دانشگاه دچار هیجان و تحت تأثیر جو سیاسی مملکت قرار داشت. در هر دانشکده ای حداقل دو اتحادیۀ
دانشجویی درست شده بود. یکی ظاهراً تحت نفوذ و رهبری حزب توده و دیگری با هدایت میلیون و
شاید هم زیر پرده راست گرایانی از قماش سیدضیاء و جمال امامی شلوغ چی ها و لابد خبر چین ها
هم در هر دو دسته بودند. و
دانشجویان شهرستانی هم هر استانی برای خودش یک اتحادیه درست کرده بودند. در دانشکده حقوق
که ما بودیم دو اتحادیه بود یکی به نام اتحادیه دانشجویان ایران که در رأس آن از دانشجویان کسانی مثل
رحیم متقی ایروانی, بعداً سرمایه دار بزرگ و صاحب گروه صنعتی عظیم و متفذ کفش ملی و علیرضا
صاحب آفتابه وردار دکتر احمد متین دفتری و بعداً عضو عالیرتبه بیمۀ ایران و بالاخره مدیر عامل
بانک ایران و عرب قرار داشتند و دیگری اتحادیه دانشجویان دانشکده حقوق ؛ ا.د.د.ح.؛ که ظاهراً تحت
رهبری حزب توده بود و در رأس آن از دانشجویان: ابوالحسن صیرفی و محمد علی شهریار و هادی
هدایتی و زینی حائری, که خیلی هم چپ سنتی می زدند. و
یادم می آید وقتی که در ایتالیا مردم برای جمهوریت رأی داده بودند, صیرفی پیشنهاد می کرد که به این
مناسبت باید دانشجویان در دانشگاه جشن بگیرند. این ابوالحسن صیرفی بعدها قبل از کودتای 28 مرداد
روزنامه نویس ضد مصدق شد و در جریان کودتا همکار سرلشکر زاهدی و پس از پیروزی کودتا مدیر
عامل بیمه ایران و محمد علی شهریار هم یار غار او لفت و لیس چی بیمۀ ایران و هادی هدایتی هم پس
از گرفتن لیسانس حقوق در سال 1325 به فرانسه رفت دکترای تاریخ گرفت و پس از بازگشت به ایران
بدواً شد مصدقی و سپس با پیش آمدن کودتای 28 مرداد شاه پرست دو آتشه و بالاخره در سال های چهل
در حاشیۀ حسنعلی منصور و گروه مترقی می پلکید. با نخست وزیر شدن منصور او هم مدیر عامل بیمۀ
ایران شد و بالاخره در کابینۀ هویدا به سمت وزیر آموزش و پرورش انتخاب گردید. و
خیلی حکایت در این یک صفحه گنجانده شده شاید بهتر بود این آقایان را در یک جریان طولانی با
کارهایی که کرده و تغییر جهت هایی که داده اند تصویر می کردیم اما اگر بخواهیم چنین بکنیم از غرض
اصلی همانا نوشتن های خاطرات مشترک با دوست من باقر شاه است به کلی دور می افتم و به علاوه از
این قبیل آدم ها در همه جای دنیا بوده و خواهند بود و من و تو هم هر چند اسم و آوازه ای پیدا نکردیم از
آدم های همین مملکت هستیم هر کداممان به نوعی گرفتار این بند بازی ها که شاعر می فرماید: کاسه
آسمان ترک دارد. و
اما این توضیح چیزی از خجالت من نمی کاهد که به جای تصویر کردن آدم های بزرگوار دارم ذهن
فرزندان عزیزم را با این لااطائلات پر می کنم, مرا می بخشی و مخصوصاً به فامیل های من توصیه
می کنید که مرا ببخشد. به او بگوید که جعفر با آدم های خوب هم سروکار داشته و قول داده است که از
آنها هم چنانکه در خور است یاد کند. و
برگردیم به شلوغی دانشگاه چه سال های خوبی بود و چه دانشجویان سرزنده و فعالی همان متقی ایروانی
در همان شرایط دانشجویی یک موش کلی قیمت داشت. او یک مجله تر و تمیز منتشر می کرد به نام آئین
دانشجویان و توده ای ها هم در دانشگاه برای خودشان روزنامه ای داشتند به نام اتحاد دانشجویان یا نامی
شبیه به این و در حدود این مضمون. و
حوالی نیمه آبان ماه بود که مصدق بنا به دعوت ایروانی و دوستانش از اتحادیه دانشجویان ایران برای
سخنرانی به دانشگاه آمد. سخنرانی او را می شد در یک جمله خلاصه کرد:و
خروج فوری ارتش شوروی از ایران توده ای ها این سخنرانی را به هم زدند. سوت کشیدند هو کردند
و در محوطه جلوی دانشکده حقوق با تظاهر کنندگانی که پرچم سه رنگ ایران حمل می کردند و به نفع
مصدق و برای خروج ارتش شوروی شعار می دادند درگیر شدند. پرچم سه رنگ به وسیله توده ای ها
پاره شد که این قضیۀ تا وقتی که من دانشجو بودم و رد زبان مخالفین حزب توده که شما همان
بی وطن هایی هستید که پرچم سه رنگ ایران با نقش شیر و خورشید را پاره کرده اید, و تا مدت ها بعد
نیز تا وقتی که کودتای 28 مرداد واقع شد و توده ای و مصدقی و حزب ایرانی و جبهه ملی چی و
!سوسیالیست ایدئولوژیک پرست و حتی تنها سوسیالیست موجود در صحنه
چشم باز و گوش باز و این عّمی حیرتم از چشم بندی ای ایدئولوژیک
جامۀ آلوده در آفتاب
محمد تقی دامغانی : و یراستار: باقر مؤمنی : از صفحه 76