Dienstag, 24. Mai 2016

خاطرات ایت الله منتظری چاپ اتحادیه ناشران ایرانی در اروپا

(خاطرات ایت الله منتظری چاپ اتحادیه ناشران ایرانی در اروپا صفحه 82, سال انتشار1379)
توضیح این مطلب ضروری می نماید که لا بشرط از نظر آیت الله بروجردی این معنی را میداد که روحانیون ایدئولوژی
می باید دست در دست حکومتگران و همدستی و همکاری متقابل و با هم در ایران حکومت کند. آیت الله حسینعلی 
منتظری در خاطرات خود از نفرت آیت الله بروجردی و آیت الله کاشانی نسبت به حزب توده و جامعه بهائیان ایران 
خاطرات فروانی نقل می کند. و

آیت الله بروجردی و آیت الله کاشانی از عوامل اصلی توطئه علیه دکتر مصدق بودند و می توان به جرات ادعا کرد بدون
دخالت این دو و تمامی دستگاه روحانیت ایدئولوژی و فدائیان ایدئولوژی سقوط دکتر مصدق چندان کار آسانی نبود.و

بروجردی بعدها به سبب ریاست طلبی و پایداری بر سنت عوام فریبانه مذهبی مشکلات فراوانی برای شاه و دولت های
وی ایجاد کرد.و
لیست خواسته های وی روز بروز طولانی تر میشد. مخالفت وی با ورزش بانوان, تأسیس حمام های بدون خزینه و 
نمره ای مدارس دخترانه, حق رأی برای زنان, تدریس تعلیمات ایدئولوژی و شرعیات در مدارس و دخالت های نا درست 
وی در امور شهربانی و استانداریهای سراسر کشور و مخالفت علنی وی علیه حزب توده و جامعه بهائیان ایران مشهور
خاص و عام بود.و

اسناد و مدارک باقی مانده از کشور ایران نشان میدهد که این مرجع قشری ایدئولوژی در حقیقت از هیچ کاری برای
انتشار عقاید خرافی و کهنه ایدئولوژی روی گردان نبود.و در دوران حیات او کارخانه ملا سازی قم را توسعه داد و
اندیشه های ضد حکومت مشروطه را وسیله طلبه های خود در سراسر ایران نشر و تبلیغ نمود.و

بروجردی و روحانیونی چون آیت الله کاشانی بهبهائی, میلانی و دیگر آیات عظام پس از کودتای 28 مرداد نه تنها از 
محاکمات دادگاه نظامی و عملیات خشونت بار فرمانداری نظامی انتقادی نکردند, بلکه عملاً به تأیید آن می پرداختند و سرکوب 
خونین حزب توده و بهائیان را یک پیروزی برای دوام و استحکام ایدئولوژیک خمینی و روحانیون در ایران می دانستند. و

بعد از ختم مراسم آن جعمیت

امروز جعمیت انبوهی را دیدیم که از دور می آیند, نزدیک که شدند پیرمردی را جلو آنها دیدیم که با دست ها گارگری
بود. چند نفربا چاقو و قمه به دست هی روی سرش نگه خط  می کشید. از آنها پرسیدیم این دیگر چه رسمی از 
.ایدئولوژی خمینی است. در جواب گفتند اینهم وفا داری از رهبرروحانیون ایدئولوژی فرقه ای است

جای ایدئولوزی خالی که بگوید دیوانه کفگیر ننه فرزی. کارگران مهاجر نان را به دهان کشیده اند و برای خوردن
گرم صحبت با آنها بودیم که بسیجی ها با سرعت از روی موتورسواری پائین آمدند و پاچه ما را گرفتند. بین نگاه من
به این منظره و نگاه ملتمسانۀ دوست به من و لگدی که من به آن بسیجی زدم چند متر آنطرف تر افتاد بسیج یک دهم
.ثانیه فاصله ایجاد کرد. مثل اینکه همه چیز در یک لحظه اتفاق افتاد

شدت حرکات سیاسی و واکنش های هر انسانی بستگی به جدیت موضوعات دارد. هر قدر جدیت بیشتر باشد, واکنش
از نیرو و سرعت بیشتری برخورداراست. اگر ما درک  می کردیم که چه دوست عزیز من هم اکنون در وجودمان
دارد خفه می شود, دارد شکنجه می شود, لحظه ای هم به این بسیجی و زورگو فرصت نمی دادیم با ما این برخورد
.را داشته باشد

مسئله ما این است که در این محوطه ای به انتظار آمدن رهبر ایدئولوژی فرقه ای نشسته ایم. در مراسم چاقو و
.قمه زنی ایدئولوژی و موقع دعا و نیایش دسته طرفداران خمینی روی قمه به دو دست گرفته روی زمین می روند
.کف دستها را به یکدیگر می چسبانند و صورتشان خون نگه می دارند و در باصطلاح فریاد می کشند خمینی امام

Freitag, 20. Mai 2016

حدود سی پنج سال گذشته و امروز

حدود سی پنج سال قبل مردمی از کشور ایران و با کمک مردم فلسطین از ظلم و نابرابری و
خفقان به ستوده آمدند و گفتند اگر کشور ایران انقلاب یا طغیان یا قیام ایدئولوژی خمینی بشود
همه چیز درست خواهد شد, و انقلاب کردند. اولا دیدید که نماسید و رفت ثانیاً بفرض  اینکه
می ماند باز هم هیچ مسئله ای را بطور بنیادی حل نمی کرد. و
علت نماسید نش این بود که از اول یعنی از همان سی پنج سال پیش, انقلاب و حرکت از درون
اخلاق سیاسی مردم بوده است. اخلاق سیاسی درنظام ایدئولوژی ولی فقی روانی و روحانیون که
 دم از تعدیل و برابری و آزادی وعدالت می زده اند  کیفیتی به نام احساس عدل, احساس آزادی
و احساس برابر واقعاً وجود نداشته است. و
کار آنها هم یکی از فریادها و لگد پرانی خشم آلود و نفرت خمینی و روحانیون بوده است. و گمان
نمی کنم حتی یک نفر از میلیون های نفری که دم از عدل و آزادی می زده اند آنرا واقعا شناخته و
حس کرده باشند. و

رهبری خمینی در کشور عراق با کمک های بی دریغ دولت و سازمانهای اطلاعاتی کشور عراق
و سازمان آزادیبخش فلسطین رفته رفته میان روحانیت ساکن ایران تثبیت می شد. هر چند که
رقابتهای پنهانی بین وی و روحانیون طراز اول مقیم نجف و قم چشمگیر بود, اما خمینی در عراق
دیگر به شاه ایران و دولتهایش نصحیت نمی کرد, بلکه با رادیکال شدن مبارزات علیه شاه ایران و
سیاستهای بلند پروازانه صنعتی و اقتصادی وی هیچ زمینه مناسب اجتماعی نداشت, دامنه فعالیتهای
خمینی وسعت بیشتر می گرفت. و

رفورمهای شاه ایران  به سبب عدم مشارکت مردم در تعیین سرنوشت خود نه تنها باعث قبول مردم
نمی گردید, بلکه بیش از پیش آنان را سرخورده و خشمگین می کرد و شاه ایران را از سرنوشت
اصلی جامعه ایران دور می ساخت. هر چه شاه در رویای تمدن بزرگ از یک پهلو به پهلوی دیگر
در گردش بود, به همان نسبت مردم ایران و با کمک مردم فلسطین با اشتیاق بیشتری به ملی مذهبی ها
و گروههای رادیکال چپ و راست نزدیکتر می شدند و هر چه این مبارزات در جامعه ایران شکل
سازمان یافته ای پیدا می کرد, به همان مقدار خمینی با زیرکی بر امواج مبارزات داخل کشور ایران
سوار می گردید. و

خمینی تا سال 1347 به روش فداییان ایدئولوژیک ولی فقی از ترور افراد معروف سیاسی پشتیبانی
می کرد. اما در شهریور 1347 یک افسر بازنشته اطلاعاتی و مرموز عراقی به نام محمد صادق
فهمی که ظاهراً با جبهه خلق فلسطین برای آزادی فلسطین به رهبری جرج حبش کار می کرد, با
خمینی تماسهایی را آغاز کرد. این دو پس از گفتگو های طولانی به توافق و تفاهم بیسابقه تاریخی
رسیدند که نتیجه آن فتوای خمینی در جواب استفتایی از جانب محمد صادق فهمی افسر بازنشسته
اطلاعاتی عراقی بود که در مقابل جبهه خلق فلسطین تعلیم و تربیت طرفداران خمینی را در
 اردوگاههای چریکی خود تعهد می کرد. نماینده جبهه خلق فلسطین برای آزادی فلسطین استفتایی به
شرح زیر به خمینی داد

محضر مبارک پیشوای مجاهد خمینی ادام الله ظله العالی پیشوای جلیل القدر. از نظر مبارک پوشیده
نیست که دست خیانت و جنایت پیشه کفار حربی یهود بر خانه اقصی و زمینهای ایدئولوژی دیگری
مستولی گشته و  خلق فلسطین بیگناه آن سامان را آواره بیابانها نموده است و اکنون به منظور
استخلاص اماکن مقدسه و استرداد زمینهای ایدئولوژی جز مقاومت مسلحانه که به نام عملیات فدایی
خوانده می شود چاره ای نیست و در چنین شرایط و زمینه ای آیا خلق فلسطین که توانایی حمل سلاح
و جهاد داشته و در صورت وجوب مقاومت آیا جایز است از مورد حقوق شرعیه از قبیل زکات و
غیره در مورد مسلح نمودن خلق فلسطین و تربیت آنان استفاده کرد یا خیر؟ متمنی است رأی مبارک
را در این باره خمینی در جواب استفتاء شرعی نماینده جبهه خلق فلسطین برای آزادی فلسطین فتوا
می دهد: و
 بسم الله الرحمن الرحیم قبلاً هم تذکر داده ام که دولت غاصب اسراییل با هدف هایی که دارد برای
ایدئولوژی ولی فقی و ممالک روحانیون وابسته به سازمان اطلاعاتی کشور عراق خطر عظیم دارد
لازم است بر دول ایدئولوژی بخصوص و بر سایر روحانیون عموماً که دفع این ماده فساد را به هر
نحو که امکان دارد بنمایند و از کمک به مدافعین کوتاهی نکنند و جایز است از محل زکات و سایر
صدقات در این امر مهم حیاتی صرف نمایند. و

از همین زمان برای اولین بار یک مجهد روحانیون دزد سخن پرداخت زکات از ملت ایرانی را به
خلق چریک فلسطینی از دید خمینی مجاز می شمرد و به پشتیبانی از جنگهای چریکی برمی خیزد. و
فتوای خمینی به تهران رسید و میان طرفداران و مخالفان وی انتشار یافت. آموزش طلاب و افراد
فلسطینی با کمک روحانیون ایرانی در اردوگاههای سازمان آزادیبخش فلسطین برای کسب تعلیمات
چریکی آغاز گردید. و
از ظلم و نابرابری و خفقان حکومت شاه ایران ستوه آمدند و گفتند انقلاب ایدئولوژی خمینی
بشود همه چیز درست خواهد شد. و انقلاب کردند اولا مردم فلسطین دیدند که چیزی به آنها نماسید
 و از روز انقلاب ایران هر فرد فلسطینی بمیرد 7000 دلار از دولت ایران  به خانواده او می رسد. و
اگر خانه یک فلسطینی آتش بگیرد از طرف دولت ولایت فقیه رهبر ایران 30000 دلار به خانواده
فلسطینی او داده می شود. و

فرض کنیم تو ایرانی امروز این مطلب را می شنوی و یا جای می خوانید که تعدیل ثروت ملی ایران
یک عمل منطقی و انسانی است. و عقل تو بیننده این موضوع را قبول می کند. ولی این عقل تو خواهد
کاری بکند که خلاف اقتضای خصوصیات حکومت ولایت فقیه روانی است. حکومتی که بنیادش برخود
مرکزیت میل تملک, میل استثمار, میل استبداد, میل محروم کردن ملت ایرانی, میل شکست دادن و تفوق
و زرنگی آن روحانیون بر نظام ولایت فقیه رهبر ایران است. و آیا آنچه عقل تو می خواهد, موافق با
اقتضائات نظام روانی ات هم هست واخلاق سیاسی ات آنرا می پذیرد؟ آیا آن عمل موافق عقل و منطق
 به اخلاق سیاسی روانی تو می خورد؟

آیا انسانی ایرانی که سی پنج سال پیش فریاد عدالت و برابری و تعدیل سر داد, اول آن نظام شیطانی
مضمحل کرد و بعد از یک موضع واقعاً خیر و پاک حرف از عدالت زد؟ تو اگر با آن نظام هزار سال
هم در تعدیل زورکی به سر بری میل تعدیل واقعاٌ در تو نیست. هر گاه وضعیتی بر نظام ولی فقی
هویت سیاسی شان تحمیل تو بشود که خلاف خصوصیات, نیازها و اقتضائات آن باشد چنان است که
انگار روح و روان انسان را زیر فشار قرار داده ای, انگار دست خرش گذاشته ای و داری خفه اش
می کنی. و

زیرا این نظام ولی فقی هویت سیاسی تو دارد با وضعیتی ایدئولوژی می سازد که مخالف مقتضیات
اساسی قوانین قضائی آن است و به آن نمی خورد. مسلماً یکی از دلایل نماسیدن آن نظام ایدئولوژی
چنین جریانی بوده است. در آن سی پنج سال مردمی وضعیتی را تحمل می کرده اند و همچنان می کنند
که علیه این نظام روانی شان بوده است. مگر بوسیلۀ قانون اساسی و قوانین قضائی می توان میل
استثمار, میل محروم کردن ملت ایرانی, میل نفرت ورزیدن و ناهنجاری بنیادی انسان را از بین برد!؟

نظام جمهوری اسلامی ایران در حقیقت واکنش خشم و نفرت انسان ها بوده است, منتها در یک شکل
توجیه شده و در لباس روحانیون عدالت طلبی و انسان مآبانه. و این هم نمونه دیگری از کارهای وصله
پینه ای است که تاریخ ایران زیاد به خودش دیده است. و

Dienstag, 17. Mai 2016

این چه وضع درهم و برهمی است

این روزها در گوشه ای از دیگر خاک ایرانم چه بوجود خواهد آمد دوستان فیسبوک این چه وضع درهم
و برهمی است؟
در یک گوشه این خاک آنهمه اسراف و تبذیر و اتلاف, و در گوشه دیگر از خیابان های تهران چنین 
فقری؟
چگونه انسان ها آمریکائی و اروپائی توجیه می کنند؟
در اینجا جوان های اروپائی و آمریکائی و آسیائی هم زیاد متولد شده اند. در کشور ترکیه همچنین
اشخاصی هم متولد شده اند گاهی با هم گفتگو داریم این وضع را که می بینند احساساتی می شوند
.و حرف از لزوم تعدیل ثروت ایران و یکپارچه شدن کشورها می زنند
.نمی دانم آیا رگه ای از اصالت هم در اینگونه احساسات وجود دارد یا نه
از یک طرف می بینی با صمیمیت ابراز تأثر می کنند, از طرف دیگر انسانی که هر لحظه و در تمام 
.عمر بوسیله این رژیم استبدادی را بدترین ستم را به خویشتن خود می کند
چطور ممکن است در ابراز احساسات نسبت به رنج دیگران واقعا صداقت و صمیمت داشته باشد؟
انسان اسیر ماشینی است که بنیادش و علت وجودش خشم و نفرت و خود مرکزیت و خود خواهی و
.بدخواهی است
 آیا با وجود این ماشین نفرت بار می توان قبول کرد که انسان واقعا عشق و شفقت و رأفت و ملایمت
هم دارد؟
آیا این احساسات فریاد طغیان و عصیان و کلافگی انسان از دست خود نیست؟
آیا واکنش حسرت و اسارت و خشم و محرومیت و صدها رنج دیگر نیست؟
این جریان منجر به تک بینی, و گسسته بینی, می شود. انسانی که با ماشین بزرگ شده است که
به حکم تصاویر منفرد عمل می کند متوجه معنا و ارتباط رفتار خود نیست, از درک ارتباط عاجز است
چون تصاویر ها از خارج بر ذهن تحمیل شده و بصورت بیگانه در ذهن نشسته اند و بصورت مکانیکی
 و ماشینی عمل می کنند نه از روی اطلاعات و توجه این انسان ماشینی نمی فهمد که چه می خواهد
.و در آینده چه می کند. این انسان اسیر یک ماشین است و ماشین فاقد فهم و اطلاعات او است

خوب آیا حرف من به همین جا تمام می شود؟ آیا می گویم انسان باید در این بن بست, یعنی در
حقارت, در ترس , درناخوشبختی و در بی پاکدامنی متحجر بماند و دست و پا بزند, بی آنکه هیچ
راه گریزی وجود داشته باشد؟ من این را نمی گویم.می گویم بجای فکر کردن به شجاعت, بجای
فکر کردن به پاکدامن عشق خوشبختی یا هر چیز دیگر, به خود ترس نگاه کن, به پرهیزکاری 
نگاه کن, به نفرت و ناخوشبختی نگاه کن زیرا تو اینها را می شناسی, نه عکس آنها را اینها در 
.وجود تو است

تو بجای اندیشیدن به پدیده ای که آنرا نمی شناسی پدیده ای را بررسی کن که می شناسی تو اگر
 عوامل و ریشه های ترس را در خودت بررسی کردی و از بین بردی در عین شجاعتی, بی آنکه 
آنرا جست وجو کرده باشی تو اگر عوامل بی پرهیزکاری خود را شناختی و آنرا از بین بردی در 
عین پاکدامنی, اما تا زمانی که یک چشم به این داری و یک چشم به آن داری, با خودت در جنگی 
در احساس ناکامی و حسرتی, و این جنگ تمام انرژی ترا می خورد و مجالت نمی دهد تا با فراغت
.وضع موجود خودت را بررسی کنی و بشناسی چیزی که من می گویم دقیقاً اینست


تو وقتی می گوئی من آدم بی عرضه ای هستم در من توان نیست بر علیه این استبدادد چیزی از خودم 
نشان دهم. یعنی نسبت به بی عرضگی خود اشعار دارم آنچه واقعاً صورت می گیرد ملامت یک تصویر
است از یک رفتار. بنابراین تا وقتی نسبت به هستی روانی خود اشعار داری ذهنت در ملامت ملالت 
نارضائی نفرت حسرت نق زدن و نکوهش می غلتد و پیش می رودهر نوع خود اشعاری عین ملامت و 
.خشم و نفرت و نارضائی است

روحانیون از نظام می گوید پس تو حیران باش بی لاویلی. منظورش این است که خود را نه چنین بشناس
و نه چنان. تنها در این صورت است که از رنج و ملالت هستی فارغ شده ای تنها در اینصورت است که 
.از زنجیر ملامت و نکوهش فارغ گشته ای

کمی از موضوع پرت افتادیم, برگردیم داشتیم می گفتیم یکی از نتایج گسسته بینی, عدم درک نهفته های 
.ناگفته در قضایا است
,پیر نظام ولایت فقیه داشت می گفت رادیو امروز اعلان کرد اکبر هاشمی رفسنجانی بازنشست شده 
علی خامنه ای رهبر ایران بازنشست شده است. و دیگر روحانیون بالای 70 سال همه بازنشست شده اند
آقا گفت مگر نشنُفتی که رادیو گفت شصت سالا بازنشست؟
.خوب عزیز خان این اشخاص بالائی 70 سالشه

.بیحاسب نمی گوید. ما معمولا به نهفته های پنهان در رفتار و گفتارمان توجه نداریم
این جوان ها از یک طرف ابراز شفقت و دلسوزی می کنند برای مردم فقیر ایران و صحبت از ضرورت 
.تعدیل ثروت از طرفی نتیجه کارهای دیگرشان کمک به فقر و استثمار همان ها است

مثلا بعنوان اینکه انسان رشد کرده و با فرهنگ و مسئولیت شناسی هستند, رأی می دهند به مجلس خبرگان و 
.شورانگهبان و ریاست جمهوری و هیئت حاکمه ای که مسبب تداوم همین فقر است

اینها توجه ندارند که عمل هیئت حاکمه آنها من غیر مستقیم عمل خودشان است. ما از یک طرف دم از 
ضرورت صلح می زنیم از طرف دیگر مدیحه های وطنی می گوئیم. غافل از اینکه جدا کردن خاک ایران که 
.از وطن همین هاست این اشخاص از خاک ایران که اینجا زندگی می کنند وطن ما ایرانی است

و آنجا وطن تو جرم جنگ و تضاد و نفرت در خود دارد. تو وقتی دیگری را بعنوان هیئت حاکمه یا هر اسم 
,دیگر انتخاب می کنی او در حقیقت جانشین تو است عمل او یعنی عمل تو, تصمیم او به جنگ به استثمار به 
تثبیت مرزها و جدا کردن زمین جدا نشده, و به اجرای قوانینی که نتیجه اش فقر و بی عدالتی و تعارض و
.ناهنجاری است, در حقیقت تصمیم تو است و مورد تأیید تو

Samstag, 14. Mai 2016

آنچه در اینگونه روابط پیش می آید

شما یعنی می گوئید: آیا همان ذهنی که مسئله را متصور شده است. نمی تواند زوال یا بهبود آنرا هم 
متصور بشود؟
من یک روز تصور می کرده ام در این جمع خیلی آکتیو هستم, اما امروز هم تصور می کنم خیلی
از این بیشتر می توانم آکتیو باشم. این چه مانعی دارد؟
جواب این است که ذهن تو در یک صورت می تواند تصور مانع آکتیو بودن من نداشته باشد, و آن
صورتی است که بطور مطلق دست از رقابت مقایسه, برچسب گذاری و تعبیر برداشته و دل از
چیزی بودن برکنده باشی. تا زمانی که رقابت و مقایسه, و تعبیر رفتارها و داشتن ها و نداشتن ها
وجود دارد, امکان بی رنجی, آرامش, بی ترسی و صدها مسئله دیگر محال است

کسی که درگیر رقابت و تعبیر است قطعاً همیشه تصویر دشمنی هم از خود دارد. فقط آن تصویر
را می توان موقتاً تخدیر کرد, آنرا توجیه کرد یا هشیاری صریح نسبت به آن را کاهش داد ولی 
اصل تصویر وجود دارد
.این ارزش همیشه در ذهن مطرح است و موجب حساسیت نگرانی حسادت و رنج های دیگرمی شود
تا زمانی که تو در مقایسه با دیگران تصور می کنی این ارزش را داری ذهنت در نوعی تخدیرغفلت و 
.کیفیت فعلا که از خطر جسته ام فرو شده است

ولی تمام ترس ها و نگرانی ها در زیر وسائل تخدیر پنهان است هنگامی نگرانی ها و حقارت ها و احساس 
تهی بودن سرباز می کند و بصورت یک مسئله حاد و چشم گیر در می آید که دستت از وسائل تخدیر و 
.غفلت بریده می شود

در حقیقت مسائل بصورت بالقوه و مثل آتش زیر خاکستر در تو نهفته است؛ چیزی که هست تصور وجود 
ارزش های دیگر حکم تخدیر آن مسائل را دارد؛ ولی به محض اینکه دستت از ارزش ها بریده شود, مسئله 
.نمود پیدا می کند و در این وقت است که به فکر درمان و روانشناس می افتی

و روانشناس بهر حال یک اتوریته و مقام شامخ اجتماعی است. و تو نسبت او شیفتگی و خود باختگی پیدا 
میکنی در اینصورت صرف دادن در اینجا اینکه او تو را پذیرفته و وقت تو و او خود را صرف گوش کردن 
به درد دل های تو می کند, صرف اینکه یک کلمه استمالت آمیز یا تحسین آمیز به تو و او می گوید چنان 
.نشئه ای به تو و او می دهد که تا مدتی موجب تخدیر رنج ها و دلهره هایت می شود

و تو تخدیر را به حساب دعوا بهبود می گذاری. بخاطر اینکه توجه نداری که این بهبود ارتباطی با 
.روانشناسی ندارد

تو اگر بجای روانشناس پیش مثلا یک نویسنده یا هنرمند اسم و رسمدار اجتماعی رفته بودی و همان تعریف و 
ستایش را از تو می کرد یا حتی بدون تعریف و ستایش را از تو می کرد یا حتی بدون تعریف و ستایش و 
بصرف ملاقات یک آدم کله گنده اجتماعی چنان احساس ارزش می کردی که تا مدتی نشئگی آن رنج هایت را که
.تا امروز دنبال داشته اید را تخدیر می کرد

آنچه در اینگونه روابط پیش می آید, در حقیقت جبران یک بی ارزشی بوسیلۀ ارزش دیگر است. توجه داشته 
.باشید که مسئله مربوط به شخص روانشناس نیست, بحث بر سر روش و سیستم امروز استبدادیست


Mittwoch, 11. Mai 2016

Welt und Wirtschaft Beziehungen

Irakische Flüchtlinge und Syrische Flüchtlinge in die Deutschland
Mit einem grausamen Rachefeldzug beantwortete die Syrische Flüchtlinge
Daß dieser Land immer den Nährboden für eine gewissen Verrücktheit
Gebildet hat, die die allgemein menschliche noch um ein beträchtliches
Übersteigt.

Wer Heute durch das Zweistromland reist wird fast durch nichts daran erinnert
Daß hier ein Fundament auch unserer Kultur lag. Nicht nur, daß zwei Kriege
Mesopotamien in kurzer Zeit verwüstet haben, daß gelbe Leichenfarbe, die der
Geograph Banse ausmachte, seit Jahren makabre Wirklichkeit ist deprimierend
Ist auch etwas anderes: Der Reisende sieht nur wenig bestelltes Land, dafür
Sieht er Steppe und weiße, versalzte Böden.

Was ist geschehen mit dem fruchtbaren Mesopotamien? Seine Kultur beruhte
Auf einem ausgeklügelten Be- und Entwässerungssystem.
Es sorgte dafür, daß die Landwirtschaft auch in der sengenden Krieg und Hitze
Gute Erträge abwarf.
Zur Zeit der Abbasiden- Kalifen lebten hier bis zu 45 Millionen Menschen.
Damals hatte der Ideologische Vorstellungen eine Hochkultur hervorgebracht
Die der Kultur des Europäischen Mittelalters weit überlegen war.
Den Arabern dieser Zeit ist es in erster Linie zu verdanken, daß die Schriften der
Griechen nicht verlorengingen, sondern der Welt - auch dem Abendland Erhalten blieben.

Was Iranische Bevölkerung Persien, Byzanz, Rom und Hellas hervorgebracht
Hatten, Sammelten Araber und Iraner des Abbasiden- Reiches und gaben es
An Europa weiter.

Flüchtlinge wollen jetzt nicht Mehr in Deutschland weiter leben, und in der Asyl Heim 
bleiben. Weil USA- Präsident hatten in 2017 Jahre 10 000 Flüchtlinge bestellten. 
Wir möchten unsere Englich sprachen verbessern und Wollen wir nach USA- Amerika 
Asyl beantragen.
Wie können wir von den Deutschen Behörden einen Pass bekommen, weil Wir
Haben Keine mehr Heimat. Stattdessen brachen Wir einen neuen Dokument
Ausweis Aus unsere Heimat.
Flüchtlinge hatte keine Persönlichkeit und nach dem Deutschen Gesetz nicht
Einmal einen Namen. Unter Krieges gab Dokumentausweis Zerstörte und
Verloren gegangen. Aber mit Hilfe von Deutschen Behörden haben Flüchtlinge
Asyl Dokument Nummer und mit die Nummer können wir einen Formular
Bekommen.
Das ist zwar nicht das Gleiche wie ein Visum, aber es erfüllt denselben Zweck.
Für dieses Dokument mussen wir unseren Flüchtlingsausweis in der Präfektur
Vorzeigen und ein Formular mit zahllosen Fragen und Kästchen ausfüllen.

Petitionsausschuss

                           Petitionsausschuss 
Über Petitionen kann jeder in Deutschland die Politik oder die Gestaltung des
Gesellschaftlichen Zusammenlebens beeinflussen. Damit steht jedem ein
Direkter Weg zum Parlament offen. Das Petitionsrecht ist Grundrecht und seit
1949 im Grundgesetz verankert.
Bitten oder Beschwerden an den Bundestag gehen an den Petitionsausschuss
Der die Petitionen prüft und berät. Wie sich Gesetze auf den Bürger auswirken,
Erfährt der Petitionsausschuss so aus erste Hand.
Er kann dem Bundestag unter anderem vorschlagen, die Petition der 
Bundesregierung zur Berücksichtigung zur Erwägung oder als Material zu
Überweisen.

                            Wehrbeauftragter 
Jede Soldatin und jeder Soldat hat die Möglichkeit, sich mit Beschwerden
Direkt und ohne Einhaltung des Dienstwegs an den Wehrbeauftragten des
Deutschen Bundestages zu wenden. 
In der Regel wird der Wehrbeauftragte immer dann tätig, wenn ihm Umstände
Bekannt werden, die auf eine Verletzung der Grundrechte der Soldaten schließen lassen. 
Er prüft auf Weisung des Bundestages oder des Verteidigungsausschusses bestimmte 
Vorgänge oder handelt aus alleiniger Verantwortung.
Der Wehrbeauftragte ist somit ein Hilfsorgan des Bundestages zur Parlamentarischen 
Kontrolle der Streitkräfte. Einmal im Jahr berichtet der Wehrbeauftragte dem Bundestag 
über das Ergebnis seiner Arbeit.

Sonntag, 8. Mai 2016

Kalten Krieger

                              Geschichte und Politik
                                       
Nach dem Zweiten Weltkrieg lebte die Staatengemeinschaft fast 40 Jahre lang
In einer Konfrontation der Systeme und stand oft bedrohlich nahe an der
Schwelle zum Dritten Weltkrieg.
Geführt wurde dieser ( kalte Krieg ) von den Regierenden der Supermächte und
Ihren Helfern.

Die ersten Gegenspieler im Kalten Krieg waren der Amerikanische Präsident
Harry S. Truman (1884 bis 1972) und der sowjetische Staats- und Parteischef
Josef Stalin (1879-1953).
Während Stalin schon lange an der Macht war, hatte Truman sein Amt kurz vor
Ende des Zweiten Weltkrieg vom verstorbenen Präsidenten Roosevelt über-
Normen.
1945 hatte er den Abwurf der Atombomben auf Hiroshima und Nagasaki
Angeordnet. Er war der Urheber der (Truman-Doktrin), mit der die USA den
Anspruch erhoben, alle freien Völker vor totalitären Systemen zu beschützen.

                     Die Welt geteilt in zwei Lager
Stalins wichtigster Helfer Andrej Schdanow (1896 bis 1948), als Sekretär des
Zentralkomitees der KPdSU eine führende Politische Figur des Landes,
Antwortete auf die Truman-Doktrin mit der Theorie von den Zwei Lagern im
Osten und im Westen.
Innenpolitisch war er der Urheber der (Schdanow- schtschina). 
Darunter verstand man das Verfahren, Künstler und Dichter in der Sowjetunion
Strik an den Bolschewistischen Kurs zu binden.

                 Trumans Nachfolge als US- Präsident trat 1953
                  Dwight D. Eisenhower (1890-1969) an.
Er hatte sich im Zweiten Weltkrieg Militärische Meriten als Oberbefehlshaber in
Europa erworben und setzte die harte Linie gegenüber den Kommunistischen
Staaten fort.
Er bot insbesondere den Nahoststaaten seine Unterstützung gegen Sowjetisch
Einflussnahme an, war aber darüber hinaus bestrebt, jeglichen bewaffneten
Konflikt zu vermeiden.
Ein dunkler Punkt in der Spätzeit der Regierung Truman wie auch der Anfangszeit 
der Präsidentschaft Eisenhowers war die fast schon hysterische Treibjagd auf 
tatsächliche oder vermeintliche Kommunisten in den USA.

Organisiert wurden diese Aktionen von Joseph McCarthy (1908-57).
Der Senator scheute nicht einmal davor zurück, den Präsidenten höchstpersönlich 
ins Visier zu nehmen. In der Sowjetunion kam nach Stalin Nikita Chruschtschow 
(1894-1971) an die Schalthebel der Macht.
Zunächst brach er im Innern mit dem Terrorregime des Stalinismus und ließ
Sich in der Außenpolitik von der Idee der friedlichen Koexistenz beider Lager
Leiten.
Dann aber riskierte er in der Kubakrise von 1962 einen Atomkrieg mit den USA.
1964 wurde er aller Ämter enthoben.

                               Am Rande des Atomkriegs
Während der Kubakrise, in der es um die Stationierung Sowjetischer Raketen
Auf Kuba, also in (Amerikas Hinterhof) ging, hatte es Chruschtschow auf 
Amerikanischer Seite mit dem Jungen, Charismatischen Präsidenten John F.
Kennedy (1917-63) zu tun.
Kennedy behielt kühlen Kopf, Chruschtschow blies sozusagen in letzter Sekunde 
zum Rückzug und baute die Raketenbasen auf Kuba ab.
Kennedy kam ein Jahr später bei einem Attentat in Dallas ums Leben.
Sein Nachfolger Lyndon B. Johnson (1908-73) war zu sehr in den Vietnamkrieg
Verwickelt, um in der Auseinandersetzung mit Sowjetunion eigene Akzent
Setzen zu können.
In die Amtzeit Chruschtschows und Kennedys fiel auch der Bau der Berliner
Mauer, die vom 13. August 1961 an ein Symbol für die Aufteilung der Welt in
Zwei Interessensphären war. 
Federführend auf Seiten der DDR war Walter Ulbricht (1893 bis 1973), der
Generalsekretär der SED und Vorsitzende des DDR- Staatsrats, der sich gegen-
über Moskau durch absolut Linientreue auszeichnete.

Abgelöst wurde er 1971 von Erich Honecker (1912 bis 1914), dessen Wiege im
Saarländischen Neunkirchen gestanden hatte. Der überzeugte Kommunist
Blockierte jegliche Annäherung an den Westen und hielt auch dann noch an
Seiner starren Haltung fest, als sich das Ende des Kalten Krieges und der
Sozialistischen Staaten offensichtlich abzeichnete.

Auch Leonid Breschnew (1906-82) zeigte als starker Mann der Sowjetunion
Anfangs wenig Neigung zur Kooperation mit dem Westen. Immerhin kamen
Unter seiner Ägide wichtige Abrüstungsverträge mit den USA zustande, bei
Denen sein Außenminister Andrej Gromyko (1909-89) als Unterhändler die
Fäden zog.
Breschnews Nachfolger Jurij Andropow (1914-84) bemühte sich um 
Wirtschaftliche und soziale Reformen und eine Neuorientierung der Außenpolitik.
Doch nur 2 Jahren nach Amtsantritt starb er an einer schweren Krankheiten.

                        Hollywoodstar und ( Eiserne Lady )
US- Präsident Ronald Reagan (1911-2004), ein ehemaliger Hollywood- Schauspieler 
mit enormer Persönlicher Ausstrahlung, ließ sich in seinem Politischen Handeln von 
der Überzeugung leiten, dass Amerika die Führungsrolle in der Welt gebührte.
Er setzte auf das erfolgreiche Konzept, die Sowjetunion im Rüstungswettlauf
Wirtschaftlich zu schwächen und ( totzurüsten).
Als in Moskau die Reformer die Oberhand gewannen, zögerte er nicht, in 
Verhandlungen mit der UdSSR zu treten.

Assistiert wurde Reagan von der resoluten (Eisernen Lady) Margaret Thatcher
(Geb. 1925). Die britische Premierministerin stand unbeirrt auf der Seite der
USA, trat für eine starke NATO ein und betrieb darüber hinaus eine äußerst
Selbstbewusste Außenpolitik.
1990 trat sie, in der eigenen Konservativen Partei unter Druck geraten, von 
Ihrem Amt zurück.


Mittwoch, 4. Mai 2016

گذشته از اینها در ایران آلودگیها فراوان گردیده

در انگلستان, که خبرنگار روزنامه های لندن و پس ازماجرای در تهران بوده و کتابی در پیشامدهای
آن زمان نوشته در این کتاب او ما پیکره مردی را می بینیم که زنده و سرپاه ایستاده به خاکش فرو
برده اند و تنها سر او در بیرون مانده و ریش پهن و انبوه او به روی زمین گسترده شده. و
نویسنده او را چنین نوشته و تنها در زیر پیکره یک جمله نوشته که ترجمه اش این است: حکمران
ولایت فقیه رهبر ایران شکنجه کهنه ای را که زنده زیر خاک کردن گناهکار باشد دوباره به کار
انداخته. حکمران سپاه پاسداران در آن هنگام رای گیری بوده و با آزادیخواهان سختگیری می نموده
و هیچ شکنجه دریغ نمی گفته. ولی چنین داستانی از او ما نشنیدیم و نمی دانیم داستان را این نویسنده
از کجا شنیده و سرچشمه آن چیست. ولی این مرد, این شیخان که از مجتهد ایدئولوژی ولایت فقیه
می گویند آن پیکره از من است. و

روزی که از تهران می گریختم در بیرون شهر گروه ضربت بسیج و سپاه پاسداران قر اول مرا
گرفتند و با طناب نایلون پیچیدند و بدان سان زیر خاک کردند و چند ساعتی بودم تا یکی از
سپاه پاسداران را فرستادم از شهر و آشنایان من پول بگیرند و آورد و مرا رها کردند. این است
نمونه  ای از کتابهای که از نوشته شده می خوانیم. و

گذشته از اینها در ایران آلودگیها فراوان گردیده. از یک سو چاپلوسی و گراییدن به توانگران و
زورمندان در دلها ریشه دوانیده, از یک سو در سال های1360  تا امروز بسیار کم شده و جوانان درس
می خوانند و دانشهایی فرا می گیرند ولی این جربزه که یک کار گرانبهایی را انجام دهند بسیار کم دیده
می شود. و پس از همه اینها , امروز کتابنویسی یک پیشه ای شده و تنها برای پول در آوردن به آن بر
می خیزند. من دیدم که این تاریخ استبدادی نگین ولی فقی بماند و در آینده نزدیک , کسانی به آن برخیزند
گذشته از آنکه از بسیاری از آگاهیها بی بهره خواهند ماند عیبهای دیگری در کار خواهد بود. زیرا از
یک سوی خوی چاپلوسی آزادشان نگذارده ناگزیرشان خواهد گردانید که جانفشانیهای مردان گمنام و کم
زور چشم پوشند به ستایشهای بیجا از دیگران پردازند, از یک سو کمی مایه نخواهد گذاشت چیز درستی
از آب در آورند. و

پس از همه چون خواستشان پول در آوردن خواهد بود, هیچ یکی این نخواهد کرد که چند سالی رنج کشد
و خود جستجوهایی کند و چنان که شیوه بیشتری از نویسندگان است خواهند کوشید که کتابی را از
اروپائیان در این زمینه به دست آورند و نوشته ها درست او را کتابی سازند . و