اندوه تنهایی
پشت شیشه برف می بارد
پشت شیشه برف می بارد
در سکوت سینه ام دستی
دانۀ اندوه می کارد
مو سپید آخر شدی ای برف
تا سرانجامم چنین دیدی
دردلم باریدی ای افسوس
بر سر گورم نباریدی
چون نهالی سست می لرزد
روحم از سرمای تنهایی
می خزد در ظلمت قلبم
وحشت دنیای تنهایی
دیگرم گرمی نمی بخشی
عشق ای خورشید یخ بسته
سینه ام صحرای نومیدی است
خسته ام از عشق هم خسته
عنچۀ شوق تو هم خشکید
شعر, ای شیطان افسونگر
عاقبت زین خواب دردآلود
جان من بیدار شد بیدار
بعد از او بر هر چه رو کردم
دیدم افسون سرابی بود
آنچه می گشتم به دنبالش
وای بر من نقش خوابی بود
ای خدا, بر روی من بگشای
لحظه ای درهای دوزخ را
تا به کی در دل نهان سازم
حسرت گرمای دوزخ را ؟
دیدم ای بس آفتابی را
کاو پیاپی در غروب افسرد
آفتابی بی غروب من !
ای دریغا, در جنوب ! افسرد
بعد از او دیگر چه می جویم؟
بعد از او دیگر چه می پایم؟
اشگ سردی تا بیفشانم
گور گرمی تا بیاسایم
پشت شیشه برف می بارد
پشت شیشه برف می بارد
در سکوت سینه ام دستی
دانۀ اندوه می کارد
فروغ فرخ زاد
پشت شیشه برف می بارد
پشت شیشه برف می بارد
در سکوت سینه ام دستی
دانۀ اندوه می کارد
مو سپید آخر شدی ای برف
تا سرانجامم چنین دیدی
دردلم باریدی ای افسوس
بر سر گورم نباریدی
چون نهالی سست می لرزد
روحم از سرمای تنهایی
می خزد در ظلمت قلبم
وحشت دنیای تنهایی
دیگرم گرمی نمی بخشی
عشق ای خورشید یخ بسته
سینه ام صحرای نومیدی است
خسته ام از عشق هم خسته
عنچۀ شوق تو هم خشکید
شعر, ای شیطان افسونگر
عاقبت زین خواب دردآلود
جان من بیدار شد بیدار
بعد از او بر هر چه رو کردم
دیدم افسون سرابی بود
آنچه می گشتم به دنبالش
وای بر من نقش خوابی بود
ای خدا, بر روی من بگشای
لحظه ای درهای دوزخ را
تا به کی در دل نهان سازم
حسرت گرمای دوزخ را ؟
دیدم ای بس آفتابی را
کاو پیاپی در غروب افسرد
آفتابی بی غروب من !
ای دریغا, در جنوب ! افسرد
بعد از او دیگر چه می جویم؟
بعد از او دیگر چه می پایم؟
اشگ سردی تا بیفشانم
گور گرمی تا بیاسایم
پشت شیشه برف می بارد
پشت شیشه برف می بارد
در سکوت سینه ام دستی
دانۀ اندوه می کارد
فروغ فرخ زاد
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen