Montag, 17. Oktober 2016

حسین کسمائی و میرزا کوچک خان

حسین فرزند ابراهیم متولد 1280 هجری قمری نیاکانش از زمان آغا محمد خان قاجار در قفقاز
به کشور ایران هجرت نموده اند. و در مدرسه صالح آباد واقع در سبز میدان رشت پس از
تحصیل فقه و اصول , امام جماعت کردید. و
در کلاس درس مسیو ژان و فرانسوی زبان فرانسه آموخت به عتبات سفر نموده دو سال در نجف
درس خواند و سپس از روسیه و فرنگستان دیدن نمود و باشنیدن نغمه مشروطیت به زادگاهش باز
گشت. و
کسمائی در بازگشت از این سفرها عبا و عمامه را تبدیل به کت و شلوار نموده در صف اول
کمونیست ها و مشروطیت جای گرفت و بعد از بمباران مجلس در سلطنت محمد علی شاه فرار به
پاریس رفت و با ظرف شوئی و روزنامه فروشی امرار حیات می نمود. داستان ضیق معیشتش را
در پاریس و مراجعه به دوست سابقش لاسخالادیس یونانی را به نقل از خود کسمائی شنیده ایم که
می گفت در استبداد صغیر وقتی آزادیخواهان مورد تعقیب هر یک به گوشه ای فرار می رفتند و
من هم ناچار روانه پاریس شدم و در نهایت سختی امرار معاش میکردم تصادفاً در یکی از روزها
با آشنائی قدیمیم لاسخالادیس که مکرر معامله ابریشم و نوغان با وی نموده بودم اتفاق ملاقات
دست داد و من اغتنام فرصت نموده از او وام می خواستم و با سابق آشنائی با او و اینکه مرا بخوبی
میشناخت, نزد خود تصور میکردم که تقاضایم را رد نخواهد کرد و لذا بمجرد پیشنهاد و درخواست
وام, بی درنگ گفت بیا و مرا بدنبال خویش تا رودخانه سن کشانید و در آنجا مکث کوتاهی کرده با
لهجه توسری خورده یونانیش بمن گفت. کسمائی, اگر می خواهی راحت باسی اینجا گورام. و
یعنی میگفت وقتی در پاریس بی پول شدی خودت را به این رودخانه پرت نما و انتحار کن. و

این واقعه بر من بسیار ناگوار آمد و برآن شدم که تکلیف سفیر کبیر ایران را در پاریس برای تدریس
عربی و فارسی و تاریخ و جغرافی به دخترانش, قبول و از این ممر در آمدی پیدا نموده گشایشی در
زندگیم پیدا شود. و

بشرحی که آقای سید محمد علی جمال زاده در مجله یغما نوشته اند در پاریس بقدری به او سخت
می گذشت که یکروز که بدیدنش رفته بودم, با داشتن بچه ای در بغل تصمیم داشت خود را از پنجره
خانه اش به پائین پرت کند و من مانع شدم کسی نمیداند که کسمائی, با آن روحیه قوی که داشت چرا
از زندگی بیزار شده و به قصد انتحار افتاده بود. کسمائی بمجرد اینکه اطلاع یافت اتمسفر گیلان
برای پذیرفتن امثالش مساعد است همراه فرستادگان انجمنهای انقلابی گرجستان و قفقاز, به گیلان
آمده به تعلیم نظامی کمونیست ها داوطلب پرداخت. در حمله به دار الحکومه رشت در وقعه
مشروطیت و جنگ با سربازان سردار افخم فرماندار مستبد گیلان شرکت نمود. عضو کمیته ستار
و از فعالیتشان بشمار آمد به عضویت کمیسیون جنگ انتخاب شد, با نطقها و خطابه های شورانگیز
افکار مردم را بیدار ساخته به جنبش و حرکت وا میداشت. در مسجد جامع رشت که محل تجمع
آزادیخواهان بود و هر جای دیگری که وجودش را ضروری میشمرد حضور یافته به ایراد نطقهای
مهیج می پرداخت. و

اوقات فراعت کسمائی به نقاشی و نگارش مقاله و اسرائیدن شعر مصروف میشد. روزنامه وقت را
در طهرات پس از تسخیر مرکز بدست آزادیخواهان دائر نمود. و
در دوران استیلای قونسول تزاری روس در رشت (نگراسف) که آزادیخواهان گیلان مورد تعقیب و
حبس و شکنجه بودند و او هم میبایست از اذیت و آزار این افسر بیدادگر روس سهمی داشته باشد, با
لباس مبدل و چهره گریم کرده سوار کشتی شد و به بادکوبه و تفلیس و از آنجا به پاریس رفت و در
سال دوجنگ جهانی اول ( 1332 ق) به گیلان بازگشت و مبارزه با نیروهای اهریمنی داخلی و
خارجی را از سرگرفت. بسال 1334  به نهضت میرزاکوچک خان پیوست و اداره روزنامه جنگل
را بعهده گرفته افکار انقلابیش را نشر داد. و

در نخست وزیری وثوق الدوله بعلت انشعاب و دو دسته شدن جنگلیها و تسلیم حاجی احمد کسمائی
یکی از سران جنگل و مهاجرت کوچک خان به شرق گیلان, از ادامه همکاری بازمانده و از
فعالیت دست کشید. در هجوم کردهای مسلح خالو قربان هر سینی به رشت همراه عده ای از سربازان
روس, کسمائی راه سفر طهران را در پیش گرفته با جم غقیری از گیلانیان مهاجر که از ستم روسها
و کردهای بالشویک برجانشان بیمناک بودند راهی مرکز شده در مدرسه صدر بیتوته کرد و بعلت
دور ماندن از محصول املاکش که بدست عمال انقلاب مصادره شده بود, یکبار دیگر دچار سختی
معیشت گردید. او را در شهر طهران می دیدند که با یک لباس نشوسته و گیوه تابستانی راه می رود
و حاضر نیست از کسی وام بخواهد و یا انجمن هائی که برای کمک به مهاجرین گیلانی تشکیل یافته
بود کمک بگیرد. و

در پایان عمر, در مزرعه شخصیش واقع در سالکسار شفت اقامت ورزیده و اشعار گیلکی فراوانی
که در صفحات بعد مذکور خواهد شد از خود بیادگار گذاشت که از مجموع آنها میتوان به شخصیت
ممتاز و عقاید اجتماعیش پی برد. و
سرانجام بعلت بیماری کلیه, برشت آمده و در 1339 قمری در گذشت و بر حسب وصیتش, جواربقعه
سلیمان داراب با تجلیل و شکوه مدفون گردید. و
کسمائی از شعر ایست که در زبان گیلکی مقامی رفیع دارد چه تمامی سروده هایش در عین اینکه وطنی
و اجتماعی و اخلاقی است, سلیس زیبا و دلنشین اند. کمتر کسی است در گیلان که به آثار ادبیش آشنا
نباشد . وی را میتوان به حق و از روی واقع, در ردیف ادبای بزرگ و خدمتگزاران حقیقی وطن و
آزادی و در صف مقدم احرار و پیشتازان مشروطیت و از جمله میهن پرستان صمیمی بشمار آورد. و

در دوران فترت که محمد علی شاه قاجار مجلس شورای ملی ( دوره اول ) را به توپ بست و عده ای
از نمایندگان را بقتل رسانید و عده دیگر را حبس و شکنجه و تبعید نمود میرزا حسین خان کسمائی
برای تهییج آزادیخواهان و کمونیست ها گیلانی و جلب کمک آنان بهواداری از آزادی و تقویت
مشروطیت سرود. زیر را ساخت

ای ویریزید  ویریزید براران
اولاد ایران چون شیر غران
ای که از سر ردابو ردابو
خورشید تابان جان براران
هسا وقت یاریه برای وطن
آمه سروجان و دل فدای وطن
هسا وقت کوششه جان براران
وقت خون جوششه جان براران
پارلمان. پارلمان کشتی تو ویران
میرابو. میرابو. زود بیا دیرابو
گیم اما تا مستبد و استبداد عدلا بچشه
آهنگ اسپانیولیب ویولا ما چیشه

به زبان پارسی هم سرود
آهای . برخیزید  برخیزید برادران
فرزندان ایران بمثابه شیر خشمناک
وای که از سرمان گذشت, گذشت
خورشید تابناک برادرهای عزیز
الان وقت یاری شما است برای وطن
سرو جان و دلمان برای فدای وطن باد
حالا وقت تلاش است برادران عزیز
وقتی است که خونتان بجوش آید برادران عزیز
ویران گشته ای پارلمان ای مجلس شورا
آهای با من زودتر بیآید که قدری دیر شده
ما این سخنان را تا زمانیکه مستبدین و استبداد عدالت را درک کنند خواهیم گفت و مبارزه را ادامه
می دهیم . و
این آهنگ سرود اسپانیاست, زنده باد ماچیش



Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen