پیروزی ایدئولوژی روحانیون در ایران
واکنش ایرانیان در مقابل ایدئولوژی روحانیون
عوامل اجتماعی زمان با تجربیات از مسائل اجتماعی کذشته جامعه خویش با و آموخت که برای دامن زدن
بیک جنبش وسیع استقلال طلبانه، اجتماعی به سپاهی است کستاخ و بی باک که خطر کند برای آرمانی ملی
و مردمی و چون عوامل اجتماعی و ضرورتهای زمان او را انسانی با هوش، گستاخ، و پاک ساخته بود با این
صفتهای اساسی مردمی، رو به همقطاران عیار خویش کرد و با دلاوری و هوشیاری به شبروی روی آورد. و
ولی هرگز راهزن به آن معنی مطلح نبود. و
بلند همتی و جوانمردی او با دزدی و راهزنی مصطلح بیگانه بود. او از غارتگران و سرمایه داران می گرفت
و به رنجبران به خانوادههای فقیر می داد و بخیل سپاه خود می افزود. در باره دوران شبرویش داستان های
ظریف و در عین حال حماسی نقل کرده اند که چطور جوانمردانه عمل می کرد، و اگر چیزی بدست می آورد
صمیمانه بین همگان تقسیم می کرد و از آدمکشی دوری می جست و با بدست آوردن اندک اسب، و سلاح و
سپاهی به خدمت صالح بن نصر امیر مطوعه بست در آمد و دیری نپائید که به سیستان و سپس هرات، کرمان
فارس و دیگر بلاد را زیر فرمان گرفت و از چنگ گماشتگان خلیفه بدر آورد. در مورد حماسه های او و
لشکریانش داستان ها گفته اند. و
یعقوب پس از جنگهای طولانی آهنگ نیشابور می کند و پس از پیامی که به نزد محمد طاهر می فرستد. و
او بی اعتنائی می کند، باز فرستاده یی می فرستد. حاجب امیر اجازه نداده، و گفته بود که امیر خواب است
و باز. . تا اینکه خود عزم نیشابور می کند. در نزدیکی نیشابور که می رسد محمد می ترسد و پیغام می دهد
اگر بفرمان امیر المونین آمدی عهد و پیمان عرضه کن تا ولایت به تو سپارم و اگر باز گرد وقتی فرستاده محمد
این پیغام را رساند یعقوب شمشیر زیر مطی بیرون آورد و گفت عهد و لوای من اینست. و
و باز گویند پس از شکستی که از خلیفه خورد در صدد جبران بود، ولی مریض می شود خلیفه معتمد که وجود
او را در جندی شاپور و خوزستان برای بغداد خطر می داند، فرستاده ای بسویش می فرستد و او را به امارات
فارس وعده می دهد. او بیمار بوده ولی فرستاده را بحضور طلبید و در نزدیکی بسترش شمشیری با قدری نان
خشک و پیاز نهاد. وقتی فرستاده، پیام خودش را به او داد، یعقوب روی بدو کرد گفت، بگو که من اکنون بیمارم
اگر بمیرم هر دو از دست یکدیگر راحت یابیم اگر بمانم بین ما جز شمشیر نخواهد بود. در جنگ با خلیفه نیز اگر
من شکست بخورم بدین نان و پیاز که هست قناعت خواهم کرد که البته قلنج و سکسکه کار خود کرد و پس از
شانزده روز بیماری در گذشت. او انسانی بود پایدار و باثبات که او را سندان نام داده اند. در عین گستاخی از
حزم و احتیاط نیز بر خوردار بود. در حین جنگ از بردن وسائل زائد که متداول زمان بود، دوری می جست و از
زندگی ساده ای برخوردار بود. و
در قسمت جنبش زنگیان از حسین بن منصور حلاج سخن به میان آمد. پیشه ور زاده ای که در 244 هجری
مطابق با 858 میلادی در طور تولد یافت. او از نواده های یک ایرانی زردتشتی بنام ابواب شهاب می باشد
حلاج در دوران نوجوانی. از فرهنگ و زمان ملی خود ( فارسی ) یتیم ماند و این روحانیون زدگی بعدها و
پس از آشنائی با عناصر شعوبی ایرانیان تندرو می توانست در او واکنش سختی دربرابر نهادهای ایدئولوژی
و فرهنگی روحانیون بوجود آورد. و ادامه زندگی حلاج را اینطور در همین کتاب می خوانیم. و
در این سال ناسیونالیسم و حس وطن پرستی که از آغاز حمله روحانیون به ایران جریان داشت باعث استقرار
سلسله ایرانی سامانیان در خراسان گردید. سلسله های دیگر ایرانی مانند صفاریان نیز برای ایجاد یک حکومت
ملی و مستقل با دولت عباسی مبارزه میکردند. و
در سال 260 هجری حکومت زنگیان قیام زنج در اهواز استقرار می یابد و محمد بن یحیی کرئپائی اهوازی
یکی از فرماندهان قیام زنج حاکم آنجا می گردد. عزیمت حلاج به بصره همزمان با اوج گیری قیام زنج و
شورش بردگان بین النهرین و گسترش تبلیغات قرمطیان در این نواحی بود. و
این نهضت همانطور یکه گفته ایم به وسیله ایرانیان تندرو رهبری می شدند و بی شک حلاج که جوان
پرشور بود بخصوص به خاطر ایرانی بودنش نمی توانست از تمام این جریانات دور بر کنار بماند. .و
باز، باید دانست که زن حلاج کرنپائی، و کرنبا محلی بود که در نزدیکی های اهواز قرار داشت.
کرنبائی ها از مردمی بودند که در قیام زنج شرکت مستقیم داشتند و محمد بن یحیی کرنبائی فرمانده
برجسته شورشیان زنج در اهواز و شوش بود. بی شک ایرانی بودن رهبران زنج و وجود نوعی ناسیونالیسم
مترقی در حلاج میتوانست او را بسوی قیام زنج جلب نماید. و
بنظر می رسد که حلاج بوسیله بردارزنش ابوسعید کرنبائی با ایدئولوژی رهبران زنج آشنا شده و به اتهام
فعالیتهای سیاسی و رابطه با عناصر متفکر قیام زنج بخصوص با کرنبائی ها بود که حلاج در ریرا منطقه
فعالیت شورشیان دستگیر شکنجه و زندانی گردیده. و
آنچه آورده شد بیان می دارد که حلاج این انسان پاک صاحب اندیشه و مبارز در رابطه با چه مسائل اجتماعی
شکل و مایه میگیرد. و نشان می دهد که آبشخورش چه چشمه های فیاض اجتماعی بوده اند. و
زندگی حلاج بیان آن دارد که او سخت تحت تاثیر پاک اندیشانی چون مانی و مزدک و رزم آورانی چون بابک
و یعقوب و قیام و جنبشهای پاک توده ای و ملی همچون قیام مقنع و جنبش زنگیان بوده و بهره برده و به
آن غنا بخشید. باشد که از همه این جویبار ها نهری بنیان کن بوجود آمده از تمام جریانات اجتماعی، و به
دست آوردهای انقلابات بشری در روی زمین بدل گردد. و در هم بغلطاند تمام زائدهای ضد بشری و
نامردمی را. که چنین نهر بنیان کن جاری باد. ، و
حلاج جهانبینی دیالکتیک خود را با اشعار نغز و شیوایش بیان می دارد، که با آوردن چند قطعه از آنها و در
آخر با نقل شهادت او، که چطور زنده خاطر می سازد حماسه بابک را پسنده می کنیم او ادامه حرکتهای
اجتماعی، و پروسه تکاملی پدیده ها، و اندیشه و مقوله های اجتماعی، را این چنین بیان میدارد : و
روانه ایم و روانید و پیش ما چه عیان
و لیک جمله نهانیم از شما یک سر
روانه آید و روانیم و نیک می بینیم
که سایه سایه فرومانده اید پشت اندر
و باور دارد که اگر پدیده ای رو به پیری دارد، و مرگ او سر رسید، در خود پدیده ای نو بوجود میآورد که
در واقع پروسه تکاملی قبلی است.
اقتلونی بکشد مرا ! یا ثقاتم
چیست در قتلم؟ حیاتم
و مماتم در حیاتم
و حیاتم در مماتم
روایات نشان می دهد که جنبش حلاج از سازماندهی و مخفی کاری خاصی بر خوردار بوده، و او یارانش
با کلمات رمز تماس میگرفتند. و
بهرحال او انسانی بود سرکش، با هوش و متفکر و گویند که پس از دستگیری او را محاکمه کردند. این
عمل شورش ببار آورد، او را مدتها در حبس نگهداشتند تا پس از پایان شورش بکارش خاتمه داده شود. در
این مدت بازداشت حماسه ها گفته اند از یارانی چون این عطا که آموزنده است و نیز لحظات آخر زندگی او
را اینگونه روایت کرده اند. و
پس دستش را جدا کردند، حلاج خنده ئی بزد گفتند خنده چیست؟ گفت : دست از آدمی بسته، جداکردن
آسان است. ..پس دو دست بریده خون آلود برروی، در مالید و روی و ساعد را خون آلود کرد. .. گفتند چرا
کردی؟ گفت : خون بسیار از من رفت، دانم که رویم زرد شده باشد، شما پندارید که زردی روی من از ترس
است. خون بر روی مالیدم تا در چشم شما سرخ روی باشم، که گلگونه مردان، خون ایشان است..پش
چشم هایش بر کندند.. قیامتی از خلق برخاست تذکره اولیا و در این میان شورشیان چندین ساختمان و دکان
را به آتش کشیدند و سر به طغیان برداشتند. در آخر با قطعه ای از شعر حلاج می. سرشک بسنده کنیم
خاکستر ترا
باد سحرگهان
هر جا که برد
مردی از خاک روئید
یکی از جنبشهای که تا قبل از تسلط مغولان بصورت گسترده شکل گرفت و شناسائی آن ضروری است جنبش
اسماعیلیه می باشد. این جنبش چون جنبشهای قبلی از خصوصیاتی که برای آنها برشمردیم بر خوردار بود با
تفاوتهائی در امر سازماندهی و طول عمر که خود نیز ناشی از حاصل حرکت تکاملی و تجربه اندوزی و بار
آوری پدیده ایست که از پیشینیان خود می برد و شکل می گیرد. و
جنبش اسماعیلیه یا ملاحده بزرگترین و متشکل ترین جنبشی است که در قرون وسطی در فلات ایران
پاگرفت و زندگی داشت. دوران عمر او را نزدیک به 400 سال خوانده اند که در بین توده های دهقانی و
رنجبران و روشنفکران استقلال طلب نفوذ داشت. روشنفکران و روشنگران پاک و وطن پرستی چون
فردوسی، ناصرخسرو، ابوعلی سینا، شهید بلخی، ابوریحان بیرونی و..را تحت تاثیر خود قرار داد. جنبش
علاوه برگستردگی در بین اقشار گوناگون این سرزمین، تا حدودی بعدی جهانی یافت. حداقل نوع سازماندهی
و مخفی کاری که در آن حاکم بود در سازمانهای مختلف جهانی از جمله (فراماسیونرهای جهانی ) بکار
گرفته شد که مراجعه به کتابهای آقای رائین هر چند مختصر شمه ای از آنرا ذکر می کنیم. در عین حال جنبش
طیفهای مختلفی را در امر مبارزه از مسالمت آمیز تا قهرآمیز بکار می برد و تجربه کرد. آنچه نظر همگان را
به این جنبش جلب کرده چهار چیز است که پیوسته با هم عمل می شده و بردی خاص با خود داشته که عبارتند
از 1، تبلیغ 2، سپاه گیری 3، سازماندهی 4، برخورد قاطع و بی امان با جمهوری اسلامی ایران که تمام
روحیه روحانیون و سپاه پاسداران و بسیج های چماق بدست را فلج کرد. و
در اینمورد نوشته های فراوان می باشد، همگی بر آنند که آنها مخصوصا از زمان حسن صباح در این چهار
مورد که بر شمردیم موفق و پیروز بودند، و رعب و وحشتی در دل حکمرانان زمان پدید آورده بودند
بینظیر که با یاری گرفتن از چند منبع و ذکر آنها خواننده عزیز را در جریان می گذاریم. و
مسیو دوهامبر فرانسوی که در تاریخ اسماعیلیه تحقیق فراوان کرده می نویسد استاد اعظم حسن همیشه
می خواست دشمنانش را با تهدید و تخویف از میدان بدر ببرد او وقتی از تهدید نتیجه نمیگرفت به ترور و
قتل که اساساً برخلاف تمایلاتش بوده دست می زد. و
حسن یکی از غلامان سلطان سنجر را مطیع او امر خویش کرد. تا وقتیکه سلطان خوابیده بود، غلام خنجری
پهلوی بالش سلطان بزمین فرو کند. همینکه سلطان بیدار شد و خنجر را دید بوحشت افتاده اما پیر کوهستان
کاغذی باو نوشت که خیلی کوتاه بود و مضمونش این بود که اگر به سلطان احترام نمی گذاشتم خنجری که
بزمین فرو رفته بود بقلبش فرو میرفت. و
ادامه آن از دکتر ذبیح آله صفا
حسن آنگاه پدوپیغام داده آنکس که کارد بزمین درشت فرو می کند، برسینه نرم سلطان هم تواند نشاند
گویند سلطان سنجر از این عمل او ترسیده و در مورد آنها سکوت کرد، که خود این سکوت ناشی از
ترس بود که به کار آنها رونق داد و بقدرت آنها افزود درکتاب آقای رامین آمده است که
واکنش ایرانیان در مقابل ایدئولوژی روحانیون
عوامل اجتماعی زمان با تجربیات از مسائل اجتماعی کذشته جامعه خویش با و آموخت که برای دامن زدن
بیک جنبش وسیع استقلال طلبانه، اجتماعی به سپاهی است کستاخ و بی باک که خطر کند برای آرمانی ملی
و مردمی و چون عوامل اجتماعی و ضرورتهای زمان او را انسانی با هوش، گستاخ، و پاک ساخته بود با این
صفتهای اساسی مردمی، رو به همقطاران عیار خویش کرد و با دلاوری و هوشیاری به شبروی روی آورد. و
ولی هرگز راهزن به آن معنی مطلح نبود. و
بلند همتی و جوانمردی او با دزدی و راهزنی مصطلح بیگانه بود. او از غارتگران و سرمایه داران می گرفت
و به رنجبران به خانوادههای فقیر می داد و بخیل سپاه خود می افزود. در باره دوران شبرویش داستان های
ظریف و در عین حال حماسی نقل کرده اند که چطور جوانمردانه عمل می کرد، و اگر چیزی بدست می آورد
صمیمانه بین همگان تقسیم می کرد و از آدمکشی دوری می جست و با بدست آوردن اندک اسب، و سلاح و
سپاهی به خدمت صالح بن نصر امیر مطوعه بست در آمد و دیری نپائید که به سیستان و سپس هرات، کرمان
فارس و دیگر بلاد را زیر فرمان گرفت و از چنگ گماشتگان خلیفه بدر آورد. در مورد حماسه های او و
لشکریانش داستان ها گفته اند. و
یعقوب پس از جنگهای طولانی آهنگ نیشابور می کند و پس از پیامی که به نزد محمد طاهر می فرستد. و
او بی اعتنائی می کند، باز فرستاده یی می فرستد. حاجب امیر اجازه نداده، و گفته بود که امیر خواب است
و باز. . تا اینکه خود عزم نیشابور می کند. در نزدیکی نیشابور که می رسد محمد می ترسد و پیغام می دهد
اگر بفرمان امیر المونین آمدی عهد و پیمان عرضه کن تا ولایت به تو سپارم و اگر باز گرد وقتی فرستاده محمد
این پیغام را رساند یعقوب شمشیر زیر مطی بیرون آورد و گفت عهد و لوای من اینست. و
و باز گویند پس از شکستی که از خلیفه خورد در صدد جبران بود، ولی مریض می شود خلیفه معتمد که وجود
او را در جندی شاپور و خوزستان برای بغداد خطر می داند، فرستاده ای بسویش می فرستد و او را به امارات
فارس وعده می دهد. او بیمار بوده ولی فرستاده را بحضور طلبید و در نزدیکی بسترش شمشیری با قدری نان
خشک و پیاز نهاد. وقتی فرستاده، پیام خودش را به او داد، یعقوب روی بدو کرد گفت، بگو که من اکنون بیمارم
اگر بمیرم هر دو از دست یکدیگر راحت یابیم اگر بمانم بین ما جز شمشیر نخواهد بود. در جنگ با خلیفه نیز اگر
من شکست بخورم بدین نان و پیاز که هست قناعت خواهم کرد که البته قلنج و سکسکه کار خود کرد و پس از
شانزده روز بیماری در گذشت. او انسانی بود پایدار و باثبات که او را سندان نام داده اند. در عین گستاخی از
حزم و احتیاط نیز بر خوردار بود. در حین جنگ از بردن وسائل زائد که متداول زمان بود، دوری می جست و از
زندگی ساده ای برخوردار بود. و
در قسمت جنبش زنگیان از حسین بن منصور حلاج سخن به میان آمد. پیشه ور زاده ای که در 244 هجری
مطابق با 858 میلادی در طور تولد یافت. او از نواده های یک ایرانی زردتشتی بنام ابواب شهاب می باشد
حلاج در دوران نوجوانی. از فرهنگ و زمان ملی خود ( فارسی ) یتیم ماند و این روحانیون زدگی بعدها و
پس از آشنائی با عناصر شعوبی ایرانیان تندرو می توانست در او واکنش سختی دربرابر نهادهای ایدئولوژی
و فرهنگی روحانیون بوجود آورد. و ادامه زندگی حلاج را اینطور در همین کتاب می خوانیم. و
در این سال ناسیونالیسم و حس وطن پرستی که از آغاز حمله روحانیون به ایران جریان داشت باعث استقرار
سلسله ایرانی سامانیان در خراسان گردید. سلسله های دیگر ایرانی مانند صفاریان نیز برای ایجاد یک حکومت
ملی و مستقل با دولت عباسی مبارزه میکردند. و
در سال 260 هجری حکومت زنگیان قیام زنج در اهواز استقرار می یابد و محمد بن یحیی کرئپائی اهوازی
یکی از فرماندهان قیام زنج حاکم آنجا می گردد. عزیمت حلاج به بصره همزمان با اوج گیری قیام زنج و
شورش بردگان بین النهرین و گسترش تبلیغات قرمطیان در این نواحی بود. و
این نهضت همانطور یکه گفته ایم به وسیله ایرانیان تندرو رهبری می شدند و بی شک حلاج که جوان
پرشور بود بخصوص به خاطر ایرانی بودنش نمی توانست از تمام این جریانات دور بر کنار بماند. .و
باز، باید دانست که زن حلاج کرنپائی، و کرنبا محلی بود که در نزدیکی های اهواز قرار داشت.
کرنبائی ها از مردمی بودند که در قیام زنج شرکت مستقیم داشتند و محمد بن یحیی کرنبائی فرمانده
برجسته شورشیان زنج در اهواز و شوش بود. بی شک ایرانی بودن رهبران زنج و وجود نوعی ناسیونالیسم
مترقی در حلاج میتوانست او را بسوی قیام زنج جلب نماید. و
بنظر می رسد که حلاج بوسیله بردارزنش ابوسعید کرنبائی با ایدئولوژی رهبران زنج آشنا شده و به اتهام
فعالیتهای سیاسی و رابطه با عناصر متفکر قیام زنج بخصوص با کرنبائی ها بود که حلاج در ریرا منطقه
فعالیت شورشیان دستگیر شکنجه و زندانی گردیده. و
آنچه آورده شد بیان می دارد که حلاج این انسان پاک صاحب اندیشه و مبارز در رابطه با چه مسائل اجتماعی
شکل و مایه میگیرد. و نشان می دهد که آبشخورش چه چشمه های فیاض اجتماعی بوده اند. و
زندگی حلاج بیان آن دارد که او سخت تحت تاثیر پاک اندیشانی چون مانی و مزدک و رزم آورانی چون بابک
و یعقوب و قیام و جنبشهای پاک توده ای و ملی همچون قیام مقنع و جنبش زنگیان بوده و بهره برده و به
آن غنا بخشید. باشد که از همه این جویبار ها نهری بنیان کن بوجود آمده از تمام جریانات اجتماعی، و به
دست آوردهای انقلابات بشری در روی زمین بدل گردد. و در هم بغلطاند تمام زائدهای ضد بشری و
نامردمی را. که چنین نهر بنیان کن جاری باد. ، و
حلاج جهانبینی دیالکتیک خود را با اشعار نغز و شیوایش بیان می دارد، که با آوردن چند قطعه از آنها و در
آخر با نقل شهادت او، که چطور زنده خاطر می سازد حماسه بابک را پسنده می کنیم او ادامه حرکتهای
اجتماعی، و پروسه تکاملی پدیده ها، و اندیشه و مقوله های اجتماعی، را این چنین بیان میدارد : و
روانه ایم و روانید و پیش ما چه عیان
و لیک جمله نهانیم از شما یک سر
روانه آید و روانیم و نیک می بینیم
که سایه سایه فرومانده اید پشت اندر
و باور دارد که اگر پدیده ای رو به پیری دارد، و مرگ او سر رسید، در خود پدیده ای نو بوجود میآورد که
در واقع پروسه تکاملی قبلی است.
اقتلونی بکشد مرا ! یا ثقاتم
چیست در قتلم؟ حیاتم
و مماتم در حیاتم
و حیاتم در مماتم
روایات نشان می دهد که جنبش حلاج از سازماندهی و مخفی کاری خاصی بر خوردار بوده، و او یارانش
با کلمات رمز تماس میگرفتند. و
بهرحال او انسانی بود سرکش، با هوش و متفکر و گویند که پس از دستگیری او را محاکمه کردند. این
عمل شورش ببار آورد، او را مدتها در حبس نگهداشتند تا پس از پایان شورش بکارش خاتمه داده شود. در
این مدت بازداشت حماسه ها گفته اند از یارانی چون این عطا که آموزنده است و نیز لحظات آخر زندگی او
را اینگونه روایت کرده اند. و
پس دستش را جدا کردند، حلاج خنده ئی بزد گفتند خنده چیست؟ گفت : دست از آدمی بسته، جداکردن
آسان است. ..پس دو دست بریده خون آلود برروی، در مالید و روی و ساعد را خون آلود کرد. .. گفتند چرا
کردی؟ گفت : خون بسیار از من رفت، دانم که رویم زرد شده باشد، شما پندارید که زردی روی من از ترس
است. خون بر روی مالیدم تا در چشم شما سرخ روی باشم، که گلگونه مردان، خون ایشان است..پش
چشم هایش بر کندند.. قیامتی از خلق برخاست تذکره اولیا و در این میان شورشیان چندین ساختمان و دکان
را به آتش کشیدند و سر به طغیان برداشتند. در آخر با قطعه ای از شعر حلاج می. سرشک بسنده کنیم
خاکستر ترا
باد سحرگهان
هر جا که برد
مردی از خاک روئید
یکی از جنبشهای که تا قبل از تسلط مغولان بصورت گسترده شکل گرفت و شناسائی آن ضروری است جنبش
اسماعیلیه می باشد. این جنبش چون جنبشهای قبلی از خصوصیاتی که برای آنها برشمردیم بر خوردار بود با
تفاوتهائی در امر سازماندهی و طول عمر که خود نیز ناشی از حاصل حرکت تکاملی و تجربه اندوزی و بار
آوری پدیده ایست که از پیشینیان خود می برد و شکل می گیرد. و
جنبش اسماعیلیه یا ملاحده بزرگترین و متشکل ترین جنبشی است که در قرون وسطی در فلات ایران
پاگرفت و زندگی داشت. دوران عمر او را نزدیک به 400 سال خوانده اند که در بین توده های دهقانی و
رنجبران و روشنفکران استقلال طلب نفوذ داشت. روشنفکران و روشنگران پاک و وطن پرستی چون
فردوسی، ناصرخسرو، ابوعلی سینا، شهید بلخی، ابوریحان بیرونی و..را تحت تاثیر خود قرار داد. جنبش
علاوه برگستردگی در بین اقشار گوناگون این سرزمین، تا حدودی بعدی جهانی یافت. حداقل نوع سازماندهی
و مخفی کاری که در آن حاکم بود در سازمانهای مختلف جهانی از جمله (فراماسیونرهای جهانی ) بکار
گرفته شد که مراجعه به کتابهای آقای رائین هر چند مختصر شمه ای از آنرا ذکر می کنیم. در عین حال جنبش
طیفهای مختلفی را در امر مبارزه از مسالمت آمیز تا قهرآمیز بکار می برد و تجربه کرد. آنچه نظر همگان را
به این جنبش جلب کرده چهار چیز است که پیوسته با هم عمل می شده و بردی خاص با خود داشته که عبارتند
از 1، تبلیغ 2، سپاه گیری 3، سازماندهی 4، برخورد قاطع و بی امان با جمهوری اسلامی ایران که تمام
روحیه روحانیون و سپاه پاسداران و بسیج های چماق بدست را فلج کرد. و
در اینمورد نوشته های فراوان می باشد، همگی بر آنند که آنها مخصوصا از زمان حسن صباح در این چهار
مورد که بر شمردیم موفق و پیروز بودند، و رعب و وحشتی در دل حکمرانان زمان پدید آورده بودند
بینظیر که با یاری گرفتن از چند منبع و ذکر آنها خواننده عزیز را در جریان می گذاریم. و
مسیو دوهامبر فرانسوی که در تاریخ اسماعیلیه تحقیق فراوان کرده می نویسد استاد اعظم حسن همیشه
می خواست دشمنانش را با تهدید و تخویف از میدان بدر ببرد او وقتی از تهدید نتیجه نمیگرفت به ترور و
قتل که اساساً برخلاف تمایلاتش بوده دست می زد. و
حسن یکی از غلامان سلطان سنجر را مطیع او امر خویش کرد. تا وقتیکه سلطان خوابیده بود، غلام خنجری
پهلوی بالش سلطان بزمین فرو کند. همینکه سلطان بیدار شد و خنجر را دید بوحشت افتاده اما پیر کوهستان
کاغذی باو نوشت که خیلی کوتاه بود و مضمونش این بود که اگر به سلطان احترام نمی گذاشتم خنجری که
بزمین فرو رفته بود بقلبش فرو میرفت. و
ادامه آن از دکتر ذبیح آله صفا
حسن آنگاه پدوپیغام داده آنکس که کارد بزمین درشت فرو می کند، برسینه نرم سلطان هم تواند نشاند
گویند سلطان سنجر از این عمل او ترسیده و در مورد آنها سکوت کرد، که خود این سکوت ناشی از
ترس بود که به کار آنها رونق داد و بقدرت آنها افزود درکتاب آقای رامین آمده است که
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen