Dienstag, 23. August 2016

خوب سئوالتان چیست؟

اولین سئوالم این است که می خواهم ببینم شما معتقد به سرنوشت هستید؟
اولاً اگر بگویم هستم می خواهی چه کنی و اگر بگویم نیستم, چه گنی؟
اگر بگویم هستم, تو از فردا زندگی ات را بدست سرنوشت خواهی سپرد و خودت کنار خواهی نشست؟
منظورم این است که بعد از اعتقاد به سرنوشت, یعنی از فردا, باز هم عجوزه حاکم بر تو خواهد بود و زندگی ات 
را خواهد چرخاند, یا سرنوشت؟ وقتی که در عمل او حاکم بر تمام رفتارها و هدف ها و تصمیمات ما است و زندگیمان را 
در دست دارد, فرق بین اعتقاد یا عدم اعتقاد به سرنوشت چه خواهد بود؟
.اصولاً طرح سئوال غلط است. اگر سرنوشت حاکم بر ما است, حاکم است و نمی شود کاریش کرد, و اگر نیست که نیست
ثانیاً, منظورت از سرنوشت چیست؟ آیا منظورت چیزی در مایه های شانس و بدشناسی نیست؟ تو وقتی صحبت از سرنوشت 
.می کنی یا بآن می اندیشی, مسلماً یک معیاری در ذهنت داری می گوئی سرنوشت فلانی خوب بود و سرنوشت من خوب نبود
این خوب و بد را شما از کجا آورده ای؟ معیار سنجشست چیست؟
.کاری به جنبه فلسفی موضوع و اینکه خوبی و بدی مطلقی هم سوای معیارها ما وجود دارد یا نه, ندارد
معیار شما برای خوبی و بدی چیست؟ 
.این یک امر بدیهی است همه ما حکم مهره ای را داریم در گردونه هستی که به هدف مان در حرکتیم
ولی این غیر از آن تصوری است که من و تو از سرنوشت داریم وقتی من می گویم سرنوشت خوبی نداشتم, منظورم این 
.است که چیزهای مطلوب زندگی نصیب من نشد و نصیب آقا زاده ها شد
.مثلاً وقتی وضعیت هائی پیش می آِید که بجای من, شما رئیس جائی می شوی می گویم این سرنوشت و مقدر بوده است
در واقع ما یک راز و قدرت مافوق بشری را در معیارهای کوچک بشری خود دخیل می دانیم و او را با نیازهای خود 
.می سنجیم
تقسیم جریانات زندگی را به رئیس و غیر رئیس خوشبخت و ناخوشبخت موفق و ناموفق بوسیله خودمان و با معیارهای خودمان
.به حساب سرنوشت و تقدیر بر می گذاریم
.آیا این از سرنوشت نیست که محیط تربیت من در کودکی باید یک جهنم واقعی باشد

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen