چقدر تجربه و فکر و جهان بینی وسیع می خواهد که کسی که دارای قدرت است, دچار این وسویه
احمقانه ولی بسیار دامنگیر قدرتمندان نشود که بوسیله زور می تواند به بعید ترین افکار و
ایده آل هایش هر چند که این افکار و ایده آلها در ذات خود و یا به تشخیص خود فرد, عالی و انسانی
و مفید به حال مردم و اجتماع باشد, جامعه عمل بپوشاند . و
اولین قدم حکومت جمهوری اسلامی ایران مسلماً اعمال زور بوده است. اما زور داریم تا زور. فرق
است میان آن زوری که از اراده به تمایل و منافع اکثریت عظیمی سرچشمه گرفته و علیه اراده منافع
و تمایل اقلیت معدودی به کار گرفته می شود, تا آن زوری که منافع و تمایل و اراده اقلیت معدود تر,و
یا از آن بدتر, منافع و تمایل و اراده افراد معدودی را طبیعتاً علیه منافع آن اکثریت منعکس می سازد. و
وضعیتی که گروه حاکم و یا به عبارت صحیح تر گروه های مختلف حاکم در شرایط کنونی جامعه
کشور ایران دارند تقریباً چیزی است متفاوت با این هر دو حالت و یا به عبارت دیگر مجموعی از این
دو حالت . و
یعنی اگر واقعا بخواهیم بطور ساده رای گیری کنیم آنها به همان ترتیبی که قرار دارند, کمابیش در
موضع حاکم قرار خواهند گرفت, با مقداری پس و پیش . اما اگر بخواهیم به جای احساسات ایدئولوژی
ولایت فقیه رهبر ایران به جای عقب افتادگی های فرهنگی و سیاسی, به جای بی سوادی و نادانی و
جماعت عظیمی از مردم کشور ایران منافع واقعی و اساسی آنها را معیار و محک قرار بدهیم و اگر
نیروهای آگاه و انقلابی جامعه را که عموماً فاقد پشتوانه توده ای خاص خود هستند , به مثابه بیانگر
آگاه منافع واقعی سیاسی و اقتصادی آنها طبقات و قشرهای مختلف مردم تلقی کنیم , آنگاه قضیه صد
و هشتاد درجه فرق خواهد کرد. و
گروهای حاکم چیزی جز یک اقلیت بسیار معدود که فکر می کنند نه تنها برنامه های اقتصادی سیاسی
خود بلکه حتی آداب مستراح رفتن و طهارت گرفتن خود را هم می باید بر این مردم دیکته کنند و به انها
تعلیم بدهند, نخواهند بود. باری همان طور که شاید در صفحات پیش گفته باشم , نشئه قدرت چنان سران
و تصمیم گیرندگان و حتی اجزا ساده و دست چهارم و پنجم آنها را مست و مدهوش کرده است که واقعاً
تصور می کنند آنها به هر کاری قادرند از جمله قالب ریزی مجدد فکر و اندیشه میلیون ها آدم این
سرزمین بر اساس عقاید و اعتقادات خودشان . و
به نظر آنها مشکلی نیست که با زور و تفنگ و سرنیزه حل نشود. خصوص که آنها هرگز تصور آن
را که اندیشه و فکر دیگران هم ممکن است حداقل چیزهای صحیحی داشته باشد, اساساً به مخیله خود
راه نمی دهند و به خصوص و از همه مهمتر این که هرگز فکر نمی کنند روزی این جماعت و
پشتیبانی بیمار گونه 98 درصدی جماعت را ممکن است از دست بدهند. و
آنها ساده لوحانه افتخار می کنند که 98 درصد مردم به آنها رأی داده اند در حالی که یک نگاه قدری
عمیق تر به مسئله عمق فاجعه ای را که در این رقم نهفته است بر ملا می کند. در واقع اگر از مردم
راجع به ساده ترین عادات طبیعی خودشان یعنی مثلا این موضوع که شب ها می خوابند و استراحت
می کنند یا روزها؟ یا با لعکس شبها موقع کار و فعالیت آنهاست, یا روزها ؟ می پرسند, آنها می دیدند
که پاسخ ها به مراتب تفاوت و گوناگونیش بیشتر از این رقم مسخره 98 درصد و 2 درصد بود. و
آن هم برای تعیین نظام سیاسی یک مملکت! و
به هر حال از موضوع اصلی قدری پرت افتادم . منظور اشاره به آن نیروی است که در این جوان و
دیگر رفقایش می بینم؛ نیرویی که از داشتن قدرت و در عین حال از آرزو برای محقق ساختن همه آن
ایده آلهای دور و دراز سرچشمه می گیرد و به راحتی در چهره مصمم و بی تردید آن ها متجلی
می شود. و
آیا چهره های مصمم بسیج ها و افسران سپاه پاسداران را در فیلم های مستندی نمکی که از روزهای
قبل از آغاز جنگ ایران و کشور عراق در سالهای به اتمام جنگ تهیه شده دیده اید؟ براستی دنیایی
از انرژی دنیایی از اراده و امید غیر قابل بازگشت نسبت به هدف در آنها موج می زند . هیچکس
شکی ندارد که محق است و پیروز و این چشم های همگی انها خوانده می شود. نه تنها از چشم آن
بسیج و سپاه پاسداران یونیفرم پوشیده که خود را ارتشی که در میان دریای بیکرانه از سپاه هموطنش
همچون قطره کوچکی می ماند بلکه از چشمان شوخ و خندان هزاران دختر و زن جوان یا پیری که با
شادی گل به پای سپاه می ریختند نیز این احساس و این ایمان به روشنی خوانده می شود . و
اما شما باید حتما چهره درهم فرورفته نا امید هراسان و در یک کلام خود باخته و تا مغز استخوان
شکست خورده همین بسیج ها و سپاه پاسداران و همین افسران را هنگامی که در خاک و باران
باد و بوران حوالی کشور عراق زیر ضربات ارتش عراق قرار گرفته بودند, می دیدید تا درجه را
افسون کرده مات و مبهوت و تسلیم نمود و بعد در مدت کوتاهی همچون تکه ای پنیر در گلو گاه
آتشین اش خرد و نابود و خاکستر کرد, متوجه می شدید بین این دوچهره یک دنیا یک تاریخ کامل
رنج و اسارت و بدبختی بشری فاصله بود و به راستی آیا ما شاهد یکی دیگر از آن رژه های افسون
کننده فکر و روح بشری نیستیم؟ و بعد چگونه به آن میعادگاه فاجعه به آن پهن دشت بی انتهای مرگ
و نیستی به آن پهن دشت کویر و خاک و باد و بوران عظیم خواهیم رسید؟ در حالی که دیگر خدایی
هم برای طلب آموزش وجود نخواهد داشت. و
احمقانه ولی بسیار دامنگیر قدرتمندان نشود که بوسیله زور می تواند به بعید ترین افکار و
ایده آل هایش هر چند که این افکار و ایده آلها در ذات خود و یا به تشخیص خود فرد, عالی و انسانی
و مفید به حال مردم و اجتماع باشد, جامعه عمل بپوشاند . و
اولین قدم حکومت جمهوری اسلامی ایران مسلماً اعمال زور بوده است. اما زور داریم تا زور. فرق
است میان آن زوری که از اراده به تمایل و منافع اکثریت عظیمی سرچشمه گرفته و علیه اراده منافع
و تمایل اقلیت معدودی به کار گرفته می شود, تا آن زوری که منافع و تمایل و اراده اقلیت معدود تر,و
یا از آن بدتر, منافع و تمایل و اراده افراد معدودی را طبیعتاً علیه منافع آن اکثریت منعکس می سازد. و
وضعیتی که گروه حاکم و یا به عبارت صحیح تر گروه های مختلف حاکم در شرایط کنونی جامعه
کشور ایران دارند تقریباً چیزی است متفاوت با این هر دو حالت و یا به عبارت دیگر مجموعی از این
دو حالت . و
یعنی اگر واقعا بخواهیم بطور ساده رای گیری کنیم آنها به همان ترتیبی که قرار دارند, کمابیش در
موضع حاکم قرار خواهند گرفت, با مقداری پس و پیش . اما اگر بخواهیم به جای احساسات ایدئولوژی
ولایت فقیه رهبر ایران به جای عقب افتادگی های فرهنگی و سیاسی, به جای بی سوادی و نادانی و
جماعت عظیمی از مردم کشور ایران منافع واقعی و اساسی آنها را معیار و محک قرار بدهیم و اگر
نیروهای آگاه و انقلابی جامعه را که عموماً فاقد پشتوانه توده ای خاص خود هستند , به مثابه بیانگر
آگاه منافع واقعی سیاسی و اقتصادی آنها طبقات و قشرهای مختلف مردم تلقی کنیم , آنگاه قضیه صد
و هشتاد درجه فرق خواهد کرد. و
گروهای حاکم چیزی جز یک اقلیت بسیار معدود که فکر می کنند نه تنها برنامه های اقتصادی سیاسی
خود بلکه حتی آداب مستراح رفتن و طهارت گرفتن خود را هم می باید بر این مردم دیکته کنند و به انها
تعلیم بدهند, نخواهند بود. باری همان طور که شاید در صفحات پیش گفته باشم , نشئه قدرت چنان سران
و تصمیم گیرندگان و حتی اجزا ساده و دست چهارم و پنجم آنها را مست و مدهوش کرده است که واقعاً
تصور می کنند آنها به هر کاری قادرند از جمله قالب ریزی مجدد فکر و اندیشه میلیون ها آدم این
سرزمین بر اساس عقاید و اعتقادات خودشان . و
به نظر آنها مشکلی نیست که با زور و تفنگ و سرنیزه حل نشود. خصوص که آنها هرگز تصور آن
را که اندیشه و فکر دیگران هم ممکن است حداقل چیزهای صحیحی داشته باشد, اساساً به مخیله خود
راه نمی دهند و به خصوص و از همه مهمتر این که هرگز فکر نمی کنند روزی این جماعت و
پشتیبانی بیمار گونه 98 درصدی جماعت را ممکن است از دست بدهند. و
آنها ساده لوحانه افتخار می کنند که 98 درصد مردم به آنها رأی داده اند در حالی که یک نگاه قدری
عمیق تر به مسئله عمق فاجعه ای را که در این رقم نهفته است بر ملا می کند. در واقع اگر از مردم
راجع به ساده ترین عادات طبیعی خودشان یعنی مثلا این موضوع که شب ها می خوابند و استراحت
می کنند یا روزها؟ یا با لعکس شبها موقع کار و فعالیت آنهاست, یا روزها ؟ می پرسند, آنها می دیدند
که پاسخ ها به مراتب تفاوت و گوناگونیش بیشتر از این رقم مسخره 98 درصد و 2 درصد بود. و
آن هم برای تعیین نظام سیاسی یک مملکت! و
به هر حال از موضوع اصلی قدری پرت افتادم . منظور اشاره به آن نیروی است که در این جوان و
دیگر رفقایش می بینم؛ نیرویی که از داشتن قدرت و در عین حال از آرزو برای محقق ساختن همه آن
ایده آلهای دور و دراز سرچشمه می گیرد و به راحتی در چهره مصمم و بی تردید آن ها متجلی
می شود. و
آیا چهره های مصمم بسیج ها و افسران سپاه پاسداران را در فیلم های مستندی نمکی که از روزهای
قبل از آغاز جنگ ایران و کشور عراق در سالهای به اتمام جنگ تهیه شده دیده اید؟ براستی دنیایی
از انرژی دنیایی از اراده و امید غیر قابل بازگشت نسبت به هدف در آنها موج می زند . هیچکس
شکی ندارد که محق است و پیروز و این چشم های همگی انها خوانده می شود. نه تنها از چشم آن
بسیج و سپاه پاسداران یونیفرم پوشیده که خود را ارتشی که در میان دریای بیکرانه از سپاه هموطنش
همچون قطره کوچکی می ماند بلکه از چشمان شوخ و خندان هزاران دختر و زن جوان یا پیری که با
شادی گل به پای سپاه می ریختند نیز این احساس و این ایمان به روشنی خوانده می شود . و
اما شما باید حتما چهره درهم فرورفته نا امید هراسان و در یک کلام خود باخته و تا مغز استخوان
شکست خورده همین بسیج ها و سپاه پاسداران و همین افسران را هنگامی که در خاک و باران
باد و بوران حوالی کشور عراق زیر ضربات ارتش عراق قرار گرفته بودند, می دیدید تا درجه را
افسون کرده مات و مبهوت و تسلیم نمود و بعد در مدت کوتاهی همچون تکه ای پنیر در گلو گاه
آتشین اش خرد و نابود و خاکستر کرد, متوجه می شدید بین این دوچهره یک دنیا یک تاریخ کامل
رنج و اسارت و بدبختی بشری فاصله بود و به راستی آیا ما شاهد یکی دیگر از آن رژه های افسون
کننده فکر و روح بشری نیستیم؟ و بعد چگونه به آن میعادگاه فاجعه به آن پهن دشت بی انتهای مرگ
و نیستی به آن پهن دشت کویر و خاک و باد و بوران عظیم خواهیم رسید؟ در حالی که دیگر خدایی
هم برای طلب آموزش وجود نخواهد داشت. و
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen