Freitag, 20. September 2013

پائیز از چهره طبیعت افسونگار

پائیز

از چهرۀ طبیعت افسونگار 
بربسته ام دو چشم پر از غم را 
تا ننگرد نگاه تب آلودم 
این جلوه های حسرت و ماتم را 

پائیز, ای مسافر خاک آلود 
در دامنت چه چیز نهان داری 
جز برگ های مرده و خشکیده
دیگر چه ثروتی به جهان داری ؟

جز غم چه می دهد به دل شاعر 
سنگین غروب تیره و خاموشت ؟
جز سردی و ملال چه می بخشد
بر جان دردمند من آغوشت ؟

در دامن سکوت غم افزایت
اندوه خفته می دهد آزارم 
آن ارزوی گمشده می رقصد
در پرده های مبهم پندارم 

پائیز, ای سرود خیال انگیز
پائیز, ای ترانۀ محنت بار 
پائیز, ای تبسم افسرده
بر چهره طبیعت افسون کار

چون نهالی ست می لرزد 
روحم از سرمای تنهایی 
می خزد در ظلمت قلبم 
وحشت دنیای تنهایی

فروغ فرخ زاد


Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen