امروز چیزی زیادی نداشتم که بنویسم فقط برای آن که روز را بدون تایب زدن نگذارنده باشم و
حلقه های این زنجیر گسسته نشده باشد, تاریخ مدرنیته جمهوری اسلامی ایران با همه ی دستاوردهای
مثبت آن شروع کردم به نوشتند. و
گفتم چیز زیادی برای نوشتن ندارم, اما در عین حال چیزهای بسیاری هست که باید گفته شود. چیزهایی
که به سرنوشت این ملت ایران, به سرنوشت آرزوها و امید هایش و به سرانجام زندگی بهتر مربوط
می شود. با این وضف امروز نمی خواهم چیزی درباره این موضوعات بنویسم. می خواهم مختصری از
تصورات و تخیلات خودم نه به عنوان کسی که دارای موقعیت استثنایی و بهتر شده است و نه به عنوان
کسی که دست تقدیر, سرنوشت دائماً پر مخاطره و لرزاننده ای را در تمام لحظه و لحظات زندگی اش
برای او رقم زده است, نه تنها به عنوان یک پناهنده که سالها است درغربت اسیر ساده کسی که به هر
دلیل و علتی در تقیب جمهوری اسلامی ایران گرفتار آمده است. و
ممکن است بگویید بر حسب این که آدمی به چه دلیل و به دنبال کدام هدف و علت فراری شده باشد
حالات و روحیاتش تفاوت پیدا می کند. همین طور بر حسب این که آدمی در چه موقعیت اجتماعی و طبقاتی
قرار داشته باشد این روحیات و تصورات و حالات بازهم متفاوت تر خواهد بود. و
حرف شما را کاملاً قبول دارم با این وصف می خواهم بگویم عقیده های سیاسی مشترک هر چند محدود و
باریکی هست که نمی توان در این حالات و تصورات گوناگون انسان های گوناگونی که بنابر دلائل مختلف
به یک زنجیر بسته شده اند پیدا نمود. و
من حتی پا را فراتر گذارده می خواهم بنویسم اگر چیزی به نام روانشناسی انسانها وجود داشته باشد و یا در
آینده قابل تحقیق و بررسی باشد آن وقت حتی رشته های عقیدهای سیاسی مشترکی بین احساسات اجتماعی
و عکس العمل های روانی این انسان ها که در قید و بند غربت گرفتار شده اند می توان جستجو نمود. و
می گویید نه, الاَن برایتان چند نمونه ای توضیح می دهم . و
چه کسی می تواند منکر شود که تصورات, خیالات و افکار یک پناهنده اسیر در غربت همواره پلی است که
بین واقعیت تلخ اسارت و آرزوی شیرین آزادی بسته می شود؟ این پل آزادی بیان و قلم می تواند در اشکال
گوناگون و با هدف های بسیار مختلف و حتی متضادی ساخته شود, اما هیچ شکی وجود ندارد که دنیای تیره
و تار غربت را به فضای باز و روشن آزادی متصل می سازد. همه نقشه ها همه خیالات و همه تمناها و
آرزوها, گاه تند و تیز, گاه آرام و با طماً نینه به سوی آن نقطه ای در حرکت هستند که آزادی نام دارد. و
مثلاً یک فرد آزادیخواه با هدف سیاسی اجتماعی را تصور کنید که برای چندمین بار از کشور خود به کشور
دیگر پناهنده شده است. تصورات او چه می تواند باشد؟ او که به احتمال زیاد از زمزه طفیلی های یک نظام
بی رحم و استبداد و استثمارگر اجتماعی است, مثلا پیش خود فکر می کند که چگونه باید موقع آزادی, این
شکست و این اسارت را در یک سیاست ماهرانه آینده بهتر که از هم اکنون نقشه آن را بارها و بارها در
ذهن خود مهیا کرده است جبران نماید. و
او که زندگی نکبت بار گذشته اش از دوران کودکی تا کنون هیچ راه و روش دیگری جز اقدام به هدف
سیاسی داشتند را در مقابل دولت های استبداد قرار داده اینک تمام فکر و ذکرش نقشه یک تاکتیک دقیق و
ماهرانه در زمان آزادی نوشتن است. یا شاید هم دیگر از این همه هول و هراس در ندان از این حرفه
سیاسی دیگر خسته شده و تصمیم گرفته است که موقع آزادی بطور جدی به دنبال یک عقیده سیاسی
بهتر برود. و
حلقه های این زنجیر گسسته نشده باشد, تاریخ مدرنیته جمهوری اسلامی ایران با همه ی دستاوردهای
مثبت آن شروع کردم به نوشتند. و
گفتم چیز زیادی برای نوشتن ندارم, اما در عین حال چیزهای بسیاری هست که باید گفته شود. چیزهایی
که به سرنوشت این ملت ایران, به سرنوشت آرزوها و امید هایش و به سرانجام زندگی بهتر مربوط
می شود. با این وضف امروز نمی خواهم چیزی درباره این موضوعات بنویسم. می خواهم مختصری از
تصورات و تخیلات خودم نه به عنوان کسی که دارای موقعیت استثنایی و بهتر شده است و نه به عنوان
کسی که دست تقدیر, سرنوشت دائماً پر مخاطره و لرزاننده ای را در تمام لحظه و لحظات زندگی اش
برای او رقم زده است, نه تنها به عنوان یک پناهنده که سالها است درغربت اسیر ساده کسی که به هر
دلیل و علتی در تقیب جمهوری اسلامی ایران گرفتار آمده است. و
ممکن است بگویید بر حسب این که آدمی به چه دلیل و به دنبال کدام هدف و علت فراری شده باشد
حالات و روحیاتش تفاوت پیدا می کند. همین طور بر حسب این که آدمی در چه موقعیت اجتماعی و طبقاتی
قرار داشته باشد این روحیات و تصورات و حالات بازهم متفاوت تر خواهد بود. و
حرف شما را کاملاً قبول دارم با این وصف می خواهم بگویم عقیده های سیاسی مشترک هر چند محدود و
باریکی هست که نمی توان در این حالات و تصورات گوناگون انسان های گوناگونی که بنابر دلائل مختلف
به یک زنجیر بسته شده اند پیدا نمود. و
من حتی پا را فراتر گذارده می خواهم بنویسم اگر چیزی به نام روانشناسی انسانها وجود داشته باشد و یا در
آینده قابل تحقیق و بررسی باشد آن وقت حتی رشته های عقیدهای سیاسی مشترکی بین احساسات اجتماعی
و عکس العمل های روانی این انسان ها که در قید و بند غربت گرفتار شده اند می توان جستجو نمود. و
می گویید نه, الاَن برایتان چند نمونه ای توضیح می دهم . و
چه کسی می تواند منکر شود که تصورات, خیالات و افکار یک پناهنده اسیر در غربت همواره پلی است که
بین واقعیت تلخ اسارت و آرزوی شیرین آزادی بسته می شود؟ این پل آزادی بیان و قلم می تواند در اشکال
گوناگون و با هدف های بسیار مختلف و حتی متضادی ساخته شود, اما هیچ شکی وجود ندارد که دنیای تیره
و تار غربت را به فضای باز و روشن آزادی متصل می سازد. همه نقشه ها همه خیالات و همه تمناها و
آرزوها, گاه تند و تیز, گاه آرام و با طماً نینه به سوی آن نقطه ای در حرکت هستند که آزادی نام دارد. و
مثلاً یک فرد آزادیخواه با هدف سیاسی اجتماعی را تصور کنید که برای چندمین بار از کشور خود به کشور
دیگر پناهنده شده است. تصورات او چه می تواند باشد؟ او که به احتمال زیاد از زمزه طفیلی های یک نظام
بی رحم و استبداد و استثمارگر اجتماعی است, مثلا پیش خود فکر می کند که چگونه باید موقع آزادی, این
شکست و این اسارت را در یک سیاست ماهرانه آینده بهتر که از هم اکنون نقشه آن را بارها و بارها در
ذهن خود مهیا کرده است جبران نماید. و
او که زندگی نکبت بار گذشته اش از دوران کودکی تا کنون هیچ راه و روش دیگری جز اقدام به هدف
سیاسی داشتند را در مقابل دولت های استبداد قرار داده اینک تمام فکر و ذکرش نقشه یک تاکتیک دقیق و
ماهرانه در زمان آزادی نوشتن است. یا شاید هم دیگر از این همه هول و هراس در ندان از این حرفه
سیاسی دیگر خسته شده و تصمیم گرفته است که موقع آزادی بطور جدی به دنبال یک عقیده سیاسی
بهتر برود. و
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen