Freitag, 14. Oktober 2016

روحانیون نظام ایران کارمند اداره, اا

کارمند اداره چنین فرموده : ولی من عقیده دارم که مال مردم ایران خورده شود و پول های این
طوری را باید خرج کرد والا بدجنس ها برای آدم پاپوش ساخته نمی گذارند از گلویش صحیح و
سالم پایین برود. و
ار جمند به ما ملحق شد, گفتم اول باید برویم سر به فکری بزنیم ببینیم محاکمه اش به چه روزی
افتاده است. دوست ما حرف مرا تصدیق نموده گفت ولی مواظب باشید که جنونش به شما سرایت
نکند. و
یک جعبه شرینی و قدری آجیل با یک شیشه آب میوه برایش خریدیم دوست ما خنده کنان می گوید
امیدوارم از این آب تفاله چایی زیاد دچار سر گیجی نشود. و
فکری از جوان ها خوب و رفقای اداری ماست, علاقه ما به او نه از نظر این است که مدتی در یک
اداره کار کردیم زیرا همکاری در اداره ولو یک عمر هم باشد, حس رفاقتی تولید نمی کند بلکه غالبا
انزجار و دشمنی بی جهت ایجاد می نماید. و
فکری از رفقا عهد طفولیت ما, به علاوه جوان زرنگ و با سخاوت و خیلی دوست داشتنی است. و
شغلی که در اداره داشت تصدی ملزومات بود. فکری آدم چلمن و بی دست و پایی نبود که فقط لفت
و لیس کند, بسیار آدم زرنگ و پاچه ورمالیده و خیلی زود بار خودش را توانست ببنده و در زمرۀ
اشخاص ثروتمند داخل شود. و
دزدی های فکری و اقتصادی طوری نبود که بشود برگه از آن به دست آورد. زیرا بسیار کار کشته و
از روز اول فهمیده بود چه قسم معامله کند و بدون اینکه ردپا و مدرکی باقی بگذرد کار خودش را
صورت  می داد. و
فرضاً از بعضی خریدهای میلیون تومانی لااقل دویست هزار تومان استفاده داشت و با فروشنده قید
می کرد که سند خرج مربوطه را امضاء کند. و
مثل یک نفر میلیونر خرج می کرد و مثل یک نفر شخص محترم مورد تعظیم و احترام همه بود. و
یک روز صبح با حالت گرفته و چشمان قرمز وارد اداره شده استعفای خود را به مقام ریاست تقدیم
و مستقیماً به طرف قسمت دیوان اعمال دولتی رفت. و
همه دچار حیرت و تعجب بودیم, من و دوست من تا در دیوان جزاء تعقیبش کردیم بلکه از مقصدش
مطلع و از جنونش جلوگیری کنیم ولی او بلا تامل از ماشین پیاده شده به طرف اطاق رئیس اداره رفته
و گفته بود من متصدی ملزومات اداره آدم دزد و بدجنسی هستم امر کنید مرا توقیف کنند. و
رئیس اداره قدری به چهره اش خیره نگاه کرده گفته بود خیال می کنم کسالتی دارید, بروید استراحت
کنید, البته پرونده شما شاهد اعمال شماست و اگر نادرستی و عمل سویی در خلال آن دیده شود تعقیب
خواهید شد. و
         خیر دو سیۀ من از نامۀ عمل یک طفل شیر خوار پاک تر و منزه تر است. و
من خودم به شما می گویم دزدم مرا توقیف کنید! استنطاق کنید, مجازات کنید, به حبس بفرستید, از
حقوق اجتماعی محروم کنید, من دزدم, دزد, این دفتر مخارج روزانه من است دفتر را از بغل بیرون
می آورد روزی دویست هزار تومان سیصد هزار تومان گاهی پنصد هزار تومان خرج کرده ام, برای
اثبات دزدیم مدرک علیحده لازم نیست, من وقتی وارد خدمت شدم چیزی نداشته ام گنجی پیدا نکرده ام
ارثی به من نرسیده است, حقوقم ماهی یک میلیون تومان بیشتر نبوده است, از کسی قرض نکرده ام.و
 اینها که خرج شده, همه دزدی است, خواهش می کنم فوراً امر کنید مرا توقیف کنند! و

رئیس اداره گوشی تلفن را برداشته با تأمینات صحبت مختصری نموده, ده دقیقه بعد آن شخص توقیف
شده بود! از پلیس  دم در سراغش را گرفتیم, گوشه حیاط وسیعی اطاق کوچکی نشانمان داده گفت آنجا
بروید. آن شخص یک پهلوی روی تخت خواب سفری که روی آن پتوی قهوه ای رنگی افتاده, دراز
کشیده به مطالعه کتاب مشغول است. و

همین که چشمش به ما افتاد خنده شیرینی گوشه لبانش نقش بسته از جا بلند شد و با همه برادارانه دست
داد. دور هم نشستیم قیافه اش به قدری آرام و بشاش است که انسان خیال می کند ملاکی را در ییلاق
توی سالن پذیرایی اش ملاقات می کند. توقیفگاه و پلیسی که مامور حفاظت بود و دوسیه, برای تعقیب
شده همه شوخی و بازیجه است! چیزی که تا حد نمونه قطع رابطه او با دنیای آزاد است. ریش و موی
سر او است که خیلی بلند شده است شیشه آب میوه را جلویش گذاشته گفتم. و
بگیر داداش لااقل گاه گاه لیوانی بزن که کمتر فکر کنی و غصه بخوری. و خنده کنان می گوید: متشکرم
ولی مطمئن باشید که حالت روحی من به مراتب بهتر از زمان سابق و فکر و خیال به هیچ وجه اذیتم
نمی کند. و
دوست ما می گوید هیچ دکتری شما را دیده است و خوتتان را تجزیه کرده اند؟ دوست دیگری از ما به
او گرازش را با کرده می گوید, اقای عزیز اجازه بدهید برای تراشیدن سرتان سلمانی بیاورم کیسه یخ
هم روی سر بگذارید خیلی مفید است. و
این شخص با خونسردی تمام می گوید: عیب کار این است که هیچ کس از جنون خودش اطلاع ندارد
و همه متوجه دیوانگی دیگران هستند. به هر حال به معجون زندگی اگر چاشنی جنون زده نشود خیلی
بدطعم و ناگوار است. و
از علت این کار جویا شده و اصرار کردیم جواب نداد فقط اظهار کرد که از آزادی خود سوء استفاده
می کردم و مدتی به تقید اجباری و راحتی خیال احتیاج مبرم داشته است! گفتم اگر به مدت زیادی محکوم
به حبس شوی چه خواهی کرد؟! و گفت به همین قصد خودم را تسلیم کردم, من از این اجتماع کثیف و
جامعۀ بد موذی که افراد آن را اشخاص امثال خودم تشکیل داده, به تنگ آمده ام, اگر بعدها در میان این
مردم زندگانی کنم فقط از نظر اجباری و برای داشتن منزل و خوراک است, آن هم که الحمدالله اینها
به اندازه بخور و نمیری به من در اینجا می دهند و چون تکلیف و مقدرات آدم تا مدت مدیدی معلوم است
تشویش و اضطراب فکر و خیال هم ندارد. به علاوه چون به من اجازه خواندن کتاب داده شده, با یک
دنیای وسیعی مربوطم بدون اینکه افرادش قادر به آزار و بدجنسی باشند, و هر کدام به هزار رنگ و
صورت جلوه کنند. و


Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen