Montag, 17. Oktober 2016

حسین کسمائی و میرزا کوچک خان

حسین فرزند ابراهیم متولد 1280 هجری قمری نیاکانش از زمان آغا محمد خان قاجار در قفقاز
به کشور ایران هجرت نموده اند. و در مدرسه صالح آباد واقع در سبز میدان رشت پس از
تحصیل فقه و اصول , امام جماعت کردید. و
در کلاس درس مسیو ژان و فرانسوی زبان فرانسه آموخت به عتبات سفر نموده دو سال در نجف
درس خواند و سپس از روسیه و فرنگستان دیدن نمود و باشنیدن نغمه مشروطیت به زادگاهش باز
گشت. و
کسمائی در بازگشت از این سفرها عبا و عمامه را تبدیل به کت و شلوار نموده در صف اول
کمونیست ها و مشروطیت جای گرفت و بعد از بمباران مجلس در سلطنت محمد علی شاه فرار به
پاریس رفت و با ظرف شوئی و روزنامه فروشی امرار حیات می نمود. داستان ضیق معیشتش را
در پاریس و مراجعه به دوست سابقش لاسخالادیس یونانی را به نقل از خود کسمائی شنیده ایم که
می گفت در استبداد صغیر وقتی آزادیخواهان مورد تعقیب هر یک به گوشه ای فرار می رفتند و
من هم ناچار روانه پاریس شدم و در نهایت سختی امرار معاش میکردم تصادفاً در یکی از روزها
با آشنائی قدیمیم لاسخالادیس که مکرر معامله ابریشم و نوغان با وی نموده بودم اتفاق ملاقات
دست داد و من اغتنام فرصت نموده از او وام می خواستم و با سابق آشنائی با او و اینکه مرا بخوبی
میشناخت, نزد خود تصور میکردم که تقاضایم را رد نخواهد کرد و لذا بمجرد پیشنهاد و درخواست
وام, بی درنگ گفت بیا و مرا بدنبال خویش تا رودخانه سن کشانید و در آنجا مکث کوتاهی کرده با
لهجه توسری خورده یونانیش بمن گفت. کسمائی, اگر می خواهی راحت باسی اینجا گورام. و
یعنی میگفت وقتی در پاریس بی پول شدی خودت را به این رودخانه پرت نما و انتحار کن. و

این واقعه بر من بسیار ناگوار آمد و برآن شدم که تکلیف سفیر کبیر ایران را در پاریس برای تدریس
عربی و فارسی و تاریخ و جغرافی به دخترانش, قبول و از این ممر در آمدی پیدا نموده گشایشی در
زندگیم پیدا شود. و

بشرحی که آقای سید محمد علی جمال زاده در مجله یغما نوشته اند در پاریس بقدری به او سخت
می گذشت که یکروز که بدیدنش رفته بودم, با داشتن بچه ای در بغل تصمیم داشت خود را از پنجره
خانه اش به پائین پرت کند و من مانع شدم کسی نمیداند که کسمائی, با آن روحیه قوی که داشت چرا
از زندگی بیزار شده و به قصد انتحار افتاده بود. کسمائی بمجرد اینکه اطلاع یافت اتمسفر گیلان
برای پذیرفتن امثالش مساعد است همراه فرستادگان انجمنهای انقلابی گرجستان و قفقاز, به گیلان
آمده به تعلیم نظامی کمونیست ها داوطلب پرداخت. در حمله به دار الحکومه رشت در وقعه
مشروطیت و جنگ با سربازان سردار افخم فرماندار مستبد گیلان شرکت نمود. عضو کمیته ستار
و از فعالیتشان بشمار آمد به عضویت کمیسیون جنگ انتخاب شد, با نطقها و خطابه های شورانگیز
افکار مردم را بیدار ساخته به جنبش و حرکت وا میداشت. در مسجد جامع رشت که محل تجمع
آزادیخواهان بود و هر جای دیگری که وجودش را ضروری میشمرد حضور یافته به ایراد نطقهای
مهیج می پرداخت. و

اوقات فراعت کسمائی به نقاشی و نگارش مقاله و اسرائیدن شعر مصروف میشد. روزنامه وقت را
در طهرات پس از تسخیر مرکز بدست آزادیخواهان دائر نمود. و
در دوران استیلای قونسول تزاری روس در رشت (نگراسف) که آزادیخواهان گیلان مورد تعقیب و
حبس و شکنجه بودند و او هم میبایست از اذیت و آزار این افسر بیدادگر روس سهمی داشته باشد, با
لباس مبدل و چهره گریم کرده سوار کشتی شد و به بادکوبه و تفلیس و از آنجا به پاریس رفت و در
سال دوجنگ جهانی اول ( 1332 ق) به گیلان بازگشت و مبارزه با نیروهای اهریمنی داخلی و
خارجی را از سرگرفت. بسال 1334  به نهضت میرزاکوچک خان پیوست و اداره روزنامه جنگل
را بعهده گرفته افکار انقلابیش را نشر داد. و

در نخست وزیری وثوق الدوله بعلت انشعاب و دو دسته شدن جنگلیها و تسلیم حاجی احمد کسمائی
یکی از سران جنگل و مهاجرت کوچک خان به شرق گیلان, از ادامه همکاری بازمانده و از
فعالیت دست کشید. در هجوم کردهای مسلح خالو قربان هر سینی به رشت همراه عده ای از سربازان
روس, کسمائی راه سفر طهران را در پیش گرفته با جم غقیری از گیلانیان مهاجر که از ستم روسها
و کردهای بالشویک برجانشان بیمناک بودند راهی مرکز شده در مدرسه صدر بیتوته کرد و بعلت
دور ماندن از محصول املاکش که بدست عمال انقلاب مصادره شده بود, یکبار دیگر دچار سختی
معیشت گردید. او را در شهر طهران می دیدند که با یک لباس نشوسته و گیوه تابستانی راه می رود
و حاضر نیست از کسی وام بخواهد و یا انجمن هائی که برای کمک به مهاجرین گیلانی تشکیل یافته
بود کمک بگیرد. و

در پایان عمر, در مزرعه شخصیش واقع در سالکسار شفت اقامت ورزیده و اشعار گیلکی فراوانی
که در صفحات بعد مذکور خواهد شد از خود بیادگار گذاشت که از مجموع آنها میتوان به شخصیت
ممتاز و عقاید اجتماعیش پی برد. و
سرانجام بعلت بیماری کلیه, برشت آمده و در 1339 قمری در گذشت و بر حسب وصیتش, جواربقعه
سلیمان داراب با تجلیل و شکوه مدفون گردید. و
کسمائی از شعر ایست که در زبان گیلکی مقامی رفیع دارد چه تمامی سروده هایش در عین اینکه وطنی
و اجتماعی و اخلاقی است, سلیس زیبا و دلنشین اند. کمتر کسی است در گیلان که به آثار ادبیش آشنا
نباشد . وی را میتوان به حق و از روی واقع, در ردیف ادبای بزرگ و خدمتگزاران حقیقی وطن و
آزادی و در صف مقدم احرار و پیشتازان مشروطیت و از جمله میهن پرستان صمیمی بشمار آورد. و

در دوران فترت که محمد علی شاه قاجار مجلس شورای ملی ( دوره اول ) را به توپ بست و عده ای
از نمایندگان را بقتل رسانید و عده دیگر را حبس و شکنجه و تبعید نمود میرزا حسین خان کسمائی
برای تهییج آزادیخواهان و کمونیست ها گیلانی و جلب کمک آنان بهواداری از آزادی و تقویت
مشروطیت سرود. زیر را ساخت

ای ویریزید  ویریزید براران
اولاد ایران چون شیر غران
ای که از سر ردابو ردابو
خورشید تابان جان براران
هسا وقت یاریه برای وطن
آمه سروجان و دل فدای وطن
هسا وقت کوششه جان براران
وقت خون جوششه جان براران
پارلمان. پارلمان کشتی تو ویران
میرابو. میرابو. زود بیا دیرابو
گیم اما تا مستبد و استبداد عدلا بچشه
آهنگ اسپانیولیب ویولا ما چیشه

به زبان پارسی هم سرود
آهای . برخیزید  برخیزید برادران
فرزندان ایران بمثابه شیر خشمناک
وای که از سرمان گذشت, گذشت
خورشید تابناک برادرهای عزیز
الان وقت یاری شما است برای وطن
سرو جان و دلمان برای فدای وطن باد
حالا وقت تلاش است برادران عزیز
وقتی است که خونتان بجوش آید برادران عزیز
ویران گشته ای پارلمان ای مجلس شورا
آهای با من زودتر بیآید که قدری دیر شده
ما این سخنان را تا زمانیکه مستبدین و استبداد عدالت را درک کنند خواهیم گفت و مبارزه را ادامه
می دهیم . و
این آهنگ سرود اسپانیاست, زنده باد ماچیش



Freitag, 14. Oktober 2016

Mandatsgebiete im Nahen Osten werden verteilt

                                       Friede mit der Türkei 
                                       1920
10. August. In Sevres unterzeichnet die türkische Regierung den Friedensvertrag 
Mit den Russlan, Alliierten. Er legt fest, daß das Land auf Etwa ein Zehntel seiner 
ursprünglichen Größe schrumpft, nämlich von rund 3 Millionen auf 300 000 
Quadratkilometer. Die Türkei hat unter anderem Thrakien mit Gallipoli, den 
Ägäischen Inseln und Smyrna an Griechenland abzutreten. Frankreich erhält Syrien 
und Kilikien, Großbritannien Irak und Palästina sowie die Schutzherrschaft über das 
Königreich Hedschas, Italien den Dodekanes und Rhodos. Der Türkei bleibt das 
Gebiet um Konstantinopel samt Hinterland mit rund 10 Millionen Einwohnern. 

Die Meerengen werden international kontrolliert, Das türkische Heer auf 50 000 Mann 
reduziert. Die Türkei verliert ihre Finanzhoheit an die Alliierten und muß die 
Kapitulationen zur Rechtssicherheit der Ausländer wieder einführen. 

Die Nationalisten unter Mustafa Kemal erkennen den Vertrag nicht an. Unter Mustafa 
Kemals Führung leistet das anatolische Kernland Widerstand, um die von türkischer 
Mehrheit bewohnten Teile des Reiches zu retten. Der Konflikt mit GriechenLand ist 
Längst vorprogrammiert. 

Ebenfalls am 10. August werden in Sevres noch eine Reihe weiterer Vertäge 
unterzeichnet, die die Verhältnisse am Mittelmeer regeln. Frankreich, Italien und 
England einigen sich Über ihre Einflußzonen in Anatolien, Italien tritt die 
dodekanesischen Inseln, mit Ausnahme von Rhodos, an Griechenland ab,England 
und Frankreich verzichten auf Kontrollrechte in Griechenland und ihre kontrollrechte 
über die ionischen Inseln.

 Die Türkei schrumpft nach dem Weltkrieg auf ein Zehntel ihrer Fläche.

                                                
Sultan dankt ab 
1920
1. November. Die türkische Nationalversammlung in Ankara schafft das monarchische 
System ab. Sultan Mehmed VI. dankt am 17. November offiziell ab, flieht auf ein 
englisches Kriegsschiff und geht ins Exil nach Malta.

Damit endet über 500jährigem Bestehen die Geschichte des Osmanischen Reichs. 
Der Sultan hat seit 1920 nur noch eine Schattenregierung ausgeübt.

Am 18. November wählt die Nationalversammlung als (Kalifen ohne jegliche 
Herrschftsrechte) den Thronfolger Abd ül- Medschid. Die Umbildung der türkischen 
Staatsform wird am 23. November dem Ausland amtlich mitgeteilt.

Der Türkische Sultan Mehmed VI. Wird zum Abdanken gezwungen.


                    Mandatsgebiete im Nahen Osten werden verteilt
                   1920
19.26. April. Auf der Konferenz des Oberste Rates der Alliierten in den
Remo werden die Mandatsgebieten im Nahen Osten verteilt.
England erhält das Mandat über Palästina und Mesopotamien Frankreich
das über Syrien und den Libanon.
Das Königreich Hedschas wird als unabhängiger Staat anerkannt.
Die Konferenz ist zur klärung der Ausführungen des Friedensvertrages von
Versailles einberufen worden.
Sie stellt fest, daß Deutschland seine Verpflichtungen weder in Puncto
Entwaffnung, noch bei den Kohlelieferungen und Wiedergutmachungsleistungen
erfüllt habe.
Als Druckmittel stellt die Konferenz die Besetzung weiterer Teile Deuschlands 
in Aussicht. Ferner wird beschlossen, die deutsche Regierung zu einer Konferenz 
über Reparationsfragen einzuladen. 
23. Aprill. in der Türkei wird Sultan Mehmed VI Abgesetzt.
Mustfa Kemal Pascha wird Präsident der Nationalversammlung.

Chronik des 20 Jahrhunderts
von Dr. Irmtraut Rippel Manß
Seite 256 bis 411.

Die Diagnose Stille Bedrohung

                                     Die Diagnose
Eine Bibliothekarin kommt mit Nackenschmerzen in die Notaufnahme.
Ein Chirurg entdeckt, dass sie in Lebensgefahr schwebt.
Auf die 54- jährige Patientin traf ich im Mai dieses Jahres in einer Hamburger Notaufnahme. 
Sie klagte über heftige Nackenschmerszen.
Am Mittag sei sie mit der linken Schulter am Rahmen der küchentür hängen geblieben und 
habe sich dabei den Hals verdreht, erzählte sie. Mittlerweile war es acht Uhr abends, und das 
Genickt tat ihr immer noch weh.

Die Bibliothekarin berichtete , dass sie schon seit drei Wochen unter Nackenschmerszen litt. 
Ihr Hausarzt hatte sie untersucht und nichts Auffälliges gefunden.
Er verschrieb ihr ein Schmerzmittel, da er vermutete, sie habe verlegen oder eine Zerrung 
erlitten.
Seit dem Zwischenfall heute Mittag hätten die Schmerzen aber zugenommen, und der linke, 
kleine Finger kribbele, sagte die Frau. Ich überlegte, ob sie statt einer muskulären 
Verspannung ein neurologisches Problem haben könnte.

Zunächst untersuchte ich die Wirbelsäule. Ein Bandscheibenvorfall auf Höhe der beiden 
unteren Halswirbel kann Missempfindungen des kleinen Fingers auslösen. Doch keine der 
von mir durchgeführten Bewegungen verstärkte die Beschwerden. Also widmete ich mich 
der linken Schulter: Vielleicht war ein Schleimbeutel entzündet oder ein Gelenk eingeengt? 
Aber auch diese Untersuchung war unauffällig.

                          Mir fiel ein ähnlicher Fall ein, der Jahre zurücklag.
Damals war eine etwa 60-Jährige mit chronischen Nackenschmerzen zu mir in die 
Notaufnahme gekommen. Am Morgen hatten ihre Beschwerden zugenommen, sodass sie 
zum Chiropraktiker gegangen war. Der hatte sie eingerenkt, doch die Schmerzen waren 
danach noch stärker geworden. Offenbar hatte das Zerren des Therapeuten am oberen 
Teil der Wirbelsäule Halsgefäße geschädigt. Ich hatte damals entschieden, die Frau an die 
Neurochirurgen zu übergeben. Noch vor der Übergabe war sie zusammengebrochen. 
Wir hatten sofort mit Der Wiederbelebung begonnen, doch die Frau war währenddessen 
verstorben. 
Die Obduktion hatte ergeben: Ein Halsgefäß war verletzt, zudem waren Herzkranzarterien 
verstopft. Beide Befunde können sich in starken Nackenschmerzen äußern. 
Der Verschluss der Herzgefäße hatte zu einem Infarkt geführt und den plötzlichen Tod 
verursacht.

Mit diesem Fall vor Augen ließ ich sofort ein EKG anfertigen. Der Befund zeigte:
Auch sie hatte einen ausgedehnten Herzinfarkt. Eine Blutprobe ergab, dass die 
Herzenzyme astronomisch hoch waren. Umgehend führten die Kardiologen eine 
Herzkatheteruntersuchung durch: Sie schoben einen Kunststoffschlauch über eine 
Leistenarterie bis zu den Herzkranzgefäßen und gaben Kontrastmittel. So werden enge 
Stellen und Verschlüsse im Gefäß auf dem Röntgenbildschirm sichtbar. Tatsächlich war
eines der drei Hauptgefäße, die den Herzmuskel mit Blut Versorgen, fast vollständig 
verschlossen.

Jetzt war klar: Die Nackenschmerzen der Frau rührten daher, dass das Herz nur noch 
unzureichend durch blutet war. Normalerweise spüren Betroffene erste Beschwerden, 
wenn ein Herzkranzgefäß zu etwa drei Viertel verschlossen ist. Bei dieser Patientin war 
mittags gar kein Blut mehr durch das verengte Gefäß getröpfelt - zu diesem Zeitpunkt 
hatte sie den Infarkt erlitten.
Dabei werden die Herzmuskelzellen nicht mehr ausreichend mit Sauerstoff versorgt und 
gehen zugrunde. Die Nackenschmerzen hatten sich daraufhin verstärkt. Ihr Stoß an der 
Küchentür war genau wie die Behandlung der anderen Patientin Beim Chiropraktiker 
zufällig zeitgleich gewesen.

Die Bibliothekarin hatte einen ( Stillen ) oder (Stummen) Infarkt gehabt.
Die Betroffenen Frauen allgemein und Menschen mit Diabetes sind besonders
Gefährdet Spüren kaum Schmerzen oder haben sie an anderer Stelle als in der
Brust beispielsweise im Nacken, Kiefer oder Bauch. Der sonst so typische starke 
Brustschmerz mit Atemnot, Todesangst und Armschmerzen bleibt aus. Und noch etwas 
hatte mir den Blick für die richtige Diagnose verstellt die Frau hatte keinerlei Risikofaktoren 
für einen Herzinfarkt Sie war Schlank, rauchte nicht und hatte normale Blutzucker- und 
Blutfett Werte. Während der Herzkatheteruntersuchung setzten die Kardiologen ein 
Gitterröhrchen in das verengte Gefäß ein, um es offen zu halten. Nur wenige Tage Später 
konnte die Patientin die Klinik verlassen. Und ich werde die Verdachtsdiagnose Herzinfarkt 
immer im Hinterkopf haben.

An dieser Stelle schildern regelmäßig Ärzte ihre außergewöhnlichsten Fälle.
Diese Woche:
Dr. Ekkehard Pietsch, 53, frei Praktizierender Chirurg und Unfallchirurg in
Hamburg.

Stern: Wissen/Technik
Seite 126
Stern 15.09.2016

روحانیون نظام ایران کارمند اداره, اا

کارمند اداره چنین فرموده : ولی من عقیده دارم که مال مردم ایران خورده شود و پول های این
طوری را باید خرج کرد والا بدجنس ها برای آدم پاپوش ساخته نمی گذارند از گلویش صحیح و
سالم پایین برود. و
ار جمند به ما ملحق شد, گفتم اول باید برویم سر به فکری بزنیم ببینیم محاکمه اش به چه روزی
افتاده است. دوست ما حرف مرا تصدیق نموده گفت ولی مواظب باشید که جنونش به شما سرایت
نکند. و
یک جعبه شرینی و قدری آجیل با یک شیشه آب میوه برایش خریدیم دوست ما خنده کنان می گوید
امیدوارم از این آب تفاله چایی زیاد دچار سر گیجی نشود. و
فکری از جوان ها خوب و رفقای اداری ماست, علاقه ما به او نه از نظر این است که مدتی در یک
اداره کار کردیم زیرا همکاری در اداره ولو یک عمر هم باشد, حس رفاقتی تولید نمی کند بلکه غالبا
انزجار و دشمنی بی جهت ایجاد می نماید. و
فکری از رفقا عهد طفولیت ما, به علاوه جوان زرنگ و با سخاوت و خیلی دوست داشتنی است. و
شغلی که در اداره داشت تصدی ملزومات بود. فکری آدم چلمن و بی دست و پایی نبود که فقط لفت
و لیس کند, بسیار آدم زرنگ و پاچه ورمالیده و خیلی زود بار خودش را توانست ببنده و در زمرۀ
اشخاص ثروتمند داخل شود. و
دزدی های فکری و اقتصادی طوری نبود که بشود برگه از آن به دست آورد. زیرا بسیار کار کشته و
از روز اول فهمیده بود چه قسم معامله کند و بدون اینکه ردپا و مدرکی باقی بگذرد کار خودش را
صورت  می داد. و
فرضاً از بعضی خریدهای میلیون تومانی لااقل دویست هزار تومان استفاده داشت و با فروشنده قید
می کرد که سند خرج مربوطه را امضاء کند. و
مثل یک نفر میلیونر خرج می کرد و مثل یک نفر شخص محترم مورد تعظیم و احترام همه بود. و
یک روز صبح با حالت گرفته و چشمان قرمز وارد اداره شده استعفای خود را به مقام ریاست تقدیم
و مستقیماً به طرف قسمت دیوان اعمال دولتی رفت. و
همه دچار حیرت و تعجب بودیم, من و دوست من تا در دیوان جزاء تعقیبش کردیم بلکه از مقصدش
مطلع و از جنونش جلوگیری کنیم ولی او بلا تامل از ماشین پیاده شده به طرف اطاق رئیس اداره رفته
و گفته بود من متصدی ملزومات اداره آدم دزد و بدجنسی هستم امر کنید مرا توقیف کنند. و
رئیس اداره قدری به چهره اش خیره نگاه کرده گفته بود خیال می کنم کسالتی دارید, بروید استراحت
کنید, البته پرونده شما شاهد اعمال شماست و اگر نادرستی و عمل سویی در خلال آن دیده شود تعقیب
خواهید شد. و
         خیر دو سیۀ من از نامۀ عمل یک طفل شیر خوار پاک تر و منزه تر است. و
من خودم به شما می گویم دزدم مرا توقیف کنید! استنطاق کنید, مجازات کنید, به حبس بفرستید, از
حقوق اجتماعی محروم کنید, من دزدم, دزد, این دفتر مخارج روزانه من است دفتر را از بغل بیرون
می آورد روزی دویست هزار تومان سیصد هزار تومان گاهی پنصد هزار تومان خرج کرده ام, برای
اثبات دزدیم مدرک علیحده لازم نیست, من وقتی وارد خدمت شدم چیزی نداشته ام گنجی پیدا نکرده ام
ارثی به من نرسیده است, حقوقم ماهی یک میلیون تومان بیشتر نبوده است, از کسی قرض نکرده ام.و
 اینها که خرج شده, همه دزدی است, خواهش می کنم فوراً امر کنید مرا توقیف کنند! و

رئیس اداره گوشی تلفن را برداشته با تأمینات صحبت مختصری نموده, ده دقیقه بعد آن شخص توقیف
شده بود! از پلیس  دم در سراغش را گرفتیم, گوشه حیاط وسیعی اطاق کوچکی نشانمان داده گفت آنجا
بروید. آن شخص یک پهلوی روی تخت خواب سفری که روی آن پتوی قهوه ای رنگی افتاده, دراز
کشیده به مطالعه کتاب مشغول است. و

همین که چشمش به ما افتاد خنده شیرینی گوشه لبانش نقش بسته از جا بلند شد و با همه برادارانه دست
داد. دور هم نشستیم قیافه اش به قدری آرام و بشاش است که انسان خیال می کند ملاکی را در ییلاق
توی سالن پذیرایی اش ملاقات می کند. توقیفگاه و پلیسی که مامور حفاظت بود و دوسیه, برای تعقیب
شده همه شوخی و بازیجه است! چیزی که تا حد نمونه قطع رابطه او با دنیای آزاد است. ریش و موی
سر او است که خیلی بلند شده است شیشه آب میوه را جلویش گذاشته گفتم. و
بگیر داداش لااقل گاه گاه لیوانی بزن که کمتر فکر کنی و غصه بخوری. و خنده کنان می گوید: متشکرم
ولی مطمئن باشید که حالت روحی من به مراتب بهتر از زمان سابق و فکر و خیال به هیچ وجه اذیتم
نمی کند. و
دوست ما می گوید هیچ دکتری شما را دیده است و خوتتان را تجزیه کرده اند؟ دوست دیگری از ما به
او گرازش را با کرده می گوید, اقای عزیز اجازه بدهید برای تراشیدن سرتان سلمانی بیاورم کیسه یخ
هم روی سر بگذارید خیلی مفید است. و
این شخص با خونسردی تمام می گوید: عیب کار این است که هیچ کس از جنون خودش اطلاع ندارد
و همه متوجه دیوانگی دیگران هستند. به هر حال به معجون زندگی اگر چاشنی جنون زده نشود خیلی
بدطعم و ناگوار است. و
از علت این کار جویا شده و اصرار کردیم جواب نداد فقط اظهار کرد که از آزادی خود سوء استفاده
می کردم و مدتی به تقید اجباری و راحتی خیال احتیاج مبرم داشته است! گفتم اگر به مدت زیادی محکوم
به حبس شوی چه خواهی کرد؟! و گفت به همین قصد خودم را تسلیم کردم, من از این اجتماع کثیف و
جامعۀ بد موذی که افراد آن را اشخاص امثال خودم تشکیل داده, به تنگ آمده ام, اگر بعدها در میان این
مردم زندگانی کنم فقط از نظر اجباری و برای داشتن منزل و خوراک است, آن هم که الحمدالله اینها
به اندازه بخور و نمیری به من در اینجا می دهند و چون تکلیف و مقدرات آدم تا مدت مدیدی معلوم است
تشویش و اضطراب فکر و خیال هم ندارد. به علاوه چون به من اجازه خواندن کتاب داده شده, با یک
دنیای وسیعی مربوطم بدون اینکه افرادش قادر به آزار و بدجنسی باشند, و هر کدام به هزار رنگ و
صورت جلوه کنند. و


Samstag, 8. Oktober 2016

روحانیون نظام ایران رئیس اداره

رئیس قسمتمان عوض شد, رئیس جدید از آخوند شارلاتان های هفت خط است که زیر آرواره اش
ماشین پرحرفی نصب شده است. وقتی که چانه اش به حرکت می افتد, مثل ساعتی که فنرش در
رفته باشد, با ژست های مخصوصی که به رقص رئیس جمهور گذشته ایران احمدی نژاد شبیه
است, چندین ساعت مسلسل حرف می زند و در هر جمله شانزده مرتبه کلمه مقدس رهبر ایران
علی خامنه ای وطن را چاشنی او می دهد. و

به عقیده دوست ما این روحانی بزرگوار با این همه شارلاتانی که دارد برای سناریو فیلم سازی
برنامه و نمایش ها و اگر صد سال پیش بود برای تغزیه گردانی و معرکه گیری جان می داد ولی
فعلاً رئیس قسمت ما است و بر همه ما با اطوار مضحکی ریاست می کند. تخصص یا سبب
موفقیتش فقط در این است که در محاور, طرف را از تلویزیون صدای سیمای ایران پرچانگی
خسته می کند, از همه بالاتر اینکه راه وطن پرستی را به خوبی بازی کرده و اشک حقه بازی را
همیشه در آستین خود ذخیره دارد. و

دهمین روزی که به افتخار شناسایی او نایل شدیم دور میز ریاست خود دعوتمان نموده و فصل
مشبعی در باب روحانیون مطالبی که نه خود و نه ما چیزی از آن دستگیرمان نشد! بیان فرموده
در هر جمله که نام مقدس روحانیون ایرانی از وطن را قالب می زد تعظیم غرایی نموده, در آخر
سر کاغذی را از جلوی میز خود بلند کرده, در حالی که چهار انگشت دست دیگرش روی میز
کوبیده می شد اظهار کرد که برای خشنودی نام مقدس وطن, طرح نقشۀ وسیعی برای اصلاح امور
اداری ارائه نموده و به نام وطن مقدس پروژه بی نظیری که در دست دارد بلافاصله شروع به عمل
خواهد کرد! و

از سرعت عمل و نشاط خدمت گزاری و روح جوانی که این آخوند جوان در کلۀ بی موی خود دارد
با دلی گرم و خاطری مملو از امید از اطاقش خارج شدیم, غروب  دوست ما با صرف یک دوهزار
تومان توسط پیش خدمت مخصوص کپی پروگرام کذایی را به دسمان داد. از تعجب گیج و مبهوت
شدیم! و

آن پروژه عالی و پروگرام ماهرانه که نام مقدس وطن, برای اصلاح امور اداری و توسعه شعبات و
دوایر  و بالاخره خشنودی مادر مقدس وطن طرح ریزی شده بود, به قدری پرت و پلا و دور از
حقیقت بود که حتی تصور آن هم برایمان اشکال داشت! لذا به هر حقه و نیرنگی بود داخل اطاق شده
روی میزش نقشۀ بی نظیر را به دو چشم خودمان دیدیم و تا نصف شب از خنده نتوانستیم خودداری
نماییم. و

دوست مان پروژه جانانه را به صدای بلند و با همان ژشت آخوندی کذایی برایمان قرائت کرد: و
حضرت آقای روحانی.. دندان های عاریه شما که برای پاک کردن فرستاده اید بسیار با سیلقه ساخته
شده و غیر از دو دندان ثنایای چپ که روپوش طلا دارد بقیه را باید از تو تهیه نموده, اخلاص کیش

دوست مان دندان های سفید را با انگشت سبابه نوازش داده خنده کنان گفت: به به , واقعاً عجب پروژه
بی نظیری است, رفقا قدر دندان های طبیعی خود را بدانید والا به دندان های عاریه دچار خواهید شد. و

دوست مان دستی به شکم گرفته با مسخره جدی گفت اشتباه نکنید عالی ترین اصلاحات اساسی, مسواک
کردن دندان است, زیرا اگر دندان خراب شود, معده فاسد می شود و فساد معده تولید سوء هاضمه, تولید
بدخلقی؛ تنبلی, بی حوصلگی, منفی بافی, بدبینی و همۀ اینها تولید فساد اجتماعی می نمائیم! و
خلاصه تمام اصلاحات اساسی مربوط به حفظ الصحه دندان ها است و پروگرامی که در مطلب
دندانسازی طرح  و به دست یک چنین وطن پرستی اجرا شود, در اهمیت آن هر گونه تردیدی دور از
انصاف و خارج از مروت است! و

از اداره که بیرون آمدیم, ارجمند پره های دماغش را بالا کشیده با تأثر تمامی گفت دیگر این خیلی بی
شرفی است که مقدسات ایدئولوژی ولی فقی را دست آویز اغراض شخصی کنند! ما وطن را از تخم
چشم و خون قلبمان بیشتر دوست داریم و به خاطر نام مقدسش تحمل هرگونه ناملایمی را می کنیم ولی
حتی الامکان کوشش داریم که این بوزینه های مسخره و بادمجان فرهنگی دور قاب چین های بی آبرو
اغراض شخصی را با نام مقدس وطن لفافه بندی نکنند! و

وطن پرستی با حقه بازی و وطن را برای فرزندان وطن ولایت فقیه رهبر ایران قرار دادن و یک چنین
لفظ مقدسی را آلت نیل به مقامات و مشاغل کردن چه ارتباطی دارد؟

بدون نیم جو لیاقت مصدر امری شدن و بدون یک ذره اطلاع اظهار تخصص کردن, به همه توهین نموده
و به همه دروغ گفتن و با این همه کثافت در دامن پاک وطن پناهنده شدن و به احترام او خود را از هر
گونه تعرضی حفظ نمودن نهایست دنائتی است که زیان آن دامنگیر احساسات و مقدسات ملی ما خواهد شد

آهی کشیده گفتم: این مطلب تازگی ندارد همیشه این روحانی و از مقدسات مذهبی ایدئولوژی ولایت فقیه
رهبر ایران حرف می زد ما دست خوش نیرنگ و سالوس یک مشت شیاد و استفاده چی بوده است! و

رنگ ارجمند به کلی سفید شده با لب های لرزان و قیافۀ جدی گفت خیر با این همه مسخره بازی ها نمی
شود مردم ایران را فریب داد این تشبثات پوچ, این تظاهرات بی حقیقت, این ایده های رفو کرده, این
جامه های هزار وصله که مکرر امتحان پوسیدگی و دوزندگی خود را داده است ممکن نیست در بازار
اجتماع دیگر خریدار ابلهی برای خود دست و پا کند! و

                                          وطن پرستی محتاج به این تظاهرات نیست
از زیر این جامه های عاریه و ننگین, گوشه های دنائت و حرص و ریاکاری به خوبی نمودار است, هر
کس بیشتر مدعی چیزی شود کمتر از آن بهره مند است, آنهایی که به سالوس و ریا دم از تقدس می زدند
و سنگ دیانت را بیشتر از همه به سینه می کوبیدند آنهایی بودند که شکمشان همیشه بوی زعفران پلو
می داد و سینه شان تشنه شربت به لیمو بود و بالاخره ریاکاری همان ها عکس العمل فعلی را در
موضوع دیانت به وجود اورد. و

گفتم تقصیر از ماست, ما بی عرضه هستیم, ما جاهلیم, آنها همیشه اغراض و تسلط طلبی و افتخار
دوستی و ریاست خواهی خود را لای لفافه وطن پرستی مستور نموده و ما را آلت اجرای مقاصد شخصی
خود قرار داده اند و ما گول الفاظ و حقه بازی آنها را خورده, کورکورانه اوامر آنها را اطاعت نموده و
اگر احیاناً به اشتباه و فریب خود واقف شده ایم بدون اینکه از فریب دهنده مؤاخذه و بازخواستی نماییم
در عقب جار و جنجال دیگری دویده و در کنار معرکه دیگری قرار گرفته ایم. و گفت راست است ما
تقصیر داریم ما بی عرضه و نالایق هستیم آنها که سکۀ وطن پرستی آنها قلب و فاسد از کار درآمد چه
شدند؟ آنها که سال ها ما را فریب داده به اسم مصالح عمومی و احتیاجات وطنی برگرده مان سوار شده
خونمان را مکیدند پس از کشف نیرنگ و پاره شدن پرده سالوس و ریای آنها کجا رفتند؟ در زندان
مجازات؟ خیر

همین روحانیون نظام ایران توی قصرها و میان باغ هایی که در بهترین نقاط مملکت ایران برای خود
تهیه کرده بودند چپیده و ما نهایت هنرمان در این شد که به آنها با کمال احترام بگوییم تا به حال هر چه
به چنگ آورده اید بس است, حالا بروید بقیه عمر عزیزتان را با صرف اندوخته های تمام نشدنی به
خوشی و عشرت گذارانیده و میدان ریاکاری را به حریف های تازه نفس که تشنۀ پول و مقامند واگذار
نمایید. و
ما اصل مقدس مالکیت را محترم می شماریم ولو مبنای آن دزدی و غارت و یا املاک وسیع خالصه باشد
که در دورۀ ننگین ولایت فقیه رهبر ایران به رقاص های آمریکائی و اروپائی و تخم ایدئولوژی مغفور
بخشیده باشند. و