محمد تقی شهرام : یادداشت ها و تاملات در زندان های جمهوری اسلامی ایران, 21-22 تیر ماه 1358
.جمعه 22 تیر ماه بود صبح شروع کرده بوم مطالب دیروز را که ناتمام مانده بود بنویسم که در زدند
نگهبان بود و همراه دو سه نفر دیگر که پاشو وسائلت را جمع کن باید بروی . یک کیسه پلاستیک بود و یک حوله
و یک مسواک و خمیر دندان که همان سه چهار روز اول برایم خریده بودند به اضافه پیژامائی که از علی به عاریت
گرفته بودم, درآن جای دادم .نوشته ها را در جیبم گذاشتم, دستبند را زدند و چشمم را البته نه با دقت ویژه دفعه اول
بستند و راه افتادیم سوار یک پیکان با چهار نفر سرنشین که البته بعداً فهمیدم راننده که به اصطلاح رئیس آنها بود,
.فرمانده عملیاتی سپاه پاسداران است
تقریباً همه شان از این جوان هایی هستند که چه جور بگم هفت الی هشت کلاس درس خوانده اند بعدش افتاده اند به
هر کاری که رسیده کرده اند و در عین حال قدری زبر و زرنگ هم هستند و توی این مدت هم کلیات تو خالی ای از
مطالب سیاسی- که چه عرض کنم- یک مشت هذیان های سیاسی را از بر کرده اند, مانند این که مثلاً مائو به انقلاب
. ایران خیانت کرده و
و اینکه همراه اشرف عرق خورده یا مثلاً اون روس تون, آن هم از چین از کامبوج و لائوس هم دیگر حرفی نزنید
بلغارستان و یوگسلاوی هم که فلان طور , پس شما چه می گویند؟
!!همه شان هم باورشان شده است که چپی ها عامل قضایای کردستان و نقده و گنبد,, هستند
.و بعد از همه جالبتر این که می خواهند تلافی این عقده ها را سر من در بیاورند
,واقعاً طوری در این مورد حرف می زدند و خطاب و عتاب می کردند که فکر می کردم نکند روح من بی خبر از جسم
.رفته در نقده و گنبد و کردستان آتش به پا کرده است
باری دم زندان قصر [ سرنشین ] جلویی پیاده شد که برود کاغذ رسید دریافت زندانی را به دفتر بدهد.چند نفری بودند از
خودشان که می دانستند چه کسی است ولی یک نفر که همان جا بود و با راننده سلام و احوالپرسی کرد, پرسید کیه ؟
!!اونهم خیلی خونسرد جواب داد کسی نیست ساواکیه
که من دادم بلند شد, گفتم کدام نامردی بود که گفت من ساواگی هستم, و این جمله را چند بار گفتم تا یکیشان منکرشد
و بعد راننده حرف تو حرف کشید. بعد از اینکه مقداری از قصر دور شدیم چشم بند را برداشتند و خیابان های شلوغ
.شهر را همان ازدحام آدم ها و ماشین ها و بالاخره زندگی را که در جوش و خروش بود دیدم. و فقط دیدم
!!آه آزادی
اتومبیل به سمت خیابان های شمالی شهر حرکت می کرد, اول فکر کردم نکند می خواهند ببرند دادرسی ارتش ؟
.اما بلافاصله یادم آمد که امروز جمعه است و بعید است آنجا ببرند
وانگهی محل بازجوئی و بازپرسی دادگاه عمدتاً همان قصر است. یکیشان در آمد گفت که خودش این راه را خوب بلد
.است
فهمیدم طرف اوین می روند.از جاده دکتر مصدق رفت بالا پیچید توی پارک وی و بعدش سرازیر شد به سمت اوین یا
.[به قول جوان [بهمن فرنژاد] هتل حسینی [ محمد علی شعبانی هر دو از شکنجه گران آسدالله لاجوردی
یکیشان توی جاده پارک وی باز می خواست چشم بند را ببندند که عقبی گفت خودش اینجا ها را خوب بلده . گفتم آخرین
مرتبه صبح روز 22 بهمن آمدم , با تعجب گفتند مگر آن موقع ایران بودی؟ معلوم شد اینها هم فکر میکنند من تازه از
.خارج آمده ام
.دم در نیز باز یکی می خواست چشم هایم را ببندد که گفتند لازم نیست. اینجا ها را صد دفعه دیده
با ماشین آمدند تو دم در , زه ماشین گیر کرد به لنگه چپ در که داد راننده در آمد و یک فحش آبدار, مثل احمق بی
.شعور نثار نگهبان دم در کرد و نگهبان هم رنگ و وارنگ شد
.بعدش راننده باز هم طلبکارانه داد کشید تو از کجا آمدی ؟ از عشرت آباد ؟ زود بعد از ظهر برگرد سر خدمت خودت
خلاصه نگهبان دیگری آمد یک مقدار خشم شازده را بخواباند گفت: بابا تقصیر اون نبود و..این جناب راننده و در عین
حال فرمانده ضمناً خیلی هم آتششان داغ بود و با پررویی تمام اولاً به نیروهای چپ توهین می کرد, مثل اینکه شما ها
آنقدر احمقید که نمی فهمید این کارهایتان - یعنی مثلاً انتقاداتی که به یکه تازی های آنها می شود-مستقیماً بضررتان تمام
میشه والخ. و بعدش هم خیلی راحت بنده و پرویز نیکخواه و بعدش همه کمونیست ها را به اضافه سرمایه دارها توی یک
.کیسه می ریخت و می گفت هیچ فرقی با هم ندارید
شما ها دلارها را از کجا می آورید؟ معلومه با سرمایه داری جهانی زد وبند کرده اید و .. نمی گذارید که ما ریشه
!سرمایه داری را بکنیم
مخصوصاً اینکه با حمایت تان از دولت نمی گذارید که انقلابی(!) عمل بشه ! گفتم : دولت را که خود اقا معرفی
. کرده اولش چیزی نگفتند
بعد تعریف کردند که روحانی منتظری طی یک مقاله در روزنامه ها سیاست های دولت را به زیر شلاق گرفته و گفته است
که این دولت نه دولت اسلامی است و نه دولت انقلابی,از مجموعه صحبت ها معلوم بود که چقدر با دولت جمهوری
.اسلامی اختلافشان شدید شده است
البته جالب اینجاست که هر چه بورژوازی مذهبی به اینها رکاب می دهد و حاضر است زیر پالانشان بروند, باز هم اینها
راضی نیستند و چیز بیشتری را می خواهند . یک کلام آنها منتظر استعفای مهندس بازرگان, آوردن یک نظام دست راستی
.مذهبی و سرکوب مستقیم و بی چون و چرای نیروهای چپ هستند و به هیچ چیزی هم جز قدرت مستقیم راضی نخواهد شد
نیروهای متشکل آنان در مقایسه با نیروهای متشکل نظام بسیار زیادتر است. کمیته ها در دست آنهاست. سپاه پاسداران در
بست در اختیار آنهاست . آقا از آنها حمایت قلبی و حتی علنی می کند و بخش اعظمی از نیروی انسانی و سازمان روحانیت
.را هم در کنترل خودشان دارند
.به اضافه اینکه زندان ها در بست و دستگاه قضائی جمهوری اسلامی نیز تا حد زیادی باز هم در حیطه نفوذ آنهاست
.
.جمعه 22 تیر ماه بود صبح شروع کرده بوم مطالب دیروز را که ناتمام مانده بود بنویسم که در زدند
نگهبان بود و همراه دو سه نفر دیگر که پاشو وسائلت را جمع کن باید بروی . یک کیسه پلاستیک بود و یک حوله
و یک مسواک و خمیر دندان که همان سه چهار روز اول برایم خریده بودند به اضافه پیژامائی که از علی به عاریت
گرفته بودم, درآن جای دادم .نوشته ها را در جیبم گذاشتم, دستبند را زدند و چشمم را البته نه با دقت ویژه دفعه اول
بستند و راه افتادیم سوار یک پیکان با چهار نفر سرنشین که البته بعداً فهمیدم راننده که به اصطلاح رئیس آنها بود,
.فرمانده عملیاتی سپاه پاسداران است
تقریباً همه شان از این جوان هایی هستند که چه جور بگم هفت الی هشت کلاس درس خوانده اند بعدش افتاده اند به
هر کاری که رسیده کرده اند و در عین حال قدری زبر و زرنگ هم هستند و توی این مدت هم کلیات تو خالی ای از
مطالب سیاسی- که چه عرض کنم- یک مشت هذیان های سیاسی را از بر کرده اند, مانند این که مثلاً مائو به انقلاب
. ایران خیانت کرده و
و اینکه همراه اشرف عرق خورده یا مثلاً اون روس تون, آن هم از چین از کامبوج و لائوس هم دیگر حرفی نزنید
بلغارستان و یوگسلاوی هم که فلان طور , پس شما چه می گویند؟
!!همه شان هم باورشان شده است که چپی ها عامل قضایای کردستان و نقده و گنبد,, هستند
.و بعد از همه جالبتر این که می خواهند تلافی این عقده ها را سر من در بیاورند
,واقعاً طوری در این مورد حرف می زدند و خطاب و عتاب می کردند که فکر می کردم نکند روح من بی خبر از جسم
.رفته در نقده و گنبد و کردستان آتش به پا کرده است
باری دم زندان قصر [ سرنشین ] جلویی پیاده شد که برود کاغذ رسید دریافت زندانی را به دفتر بدهد.چند نفری بودند از
خودشان که می دانستند چه کسی است ولی یک نفر که همان جا بود و با راننده سلام و احوالپرسی کرد, پرسید کیه ؟
!!اونهم خیلی خونسرد جواب داد کسی نیست ساواکیه
که من دادم بلند شد, گفتم کدام نامردی بود که گفت من ساواگی هستم, و این جمله را چند بار گفتم تا یکیشان منکرشد
و بعد راننده حرف تو حرف کشید. بعد از اینکه مقداری از قصر دور شدیم چشم بند را برداشتند و خیابان های شلوغ
.شهر را همان ازدحام آدم ها و ماشین ها و بالاخره زندگی را که در جوش و خروش بود دیدم. و فقط دیدم
!!آه آزادی
اتومبیل به سمت خیابان های شمالی شهر حرکت می کرد, اول فکر کردم نکند می خواهند ببرند دادرسی ارتش ؟
.اما بلافاصله یادم آمد که امروز جمعه است و بعید است آنجا ببرند
وانگهی محل بازجوئی و بازپرسی دادگاه عمدتاً همان قصر است. یکیشان در آمد گفت که خودش این راه را خوب بلد
.است
فهمیدم طرف اوین می روند.از جاده دکتر مصدق رفت بالا پیچید توی پارک وی و بعدش سرازیر شد به سمت اوین یا
.[به قول جوان [بهمن فرنژاد] هتل حسینی [ محمد علی شعبانی هر دو از شکنجه گران آسدالله لاجوردی
یکیشان توی جاده پارک وی باز می خواست چشم بند را ببندند که عقبی گفت خودش اینجا ها را خوب بلده . گفتم آخرین
مرتبه صبح روز 22 بهمن آمدم , با تعجب گفتند مگر آن موقع ایران بودی؟ معلوم شد اینها هم فکر میکنند من تازه از
.خارج آمده ام
.دم در نیز باز یکی می خواست چشم هایم را ببندد که گفتند لازم نیست. اینجا ها را صد دفعه دیده
با ماشین آمدند تو دم در , زه ماشین گیر کرد به لنگه چپ در که داد راننده در آمد و یک فحش آبدار, مثل احمق بی
.شعور نثار نگهبان دم در کرد و نگهبان هم رنگ و وارنگ شد
.بعدش راننده باز هم طلبکارانه داد کشید تو از کجا آمدی ؟ از عشرت آباد ؟ زود بعد از ظهر برگرد سر خدمت خودت
خلاصه نگهبان دیگری آمد یک مقدار خشم شازده را بخواباند گفت: بابا تقصیر اون نبود و..این جناب راننده و در عین
حال فرمانده ضمناً خیلی هم آتششان داغ بود و با پررویی تمام اولاً به نیروهای چپ توهین می کرد, مثل اینکه شما ها
آنقدر احمقید که نمی فهمید این کارهایتان - یعنی مثلاً انتقاداتی که به یکه تازی های آنها می شود-مستقیماً بضررتان تمام
میشه والخ. و بعدش هم خیلی راحت بنده و پرویز نیکخواه و بعدش همه کمونیست ها را به اضافه سرمایه دارها توی یک
.کیسه می ریخت و می گفت هیچ فرقی با هم ندارید
شما ها دلارها را از کجا می آورید؟ معلومه با سرمایه داری جهانی زد وبند کرده اید و .. نمی گذارید که ما ریشه
!سرمایه داری را بکنیم
مخصوصاً اینکه با حمایت تان از دولت نمی گذارید که انقلابی(!) عمل بشه ! گفتم : دولت را که خود اقا معرفی
. کرده اولش چیزی نگفتند
بعد تعریف کردند که روحانی منتظری طی یک مقاله در روزنامه ها سیاست های دولت را به زیر شلاق گرفته و گفته است
که این دولت نه دولت اسلامی است و نه دولت انقلابی,از مجموعه صحبت ها معلوم بود که چقدر با دولت جمهوری
.اسلامی اختلافشان شدید شده است
البته جالب اینجاست که هر چه بورژوازی مذهبی به اینها رکاب می دهد و حاضر است زیر پالانشان بروند, باز هم اینها
راضی نیستند و چیز بیشتری را می خواهند . یک کلام آنها منتظر استعفای مهندس بازرگان, آوردن یک نظام دست راستی
.مذهبی و سرکوب مستقیم و بی چون و چرای نیروهای چپ هستند و به هیچ چیزی هم جز قدرت مستقیم راضی نخواهد شد
نیروهای متشکل آنان در مقایسه با نیروهای متشکل نظام بسیار زیادتر است. کمیته ها در دست آنهاست. سپاه پاسداران در
بست در اختیار آنهاست . آقا از آنها حمایت قلبی و حتی علنی می کند و بخش اعظمی از نیروی انسانی و سازمان روحانیت
.را هم در کنترل خودشان دارند
.به اضافه اینکه زندان ها در بست و دستگاه قضائی جمهوری اسلامی نیز تا حد زیادی باز هم در حیطه نفوذ آنهاست
.
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen