Samstag, 17. Juni 2017

خانه زمین اتاق بچه هایم را گرو گذاشتم

از زبانم در رفت, اما دیگر کار از کار گذشته بود خانم ایشان تصمیم خود را گرفته بود. و
خانم گفت: بله, آقا عزیز, من هم برای خوابیدن این خانه دیگر ایاب و ذهاب نمی خواهم. و
چون دیگر حوصله  صدای همسایه که در گوش خانه ما صبحها در باره فرزند ما حرف
می زنند و او دشمن ملت ایران می شناسند . و

گفتم زن عقل از سرت پریده, یکی نان نداشت بخورد, و اتاق برای خوابیدن داشت. و
گفت: اتاق که داشت. زمین خانه واتاقش را گرو دادگاه جمهوری اسلامی ایران گذاشت
تا عزیزان او از زندان جمهوری اسلامی ایران آزاد بشوند و بعد اگر بچه ها دیگر من
بزرگ شده اند جا برای خوابیدن ندارند. و

زمین و خانه واتاق را گرو بگذاریم. آدم اگر تو این دنیا فقط یک بچه داشته باشد همه
چیز دارد, نا سلامتی در دادگاه جمهوری اسلامی کارگشایی هستی و راه و چاه کار را
بلدی. و

آقا گفت: زن تمام دار و ندار ما همین زمین و خانه و اتاق است تو که نمی دانی پدرم با چه
آرزو به دلی این زمین و خانه را سرهم کرد؟ گروش که گذاشتیم پول از کجا در بیاوریم از
گرو درش بیاوریم؟. و

گفت: تا آن وقت خدا بزرگ است. آب دهانش را فرو داد و گفت: ببین عزیزم از تو کاخ
ولایت فقیه رهبر خواستم؟ سفر اروپا خواست؟ تو حتی یک عروسی درست و حسابی برایم
نگرفتی. و آرزوی لباس سفید و تور سفید به دل ماند.  و

خانم و آقا- گذارم از این راه دادگاه افتاد گفتم خدمت برسم, سلامی عرض کنم. سرکار که لطف
نمی کنید سرفرازمان بفرمایید. باور کنید از روزی که پسرم پایش را از کشور ایران بیرون
گذاشت خوراکم اشک چشمم است. درگوچه خانه گذشته من نشسته ام ناگهان چنان هوا برم
می دارد که سرمی گذارم به کوچه می روم خانه همسایه مان. غذای شبش را آماده می کنم
تا بلکه به درد دلم گوش بدهد.. می روم پارک لاله می گردم, مردم را که تماشا می کنم پیش
خودم می گویم کدامشان پسرش اسیر دیار غربت است؟ کدام مادر از فراق بچه اش به روز
من افتاده؟ پسرها را که می بینم زیر درختها نشسته اند مسأله حل می کنند دلم خون می شود. و

چقدر بچه ام زیر این درختها راه رفت و درس از حفظ کرد؟ چقدر نشست مسأله حل کرد, آخرش
هم که در کنکور رد شد. جای خالیش را که تو خانه گذشته می بینم.. نه به جان خودتان گریه
نمی کنم... چشمم آب افتاد. و


Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen