بعضی از سئوالات و انتقادات هم در ضمن بحث ها خود بخود روشن خواهد شد. و
بارها این سئوال مطرح شده است که: آیا شما همه ی ارزش ها و بی ارزشی ها را اعتبار و
قرار دادی می دانید؟ آیا قایل به وجود ارزش ها و بی ارزشی مطلق و غیر قراردادی نیستیند؟
و اگر ارزش وجود نداشته باشد انسان نسبت به زندگی بی اعتنا و بی تفاوت نمی شود؟
قبلاً هم نوشته ام که اولاً ارزشی می تواند مطلق و معتبر باشد که یک منشأ مافوق و بشری , یعنی
فلسفی داشته باشد. ثانیاً و در هر صورت بحث ما در باره ی خود ارزش یابی ارزشی ها نیست
بحث درباره ی مبارزه ایست که برای ارزش یابی ارزش ها ایجاد کرده ایم؛ و از این مبارزه است
که برای خود من و گروه مبارز آزادیخواه چندین سال است فعالیت داریم.و
دو تا موضوع در کار است یکی خود واقعیت مطلوب یا نا مطلوب است دیگری تصور مبارزه ی
مانندی است که نسبت به واقعیت می پردازیم. و این تصورات است که ذهن ما را بعنوان جمع اشغال
کرده است ما بین خودمان و تمام جریانات و پدیده های زندگی یکنوع تعلق ایجاد کرده ایم یا درست تر
اینست که بگوییم این تعلق بین ما و مبارزه آن جریانات و پدیده هاست نه خود آنها ما درباره ی این
تعلقات صحبت می کنیم تعلقاتی که یا غرور آمیز است یا خفت آمیز . و
ما از بودن ها داشتن ها و دانستن های خود یک مرکز ذهنی بوجود آورده ایم و آنرا به عنوان من بر مسند
وجود خود نشانده ایم. و این مرکز است که بر ما حکومت می کند. یعنی یکمقدار تصویر بر ما حکومت
می کند . و ما با یک کیفیت تعلق گونه سخت به این تصاویر چسبیده ایم و خود را به اسارت آنها در
آورده ایم. و
پس من نمی گویم نسبت به قضایای زندگی بی اعتنا و بی تفاوت باش. می گویم بین خودت و آن قضایا
رابطه تعلق ارزشی ایجاد کن آنگونه تعلقی که پایه و مبنای من قرار می گیرد و از آن من بوجود می آید
تمام حرف من درباره ی این تعلقات است, نه درباره ی واقعیات نه درباره ی صفات و معنویات واقعی
و غیر اعتباری انسان.و
ببینید من موضوع را خیلی ساده مطرح می کنم ما در باره ی مسایل قابل دیدن زندگی صبحت می کنیم
ما هر روز با ده ها مسأله مواجه می شویم که نمی دانیم با آنها چه کنیم. شما فکر می کنید چرا ما در
رابطه با زندگی یکدل نیستیم؟ چرا همیشه یک قسمت وجودمان با قسمت دیگر در جنگ است و یک
قسمت, قسمت دیگر را رد می کند, محکوم و ملامت می کند؟ تمام اینها به خاطر ارزش هاست
ارزشهایی که از قدرت ماها سرچشمه نگرفته است. اگر گرفته بود اینطور در تضاد با خود نبودیم
شما این را قبول دارید که انرژی انسان محدود است و بنابراین نباید آنرا بیهوده تلف کند؟ این را هم
قبول دارید که بیش ترین انرژی انسان از طریق فکر کردن مصرف می شود؟
فیزیولوژیست ها می گویند مغز بزرگترین منبع تولید و ذخیره انرژیست و فکر بزرگترین مصرف
کننده آنست. توجه داشته باشید که مغز یک پدیده وسیع و بغرنج است با فعالیت های گوناگون که یکی
از مهم ترین فعالیت های آن فکر کردن است. ما بحثی در باره ی منبع تولید نداریم . زیرا چیزی را برای
ما ثابت نمی کند بحث درباره ی مصرف انرژی است. شکی نیست که ما بوسیله ی فکر کردن بیش ترین
انرژی را مصرف می کنیم . و
حالا سئوال اینست که آیا این وسیله ی مصرف کننده سهم انرژی ای را که مغز در اختیارش می گذارد
صیحاً و صرفه جویانه مصرف می کند, یا بیهوده و مسرفانه؟ نمی گویم که فکر باید کم انرژی مصرف
کند . فکر هر چه دلش می خواهد انرژی مصرف کند. فقط می گویم نباید بیهوده و اضافه بر آنچه لازم
است مصرف کند. فکر در وجود ما وظیفه ای دارد که برای اعمال وظیفه اش باید سهمی از مصرف
انرژی هم داشته باشد. ولی چرا باید بیش تر از سهم خودش استفاده کند؟
ما از بس دربند شخصیت و ارزش هستیم تمام سئوالاتی هم که برای ذهنمان مطرح می شود سئوالت
ارزشی است و حول چگونگی ارزش دور می زند. بنابراین سئوالات جدی و اساسی زندگی نمی گردیم
ما مدام به این فکر می کنیم که کجا شخصیت می فروشند کجا موفقیت اجتماعی تقسیم می کنند و نظایر
اینها. ما چه کار به انرژی داریم! فکر بر ما مسلط شده است اختیار مان را از دست مان گرفته است و
ما را بدنبال شخصیت می دواند . ما بطور عجیبی اسیر فکر شده ایم . آنچه من می گویم اینست که بیاید
ما بر فکر مسلط بشویم. و بجای اینکه فکر ما را به هر جا دلش می خواهد ببرد ما فکر را ببریم. و
بارها این سئوال مطرح شده است که: آیا شما همه ی ارزش ها و بی ارزشی ها را اعتبار و
قرار دادی می دانید؟ آیا قایل به وجود ارزش ها و بی ارزشی مطلق و غیر قراردادی نیستیند؟
و اگر ارزش وجود نداشته باشد انسان نسبت به زندگی بی اعتنا و بی تفاوت نمی شود؟
قبلاً هم نوشته ام که اولاً ارزشی می تواند مطلق و معتبر باشد که یک منشأ مافوق و بشری , یعنی
فلسفی داشته باشد. ثانیاً و در هر صورت بحث ما در باره ی خود ارزش یابی ارزشی ها نیست
بحث درباره ی مبارزه ایست که برای ارزش یابی ارزش ها ایجاد کرده ایم؛ و از این مبارزه است
که برای خود من و گروه مبارز آزادیخواه چندین سال است فعالیت داریم.و
دو تا موضوع در کار است یکی خود واقعیت مطلوب یا نا مطلوب است دیگری تصور مبارزه ی
مانندی است که نسبت به واقعیت می پردازیم. و این تصورات است که ذهن ما را بعنوان جمع اشغال
کرده است ما بین خودمان و تمام جریانات و پدیده های زندگی یکنوع تعلق ایجاد کرده ایم یا درست تر
اینست که بگوییم این تعلق بین ما و مبارزه آن جریانات و پدیده هاست نه خود آنها ما درباره ی این
تعلقات صحبت می کنیم تعلقاتی که یا غرور آمیز است یا خفت آمیز . و
ما از بودن ها داشتن ها و دانستن های خود یک مرکز ذهنی بوجود آورده ایم و آنرا به عنوان من بر مسند
وجود خود نشانده ایم. و این مرکز است که بر ما حکومت می کند. یعنی یکمقدار تصویر بر ما حکومت
می کند . و ما با یک کیفیت تعلق گونه سخت به این تصاویر چسبیده ایم و خود را به اسارت آنها در
آورده ایم. و
پس من نمی گویم نسبت به قضایای زندگی بی اعتنا و بی تفاوت باش. می گویم بین خودت و آن قضایا
رابطه تعلق ارزشی ایجاد کن آنگونه تعلقی که پایه و مبنای من قرار می گیرد و از آن من بوجود می آید
تمام حرف من درباره ی این تعلقات است, نه درباره ی واقعیات نه درباره ی صفات و معنویات واقعی
و غیر اعتباری انسان.و
ببینید من موضوع را خیلی ساده مطرح می کنم ما در باره ی مسایل قابل دیدن زندگی صبحت می کنیم
ما هر روز با ده ها مسأله مواجه می شویم که نمی دانیم با آنها چه کنیم. شما فکر می کنید چرا ما در
رابطه با زندگی یکدل نیستیم؟ چرا همیشه یک قسمت وجودمان با قسمت دیگر در جنگ است و یک
قسمت, قسمت دیگر را رد می کند, محکوم و ملامت می کند؟ تمام اینها به خاطر ارزش هاست
ارزشهایی که از قدرت ماها سرچشمه نگرفته است. اگر گرفته بود اینطور در تضاد با خود نبودیم
شما این را قبول دارید که انرژی انسان محدود است و بنابراین نباید آنرا بیهوده تلف کند؟ این را هم
قبول دارید که بیش ترین انرژی انسان از طریق فکر کردن مصرف می شود؟
فیزیولوژیست ها می گویند مغز بزرگترین منبع تولید و ذخیره انرژیست و فکر بزرگترین مصرف
کننده آنست. توجه داشته باشید که مغز یک پدیده وسیع و بغرنج است با فعالیت های گوناگون که یکی
از مهم ترین فعالیت های آن فکر کردن است. ما بحثی در باره ی منبع تولید نداریم . زیرا چیزی را برای
ما ثابت نمی کند بحث درباره ی مصرف انرژی است. شکی نیست که ما بوسیله ی فکر کردن بیش ترین
انرژی را مصرف می کنیم . و
حالا سئوال اینست که آیا این وسیله ی مصرف کننده سهم انرژی ای را که مغز در اختیارش می گذارد
صیحاً و صرفه جویانه مصرف می کند, یا بیهوده و مسرفانه؟ نمی گویم که فکر باید کم انرژی مصرف
کند . فکر هر چه دلش می خواهد انرژی مصرف کند. فقط می گویم نباید بیهوده و اضافه بر آنچه لازم
است مصرف کند. فکر در وجود ما وظیفه ای دارد که برای اعمال وظیفه اش باید سهمی از مصرف
انرژی هم داشته باشد. ولی چرا باید بیش تر از سهم خودش استفاده کند؟
ما از بس دربند شخصیت و ارزش هستیم تمام سئوالاتی هم که برای ذهنمان مطرح می شود سئوالت
ارزشی است و حول چگونگی ارزش دور می زند. بنابراین سئوالات جدی و اساسی زندگی نمی گردیم
ما مدام به این فکر می کنیم که کجا شخصیت می فروشند کجا موفقیت اجتماعی تقسیم می کنند و نظایر
اینها. ما چه کار به انرژی داریم! فکر بر ما مسلط شده است اختیار مان را از دست مان گرفته است و
ما را بدنبال شخصیت می دواند . ما بطور عجیبی اسیر فکر شده ایم . آنچه من می گویم اینست که بیاید
ما بر فکر مسلط بشویم. و بجای اینکه فکر ما را به هر جا دلش می خواهد ببرد ما فکر را ببریم. و
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen