حدود سی پنج سال قبل مردمی از کشور ایران و با کمک مردم فلسطین از ظلم و نابرابری و
خفقان به ستوده آمدند و گفتند اگر کشور ایران انقلاب یا طغیان یا قیام ایدئولوژی خمینی بشود
همه چیز درست خواهد شد, و انقلاب کردند. اولا دیدید که نماسید و رفت ثانیاً بفرض اینکه
می ماند باز هم هیچ مسئله ای را بطور بنیادی حل نمی کرد. و
علت نماسید نش این بود که از اول یعنی از همان سی پنج سال پیش, انقلاب و حرکت از درون
اخلاق سیاسی مردم بوده است. اخلاق سیاسی درنظام ایدئولوژی ولی فقی روانی و روحانیون که
دم از تعدیل و برابری و آزادی وعدالت می زده اند کیفیتی به نام احساس عدل, احساس آزادی
و احساس برابر واقعاً وجود نداشته است. و
کار آنها هم یکی از فریادها و لگد پرانی خشم آلود و نفرت خمینی و روحانیون بوده است. و گمان
نمی کنم حتی یک نفر از میلیون های نفری که دم از عدل و آزادی می زده اند آنرا واقعا شناخته و
حس کرده باشند. و
رهبری خمینی در کشور عراق با کمک های بی دریغ دولت و سازمانهای اطلاعاتی کشور عراق
و سازمان آزادیبخش فلسطین رفته رفته میان روحانیت ساکن ایران تثبیت می شد. هر چند که
رقابتهای پنهانی بین وی و روحانیون طراز اول مقیم نجف و قم چشمگیر بود, اما خمینی در عراق
دیگر به شاه ایران و دولتهایش نصحیت نمی کرد, بلکه با رادیکال شدن مبارزات علیه شاه ایران و
سیاستهای بلند پروازانه صنعتی و اقتصادی وی هیچ زمینه مناسب اجتماعی نداشت, دامنه فعالیتهای
خمینی وسعت بیشتر می گرفت. و
رفورمهای شاه ایران به سبب عدم مشارکت مردم در تعیین سرنوشت خود نه تنها باعث قبول مردم
نمی گردید, بلکه بیش از پیش آنان را سرخورده و خشمگین می کرد و شاه ایران را از سرنوشت
اصلی جامعه ایران دور می ساخت. هر چه شاه در رویای تمدن بزرگ از یک پهلو به پهلوی دیگر
در گردش بود, به همان نسبت مردم ایران و با کمک مردم فلسطین با اشتیاق بیشتری به ملی مذهبی ها
و گروههای رادیکال چپ و راست نزدیکتر می شدند و هر چه این مبارزات در جامعه ایران شکل
سازمان یافته ای پیدا می کرد, به همان مقدار خمینی با زیرکی بر امواج مبارزات داخل کشور ایران
سوار می گردید. و
خمینی تا سال 1347 به روش فداییان ایدئولوژیک ولی فقی از ترور افراد معروف سیاسی پشتیبانی
می کرد. اما در شهریور 1347 یک افسر بازنشته اطلاعاتی و مرموز عراقی به نام محمد صادق
فهمی که ظاهراً با جبهه خلق فلسطین برای آزادی فلسطین به رهبری جرج حبش کار می کرد, با
خمینی تماسهایی را آغاز کرد. این دو پس از گفتگو های طولانی به توافق و تفاهم بیسابقه تاریخی
رسیدند که نتیجه آن فتوای خمینی در جواب استفتایی از جانب محمد صادق فهمی افسر بازنشسته
اطلاعاتی عراقی بود که در مقابل جبهه خلق فلسطین تعلیم و تربیت طرفداران خمینی را در
اردوگاههای چریکی خود تعهد می کرد. نماینده جبهه خلق فلسطین برای آزادی فلسطین استفتایی به
شرح زیر به خمینی داد
محضر مبارک پیشوای مجاهد خمینی ادام الله ظله العالی پیشوای جلیل القدر. از نظر مبارک پوشیده
نیست که دست خیانت و جنایت پیشه کفار حربی یهود بر خانه اقصی و زمینهای ایدئولوژی دیگری
مستولی گشته و خلق فلسطین بیگناه آن سامان را آواره بیابانها نموده است و اکنون به منظور
استخلاص اماکن مقدسه و استرداد زمینهای ایدئولوژی جز مقاومت مسلحانه که به نام عملیات فدایی
خوانده می شود چاره ای نیست و در چنین شرایط و زمینه ای آیا خلق فلسطین که توانایی حمل سلاح
و جهاد داشته و در صورت وجوب مقاومت آیا جایز است از مورد حقوق شرعیه از قبیل زکات و
غیره در مورد مسلح نمودن خلق فلسطین و تربیت آنان استفاده کرد یا خیر؟ متمنی است رأی مبارک
را در این باره خمینی در جواب استفتاء شرعی نماینده جبهه خلق فلسطین برای آزادی فلسطین فتوا
می دهد: و
بسم الله الرحمن الرحیم قبلاً هم تذکر داده ام که دولت غاصب اسراییل با هدف هایی که دارد برای
ایدئولوژی ولی فقی و ممالک روحانیون وابسته به سازمان اطلاعاتی کشور عراق خطر عظیم دارد
لازم است بر دول ایدئولوژی بخصوص و بر سایر روحانیون عموماً که دفع این ماده فساد را به هر
نحو که امکان دارد بنمایند و از کمک به مدافعین کوتاهی نکنند و جایز است از محل زکات و سایر
صدقات در این امر مهم حیاتی صرف نمایند. و
از همین زمان برای اولین بار یک مجهد روحانیون دزد سخن پرداخت زکات از ملت ایرانی را به
خلق چریک فلسطینی از دید خمینی مجاز می شمرد و به پشتیبانی از جنگهای چریکی برمی خیزد. و
فتوای خمینی به تهران رسید و میان طرفداران و مخالفان وی انتشار یافت. آموزش طلاب و افراد
فلسطینی با کمک روحانیون ایرانی در اردوگاههای سازمان آزادیبخش فلسطین برای کسب تعلیمات
چریکی آغاز گردید. و
از ظلم و نابرابری و خفقان حکومت شاه ایران ستوه آمدند و گفتند انقلاب ایدئولوژی خمینی
بشود همه چیز درست خواهد شد. و انقلاب کردند اولا مردم فلسطین دیدند که چیزی به آنها نماسید
و از روز انقلاب ایران هر فرد فلسطینی بمیرد 7000 دلار از دولت ایران به خانواده او می رسد. و
اگر خانه یک فلسطینی آتش بگیرد از طرف دولت ولایت فقیه رهبر ایران 30000 دلار به خانواده
فلسطینی او داده می شود. و
فرض کنیم تو ایرانی امروز این مطلب را می شنوی و یا جای می خوانید که تعدیل ثروت ملی ایران
یک عمل منطقی و انسانی است. و عقل تو بیننده این موضوع را قبول می کند. ولی این عقل تو خواهد
کاری بکند که خلاف اقتضای خصوصیات حکومت ولایت فقیه روانی است. حکومتی که بنیادش برخود
مرکزیت میل تملک, میل استثمار, میل استبداد, میل محروم کردن ملت ایرانی, میل شکست دادن و تفوق
و زرنگی آن روحانیون بر نظام ولایت فقیه رهبر ایران است. و آیا آنچه عقل تو می خواهد, موافق با
اقتضائات نظام روانی ات هم هست واخلاق سیاسی ات آنرا می پذیرد؟ آیا آن عمل موافق عقل و منطق
به اخلاق سیاسی روانی تو می خورد؟
آیا انسانی ایرانی که سی پنج سال پیش فریاد عدالت و برابری و تعدیل سر داد, اول آن نظام شیطانی
مضمحل کرد و بعد از یک موضع واقعاً خیر و پاک حرف از عدالت زد؟ تو اگر با آن نظام هزار سال
هم در تعدیل زورکی به سر بری میل تعدیل واقعاٌ در تو نیست. هر گاه وضعیتی بر نظام ولی فقی
هویت سیاسی شان تحمیل تو بشود که خلاف خصوصیات, نیازها و اقتضائات آن باشد چنان است که
انگار روح و روان انسان را زیر فشار قرار داده ای, انگار دست خرش گذاشته ای و داری خفه اش
می کنی. و
زیرا این نظام ولی فقی هویت سیاسی تو دارد با وضعیتی ایدئولوژی می سازد که مخالف مقتضیات
اساسی قوانین قضائی آن است و به آن نمی خورد. مسلماً یکی از دلایل نماسیدن آن نظام ایدئولوژی
چنین جریانی بوده است. در آن سی پنج سال مردمی وضعیتی را تحمل می کرده اند و همچنان می کنند
که علیه این نظام روانی شان بوده است. مگر بوسیلۀ قانون اساسی و قوانین قضائی می توان میل
استثمار, میل محروم کردن ملت ایرانی, میل نفرت ورزیدن و ناهنجاری بنیادی انسان را از بین برد!؟
نظام جمهوری اسلامی ایران در حقیقت واکنش خشم و نفرت انسان ها بوده است, منتها در یک شکل
توجیه شده و در لباس روحانیون عدالت طلبی و انسان مآبانه. و این هم نمونه دیگری از کارهای وصله
پینه ای است که تاریخ ایران زیاد به خودش دیده است. و
خفقان به ستوده آمدند و گفتند اگر کشور ایران انقلاب یا طغیان یا قیام ایدئولوژی خمینی بشود
همه چیز درست خواهد شد, و انقلاب کردند. اولا دیدید که نماسید و رفت ثانیاً بفرض اینکه
می ماند باز هم هیچ مسئله ای را بطور بنیادی حل نمی کرد. و
علت نماسید نش این بود که از اول یعنی از همان سی پنج سال پیش, انقلاب و حرکت از درون
اخلاق سیاسی مردم بوده است. اخلاق سیاسی درنظام ایدئولوژی ولی فقی روانی و روحانیون که
دم از تعدیل و برابری و آزادی وعدالت می زده اند کیفیتی به نام احساس عدل, احساس آزادی
و احساس برابر واقعاً وجود نداشته است. و
کار آنها هم یکی از فریادها و لگد پرانی خشم آلود و نفرت خمینی و روحانیون بوده است. و گمان
نمی کنم حتی یک نفر از میلیون های نفری که دم از عدل و آزادی می زده اند آنرا واقعا شناخته و
حس کرده باشند. و
رهبری خمینی در کشور عراق با کمک های بی دریغ دولت و سازمانهای اطلاعاتی کشور عراق
و سازمان آزادیبخش فلسطین رفته رفته میان روحانیت ساکن ایران تثبیت می شد. هر چند که
رقابتهای پنهانی بین وی و روحانیون طراز اول مقیم نجف و قم چشمگیر بود, اما خمینی در عراق
دیگر به شاه ایران و دولتهایش نصحیت نمی کرد, بلکه با رادیکال شدن مبارزات علیه شاه ایران و
سیاستهای بلند پروازانه صنعتی و اقتصادی وی هیچ زمینه مناسب اجتماعی نداشت, دامنه فعالیتهای
خمینی وسعت بیشتر می گرفت. و
رفورمهای شاه ایران به سبب عدم مشارکت مردم در تعیین سرنوشت خود نه تنها باعث قبول مردم
نمی گردید, بلکه بیش از پیش آنان را سرخورده و خشمگین می کرد و شاه ایران را از سرنوشت
اصلی جامعه ایران دور می ساخت. هر چه شاه در رویای تمدن بزرگ از یک پهلو به پهلوی دیگر
در گردش بود, به همان نسبت مردم ایران و با کمک مردم فلسطین با اشتیاق بیشتری به ملی مذهبی ها
و گروههای رادیکال چپ و راست نزدیکتر می شدند و هر چه این مبارزات در جامعه ایران شکل
سازمان یافته ای پیدا می کرد, به همان مقدار خمینی با زیرکی بر امواج مبارزات داخل کشور ایران
سوار می گردید. و
خمینی تا سال 1347 به روش فداییان ایدئولوژیک ولی فقی از ترور افراد معروف سیاسی پشتیبانی
می کرد. اما در شهریور 1347 یک افسر بازنشته اطلاعاتی و مرموز عراقی به نام محمد صادق
فهمی که ظاهراً با جبهه خلق فلسطین برای آزادی فلسطین به رهبری جرج حبش کار می کرد, با
خمینی تماسهایی را آغاز کرد. این دو پس از گفتگو های طولانی به توافق و تفاهم بیسابقه تاریخی
رسیدند که نتیجه آن فتوای خمینی در جواب استفتایی از جانب محمد صادق فهمی افسر بازنشسته
اطلاعاتی عراقی بود که در مقابل جبهه خلق فلسطین تعلیم و تربیت طرفداران خمینی را در
اردوگاههای چریکی خود تعهد می کرد. نماینده جبهه خلق فلسطین برای آزادی فلسطین استفتایی به
شرح زیر به خمینی داد
محضر مبارک پیشوای مجاهد خمینی ادام الله ظله العالی پیشوای جلیل القدر. از نظر مبارک پوشیده
نیست که دست خیانت و جنایت پیشه کفار حربی یهود بر خانه اقصی و زمینهای ایدئولوژی دیگری
مستولی گشته و خلق فلسطین بیگناه آن سامان را آواره بیابانها نموده است و اکنون به منظور
استخلاص اماکن مقدسه و استرداد زمینهای ایدئولوژی جز مقاومت مسلحانه که به نام عملیات فدایی
خوانده می شود چاره ای نیست و در چنین شرایط و زمینه ای آیا خلق فلسطین که توانایی حمل سلاح
و جهاد داشته و در صورت وجوب مقاومت آیا جایز است از مورد حقوق شرعیه از قبیل زکات و
غیره در مورد مسلح نمودن خلق فلسطین و تربیت آنان استفاده کرد یا خیر؟ متمنی است رأی مبارک
را در این باره خمینی در جواب استفتاء شرعی نماینده جبهه خلق فلسطین برای آزادی فلسطین فتوا
می دهد: و
بسم الله الرحمن الرحیم قبلاً هم تذکر داده ام که دولت غاصب اسراییل با هدف هایی که دارد برای
ایدئولوژی ولی فقی و ممالک روحانیون وابسته به سازمان اطلاعاتی کشور عراق خطر عظیم دارد
لازم است بر دول ایدئولوژی بخصوص و بر سایر روحانیون عموماً که دفع این ماده فساد را به هر
نحو که امکان دارد بنمایند و از کمک به مدافعین کوتاهی نکنند و جایز است از محل زکات و سایر
صدقات در این امر مهم حیاتی صرف نمایند. و
از همین زمان برای اولین بار یک مجهد روحانیون دزد سخن پرداخت زکات از ملت ایرانی را به
خلق چریک فلسطینی از دید خمینی مجاز می شمرد و به پشتیبانی از جنگهای چریکی برمی خیزد. و
فتوای خمینی به تهران رسید و میان طرفداران و مخالفان وی انتشار یافت. آموزش طلاب و افراد
فلسطینی با کمک روحانیون ایرانی در اردوگاههای سازمان آزادیبخش فلسطین برای کسب تعلیمات
چریکی آغاز گردید. و
از ظلم و نابرابری و خفقان حکومت شاه ایران ستوه آمدند و گفتند انقلاب ایدئولوژی خمینی
بشود همه چیز درست خواهد شد. و انقلاب کردند اولا مردم فلسطین دیدند که چیزی به آنها نماسید
و از روز انقلاب ایران هر فرد فلسطینی بمیرد 7000 دلار از دولت ایران به خانواده او می رسد. و
اگر خانه یک فلسطینی آتش بگیرد از طرف دولت ولایت فقیه رهبر ایران 30000 دلار به خانواده
فلسطینی او داده می شود. و
فرض کنیم تو ایرانی امروز این مطلب را می شنوی و یا جای می خوانید که تعدیل ثروت ملی ایران
یک عمل منطقی و انسانی است. و عقل تو بیننده این موضوع را قبول می کند. ولی این عقل تو خواهد
کاری بکند که خلاف اقتضای خصوصیات حکومت ولایت فقیه روانی است. حکومتی که بنیادش برخود
مرکزیت میل تملک, میل استثمار, میل استبداد, میل محروم کردن ملت ایرانی, میل شکست دادن و تفوق
و زرنگی آن روحانیون بر نظام ولایت فقیه رهبر ایران است. و آیا آنچه عقل تو می خواهد, موافق با
اقتضائات نظام روانی ات هم هست واخلاق سیاسی ات آنرا می پذیرد؟ آیا آن عمل موافق عقل و منطق
به اخلاق سیاسی روانی تو می خورد؟
آیا انسانی ایرانی که سی پنج سال پیش فریاد عدالت و برابری و تعدیل سر داد, اول آن نظام شیطانی
مضمحل کرد و بعد از یک موضع واقعاً خیر و پاک حرف از عدالت زد؟ تو اگر با آن نظام هزار سال
هم در تعدیل زورکی به سر بری میل تعدیل واقعاٌ در تو نیست. هر گاه وضعیتی بر نظام ولی فقی
هویت سیاسی شان تحمیل تو بشود که خلاف خصوصیات, نیازها و اقتضائات آن باشد چنان است که
انگار روح و روان انسان را زیر فشار قرار داده ای, انگار دست خرش گذاشته ای و داری خفه اش
می کنی. و
زیرا این نظام ولی فقی هویت سیاسی تو دارد با وضعیتی ایدئولوژی می سازد که مخالف مقتضیات
اساسی قوانین قضائی آن است و به آن نمی خورد. مسلماً یکی از دلایل نماسیدن آن نظام ایدئولوژی
چنین جریانی بوده است. در آن سی پنج سال مردمی وضعیتی را تحمل می کرده اند و همچنان می کنند
که علیه این نظام روانی شان بوده است. مگر بوسیلۀ قانون اساسی و قوانین قضائی می توان میل
استثمار, میل محروم کردن ملت ایرانی, میل نفرت ورزیدن و ناهنجاری بنیادی انسان را از بین برد!؟
نظام جمهوری اسلامی ایران در حقیقت واکنش خشم و نفرت انسان ها بوده است, منتها در یک شکل
توجیه شده و در لباس روحانیون عدالت طلبی و انسان مآبانه. و این هم نمونه دیگری از کارهای وصله
پینه ای است که تاریخ ایران زیاد به خودش دیده است. و
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen