تن یکدیگر را پاره می کنند و خون ها می ریزند و مملکت ها خراب می کنند و خانمان ها می سوزانند و
معبدها ویران می سازنند و از کشته ها پشته ها و تپه ها درست می کنند آن وقت بی اختیار فریاد می زنند

ای نوع بشر جلوه گه نور خدایی
تا یکی این همه خونخواری و نابینایی
من آرزو می کردم که فقط یک سلطان در کشور دل های بشر سلطنت کند و آن هم سلطان محبت گویی روح
شیخ اکبر محی الدین ابی عربی اندکسی در هفت قرن پیش از فیض دین توحید ملهم گشته و قلب پاک او
آیینۀ روح من گردید و لسان خود را ترجمان روح من قرار داده و گفته است

لقد کنت قبل الیوم انکر صاحبی
اذا لم یکن دینی الی دینه دانی
و قدر صار قلبی قابلاً کل صورة
قمر عی لغز لان و دیر لرهبان
فیبتلاوشان و کعبة طایف
و الواح توراة و مصحف قرآن
ادین بدین الحب انی توجهت
راکائبه فالحب دینی و ایمانی

آری آری عشق ایمان من است
رهبر من سوی یزدان من است
قلب من باشد تجلی گاه مهر
قلب من باشد مدار این سپهر
کعبه و هم دیر بر رهبان بود
لوح توراة آیت قرآن بود
خانقاه و مسجد و بتخانه اوست
جان عالم منزل جانانه اوست
چونکه تنگ است این جهان بی گفتگو
عالمی دیگر کند دل جستجو
چیست آن عالم به غیر ذات او
چیست دل جر آیتی ز آیات او

برلین -15 تیرماه .1304
ح . ک. ایرانشهر

نیک پی

Donnerstag, 22. September 2011

غرض اصلی میرزا آقاخان کرمانی

در جات تکامل ادیان
ادیان در ترقی و تمدن ملت ها بیش از آنچه تصور می شود نفوذ و دخالت داشته است و حتی
می توان گفت که منشاٌ ترقی و تمدن در عالم ادیان بوده است: اینکه در تاریخ می بینیم که
ادیان مانع ترقی و آزادی فکر و قوای دماغی ملت ها شده و مایۀ بسی خونریزی ها و خرابی ها
و وحشیگری ها گردیده است حکمت و علت دیگر دارد. باید در نظر گرفت که هر دین در هر زمان
که ظهور کردم قطعاً احوال و عادت و اوضاع زمان خود را تغییر داده است و اصلاح کرده یعنی
قومی را چندین قدم به طرف مدنیت و انسانیت جلوتر برده است .هیچ دینی پیدا نمی شود که
با ظهور خود اوضاع و اخلاق عهد خود را بدتر و فاسدتر کرده باشد و گرنه اصلاً نمی توانست
انتشار بیابد و جای گیر شود
ولی با وجود این چون از یک طرف اغلب صاحبان ادیان نتوانسته اند درجات تکامل و نشو و ارتقاء
آتیۀ اقوام را قبلاً پیش بینی کنند لذا اغلب احکام و قوانین ادیان آنان در طی دهور و اعصار از جنبۀ
فایده رساندن و اداره کردن زمام امم عاری گشته و بنیان آن ها متزلزل  محتاج به اصلاح و تجدید
گردیده است و چون از طرف دیگر هیچ کدام از ادیان در حال صفوت و سادگی اصلی خود چنان که
شارع آن وضع کرده بود نمانده است و بیش از اندازه پیرایه ها بدان ها بسته و آن را وسیلۀ قهر و
علبه و سلطنت و سیاست و ریاست ساخته و نگذاشته اند احکام آن بر وفق مقتضیات زمان و
احتیاجات اجتماعی ملل تجدد و اصلاح پذیرد از آن جهت به جای تاٌمین و تسریع ترقی و مدننیّت
موجب مظالم و شقاوت و انحطاط گشته است. والاّ دین به آن معنی که من از آن می فهم و در
این صفحات شرح خواهم داد همیشه مایحتاج انسان و مربی نوع بشر بوده و خواهد بود إ
دین و ایمان قوت روح و قلب ماست
جلوه هایی از جمال کبریاست
نورایمان گر نتابد بر دلت
کی توانی برد ره بر منزلت
نگارندۀ کتاب هفتاد و دو ملت این است که نشان بدهد چگونه پاره ای اوهام و خرافات و رسوم و
عادات که داخل در مذاهب شده افراد بشر را با هم دشمن و از هم جدا ساخته است در صورتی
که معبود حقیقی یک بوده است و به قول خواجۀ عرفان :در سنگ دیر کعبه به جز یک شرار نیست
میرزا آقا خان که حتماً در زیر نفوذ کلمه و تعلیمات فیلسوف بزرگ ایران سیّد جمال الدین اسد آبادی
به ترتیب فکر و روح خود موفق شده بود مانند خود سیّد به نثر عقیده اتحاد اسلام و مسلمین بذل
همت و مساعی کرده است و این مسئله از بیانات و اعتراف خود میرزا آقاخان در صفحات همین
کتاب به خویی واضح و روشن می گردد ..وی برای حاضر کردن زمینۀ اتحاد و وفاق عقاید هر یک از
فرقه های مختلف مسلمین را بی طرفانه و منصفانه مورد تنقید قرار داده است و فاضل محترم
میرزا محمد خان بهادر منصف این کتاب در اثبات خلوص و نیت و پاکی فطرت میرزاآقاخان حقیقت
گویی کرده و با نشر این کتاب روح آن مرد آزاداندیش و با حس و پاکدل را شاد نموده اند
ما می خواهیم در این جا نظری به منشأ حس پرستش و تکوّن ادیان در میان نوع بشر بیندازیم و
عقاید فلاسفه را در بارۀ تکامل آتیۀ ادیان بیان کنیم:
انسان های نخستین خود را در جلو قوای طبیعت بسیار ضعیف و ناتوان می دیدند .رودها دریاها
بیابان ها کوه ها و جنگل ها برای آن ها هر یک یک جهان بی پایان و ترسناک می نمود . امروز هم
اگر کسی در بیابان های ایران و عربستان سفری کند همین حال برای او دست می دهد . این
انسان نخستین شب های تاریک را از ترس جانوران درنده در بن مغازه ها و یا در بالای درخت ها و
در آغوش سنگ پاره ها بسر می برد و با حسرت تمام انتظار دمیدن صبح و در آمدن آفتاب جهان
تاب را می کشید و روزها برای گیر آوردن قوت لایموت با حیوانات درنده پنجه در پنجه می افکند
گاهی هم که نگاهش به آسمان می افتاد و ستارگان بی شمار و درخشان و ماه و خورشید را می
دید و این فضای دورنما را تماشا می نمود غرق حیرت و بهت می شد و خود را مانند یک ذره در برابر
آفتاب و یا یک قطره در مقابل دریا کوچک و سرگردان و حیران می یافت
آری آدمیزاد نخستین خیلی بیچاره و ناتوان بود و در میان این همه عالم های بی شمار مانند دانۀ
گندم در زیر سنگ آسیای طبیعت می غلتید و خرد می شد
در آن روزها برای او جز سر فرو آوردن در پیش قوای طبیعت مانند رعد برق سرما گرما طوفان زلزله
تاریکی و جز آن ها چاره ای نبود .چه هریک از این حادثات به جهت او یک معمای پر از اسرار بود و
وی برای حفظ خود از صدمات آن ها قدرت نداشت
در میان یک دسته از این افراد همین که یک تن کمتر از دیگران موفق می شد و یا به قوت بازو و تدبیر
بهتر از دیگران در دفع جانواران موفق می شد او را محترم می داشتند و اطاعت او را واجب می
شمردند .این کیفیت منشأ ظهور رئیس ها در خانواده ها و قیبله ها و رسیدن آن ها را به تدریج به
درجۀ شاهی و شاهنشاهی نشان می دهد
باری کم کم گاهی ترس و گاهی امید و شادی از این قوه های ناگهانی طبیعت در دل آن انسان
ابتدایی نشست و او آن ها را منبع شر و خیر شمرد . این تصور او را بدین خیال واداشت که برای
جلب محبت و دفع شر آن ها قربانی ها نذرها کند و آن ها را پرستش نماید
این که هنوز در مشرق زمین بسیاری از مردم از رعد و برق و زلزله و طوفان و کسوف و خسوف می
ترسند و نماز آیات می خوانند و از گناه های خود توبه می کنند و به عبادت می گروند یادگاری از آثار
همین ترس و پرستش انسان های نخستین است
در مقابل این قوه های قاهر و پر اسرار بیشتر به ماه و افتاب و ستارگان که حرارت و روشنایی می
دهند به نظر محبت و حامی خود نگاه می کرد و به خصوص آفتاب را پدر ستارگان می پنداشت و
بیشتر از همه بدو تعظیم و کرنش می نمود چون که اگر آفتاب نمی بود زندگی برای او بسیار
سخت می شد او می دید وقتی که آفتاب در می آید جانوران درنده دور و پراکنده می شوند و او هم
قادر به دفاع خود می باشد آفتاب جهان را روشن و گرم کرده سرمای شب را رفع می کند و برای او
فرصت می دهد تا به شکار برود آفتاب به روئیدن سبزی ها و رسیدن میوه ها کمک و کلبۀ او را گرم
می کند . پس از آن روز برای جلب محبت و دلنوازی این قوای نیکی بخش آسمانی بنای قربانی کردن
و پرستش نمودن گذاشت
این که هنوز در ایران خودمان بچه ها نغمه مخصوصی برای
دعوت آفتاب می خوانند و می گویند
خورشید خانم آفتو > افتاب> کن

یک قرص نان کبو کباب کن سحر پا شو پلو کن
ما بچه های گرگیم
از سرمایی بمردیم
ابر ببر به کوه سیا
آفتاب بیار به شهر ما
بقایای یاد همان ایام بیچارگی و سادگی انسان های ابتدایی است بدین طریق نوع بشر در زیر نفوذ قوۀ
ترس و امید یعنی برای دفع شر و جلب خیر قوای طبیعت را خدای خود قرار داده پرستیدن آغاز کرد و در
هنگام سختی و نومیدی از آن ها یاری می جست و بدان ها پناه می برد و هر چه از نیک و بد به سرش
می آمد همه را از آن ها می دانست در واقع انسان نخستین اسیر سر پنجۀ طبیعت و بازیچۀ دست قضا
و قدر و پیرو گردش چرخ و اختر بود
روز گار درازی بدین قرار بگذرانید تا هوش و ذکاوت وی قدری بیشتر ترقی کرد و آن وقت ملتفت شد که در
مقابل این همه قوای محسوس طبیعت که او می پرستید پاره ای قوه ها هم هست که آصلاً دیده نمی
شوند ولی آن ها هم منشأ کارهای بزرگ و غریب هستند.
از همه بیشتر مسئلۀ مرگ و رؤیا و ناخوشی فکر او را بیدار کرد و در واقع معماهای تازه و عجیب تری برای
او پیدا شده بود چه می دید بدون این که چیزی از بدن کم بشود به ناگاه بی حس و بی حرکت می افتد یعنی
می میرد و از همه عجیب تر این بود که می دید در خواب جاهای بسیار دور را می بیند کارهای بسیار می کند
راه های دور می رود و هزاران اتفاق می افتد در صورتی که او از جای خود تکان نخورده است
این چیزها هم او را وا داشت با این که به وجود ارواح واجنه قائل شود و از آن ها نیز بترسد و برای دفع شر و
جلب محبت آن ها هم قربانی ها دهد و نیازها و پرستش ها به جای آورد .امروز بقایای این توهمات در میان
شرقیان هنوز موجود است و بازار فالگیران و جن داران و رمالان و تسخیر کنندگان اجنه از پر تو این عقاید و
اوهام هنوز رواج و رونق دارد

سپس انسان های نخستین بدین فکر افتادند که برای هر یک از این خداهای آشکار و پنهان خوبست یک پیکری بسازند تا گاه و بی گاه و در حضر و سفر همراه خود ببرند تا هر وقت لازم شد نیازی بدهند و حاجت خود را بخواهند یعنی خدای شان پهلوی شان باشد


این فکر آن ها را به ساختن و تراشیدن بت ها از چوپ و سنگ و گل و غیره واداشت پس هر طایفه و قبیله برای خودش چیزی ساخت و برای تعظیم و حرمت او و برای داشتن فرق با بت ها فبیله های دیگر او را با انواع زیورها بیاراست و پیش خود گذاشت .و چون این خداها را بزرگتر و تواناتر و شدیدتر از خود می دانستند لهذا بدان ها شکل های عجیب تر و مهیب تر و ناهنجار تر می دادند
بدین قرار بت پرستی رواج گرفت و هنوز در بعضی از ممالک بر قرار .در این دوره ساختن معبدها و بتکده ها نیز شروع گردید مذاهب هند و اساطیر یونان قدیم بهترین و زیباترین نمونۀ تکامل یافتۀ این بت پرستی ها چه در این مذاهب نه تنها خدایان و بت ها را هیکل و پیکر انسانی داده و نمونۀ قوت و عظمت و جمال می ساختند بلکه برای صنایع و حرفت ها نیز یک الهه و یا یک رب النوع درست می کردند! فلسفۀ روشن و حقیقت بین یونان نیز در آغوش این اساطیر تولد و پرورش یافت!
بعدها تمثیل خداها و رب الوع ها در شکل بت و هیکل انسانی کم کم متروک شده به راهنمایی خرد ادیان دوگانه پرست ثنائیۀ ظهور کرد که دین زرتشت و مانی نیز بهترین نمونۀ این گونه ادیان است و مبنای آن ها بر این عقیده است که در عالم خلقت بیش از دو خدای شر و تاریکی . در این ادیان خدایان سابق از تخت عزت و استقلال خود به زیر آمده تابع و زیر دست این دو خدای قاهر گشته دارای درجۀ نیم خدایی و یا فرشتگی شدند
قرن ها تابید در قلب بشر نور حق تا گشت روشن سربه سر پس جمال حق در و آمد پدید دل دلبر جان به جانانش رسید
در این جا این را نیز باید بگوئیم که در این تاریخچۀ مختصر که از تکامل ادیان ذکر شد برای هر یک از این دوره ها زمان و مکانی مخصوص تعیین نمی توان کرد زیر انتشار نوع بشر در روی زمین و اختلاف آب و هوا ونشو و ارتقاء ملت ها مانع از این بوده که تمام نوع بشر مانند یک خانواده همه در یک جا و در زیر یک نوع شرایط و یک طرز زندگی به سر برند و این ادوار پرستش در یک زمان و مکان معین هم دیگر را تعقیب کند چنان که اثار این پنج دوره پرستش در کرۀ ما هنوز موجود است



Dienstag, 13. September 2011

جنگ هفتاد و دو ملت نگارش میرزا آقاخان

جنگ هفتاد و دو ملت را همه عذر بنه    
     چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
قهوه خانه ای در شهر سورت بود که بعد از ظهر بسیاری از غربا در آن جا جمع می شدند .روزی یکی
از دانشوران ایران آن جا آمد که همۀ عمرش در علم کلام و اصول عقاید و صحبت دیانت صرف شده بود
و در آخر کارش به الحاد و ضلالت کشیده به هیچ چیز اعتقاد نداشت و همه چیز را افسانه و ریشخند و
بازیچه می پنداشت. لاجرم می گفت خدایی مردم را نیافریده بلکه این مردم خدایی را آفریده اند یعنی خیالی
تراشیده اند باز گفتی خدا چیست و کیست و کجاست ؟
اگر جسم و ماده بود مرئی بودی و اگر جوهر و عاقل بود روا نمی داشت که بدبختان و عاجزان در روی
زمین باشند و من هم پس از این همه کوشش ها که در راه او کردم و به راهنمایی و بینایی مردم رنج بردم
به اتهام زندقه ناچار نمی شدم از اصفهان بگریزم و در ملک هند آواره و سرگردان باشم پس هر آئینه
خدایی نیست و سلسلۀ انبیا جمعی بوده اند که می خواستند دعوی لاحق را به افسانه سابق اثبات کنند

هم چنین آن حکیم گمراه از حرص خود به نیروی سفسطه و دلیل تراشی نخستین سبب اشیاء را انکار می
نمود و در این حالت که بر روی نیمکتی خوابیده بود و جامی از کوکنار پیمود و این سخنان بیهوده می
سرود زنگینی به بندگی داشت که سراپایش برهنه و بر در قهوه خانه بر سر سنگی در آفتاب نشسته
مشغول بود به راندن مگس هایی که او را همی آزردند همین که نوشیدنی در دماغ آن ایرانی آغاز به
گرمی می نمود روی سخن به بنده اش کرد و گفت  ای سیاه بیچاره ! آیا گمان می کنی که خدایی هست؟
زنگی پاسخ داد: بلی ! که می تواند در خدا شک آورد؟ و داین گهتار از فوطۀ کرباسین که بر گرد کمر خود
بسته بود شکل مسخرۀ کوچکی از چوب بیرون آورد و گفت اینک خدایی که هواداری من کرده و می کند
و از آن گاه که در دنیا هستم این شکل را از شاخۀ چوب افتیش که در همه ممالک هندوستان و جزایر
پیکر معبود را از آن می سازند ساخته همراه خود دارم که او در آشکار و پنهان مرا یا و از خط و بدیم
نگهدار است. چگونه توان در وجود چنین خدایی شک و شبهه نمود ؟ مردم قهوه خانه همگی از پاسخ بنده
کمتر از پرسش خواجه اش متحیر نشدند .

نا گاه بر همنی از اهل جگرنات شانه افرازان به سیاه گفت چگونه خدای خود را در کمربندت این سو و آن
می بری ؟ بدان که خدایی دیگر نیست جز مهادیو که ذات پاک او در سه صورت متجلی است یعنی چیزی
از ناف او به شکل شاخه نیلوفر بیرون آمده که سه چیز در آن بود: بر هما یعنی ذات مطلق سیوا یعنی موجد
الکل و آن را کهورنات نیز گفته اند و بر هما ده دفعه به شکل بشری ظاهر شده و در جلوۀ دهمین به شکل
را مچند بود و چهار بید وید کتاب اوست که آن را وید خوانند و مهادیو را چهار سراست که هرسری به طرفی
نظر می کند و چهار دست است که هر دستی چیزی گرفته دارد و جهان سراسر نمایش خواب اوست و چون
بیدار شود از این نمایش سراب و نقش بر آب چیزی به جای نماند و رستاخیز بزرگ آن روز است. خلاصه
برهمنان به ویژه جانشینان و برگزیدگان اویند و ستایشگاهش و کشتی هایش در کنار رود گنگ است و از
هواداری مخصوص اوست که طایفه هنود از بیست هزار سال تا کنون با وجود همه آشوب های جهان و
مخالفت گروه پاریا پاینده اند

انگاه یکی از پارسیان زردشتی که از مؤبدان و جیان مجوس بود چشمانش را غضب آلود بگردانید و
خشمناکانه گفت چگونه بر همنان توانند پنداشت که خداوند مظهری ندارد مگر بر هما و ستایشگاهی ندارد مگر
در هند در کنار رود گنگ و دیانت خداشناسی نیست مگر برای گروه هندوان و نامه آسمانی نیست مگر چهار
وید  ؟ همانا خدای دیگر نیست مگر یزدان پاک پیروز گر که مؤبد مؤبدان او را به درستی می شناسد و پیشتر
از همه کیش گزینان سپاسیان بودند که پیغمبر ایشان مه آباد و نامه آنان دساتیر و آئینشان پیمان فرهنگ است
و هر یک از پیغمبران بر پیمان فرهنگ بودند تا وخشورزند باری یعنی پیغمبر زند گوی نامۀ زند را به میان
آورد. لاجرم یزدان پرستان را اورامزدا  از زمان مه اباد تاکنون برگزیده خود قرار داده و مارونسیان را دوست
می دارد و دینی خوب تر از دین بهی نبوده ولی در زمان دولت عرب اورامزدا به دنیان را آزمایش فرموده و در
کار ایشان پراکندگی پدید آمد و چون در زمان ضحاک در زیر تازیانۀ تازیان افتادند تا هزار و دویست و
 اند سال موافق پیش بینی جاماست چنین خواهد بود آن گاه شاه بهرام دین آور چون شاه فریدون بیاید و باز
نوبت اقبال و دولت به دینان فرا رسد و آئین بهی تازه گردد و آتشکده فارس از نو فروغ بخشد
چون سخن او بدین جا رسیدن یهودی سمسار سخن آغازید و گفت: چگونه گمان توان کرد که برگزیده ای
نیست مگر چند نفر آتش پرست زردشتی و باقی مردم آفریده اهریمن باشند؟ بدان که بنای دین
شما بر موهومات خواب و خیال است معراج زرتشت پیغمبر شما که به آسمان ها رفت و مینو و دوزخ و
دیگر شگفتی های آسمان را مشاهد نموده همان خیالات واهی است که از متولوژهای یونانیان و بابلیان
اقتباس کرده است و بعد از آن دیگران از شما گرفتند . خدایی نیست جز خدای ابراهیم و ملتی ندارد
ملت اسرائیل و حضرت موسی این ملت را از مصر و ظلم های فرعون نجات داده بیت المقدسآورد و سال ها 
سطلنت کردند چون بعضی از یهود عادت سبت را به هم زدن خواستند خدا سلطنت را از آنان بگرفت و محض
امتحان آنان را به ذلت و مکنت انداخت و در اطراف عالم آواره نمود .تا بنی اسرائیل در همۀ روی زمین یافت
گردد خدا این ملت را نگهداری می کند اگر در همه روی زمین جز یک تن باقی نماند با آن که پراکنده باشند
در اطراف جهان فراهم آورد برای ایشان پادشاهی همۀ دنیا را آن گاه ستایشگاه خود را که پیش از این
تعجب گاه دنیا بود بر پا سازد و عادت سبت را تجدید فرماید
در حالتی که یهودی این سخنان را می گفت دانۀ چند هم اشگ بریخت و باز می خواست سخن بگوید که یک
تن از اهالی ایتالیا با جامۀ کبود به خشمناکی وی را گفت : شما خدا را بیدادگر می کنید به گفتار این که
دوست نمی دارد مگر بنی اسرائیل را خدا آنان را بیش از هزار و ششصد سال است که بر انداخته چنان که
از پراکندگی خود می توانید حکم کرد که دین شما منسوخ و طبقۀ شما منقرض گشته و همگی شما در
حکم امت ممسوخید امروز خدا همه مردمان را به کلیسای ما می خواند و نایب خاص حضرت عیسی پاپ
بزرگ است که گناه مردم را می بخشد و پاتریک ها نواب عمومی وی هستند و هر روز یکشنبه بر شراب و
نان دعای قداس خوانده مبدل به خون و گوشت حضرت عیسی می شود آن گاه امت کاتولیک تیمناً از خون
و گوشت او می خورند تا از آتش جهنم خلاص شوند و هر کس را تعمید ندهند از آتش خلاصی ندارد و به
ملکوت آسمان ها داخل نخواهد شد
یکی از وکلای پروتستان در حالی که زرد می شد به آن کشیش کاتولیک پاسخ داد: که چگونه شما می
توانید رستگاری مردمان را منحصر کنید به گروه بت پرست خودتات؟ بدان که رستگاری پاینده نیست مگر
آنان را که پیروزی انجیل می کنند از روی تفسیر لوتر و خدا را از روی خرد و راستی در زیر قانون عیسی
می پرستند و این خدا سه است اما یکی است و یکی است اما سه است و عیسی را از فراز صلیب به
جهنم فرستاد و آن جا همه پیغمبران را از آتش خلاص کرد و گنهکاران را بخشید و نجات داد پس از آن به
آسمان رفت و در پیش روی پدر خود نشسته و در آخرالزمان باز به زمین فرود خواهد آمد و میخ ها که در
دار بر بدن آن حضرت کوفتند تنها بناسوت او خورد و بلاهوت او ضرر نرسانید اگر چه طایفۀ اورتدکس
متقدند که بلاهوت او هم ضرر رسید و عالم سه روز بی خدا بود
ناگاه ترکی از صاحب منصبان سورت که مشغول به کشیدن چپوق بود با هوایی سنگین و صدایی
سهمگین روی به آن دو ترسا کرد و گفت ای پادریان ! چگونه توانید محدود ساخت شناسایی حق زا به
کلیسیای خود و از روی خاچ و صلیب او را سه قسمت کرده اید تا عقاید خودتان را در زمان پرستیدن
ارباب انواع تصحیح کنید قانون مسیح از وقت رسیدن محمد علی علیه و آله که امدنش را عیسی
روح الله از پیش خبر داده بود باطل شد دین شما پاینده نیست مگر در چند ممالک مردود طبیعت این خود
بر روی ویرانی دین شماست که دین اسلام برپا شد و بهترین جاهای اروپا و آسیا و جزایر و افریقا را
تصرف کرده همه معمورۀ زمین را در زیر نگین آورده امروز دین ما بر تخت مغول و خود را تا به چین که دیار
دانشمند ان شرق است منتشر کرده شما خود چنان چه دوزخی بودن یهودیان را از خواری دین شان
اقرار می کنید پس باز شناسید بعثت و حقانیت پیغمبر ما را از فیروزی هایش که در مدت چهل سال
مشت عربی از جزیرةالعرب برخاسته از یک طرف تا اندلس و جزایر خالدات و از طرف دیگر تا هندوستان
و چین را فتح نموده و دماغ قیاصره و اکاسره را برخاک مذلت مالیدند . کسی رستگاری نخواهد یافت
مگر دوستان محمد و عمر رضی الله عنه و باید به قدر خردلی مسلمانان بغض علی را در دل داشته
باشند تا ایشان را سنی حقیقی توان گفت زیرا که علی در خون عثمان شریک بود و خلفا را دشمن
می داشت و در زمان خلافت خود فتنه در اسلام انداخت و باعث خون ریختن مسلمانان شد وام
المؤمنین عایشه را بیازرد و با خال المؤمنین مخاصمت ورزید و در روز آخر در منبر کوفه ادعای خدایی کرد
خلاصه جز سنی در میان مذهب اسلام همگی بر ضلالتند و اهل نار و فرقه ناجیه فرقه عالیند که اهل
سنت باشند
از این سخن فقهی از اهل نجف که از علمای شیعه بود شروع به خندیدن نمود و روی ترش کرده گفت :
ای احمق نادان عجب است که شما بر نصاری طعنه می زنید با این که مشرک و قایل به تثیلث اند و حال
آن که خود شما چون صفات کمالیه را غیر ذات می دانید قایل به قدما ثمانیه و تعدد الهه هستید و مانند
مجوسان و ثنویان نا چارید به این که اقرار کنید به یزدان و اهریمن زیرا که می گوئید القدر خیره و شره
من الله و بنابر این باید ذات احدیت مرکب از دو جهت باشد و این محال است زیرا که هر مرکبی به واسطۀ
احتیاج به اجزال ممکن است پس باید مبدا خیر و شر را دو چیز قرار بدهید این است معنی حدیث شریف
که القدریه مجوس هذه الامة و شمائید که به جبر و تفویض قایلید و بطلان این هر دو قول مسلم است
و باز شمائید که به تجسم قایل هستید و انبیاء را تخطئه می کنید و مسئله بدا را قابل نیستند و حال آن
که صریح آیه مبارکه است یمحو الله مایشاء و یثبت و باب اجتهاد را مسدود می دانید و بعد از پیغمبر خود
با وجود مسئله غدیر و تعیین حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله در آن روز علی را به خلافت و
بیعت همه مسلمین بدو حتی شیخین باز شیخین و عثمان را از او افضل می دانید و برای فضیلت
شیخین در قرآن جز آیه الذین یبایعونک تحت الشجرة ندارید و حال آن که در زمان خود حضرت رسول چند
نوبت فرمود جهز واجیش الاسامة من تخلف من جیش الاسامة فلیس منی الالعنه الله علی من تخلف
 و شما بودید که با وجود افضلیت علی از حیث نجابت و قرابت رسول الله و علم و حکمت و شجاعت و
فصاحت و دیگر فضائل بشریه بر همه اصحاب و سقبت او در اسلام در سقیفه اجماع نمودید بدون مشورت
کبار اسلام و بدون انتخاب و استحقاق خلیفه دیگر را تعیین کردید که عمر در این خصوص گفت  خلافة ابی
بکر فتنه فی الاسلام اگر به شوری و انتخاب بود لفظ فتنه چه معنی داشت؟ گذشته از این که خلافت
موهبتی است الهی و باید خلیفه را خدا تعیین کند یعنی به قوۀ قدسی او را مخصوص بگرداند چنان که در
چندین جای قرآن تصریح به این معنی شده انا جعلناک خلیفة فی الارض و انی جاعل فی الارض خلیفة
و هرون اخلف من بعدی و اکر می توانستند برای خود خلیفه تعیین کنید پس می توانستند برای خود
پیغمبری هم نصب نمائید با وجودی که دلیل شما تنها بر خلافت ابی بکر اجماع مسلمین است اجماع
کبار صحابه هم به تصدیق همه شماها انعقاد نیافت و سابوق در اسلام در این اجماع نبودند و شمائید
که تصویب می کنید عایشه و معاویه را و طلب رحمت و غفران می کنید از برای یزید و لعنت بر او را تجویز
نمی نمائید و قول به جبر را اختیار نکردید مگر برای این که کناه یزید را به گردن خدا بنیدازید و شمائید که
عایشه را بدون هیچ فضلیت و استحقاق ترجیع می دهید و بر فاطمۀ زهرا و حال آن که آثار و کلمات
فاطمۀ زهرا در میان است و عصمت او مسلم جهانیان ان آثار ها تدل علیها در حق عایشه گفته اند
حفظت اربعین الف حدیثا و من الذکر آیه تنساها و شمائید که ال محمد را به رنج و زحمت انداختید و
فاطمه دختر رسول رحلت نمود از دنیا در حالتی که بر شیخین نفرین می کرد ظلم هایی که امت یهود بر
عیسی وارد آوردند شما چندین برابر آن ها را بر اولاد پیغمبر خود روا داشتید و فدک را غصب نمودید و
در اسلام انداختید وائمه اثنی عشر را عبارت از خلفای بنی امیّه قرار داده و قوت نبود را مبدل به
سلطنت ساختید و صد سال امیرالمؤمنین علی علیه اسلام را بر سر منبر ها سب و لعن کردید با وصف
این ظلم های قبیح و شقاوت های وقیح و اعمال شنیعه و عقاید باطله و آراء فاسد خودتان را از فرقۀ
ناجیه گمان می کنید خیلی غرابت و شگفتی دارد و جای صد هزار حیرت و تعجب است
هنوز فقیه می خواست شطری در اثبات مذهب تشیع بیان کند که ناگاه شخصی بهبهانی از علما زادگان
آن جا که سال ها در کرمان رفته بود نزد حاجی محمد کریم خان قاجار درس خوانده علم حکمت و حدیث
آموخته آن گاه به سمت تجارت به هندوستان آمده سخن فقیه را قطع کرده به یک آهنگ غریب و طرزی
ادبیانه لبان خود را غنچه ساخته روی به فقیه آورده گفت ای جناب طعنۀ بزرگی که شما علماء بالا سری
یا متشرعه بر اهل سنت و جماعت دارید یکی این است که بعد از پیغمبر ختمی مرتب از برای بیان مفصل
و مجمل و ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه و عام و خاص و تنزیل و تاویل  احکام قرآن همه امت محتاج
به امامی هستند که از مشکوة نبود مقتبس و داری علم تاویل کتاب و صاحب قوۀ قدسیه و معصوم و پاک
باشد تا امت از آن معدن علم و مهبط و حی استفاضه نمایند و مثل ابوحنیفه تابع ظنین و قیاسات و اوهام
خود نشوند .حال انصاف بدهید چه فرق است میان شما که بعد از حضرت قائم آل محمد باب علم را مسدود
می دانید و عمل به ظنون و مؤتفکات خود می کنید با آن که بلافاصله بعد از حضرت رسول باب علم را مسدود
کردید اینک دست شما هم به جایی بند نیست و مجتهدین شما همه باب علم را مسدود می دانید و به
ظنون و استصحابات اصول ابوحنیفه که از روی لجسلاتور یونانیان اقتباس کرده است عمل می کنید و شما
ناصب شعیه و منکر رکن رابع و نقطه علم هستید و علوم آل محمد را نمی دانید و از سبک آن بزرگواران
تجاوز کرده اید و امام زمان خود را نمی شناسید و حال آن که در زمان غیبت امام چون دست رعیت به امام
نمی رسد موافق نصوص احادیث آل محمد باید در میان مردم نقبا و نجبا و قوای ظاهره و عدولی باشند
که فیض همواره از امام عصر به ایشان رسیده باشد و ایشان به مردم برسانند و در میان اینان همیشه یک
نفری که از همه کامل تر باشد ناطق است و او شیعۀ یک نفری که از همه کامل تر باشد ناطق است و او
شیعۀ کامل و رکن رابع و امام زمان و نقطۀ علم و مرآت سر تا پا نمای آل محمد است هرکس معرفت او
را نداشته باشد ناجی نیست و یموت میتة الجاهلیة
ناگاه شخصی سیاح از اهل کرمان که از سلسله نعمة اللهی و پسر زاده رونق علی شاه بود روی به آن
سیخی کرده و گفت سخنان شما همه موافق منطق و صواب و مطابق رای اولو الالباب است ولیکن
بفرمائید ببینم آن نقطه علم و شیعه کامل امروز کیست؟
آن شخص شیخی گفت: اگر چه تصریح به اسم حرام است زیرا که امام هنوز از جزیرۀ هورقلیا بیرون
نیامده است ماده ها هنوز نضج کامل نگرفته است ولی چون در این ممالک آزادی و شکوفه های عالم
هورقلیا و شهرهای جابلسا جابلقا تازه دمیده است بنده فاش و بی پرده عرض می کنم       

Dienstag, 6. September 2011

جدایی میانه توده ها بیش از جدایی میانه خانواده ها نیست

توده هایی که در جهانند و از هم جدا میزیند را شوند هایی پدید آورده.این جدایی زیان ندارد. هر توده ای
در کشور خود آزاد زیند ولی این مایه همچشمی و برتری جویی نسزد بود جدایی میانه توده ها بیش از
جدایی میانه خانواده ها نیست .توده ها توانند با هم چنان زیند که خانواده ها میزیند
این بسیار شایاست که در میان توده ها نیز دادگاه و داوری باشد و برای جلو گرفتن از ستمگر و مرز
ناشناسان نیرویی بسیجیده گردد بسیار شایاست که برای سکالش و گفتگو در باره جهان و کارهایش
انجمن برزگی بر پا گردد. اینها گامهای برزگی در راه پیشرفت و بهتری خواهد بود . ولی زینها اینها
افزارهایی در دست توده های آزمند نباشد زینهار نیرنگ و دغل به آنها راه نیاید

توده هایی از بزرگ و کوچک که امروز در جهانند و هر یکی کشوری را بهر خود برگزیده از هم جدا
میزیند. اینها را شوندهایی از همزبانی و همنژادی و پیش آمدهای تاریخی و مانند اینها پدید آورده . این
جدایی زیان ندارد . نمیگوییم نیکست میگوییم زیان ندارد هر توده ای میتوانند در کشور خود جدا سر و
آزاد زیند و به آبادی آن سرزمین کوشند ولی این جدایی و جدا سری ما به همچشمی و بر تریجویی با
دیگر توده ها نسزد بود .این همچشمیها و برتیجوییها که امروز در میان توده هاست نه از نیکیهای
آنهاست ..

این در خور نکوهش نیست که هر توده ای بکشور خود دلبستگی دارند و به آبادی آن کوشند .آن در خور
نکوهش است که هر توده ای به هیچ شوندی بدیگران برتری جویند و به رشک و همچشمی برخیزند اگر
مردمی در آرزوی برتریند باید بکوشند و به جهان نیکتر و سودمندتر باشند. برتری جز از این راه نتواند
بود ..میهن پرستی که نامش به زبانها افتاده معنای راست آن جز پرسیدن بمیهن نیست .بدیگران برتری
نمودن و بآنان دشمنی نشان دادن از میهن پرستی بسیار دور است

جدایی میان توده ها بیش از جدایی میانه خانواده ها نیست . توده ها توانند با هم چنان زیند که خانواده ها
میزیند. بدانسان که هر خانواده ای در درون خاندان خود جدا سر و در کارهای خاندانی آزادند و در بیرون
نیز با دیگر خانواده ها همبستگی میدارند و یک آیین و سامانی در میانه میباشد باید توده ها نیز چنین باشند
و با همدیگر چنین زیند. اگر آرزوی آسایش و خرسندی میدارند راه اینست

چون در میانه توده ها نیز دو سخنی و کشاکش تواند بود این بسیار شایاست که در میان آنها نیز دادگاه و
داوری باشد و دو سخنی یا کشاکش که پدید میآید آنرا بدادگاه و جلوگیری از ستمگران و مرزناشناسان
نیرویی از همه توده های نیکخواه جهان بسیجیده گردد . در سالهای گذشته گاهی در اروپا چنین دادگاهی
بر پا کرده اند . ولی چون نیرویی برای روانانیدن گریز دادگاه در میان نبوده و از آنسوی دادگاه افزاری
در دست دولتهای بزرگ میبوده هوده ای بدست نیامده است

نیز بسیار شایاست که از هر توده ای نمایندگانی برگزینند و در یکی از کشورهای و یا هر زمان در یکی
از آنها انجمن بزرگی بر پا گردانند و بسکالش و گفتگو در باره آبادی جهان و آسایش جهانیان و جلوگیری
از ستمگران و مرزناشناسان و دستگیری به توده های پس افتاده و ناتوان  و پیشرفت دادن بدانشها و افزودن
به تگان خردها و نیرومندی روانها و استواری بنیاد پاکدینی پردازند و بهر گزیری که رسیدند دست به هم
داده بروانانند

در سالهای گذشته در اروپا ماننده چنین انجمنی را در سویس بر پا کردند ولی چون پاکدلانه نمیبود و آنگاه
راه بخردانه ای بهر روانانیدن گزیرهایش نمیداشت هوده بدست نیامد.
آن دادگاه و این انجمن گامهای بزرگی در راه پیشرفت و بهتری یا بگفته اروپاییان : شهریگری خواهد بود
ولی زینهار اینها افزارهایی در دست توده های آزمند نباشد ..زینهار نیرنگ و دغل بآنها راه نیابد اگر
براستی در پی هوده اند هر آینه باید پاکدلانه باشد