Dienstag, 21. April 2015

شعر

در آن زمانه که من انقلاب می کردم
چقدر روی زمانه حساب  می کردم
دلم هوای یکی حیطه  صفا داشت
بنای خانه ی خود را خراب می کردم

تمام ذهن و ضمیرم گرسنه و تشنه
در این میانه دلم را کباب می کردم
به شوق آن که کس انتظار من دارد
چه دلبران که به راهم جواب می کردم

به عشق سود ز سرمایه دست می نشستم
به شوق نسیه ز نقد اجتناب می کردم
ذخیره ی پدری را به باد میدادم
طلای مادریم را که آب می کردم

دلی به عشق عمومی و شوق آزادی
چو ذره در قدم آفتاب می کردم
درنگ باید امروز تا بدست آرم
کمی از آنچه برایش شتاب می کردم


Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen