Montag, 8. September 2014

عصیان خدا

گر خدا بودم, ملائک را شبی فریاد می کردم
سکۀ خورشید را در کورۀ ظلمت رها سازند
خادمان باغ دنیا را ز روی خشم می گفتم
برگ زرد ماه را از شاخۀ شب ها جدا سازند

نیمه شب در پرده های بارگاه کبریای خویش
پنجۀ خشم خروشانم جهان را زیر و رو می ریخت
دست های خسته ام بعد از هزاران سال خاموشی
کوه ها را در دهان باز دریاها فرو می ریخت

می گشودم بند از پای هزاران اختر تب دار
می فشاندم خون آتش در رگ خاموش جنگل ها
می دریدم پرده های دود را تا در خروش باد
دختر آتش برقصد مست در آغوش جنگل ها

می دمیدم در نی افسونی باد شبانگاهی
تا ز بسر رودها, چون مارهای تشنه, برخیزند
خسته از عمری بروی سینه ای مرطوب لغزیدن
در دل مرداب تار آسمان شب فرو ریزند

بادها را نرم می گفتم که بر شط شب تب دار
زورق سرمست عطر سرخ گل ها را روان سازند
گورها را می گشودم, تا هزاران روح سرگردان
بار دیگر در حصار جسم ها, خود را نهان سازند

گر خدا بودم, ملائک را شبی فریاد می کردم
آب کوثر را درون کورۀ دوزخ بجوشانند
مشعل سوزنده در کف, گلۀ پرهیزکاران را
از چراگاه بهشت سبز تر دامن برون رانند

خسته از زهد خدایی, نیمه شب در بستر ابلیس
در سراشیب خطایی تازه می جستم پناهی را
می گزیدم در بهای تاج زرین خداوندی
لذت تاریک و دردآلود آغوش گناهی را

چه فایده داشت این ماجرای تلخ نومید کننده را برای دیگران تعریف کند وقتی هیچ کس نمی تواند
به یاری اش بشتابد چرا از کسی کمک بخواهد ؟ سری تکان داد و گفت 

سرانجام حاضر شد لب به سخن باز کند و گفت: دوستی تمام معایب عشق را دارد , بدون اینکه
محاسن و مزایای آن را هم داشته باشد. اگر مجبور می شدم دوست دیگری مثل تو داشته باشم
هرگز این راه را انتخاب نمی داشتم


Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen