Freitag, 29. Juli 2011

طاهره قره العین قزوینی


طاهره قره العین قزوینی >>> حدود هزار سال بعد از رابعه عدویه شاعره ی انقلابی دیگر ی از یک خانواده ی ثروتمند و روحانی شیعه در شهر قزوین چشم به جهان گشود و در لوای مذهب شیعه رشد نمود .او در عصر خود تنها زنی بود که در هئیت رهبری یک جنبش ضد خراف...ات مذهبی و در حقیقت در رهبری یک جنبش دهقانی مقامی والا کسب نمود > به قول تاریخ نویس ایرانی مرتضی راوندی او زنی مبارز و آزادی خواه و شاعری خوش قریحه بود >> متاسفانه در تاریخ آن طور که شایسته و در خور مقام یک انقلابی کم نظیر است در وصف شخصیت والای زنانی نظیر طاهره قره العین که نام اصلی او اُم سلمه و زرین تاج بوده به دلیل همین تفکر انقلابی و ضد خرافاتی حاکم در جامعه آن روزی مطلب چندانی نگاشته نشده است >> اما در لابلای نوشته های اغلب غرض آمیز تاریخ نگاران حکام مرتجع و خرافاتی می توان به مطالبی دست یافت که گویای شخصیت اسثنائی و مردمی این زنان مبارز باشد ..طاهره دختر حاجی ملا صالح برغانی بود که این ملا صالخ و دو برادر دیگرش در شهر قزوین از رهبران مذهبی و شارعین به حساب می آمدند ..طاهره و خواهر و برادران اش همه در مکتب مذهبی پدر در قزوین کسب علم کردند > اما این مکاتب جوابگوی پرسش های فراوان طاهره جوان نبود به همین دلیل با کسب اجازه ی پدر همراه عده ای از هم مکتبان راهی بغداد شد و در مکتب شیخیه منتسب به شیخ احمد احسائی در محضر سید کاظم رشتی مشغول به فرا گیری اصول وفقه و علوم کلام شد. او در همان عنفوان جوانی به مبلغان شیخیه گروید و از طرف سید کاظم رشتی لقب قره العین گرفت >> ر.ک. به چهار رساله تاریخی صفحه 47 >> دیری نپائید که توجه حکام و ملایان در باری به طرف زن جوانی جلب شد که کسی توانائی جواب گوئی به پرسش های فلسفی او را نداشت او در کلاس های درس اش مسلکی را تبلغ می کرد که برای آنان نو بود و ضد دین حاکم به همین دلیل حکام بغداد با پیشنهاد ملایان یا نفوذ طاهره را پس از فوت سید کاظم رشتی از کربلا اخراج کرده و او را با همراهان اش به بغداد که مرکز دارالحکومه بود بردند و در منزل مفتی بغداد مکان دادند که بیشتر زیر نظر باشد ولی او در کلاس های درس اش در بغداد نیز از تبلغ کوتاه نیامد و روز به بر تعداد پیروان اش افزوده می شد ..او بر عکس رابعه که از بحث خطرناک با روحانیون زمان خویش دوری می جست و محتاطانه به پرسش های مطرح شده پاسخ می گفت روحانیون شیعه بغداد را به جدل فلسفی دعوت می کرد در همین بحث ها نامی ترین روحانیون آن زمان در بغداد به مکتب اش گرویدند عاقبت حاکم بغداد زیر فشار روحانیون قشری قرار گرفت و او را به ایران بر گرداند ...طاهره در ایران به تبلغ نظرات سید کاظم رشتی پرداخت و به جنبش در واقع دهقانی در حال رشد سید علی محمد باب که بعد ها مذهب بهائی گری از آن منتج شد پیوست او اولین زن در تاریخ ایران بود که در برابر بیش از پنچ هزار مرد در دشت بدشت در هفت کیلومتری شاهرود با چهره باز سخنرانی نمود همین سخنرانی جسورانه و بیانات او در نفی مکتب پیشین و بشارت مسلک جدیدی بود که سرش را به پای چوبه دار برد .در حقیقت طاهره از نخستین زنانی بود که برای کسب حقوق و آزادی قشر خود از یوغ حجاب به پا خواست و مبارزه کرد ..بنابراین طاهره را می توان از بانیان لغو حجاب نام برد .گویند هنگام سخنرانی پرده از چهره بر داشت و این قصیده را خوانده است>>. او نه این که دارای قریحه سرشار در سرودن شعر و منطق توانا بود بلکه از نظر حُسن یکی از زیبا ترین زنان عصر خود به حساب می آمد>> گویند هنگامی که ناصرالدین شاه از حُسن جمال و قریحه توانای او آگاهی یافت بر آن شد که او را در جرگه زنان درباری خود وارد کند ولی این زن آزاد اندیش خرقه درویشی را با بودن در حرم پادشاه عوض نکرد و به دیگر سخن تن به اسارت در حرم نداد و در پاسخ این پیشنهاد خطاب به ناصرالدین شاه گفت >>>>>> تو و ملک و جاه سکندری
من و رسم و راه قلندری
اگر آن خوش است تو در خوری
و گر این بد است مرا سزاست
طاهره در جنبش مازندران ومقاومت دهقانی با بیانی قلعه طبرسی در نور سال های 1264-1265 هجری قمری در مقابل حکومت وقت شرکت فعال داشت پس از سرکوب جنبش مسلحانه قلعه طبرسی او را دستگیر کردند و به تهران فرستادند و به قولی در خانه محمود خان کلانتر م...حبوس اش کردند .به طور مفلوم او تا سال 1268 هجری قمری زندانی بوده گویند رابطه اش را با خارج از بالا خانه محل اسارت اش قطع کردند و حتی اجازه داشتن قلم و کاغذ را هم به او ندادند غذا و خوراک را از طریق نردبان به او می رسانند..ولی با این وصف برای پیام نوشتن از نی جاروب و آب سبزی کور و کاغذ پاره ی عطاری استفاده می کرده است عاقبت پس از یک تیر اندازی نا موفق به ناصرالدین شاه طاهره بی گناه را با طرز فجیعی به دار کشیده و یا به قولی او را به وسیله یک پیش خدمت ترک و به دستور شاه و عزیز خان سردار خفه کردند گویا هنگام کشتن اش از میر غضب خواسته است که او را بدون حجاب بکشند .اما آناها از دیدن چهره طاهره وحشت داشته اند لذا از روی همان چادر نماز طناب را بر گردن او انداخته و او را خفه کردن .. احسان طبری در برخی بررسی ها در باره ی جهان بینی ها و جنبش های اجتماعی ایران در باره ی طاهره می گوید ... بی شک از اعاظم تاریخ کشورماست ..از سخنان اوست عشق به لحظه ندا می کند بر همه موجود صدا می کند -و که هوای ره ما می کند - گر حذر از موج بل می کند - پا ننهد بر لب دریای من
احسان طبری در برخی بررسی ها در باره ی جهان بینی ها و جنبش های اجتماعی ایران در باره ی طاهره می گوید ... بی شک از اعاظم تاریخ کشورماست ..از سخنان اوست عشق به لحظه ندا می کند بر همه موجود صدا می کند -و که هوای ره ما می کند - گر حذر از موج بل می کند - پا ننهد بر لب دریای من << در ایران نقل فرهنگ دهخدا جلد 34 صفحه 109

رابعه عدویه قیسی << کیشی

رابعه دختر اسماعیل عدویه فیسی یا کیشی <جزیره کیش متعلق به ایران >>است که قولی به قولی در بصره و به قول
دگر در بیت المقدس متولد شده و در سال 135 هجری قمری در فلسطین در همان بیت المقدس یا بصره وفات یافته است
در این باره در میان تاریخ نویسان اختلاف نظر است .رابعه از بنیانگذاران مکتب صوفیگری است .او هم عصر حسن
بصری <صوفی معروف بود.در تاریخ داستان ها و روایات چندی در باره ی رابعه گفته شده . او در قرنی که اعراب و
اسلام در ایران و عراق در اوج قدرت بودند یعنی در هزار و سیصد سال پیش در عصر حجاج بن یوسف 41-95 ه ق
و نظیر او سربسته و در پرده انسان خدائی را تبلیغ می نمود در قرنی که دگر اندیشان را زنده زنده پوست می کندند.
رابعه به سبک خود با خرافات حاکم بر جامعه مبارزه می کرد از او نقل است گویند .روزی دیدند که رابعه در بصره
می دود و مشعلی به دست داشت وقتی سبب را پرسیدند گفت می روم تا آتش به دوزخ و بهشت در زنم تا خلق خدای را
نه بدان سبب طاعت دارند <تاریخ جستجو در توف ایران زرین کوب ص 2 < شیخ عطار در تذکره الاولیاء جلد 2
صفحه 138 این داستان را به شبلی همرزم حلاج بدین ترتیب نسبت داده است که گویند ..شبلی را دیدند پاره یی آتش
بر کف نهاده می دود .تا گفتند .تا کجا؟ گفت می روم تا آتش در کعبه زنم تا خلق با خدای کعبه پردازند. و یک روز دیدند
شبلی چوبی در دست داشت به هر دو سر آن آتش در گرفته . گفتند چه خواهی کرد ؟ گفت ..می روم تا به یک سر این
چوب دوزخ را بسوزم و به یک سر آن بهشت را تا خلق را پروای خدا پدید آید ..نقل قول از نهضت های ملی و اسلامی
در ایران ض 163 بدون شک اگر این طور بوده پس شبلی از رابعه تقلید نموده چون شبلی حدود دو قرن بعد از رابعه
می زیسته است بهر حال در عصر رابعه ترس از خدای و سوختن به آتش دوزخ رواج مطلق داشت و حتی خرافه گویان
با فروش قطعات کوچک از بهشت حداکثر سوء استفاده را می کردند .رابعه همانند دیگر صوفیان اولیه انسان را مقدس
می شمرد و توهین به خدا بود در باره ی اعتقاد او به انسان خدائی گویند در یک شب بهاری ندیمه اش او را به بیرون
خواند و گفت رابعه بیرون آی تا آثار خدای بینی رابعه جواب داد که توبه درون آی تا خود خدابینی < نقل از نگاهی
گذرا به تاریخ و فلسفه اهل حق پارسان ص 38 ..رابعه بدین وسیله ندا می داد که خدا در وجود انسان است و نباید او را
آزار داد.او هیچ اعتقاد به زیارت خانه کعبه و غیره نداشت تذکره الاولیاء این داستان را چنین نقل کرده ..رابعه در باره
خانه کعبه گوید ..کجا روم من کلوخی و آن خانه سنگی و در راه کعبه می بیند که آن خانه سنگی به استقبال او می آید
و او می گوید وومرا رب باید با بیت چکار و خود را خدا و خانه خدا می داند .< همان جا جلد 1 صفحه 67 < بنا  بر این
بوسیدن و زیارت سنگ ها به نظرش کاری مسخره می آمده. به خاطر همین گفتارهای کنایه آمیزش روزی عده ای از
سران قوم صاحبنظر در امور اسلامی از او پرسیدند که در عبادت خویش خدا را هرگز می بینید گفت ..بی شک می
بینم اش که اگر نمی دیدم .نمی پرسیدم اش .از او پرسیدند خدا را دوست داری ؟ می گوید آری و از دشمنی با شیطان
می پرسند می گوید .دشمن ندارم گویند چرا ؟ جواب می دهد  ..از محبت رحمان پروای عدوات شیطان ندارم بیانات و
منطق رابعه عدویه به اندازه ای بُرا بوده که بسیاری از صوفیان نامی و هم عصر او را مجزوب خود ساخته بودند گویند
حسن بصری در مجلس و عظ لب به سخن نمی گشود تا رابعه عدویه حاضر نمی شد < تصوف و عرفان عمید زنجانی
ص 143 و < رابعه هرگز ازواج نکرد نه به خاطر این که گویا مردی لایق همنشینی با خود را نیافته بود .گویند هنگامی
که حسن بصری پیشنهاد ازدواج به او داد . رابعه چون نمی خواست طوری رد کند .که او بر نجد گفت .ازدواج بر وجودی
تعلق گیرد این جا وجود بر خاسته است. در واقع رابعه خود را در کهکشان می دید و مردان را بر زمین او افزون بر این
که دوستان و همرهانی در میان مردان مانند حسن بصری سفیان ثوری مالک دینار جیب عجمی محمد واسع ابوهاشم کوفی
داود طائی و شقیق بلخی داشت دشمنانی نیز داشت که همیشه دنبال بهانه بودند که او را به دام ارتدادبیاندازند .طوری که
راوندی در تاریخ اجتماعی ایران ج 6  ص 565 اورده است.روزی جمعی از ظرفانی بصره بر در صومعه رابعه عدویه
رفتند و گفتند ..ای رابعه مردان را سه فضیلت است که زنان را نیست .اول آن که مردان کامل العقل اند و زنان ناقص العقل
و دلیل بر نقصان عقل ایشان آن گواهی دو زن برابر یک مرد است ..دوم آن که زنان ناقص الدین اند و دلیل برنقصان دین
ایشان آن که در هر ماه به جهت حیص چند روز از نماز و روزه باز می مانند .سوم آنکه هر گز زنی به درجه پیغمبری
نرسیده در آن حال رابعه با ملاحظه و سنجیدن جو حاکم وضع را نابسامان دیده و بدون شک پیش خود فکر نموده اگر این
نظرات را رد کند یعنی قرآن را رد کرده است بنابراین زیرکانه در جواب آنان گفت ..راست می گویند اما زنان را سه
فضیلت است که مردان را نیست اول آن که در میان زنان مُخنث نیست و این صف خاصه مردان است .دوم ان که همه
انبیاء و صدیقان و شهیدان و صالحان در شکم زنان پرورش یافته اند و در کنار ایشان بزرگ شده اند سوم آن که هیچ
زنی دعوی خدائی نکرده است و این جرات و بی ادبی از مردان سرزده .او با چنین جواب طنز مانند ی به پرسش های
طنز آمیز از یک خطر مرگ جان بدربرد .
اهمیت مقام علمی و شخصیت کم همتای رابعه عدویه در قصاوت دانشمندان اسلام شناس هنگام بررسی تاریخ اسلام بر
جسته تر میشود که با احترام خاصی از اونام می برند .از جمله ریچارد فرایب اروپائی می گوید.از معروف ترین عضو
این حلقه حواریون حسن بصری رابعه عدویه از زنان عارف و زاهد بود که در بیت المقدس تولد یافت اما در بصره
زندگی کرد و در همان شهر در گذشت و از نخستین صوفیائی بود که مضمون عشق الهی و اتحاد را مطرح کرد
تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه جلد 4 ص 390
همچنین پطرو شفسکی روسی در باره زنان در تاریخ اسلام و به ویژه در باره رابعه عدویه می گوید ..اندیشه عشق به
خدواند با نیروی عجیبی در میان زنان تجلی کرد رابعه عدویه که در راس مخفلی از زنان زاهده مسلمان در بصره
قرار داشت به انشاء اشعار عاشقانه خطاب به افریدگار مشهور است او میگوید گذشته از رابعه که صوفیان بسیار
بزرگ اش می دارند می توان از عایشه دختر جعفر صادق امام ششم و نفسیه از خاندان علوی و فاطمه نیشابوری
وفات به سال 224 هجری قمری نام برد این فقط گوشه ای از اظهار نظر برخی از محققین در باره ی رابعه بود ..قابل
ذکر است چیزی که اسلام شناسان اروپائی قصدا و یا بطور عادت نمی خواهند به آن به پردازند مسئله مقاومت
شخصیت ها ی معروفی نظیر رابعه عدویه و هم مسلکان اش در برابر ترویج خرافات مذهب حاکم بوده اینان فقط از
جنبه های زهد و خدا پرستی حرف می زنند و با بی میلی  در تحقیقات خود بگوشه هائی از واقعیت اشاره می کنند
به این دلیل نمی خواهند سر عدوات و دشمنی را با حکام کشورهای اسلامی و مسلمانان باز کنند
همین شیوه بر خورد را با طاهره قره العین قزوینی نیز کرده اند

Mittwoch, 27. Juli 2011

آنارشیسم و سائقه عزیزی دین‏


 نوشته : هربرت ريد
ترديدي نيست که نياز يک نظام عدالت طبيعي به يک دستگاه تعيين اصول و ادارۀ آن ، کمتر از احتياج يک نظام قانوني به چنين دستگاهي نمي‌باشد. من قادر به تصور جامعه‌اي نيستم که گونه‌اي حکميت را در بر نداشته باشد. اما همانگونه که در نظام عدالت طبيعي ، قاضي به اصول عام خرد توسل جسته و هنگام تخالف قوانين موضوعه با اين اصول ، از قوانين فوق چشم مي‌پوشد، در يک اجتماع آنارشيستي نيز داوري به همين اصول که توسط فلسفه يا عقل متعارف به يقين پيوسته‌اند ، متوسل مي‌شود و بدون آن که به تعصبات قانوني و اقتصادي موجود در تشکيلات کنوني جامعه ، اجازۀ کارشکني دهد، کار خويش را به پيش مي برد.
خواهند گفت که من به کليت عرفاني و مفاهيم و تصورات ايده‌آليستي که مقبول هيچ ماترياليستي نيست ، توسل جسته‌ام. چنين امري را منکر نمي‌شوم. اما اين نکته که مي‌توان يک جامعۀ قابل بقا را بدون گونه‌اي اعتقادات عرفاني بنا نهاد را انکار مي‌کنم. چنين اظهاري ، سوسياليست‌هاي مارکس‌گرا را که عليرغم هشدارهاي مارکس معمولاً ماترياليست‌هايي ساده لوح هستند ، خواهد لرزاند.
تئوري مارکس يک تئوري عام و کلي نبود و تصور مي‌کنم که وي خود اولين کسي مي‌بود که اين اين نکته را تصديق مي‌نمود. اين تئوري به تمام واقعيات زندگي نپرداخت و يا بعضي از آنها را به شيوه‌اي بسيار سطحي مورد نظر قرار داد. مارکس روش‌هاي غير تاريخي دانشمندان مابعدالطبيعۀ آلماني را که سعي مي‌کردند واقعيات زندگي را به شکلي درآورند که با يک تئوري از پيش تصور شده متناسب باشد، به حق رد نمود و همچنين با استحکام تمام و بر اين اساس که ماترياليسم مکانيکي قرن هيجدهم ، گرچه قادر به توضيح ماهيت موجود اشيا مي‌باشد اما کل فرآيند تحول تاريخي جهان به مثابۀ يک رشد ارگانيک را ناديده مي‌گيرد، آن را رد مي‌کند.
اکثر مارکسيست‌ها ، تز اول مارکس در باره فوئر باخ را فراموش مي‌کنند : « نقص اصلي تمام ماترياليسم‌هاي تا به حال موجود ـ و منجمله ماترياليسم فوئر باخ ـ اين است که شيئي ، واقعيت و حسيت را فقط به شکل شيئي درک مي کنند و نه به مثابه فعاليت حسي انسان ( کارورزي ) و نه به صورت ذهني » .
طبيعتاً مارکس هنگامي که به تفسير تاريخ دين پرداخت ، آن را هم چون يک محصول اجتماعي مورد نظر قرار داد. اما اين امر به هيچ وجه ربطي به تلقي دين به عنوان يک توهم ندارد. شواهد تاريخي در واقع به جهت کاملاً مخالفي اشاره نموده و ما را وادار مي‌نمايد تا يک ضرورت اجتماعي را در دين مشاهده نمائيم. يک تمدن ، هرگز بدون دين مناسب با آن وجود نداشته و ظهور عقلگرايي و شک‌آوري ، همواره نشانۀ انحطاط بوده است.
بديهي است که يک خزانۀ عام خرد وجود دارد که همه تمدن‌ها سهم خود را به آن مي‌پردازند و حاوي وجه نظر گرايش به جدايي نسبي از دين ويژۀ هر زماني است؛ اما قبول تکامل تاريخي پديده‌اي چون دين ، توضيح تمام و کمال آن نيست بلکه آن را از نظر علمي توجيه نموده و به عنوان يک « فعاليت حسي انسان » که ضروري است ، آشکارش مي‌سازد و بنابراين بر هر فلسفۀ اجتماعي که مذهب را به طور خودسرانه از تشکيلات پيشنهادي خود براي جامعه کنار مي‌گذارد ، سايه ترديد مي‌افکند.
پس از بيست سال سوسياليسم در روسيه ، اکنون آشکار است که اگر دين جديدي براي جامعه فراهم نياوريم ، تدريجاً جامعه به دين پيشين روي خواهد آورد. کمونيسم البته جنبه‌هاي ديني خاص خود را دارد و گذشته از اينکه تدريجاً کليساي ارتدکس را مجدداً پذيرفته و لنين را جز مقدسين قرار داده است. حرم مقدس ، مجسمه‌ها و افسانه‌سازي ، کوشش خودسرانه‌اي است براي ايجاد مفري جهت عواطف ديني.
خودسرانه‌تر از آن ، کوششي بود که نازي‌ها براي ايجاد متعلقات و ضمائم يک کيش جديد در آلمان - که ضرورت نوعي دين هيچگاه در آن رسماً انکار نشده است ـ به عمل آوردند. در ايتاليا ، موسوليني با نهايت اشتياق با کليساي کاتوليک سازش کرد و ذهن بسياري از کمونيست‌هاي ايتاليايي را دچار ابهام عميقي کرد که نتيجه‌اي جز سرخوردگي نداشت.
به جاي تمسخر اين جنبه‌هاي غير عقلاني کمونيسم و فاشيسم ، مي‌بايست اين کيش‌هاي سياسي را به خاطر فقدان محتواي حسي و زيبايي‌شناسانه‌ي واقعي و فقر آئين پرستشي آنان ـ به خصوص به لحاظ آن که عملکرد شعر و تخيل در زندگي اجتماع را به درستي درک نمي‌کردند ـ مورد انتقاد قرار دهيم.
همانگونه که مسيحيت از ويرانه‌هاي تمدن رم سر برآورد ، ممکن است از ويرانه‌هاي تمدن سرمايه‌داري ما نيز ، دين جديدي فرا رويد. تمدن‌ها ، انگاره‌هاي اعتقادي معيني را در سير تاريخ خود به طور يکنواخت تکرار کرده و به ايجاد اسطوره‌هايي به موازات يکديگر پرداخته‌اند.
سوسياليسم به گونه‌اي که در تصور ماترياليست‌هاي تاريخ‌گراي آن مطرح است ، چنين ديني نيست و هرگز نخواهد بود. گرچه بايد پذيرفت که فاشيسم از اين نقطه نظر ، تخيل بيشتري از خود نشان داده است. اما في نفسه از جملۀ آن پديده‌هاي انحطاط بشمار مي‌رود ـ اولين آگاهي تدافعي نسبت به سرنوشتي که انتظار نظم اجتماعي موجود را مي‌کشد ـ که روبناي ايدئولوژيک آن مورد علاقۀ چندان پايداري نيست؛ زيرا دين هرگز يک آفريدۀ ترکيبي نمي‌باشد . نمي‌توان افسانه‌ها و مقدسين را از گذشتۀ اسطوره‌اي انتخاب نمود و بر اساس نوعي تدبير سياسي يا افراطي ، آنها را با يکديگر ترکيب نمود تا يک کيش زيبا و مناسب حاصل گردد.
پيامبر ، همانند شاعر از مادر چنين زاده مي‌شود. ولي حتي اگر پيامبر هم وجود داشته باشد ، باز هم تا ايجاد يک دين فاصلۀ زيادي در پيش است. پنج قرن طول کشيد تا دين مسيحيت بر اساس پيام عيسي مسيح نضج گرفت. اين پيام مي‌بايست قالب‌ريزي مي شد، وسعت مي‌گرفت و به حد قابل ملاحظه‌اي مسخ مي‌گرديد تا با آنچه يونگ به نام صورت نوعي ضمير ناخودآگاه جمعي (آن عوامل پيچيده رواني که سبب همبستگي يک جامعه مي‌گردند) خوانده است ؛ سازگار گردد.
دين در مراحل بعدي تحولش مي‌تواند به افيون توده ها تبديل گردد. اما از آنجا که سرزنده است ، تنها نيرويي است که مي‌تواند جمعيتي را درکنار يکديگر و پيوسته بهم نگاه دارد و يک اقتدار طبيعي را در اختيار آنان قرار دهد که وقتي منافع شخصي‌شان درهم مي‌ريزد؛ بدان توسل جويند.
من دين را يک اقتدار طبيعي مي‌نامم در حالي که اغلب به مثابۀ يک اقتدار ماوراء طبيعي درک شده است. دين در رابطه با شکل شناسي جامعه، طبيعي است و در رابطه با شکل شناسي جهان فيزيکي ، غير طبيعي. اما در هر دو مورد، در قطب مخالف اقتدار مصنوعي دولت قرار دارد. دولت ، اقتدار عاليه خود را تنها هنگامي حاصل مي نمايد که دين شروع به اضمحلال کند.
ستيز عظيم کليسا و دولت نيز هنگامي که ـ مانند اروپاي نوين ـ با قطعيت تام به نفع دولت تمام شود، ازنقطه نظر زندگي ارگانيک جامعه ، موجد ويراني غايي است. از آنجا که سوسياليسم نوين قادر به درک اين حقيقت نبوده و در عوض خود را به دست‌هاي مرده دولت پيوسته ، همه جا با شکست روبرو شده است!
متحد طبيعي سوسياليسم ، کليسا بود گرچه بي‌ترديد در شرايط تاريخي واقعي قرن نوزدهم ، مشاهدۀ اين نکته مشکل مي‌‌نمود. کليسا چنان فاسد بود و به طبقات حاکم وابسته بود که تنها افرادي خاص و نادر توانستند واقعيات را از وراي ظواهر مشاهده نموده و سوسياليسم را به عنوان يک دين جديد ، يا ساده‌تر به عنوان يک اصلاح ديني جديد در مسيحيت ؛ درک نمايند!
اين نکته مورد ترديد است که در اوضاع کنوني بازهم بتوان گذاري از دين کهن به يک دين جديد نمود. يک دين جديد ، تنها بر اساس يک جامعۀ جديد و قدم به قدم همراه با چنين جامعه‌اي ـ شايد در روسيه ، اسپانيا ، ايالات متحده ـ قابل ظهور است . نمي توان گفت کجا ، زيرا ( حتي ) جرثومه‌ي چنين جامعۀ جديدي در هيچ مکاني به چشم نمي‌خورد و اطلاعات کامل مربوط به آن ، جايي در عمق آينده مدفون شده است.
من طرفدار احياي دين نيستم. نه ديني را تبليغ مي‌کنم و نه به ديني معتقدم. فقط بر اساس شواهد تاريخي تمدن‌ها ، تأکيد مي‌‌کنم که دين ، عنصر ضروري هر جامعۀ ارگانيکي است. آگاهي من از فرآيند روند و درنگ آهسته تحول روحي چنان است که در وضعيتي نيستم که به جستجوي دين جديدي برآيم و اميدي هم به يافتن آن ندارم! فقط جرأت ورزيده و به اظهار نکته‌اي مي‌پردازم که: دين ، از خاستگاه و تحول تا نقطه اوجش ، پيوند نزديکي با هنر دارد. صرفنظر از ذات زيبايي‌شناسانه تشريفات ديني و گذشته از اين که دين به خاطر تجسم مفاهيم ذهني خويش ، به هنر وابسته است ، عاليترين شکل بيان شعري و بيان عرفاني نيز همانند مي‌باشند.شعر ، در خلاق‌ترين و پراحساس‌ترين لحظاتش ، به همان سطحي از ضمير ناخودآگاه نفوذ مي‌کند که عرفان به آن دست مي‌يابد. بعضي از نويسندگان همچون سن فرانسيس ، دانته ، سن تره‌زا ، سن جان صليب و بليک ـ که از بزرگترين نويسندگان مي‌باشند ـ به يک اندازه شاعرند و عارف. به اين دليل ممکن است يک دين جديدي به جاي اين که از احياي ديني اخلاق‌گرايانه فرا رويد ، خاستگاه‌هاي خود را در عرفان و اگر نه در آن ، در هنر بيابد.
اين‌ها همه چه ارتباطي با آنارشيسم دارند. تنها رابطه اين است که سوسياليسم سنت مارکسي ، يعني سوسياليسم دولتي ، چنان از اعتقادات ديني بريده است و در جستجوي جانشين دين ، به سوي راه‌ها و تدابير رقت‌انگيزي رانده شده که در مقايسه با آن آنارشيسم که خالي از روندهاي عرفاني نيست ، خود يک دين به شمار مي آيد.
فرا روييدن يک دين جديد از آنارشيسم، امکان‌پذير و در واقع قابل درک است. طي جنگ‌هاي داخلي در اسپانيا ، بسياري از ناظران شديداً تحت تأثير قدرت و اشتياق ديني آنارشيست‌ها قرار گرفتند. در اين سرزمين رنسانس بالقوۀ آنارشيسم نه تنها مايۀ الهام قهرمانان بلکه حتي مقدسين بوده است. نسل جديدي از انسان‌هايي که زندگي‌شان ، چه در تصور حسي و چه در عمل ، وقف خلق نمونۀ جديدي از جامعۀ انساني بود

اعدام آدم کشی از طرف حکومت جمهوری اسلامی ایران

جمعه، ۲۷ فروردین ۸۹ – قصاب‌خانه‌ی آدم‌کشی حکومت اسلامی در این هفته کسب و کارش پر رونق بود. خبرگزاری‌های جمهوری اسلامی در طول این هفته، همه روزه خبر از اعدام‌های جدید در سراسر ایران دادند. ۱۱ تن در شهرهای اصفهان، مشهد و تایباد اعدام شدند. در بابلسر سه نفر به دار کشیده شدند. در ماهشهر یک نفر اعدام شد و دست و پای دیگری را قطع کردند. خبر از اعدام مخفیانه افغان‌ها و تحویل جسد ۴۵ تن از آن‌ها به دولت افغانستان انتشار یافته است. دستگاه قضایی جمهوری اسلامی اعلام کرده است، ۳ هزار تن از مردم افغانستان که در زندان‌های جمهوری اسلامی به سر می‌برند، حکم اعدام گرفته‌اند.
حکومت اسلامی که سمبل توحش و بربریت قرون وسطایی‌ست، با اعدام‌ها و کشتارهای یک سال اخیر، مقام نخست وحشی‌گری جهانی را در کشتار انسان‌‌ها از آن خود کرده است. سال به سال بر تعداد افرادی که در ایران به علل سیاسی و غیر سیاسی اعدام می‌شوند، افزوده می‌گردد و مادام که جمهوری اسلامی به حیات  ننگین خود ادامه می‌دهد، پایانی بر این وحشی‌گری متصور نیست. اما این وحشی‌گری فقط به اعدام و شکنجه‌های قرون وسطایی در زندان‌های حکومت اسلامی محدود نیست. فجایعی در ایران رخ می‌دهد که کم‌تر نمونه آن را می‌توان در سراسر جهان پیدا کرد و آن فجایع و وحشی‌گری‌هایی‌ست که مختص رژیم‌هایی از نمونه جمهوری اسلامی، عربستان سعودی و طالبان می‌باشد. قطع یک دست و یک پای یک انسان در این هفته در ماهشهر به اتهام سرقت، از نمونه‌ی وحشی‌گری‌های حاکمیت اسلام ناب محمدی در ایران است. این یک ننگ برای مردم ایران است که در قرن بیست و یکم، رژیمی بر ایران حاکم باشد که کار روزمره‌اش به دار کشیدن انسان‌ها و قطع اعضای بدن آن‌ها به عنوان مجازات است. اقدامات وحشیانه‌ای که مورد نفرت و انزجار توده‌های مردم سراسر جهان قرار دارد و مدام از سوی سازمان‌های مدافع حقوق بشر محکوم شده‌اند.
با این همه، جمهوری اسلامی‌، هم‌چنان به این وحشی‌گری ادامه داده و هر روز دامنه آن را وسعت داده است. چرا که جمهوری اسلامی نمی‌تواند چیز دیگری جز رژیم سرکوب و اختناق، زندان، شکنجه و اعدام باشد. به دو دلیل. اولاً، جمهوری اسلامی یک دولت دینی اسلامی‌ست. لذا حکومت اسلامی، خود را موظف به اجرای قوانین و مقررات اسلامی می‌داند که انواع و اقسام وحشی‌گری، شکنجه، شلاق، قطع اعضای بدن انسان، بریدن دست و پا، سنگسار و اعدام را نه فقط مجاز، بلکه ضروری می‌داند. هیچ حکومت اسلامی بدون این وحشی‌گری‌ها نمی‌تواند وجود داشته باشد. ثانیاً، جمهوری اسلامی یک رژیم غرق در بحران‌‌ها، بن‌بست و ناتوانی در حل معضلات جامعه است. لذا چون راه حلی برای معضلات متعدد جامعه ندارد، تلاش می‌کند موجودیت خود را با سرکوب، اختناق، به بند کشیدن مردم در زندان‌ها، اعمال انواع و اقسام شکنجه‌ها، اعدام و تیرباران حفظ کند.
اتهام دو نفری که در ماهشهر به اعدام و قطع دست و پا محکوم شدند و در این هفته حکم آن‌ها به مرحله اجرا درآمد، سرقت اعلام گردید. اما این مجازات وحشیانه هیچ معضلی از جامعه موجود را حل نخواهد کرد. جامعه سرمایه‌داری، بنیادش بر سرقت قرار گرفته است. سرقت زمان کار کارگر توسط سرمایه‌دار. این همان سرقت در روز روشن است که نه تنها در جامعه سرمایه‌داری جرم محسوب نمی‌شود، بلکه اساس جامعه بر آن قرار گرفته است. “پاک‌ترین” و “شریف‌ترین” انسان‌ها در جامعه سرمایه‌داری افرادی هستند که بیش‌ترین سرقت را داشته باشند. در جمهوری اسلامی علاوه بر این، سرقت‌های کلان مقامات دولتی از خزانه دولت و به تملک درآوردن ثروت‌های عمومی با توسل به انواع روش‌ها، امری متداول است، اما هرگز دیده و شنیده نشده است که یکی از این سارقان بزرگ، مجازات شوند. بلکه نام بردن و افشاگری از سرقت‌های کلان آن‌ها، خود مستوجب مجازات است. حتا وقتی که نزاع درونی باندهای راهزن حکومت اسلامی بر سر این دزدی‌ها به مرحله افشاگری علنی می‌کشد، دستگاه قضایی یعنی همان دستگاه آدم‌کشی حکومت اسلامی که برای افراد فقیر و بدبخت حکم اعدام و قطع دست و پا به اتهام سرقت صادر می‌کند، به آن‌ها اخطار می‌دهد که از برملا کردن دزدی‌های یکدیگر بپرهیزند. در همین هفته بود که قاضی‌القضات حکومت اسلامی، هر گونه افشاگری در مورد دزدی و فساد مالی باندهای درون جمهوری اسلامی را ممنوع اعلام کرد و گفت: “طرح جزئیات برخی پرونده‌های مهم مفاسد اقتصادی باید مطابق قانون و مقررات باشد و طرح برخی اتهامات در تریبون‌های عمومی و رسانه‌ها اخلاقاً و شرعاً نادرست و خلاف قانون بوده و جرم تلقی می‌شود.” این موضع‌گیری رئیس قوه قضایی جمهوری اسلامی در پی افشاگری‌های هفته گذشته در مورد نقش معاون اول احمدی‌نژاد در شبکه فساد مالی صورت گرفت. در حکومت اسلامی که تمام مقامات غرق در فساد مالی هستند، سرقت‌های ده‌ها میلیارد تومانی “اخلاقاً و شرعاً” مجاز است. لذا افشای آن‌ها خلاف قانون است و جرم تلقی می‌شود. اما آن چه که در جمهوری اسلامی سرقت محسوب می‌شود، همان آفتابه‌دزدی‌های آدم‌های فقیر و گرسنه است که می‌خواهند شکم گرسنه خود را سیر کنند.
جمهوری اسلامی میلیون‌ها تن از مردم ایران را به فقر و گرسنگی محکوم کرده است. در طول سه دهه گذشته نشان داده است که هیچ راه حلی برای بهبود اوضاع اقتصادی، بیکاری، فقر و بهبود شرایط معیشتی مردم ندارد. آدم‌های گرسنه، بیکار و فقیر هم بالاخره باید شکم خود و خانواده‌شان را سیر کنند. آن‌ها از داشتن هر گونه مزایای تأمین اجتماعی نیز بی‌بهره‌اند، لذا گروهی از آن‌ها به سرقت روی می‌آورند. جمهوری اسلامی هم که هیچ راه حلی برای پر کردن شکم این انسان‌های گرسنه ندارد، می‌کوشد با اعدام و قطع دست و پا به مقابله با آن‌ها برخیزد. اما وحشی‌گری‌ها، هرگز کارساز نبوده و نخواهد بود. جمهوری اسلامی هم مسبب فقر، گرسنگی و بدبختی توده‌های زحمتکش مردم است و هم این که می‌خواهد با کشتار و وحشی‌گری فقر و گرسنگی را مهار کند.
جمهوری اسلامی در این هفته هم‌چون هفته‌های پیشین تعدادی را به اتهام حمل و توزیع مواد مخدر اعدام کرد. این ماجرایی است که سال‌ها ادامه دارد، اما نه پایانی بر توزیع مواد مخدر است و نه گسترش اعتیاد. علت آن هم در خود جمهوری اسلامی‌ست و سیاست‌های ارتجاعی آن.
گسترش اعتیاد به مواد مخدر در ایران، مقدم بر هر چیز علل اجتماعی دارد. فقر، بیکاری و محدودیت‌های اجتماعی متعددی که حکومت اسلامی در ایران پدید آورده است، باعث روی‌آوری گروه کثیری از مردم به ویژه جوانان به سوی مواد مخدر است. تا زمانی که زمینه‌های اجتماعی این پدیده از بین نرود، اعتیاد به مواد مخدر از میان نخواهد رفت. تمام دوران حاکمیت جمهوری اسلامی هم گواه روشنی بر این مسئله است. اما آن‌چه که به توزیع مواد مخدر در ایران ارتباط می‌یابد نیز نقش اصلی را در آن خود جمهوری اسلامی بر عهده دارد. باندهای اصلی توزیع  مواد مخدر در ایران، نه در خارج از مرزهای ایران، بلکه در درون ارگان‌ها و نهادهای جمهوری اسلامی، به ویژه پلیس، سپاه پاسداران و وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی‌ست.
این واقعیت بر کسی پوشیده نیست که نقل و انتقال و توزیع خروارها مواد مخدر در هر ماه، هرگز نمی‌تواند بدون نقش این ارگان‌ها عملی گردد. افرادی که جمهوری اسلامی تحت عنوان قاچاقچی و توزیع‌کننده مواد مخدر اعدام می‌کند، اغلب آدم‌های فقیر و بدبختی هستند که با گرفتن اندکی پول به عنوان واسطه‌های دست آخر عمل می‌کنند. باندها و سرکردگان توزیع مواد مخدر در ایران که همانا سران، مقامات و فرماندهان نظامی و پلیسی جمهوری اسلامی هستند، هرگز حتا یک بار هم دستگیر نمی‌شوند.
اعدام‌های جمهوری اسلامی یک نمایش مسخره در به اصطلاح مبارزه با مواد مخدر است. معضل اصلی خودِ جمهوری اسلامی‌ست. تا زمانی که جمهوری اسلامی در ایران بر سر کار باشد، تمام معضلات اجتماعی به جای خود باقی خواهد ماند. اعدام و دیگر مجازات‌های وحشیانه حکومت اسلامی هیچ معضلی را حل نکرده و نخواهد کرد

Dienstag, 26. Juli 2011

فلسفه ی بی خدایی اما گلدمن‏

نسیم روشنایی
لینک به منبع

برای ارائه ی تفسیری مناسب از فلسفه ی بی خدایی، باید به سراغ تغییرات تاریخی در باور به خدای واحد ، از نخستین باورها تا حال حاضر، رفت. اما این بحث در حیطه ی مقاله حاضر نمی گنجد.با این وجود ، ذکر این نکته ضروری است که با گذشت زمان، مفهوم خدا، قدرت ماورا طبیعی، روح، ایزد و هر اصطلاح دیگری که توانسته است ماهیت خداشناسی را بیان کند، در طی زمان و پیشرفت ، نامعین تر و مبهم تر شده است. به عبارت دیگر، هرچه ذهن انسان یاد می گیرد که پدیده های طبیعی را بفهمد و هر اندازه که علم به انسان و رخدادهای اجتماعی نزدیک می شود، ایده ی خدا نیز به همان اندازه غیرشخصی تر و مبهم تر می گردد.امروزه، خدا نه دیگر بازنماینده ی همان نیروهایی است که در آغاز وجودش نماینده ی آنها تلقی می شد و نه دیگر با همان دست آهنینی که در گذشته داشت، سرنوشت انسان را هدایت می کند. بلکه ایده ی خدا، امروزه بیانگر نوعی انگیزه ی روح باور تا خیالات و هوس های هر چیزی است که سایه ای از ضعف انسان در آن به چشم می خورد. در مسیر پیشرفت انسان، ایده ی خدا به ناچار خود را با هر مرحله از امور انسانی سازگار کرده است، که این با منشا خود ِ ایده ی خدا در تناقض قرار دارد.مفهوم خدایان در ترس و کنجکاوی ریشه داشت. انسان اولیه که از فهم پدیده ی طبیعی ناتوان بود و از آن آسیب می دید، در هر رویداد وحشت آور، نیروی شیطانی ای می دید که صریحا علیه او بود، و همان طور که جهل و ترس پدر تمامی خرافات است، این تخیل آزار دهنده ی انسان نخستین نیز ایده ی خدا را پروراند.میخائیل باکونین خداناباور و آنارشیست مشهور، در اثر بزرگ خود به نام "خدا و دولت" بسیار زیرکانه می گوید: "تمامی مذاهب، همراه با خدایان و نیمه خدایان، پیامبران، منجیان و مقدسین آنها را تخیل متعصب انسان هایی ساخته اند که هنوز توانایی های ذهنی شان به رشد کامل نرسیده بود.درنتیجه ، بهشت مذهبی چیزی نیست جز سرابی که در این سراب انسان توسط جهل و ایمان خود به تعالی می رسد و تصویر خود را به صورت بزرگ و واژگون کشف می کند- تصویری الوهیت یافته.بنابراین تاریخ مذاهب، از پیدایش، تا اوج و افول خدایانی که در باور انسان از پی یکدیگر آمدند، چیزی نیست جز پیشرفت هوش و آگاهی جمعی بشریت. انسان ها در مسیر پیشرفت تاریخی شان یا در خویشتن و یا در طبیعت بیرونی، هر کیفیت یا هر نقص بزرگی را که دریافتند، به سرعت، آن را به خدایان شان نسبت می دادند ، بعد، در آن کیفیت بیش از اندازه اش اغراق و آن را بزرگ کردند، بعد به روش کودکان با تخیل مذهبی شان .... و سپس با تمامی احترام، به متافیزیسین ها، ایده آلیست های مذهبی ،فیلسوفان ، سیاستمداران یا شاعران آن را توسعه دادند: ایده ی خدا نشانگر طرد خرد وعدالت انسانی است، این قطعی ترین انکار آزادی بشری است و ضرورتا به بندگی بشریت ختم می شود، هم در نظریه و هم در عمل. "بنابراین ایده ی خدا که بنا به ضرورت زمان، احیا شده، تعدیل یافته،بسط یافته یا محدود شده است، بر انسان تسلط یافته و خواهد یافت، مگر هنگامی که انسان بدون ترس و هراس و با اراده ای بیدار از خویشتن، به روشنایی روز بنگرد. همان قدر که انسان می آموزد خود را درک کند و به سرنوشت خود شکل دهد،خدا شناسی هم ضرورت خود را از دست می دهد.این که انسان چقدر بتواند رابطه اش را با چیزهای اطرافش بیشتر دریابد، کاملا بستگی به این خواهد داشت که چقدر بتواند از وابستگی به خدا بیرون آید.نشانه هایی وجود دارد که خدا شناسی( تأمل ذهنی) جای خود را به بی خدایی (علم اثبات تجربی) داده است. در حالی که بی خدایی، محکم ،در خاک ریشه دارد، خدا شناسی در ابرهای متافیزیکی ماوراء معلق است. اگر انسان به راستی می خواهد نجات یابد، زمین او را رهایی می بخشد، نه بهشت را!زوال خدا شناسی بسیار تماشایی است، مخصوصا وقتی این زوال در تشویش خداباوران عیان می شود، چیزی که همیشه ویژگی خاص آنها بوده است.خدا باوران با دلواپسی فراوان درمی یابند که مردم روز به روز بی خدا تر و بی دین تر می شوند؛ مردم کاملا راغب اند که عالم لاهوتی و ملک بهشتی اش را با فرشتگان و پرندگانش را رها کنند؛ چرا که مردم هرچه بیشتر دل مشغول مسائل زندگی کنونی خود می شوند.باز گرداندن مردم به ایده ی خدا ،روح،علت العلل و غیره ، مبرم ترین مسئله ی تمام خداباوران است .با اینکه این مسائل متافیزیکی به نظر می رسند، اما پیش زمینه ی فیزیکی بسیار مشخص دارند. تاآنجایی که دین و حقیقت الهی با پاداش ها و جزاهایش در واقع نشانی از بزرگ ترین ، فاسد ترین، مهلک ترین، قدرتمندترین و سودمندترین تجارت در جهان است: تجارت اسلحه و مهمات. این تجارت، تجارت گیج کردن ذهن انسان و مکدر کردن قلب انسان است.ضرورت قانونی نمی شناسد ،ازاین رو ، بیشتر خدا باوران ناچارند به همه ی موضوعات بپردازند،حتی اگر به خدا و وحی و عالم لاهوت بی ربط باشند.شاید آنها به این واقعیت پی برده اند که انسان ،بیزار از هزار و یک نشانه ی خدا در حال رشد است.چگونگی احیای این سطح مرده ی باور خدا شناختی برای تمامی مذاهب واقعا مسئله ی مرگ و زندگی است. بنابراین تسامح آنها تسامح از سر فهم نیست، بلکه از سر ضعف است. شاید این تلاش هایی را که در تمامی نشریات مذهبی برای ترکیب فلسفه های مذهبی گوناگون و نظریات خداشناختی متعارض در یک اعتقاد فرقه ای انجام می شود را توضیح دهد. هرچه بیشتر ،مفاهیم متعدد از تنها خدای راستین، تنها روح ناب، تنها مذهب درست با تسامح به گونه ای تفسیر می شود که یک بنیان مشترک با تلاشی متعصبانه ایجاد شود تا مردم مدرن را از نفوذ " مهلک " ایده های بی خدایی رهایی بخشد.ویژگی تسامح خداشناختی این است که هیچ کس واقعا علاقه ای به اعتقاد مردم ندارد،چه آنها معتقد باشند یا تظاهر به اعتقاد داشتن کنند.برای تکمیل این کار، از خام ترین و عوامانه ترین روش ها استفاده می شود. جلسات تبلیغی مذهبی و احیای دوباره ی Billy Sunday به عنوان قهرمان آنها – روش هایی که باید به هر شعور پاکی توهین کند ،و تاثیرشان بر جهل و کنجکاوی اغلب به ایجاد حالتی ملایم از جنون منجر می شود که گاهی با جنون جنسی نیز آمیخته است.تمام این تلاش های کورکورانه از سوی دولت های قدرتمند تایید و حمایت می شوند؛از استبداد روسیه تا ریاست جمهوری امریکا؛از راکفلر Rockefeller و وانامارکرWanamaker تا خرده پاترین و دست آموزترین کاسب ها.آنها فشار می آورند که سرمایه در Billy Sunday؛ Y.M.C.A ؛ Christian Science و نهادهای گوناگون مذهبی دیگر سرمایه گذاری شود که سودهایی هنگفت به واسطه ی مردم مطیع،رام ، و کودن به این نهادها بازگردد.بیشتر خداباوران، آگاهانه یا ناآگاهانه، در خدایان و شیاطین، بهشت و جهنم، پاداش و جزا، به چشم تازیانه ای برای فرمانبرداری، فروتنی، و قناعت مردم می نگرند.حقیقت این است که اگر خداشناسی از سوی ثروت و قدرت حمایت نمی شد دیر زمانی پیش جایگاه اش را از دست داده بود. نحوه ی ورشکستگی کامل خداباوری به واقع در سنگرها و میادین جنگ اروپای امروز نشان داده می شود.آیا تمام خداباوران خدایشان را به مثابه ی خدای عشق و مهربانی به تصویر نکشیده اند؟ هنوز پس از گذشت هزاران سال از این موعظه ها، خدایان در برابر رنج نسل بشر ناشنوا باقی مانده اند.کنفسیوس دلواپس فلاکت، منجلاب و تهی دستی مردم چین نبود. بودا در بی تفاوتی فلسفی اش نسبت به تنگدستی و گرسنگی هندوی ستمدیده بدون تغییر باقی ماند. یهوه در برابر فریادهای جگرسوز قوم اسراییل همچنان ناشنواست ؛ در حالی که مسیح بر علیه مسیحیانی که در حال قصابی یکدیگرند از مرگ بر نمی خیزد.وزن تمام سرودها و نیایش ها آنقدر زیاد بوده است که خدا برای عدالت و رحمت برخیزد ! با این حال بی عدالتی در میان مردم رو به افزایش است؛ ستم هایی که تنها در همین کشور بر مردم رفته است برای جاری شدن بهشت های بسیار بر آنها کافی به نظر می رسد.اما کجایند خدایانی که تمام این وحشت ها، این جرایم، این نامردمی به انسان را خاتمه دهند؟ نه، خدایان، بلکه انسان است که باید با خشم نیرومندش برخیزد.او از همه ی خدایان فریب خورده است، از رسولانشان خیانت دیده است. او خودش ، باید عدالت را بر روی زمین ایجاد کند.فلسفه ی بی خدایی بیانگر رشد و توسعه ی ذهن انسان است. فلسفه ی خداشناسی، اگر بتوان آن را فلسفه نامید، ثابت وایستاست. حتی تلاش صرف برای نفوذ کردن به این اسرا، از دیدگاه خداشناسی، نشان دهنده ی بی اعتقادی به این قدرت فراگیر است، و حتی انکار حکمت قدرت های الهی خارج از توانایی انسان را نشان می دهد. اما خوشبختانه، هرگز ذهن انسان به این مقیدات محدود نشد و هرگز امکان ندارد محدود شود. از این روست که انسان در حرکتی بی قرار به سوی شناخت و زندگی پیش می رود. ذهن انسان در حال پی بردن به این است که " جهان دستاورد حکم آفریننده ای نیست که با ذکاوتی الهی از هیچ، شاهکاری بی نظم را با عملیاتی تمام عیار ایجاد کرده باشد، بلکه محصول نیروهای بی نظمی است که طی قرون متمادی از حوادث و تحولات عظیم، از جذب و دفع از طریق اصل انتخاب در آنچه خداشناسان آن را " عالم تحت هدایت نظم و زیبایی "می خوانند، تبلور می یابد.همان طورکه جوزف مک کابی Joseph McCabe در کتاب " وجود خدا " به خوبی اشاره می کند :"قانون طبیعت فرمولی نیست که توسط یک قانون گذار تنظیم شود بلکه صرفا مختصری از واقعیات مشاهده شده است یعنی مجموعه ای از واقعیات. اشیا به دلیل وجود یک قانون به روشی خاص عمل نمی کنند بلکه چون اشیا به آن روش خاص عمل می کنند ما آن قانون را بیان می کنیم."فلسفه ی بی خدایی بیان کننده ی مفهومی از زندگی است بدون هیچ ماوراء متافیزیکی یا ناظمی الهی. بی خدایی مفهومی است از جهان واقعی و حقیقی، همراه با امکان های زیبایی بخش، گسترده و آزادی بخش آن، بر علیه جهانی غیر واقعی، که با ارواح، پیشگویان و معنای قناعتش بشریت را در خفتی ناگزیر نگاه داشته است.این می تواند تناقضی دهشتبار و با این حال حقیقتی رقت انگیز به نظر آید، که این جهان مرئی و واقعی و زندگی ما به جای نیروهای قابل شرح فیزیکی مدت های مدید تحت تاثیر تامل متافیزیکی بوده است. این کره ی خاکی زیر تازیانه ی ایده ی خداباوری جز اینکه ایستگاه موقتی برای آزمودن قابلیت انسان برای قربانی شدن تحت اراده ی الهی باشد، در خدمت هدف دیگری نبوده است. اما هنگامی که انسان کوشید ماهیت آن اراده را ثابت کند، به او گفتند که دسیتیابی به ماورای اراده ی نامتناهی قادر مطلق برای" آگاهی متناهی انسان " کاملا بی فایده است. انسان زیر بار دهشتناک این قادر مطلق، همچون مخلوقی بی اراده، خسته وشکسته در تاریکی تا کمر خم شده است. پیروزی فلسفه ی بی خدایی به منزله ی آزاد کردن انسان از کابوس خدایان است؛ این به معنای محو توهمات ماوراست. بارها نور خرد کابوس خداشناسی را زدوده است، اما فقر، بدبختی و ترس،این توهمات را از نو ایجاد کرده است، توهماتی که چه قدیمی باشند چه جدید و شکل بیرونی آنها هر چه باشد، ماهیتا تفاوت اندکی با هم دارند.از سوی دیگربی خدایی از نظر فلسفی تبعیت را رد می کند، نه تنها به یک مفهوم مشخص خدا، بلکه ازهرگونه بندگی به ایده ی خدا سر باز می زند و با چنین اصل خداشناسی مخالف است. خدایان از نظر کارکرد فردی شان ضرر بسیار کمتری از این اصل خداشناسی دارند که بازنماینده ی اعتقاد به ماوراء الطبیعه یا حتی قادر مطلق و قدرت حاکم بر زمین و انسان روی آن هستند. این خودکامگی خداشناسی، نفوذ مهلک آن بر بشریت، تاثیر فلج کننده ی آن بر ذهن و عمل انسان است که بی خدایی در حال جنگ با قدرت آن است.فلسفه ی بی خدایی در زمین و این زندگی ریشه دارد؛ هدف آن رهایی نسل بشر از تمامی خدایان بزرگ است،چه این خدای یهودی، مسیحی، اسلامی، بودایی و برهمایی باشد و چه خیر.نژاد انسان مدتی سخت و طولانی به سبب خلق خدایانش مجازات شده است، از زمان پیدایش خدایان سهم انسان چیزی جز رنج و شکنجه نبوده است.فقط یک راه برون رفت از این خطا وجود دارد:انسان باید این غل و زنجیرهایی که تا دروازه های بهشت و جهنم به پایش بسته شده است بشکند، تا بتواند با این آگاهی روشن و احیا شده اش بر روی زمین جهان جدیدی را طرح افکند.تنها پس از پیروزی فلسفه ی بی خدایی در اذهان و دل های مردم، آزادی و زیبایی تحقق خواهد یافت. زیبایی به منزله ی هدیه ای از بهشت بیهودگی خود را ثابت کرده است. وقتی انسان بیاموزد که تنها بهشت مناسب برای انسان را روی زمین ببیند، آن گاه زیبایی ماهیت و انگیزه ی زندگی خواهد شد. بی خدایی از دیرباز به آزادی انسان از وابستگی به جزا و پاداش به منزله ی معامله ی بهشتی در روح فقرا کمک می کند.آیا تمام خداباوران تاکید نمی کنند که بدون اعتقاد به قدرتی الهی هیچ اخلاقی، عدالتی، درستکاریی، و صداقتی وجود نخواهد داشت؟چنین اخلاقی که مبتنی بر ترس و امید باشد، همیشه نتیجه ی حقیری داشته است، که تا حدی تحت نفوذ نیکوکاری شخصی و تا حدی ریاکاری است.چه کسانی نماینده ها ی شجاع و مدعیان جسور حقیقت، عدالت و درستکاری اند؟ تقریبا همیشه افراد بی خدا : بی خدایان؛ آنها بودند که برای این ارزش ها زندگی کردند، مبارزه کردند و مردند.آنها دریافته بودند که عدالت، حقیقت و درستکاری، مشروط به وجود بهشت نیست، بلکه این ارزش ها با تغییرات عظیم متداوم در زندگی مادی و اجتماعی نسل بشر مرتبط و درهم تنیده اند؛ نه ثابت و ابدی ،که مانند خود زندگی متغییرند.اینکه فلسفه ی بی خدایی تا کجا اوج خواهد گرفت را کسی نمی تواند پیشگویی کند.اما تقریبا همین قدر می توان گفت که تنها با از نو شعله ور شدن آتش بی خدایی روابط انسانی از ترس های گذشته عاری خواهد شد.انسان های اندیشمند در حال پی بردن به این هستند که احکام اخلاقی به واسطه ی ترس مذهبی تحمیل شده بر بشریت، به صورت رفتاری تقلیدی در آمده اند و از این رو تمام نیروی زندگی شان را از دست داده اند.نگاهی اجمالی به زندگی امروز، ویژگی های از هم پاشیده اش، منافع متعارض همراه با دشمنی ها ،جرایم ، و طمع برای اثبات عقیم بودن اخلاقیات خداشناختی کافی است.انسان باید دوباره به خود آید، پیش از آنکه قادر باشد ارتباطش را با دیگران بفهمد.پرومته ی زنجیر شده به صخره ی اعصار محکوم بود صید کرکس های ظلمت بماند . پرومته را رها کنید و طلسم ظلمت و وحشت او را بشکنید.بی خدایی با انکار خدایان ، در عین حال، نیرومندترین تایید انسان و به تبع آن آری گویی به زندگی،هدف و زیبایی است

Montag, 25. Juli 2011

جنبه های دیگری از مبارزه طبقاتی

طی صد سال در رابطه با نقد اقتصادی سیاسی مارکس و به ویژه در رابطه  با پیشگفتار این اثر مطالب بسیاری نوشته شده است و در بیش تر موارد هرکسی سخنان مارکس را مبنای برداشتی که از اندیشه مارکس داشته  مورد بررسی قرار داده است.به همین دلیل نیز می توان دید که در مواردی میان برداشت های مفسرین اندیشه های مارکس توفیرهای زیاد و حتی متضادی وجود دارند.
مشکل اساسی برای نمایاندن اندیشه مارکس از موضوعی سوژه ای که مارکس آن را بررسی کرده است از سرشت دوگانه اقتا
سرمایه داری ناشی می شود زیرا انسانها در نتیجه این اقتصاد از یک سو در محدوده مناسبات اجتماعی معین قرار می گیرند و از سوی دیگر همین اقتصاد مناسبات قابل سنجشی را تعیین می کند و آن را میان انسانها و اشیاء که در هیبت کالا نمایان می شوند بر قرار می سازد مارکس خود در نقد اقتصاد سیاسی کوشید این سرشت دو گانه
را توضیح دهد و در این رابطه نوشت سر انجام آن که ارزش مبادله که جانشین کار می شود رابطه اجتماعی اشخاص را وارونه می آراید یعنی آن را به مثابه رابطه اجتماعی اشیاء می نمایاند و در ادامه نوشت بنابراین هر گاه درست است که بگوئیم ارزش مبادله مناسباتی میان اشخاص است در آن صورت باید اضافه کنیم مناسباتی که زیر پوششی از اشیاء پنهان شده است ..یک - به این ترتیب ارزش مبادله نتیجه بازی متقابل روابط اجتماعی و اندازه های قابل سنجش است مارکس باز در ادامه همین مطلب یاد آور شد که از میان برداشتن این رابطه دو گانه سسبب می شود تا با شیوه های دید متضاد روبرو گردیم همین که ارزش در هیبت شئی نمایان شود به مناسبات اجتماعی بدل می گردد ..در اقتصادهای مدرن که به وهم لوزیون سیستم پولی پوزخند می زنند همین وهم همین که در مقوله های عالی اقتصادی و به طور مثال چون سرمایه نمایان شود خود را رسوا می سازد این وهم در حیرت تصدیق عامیانه گاهی به مثابه مناسبات اجتماعی که می پنداشتند می توان به آن به مثابه اشیاء فربف چسبید و سپس دگر بار به مثابه شئی دلقک واری که نمی توان به آن به مثابه مناسبات اجتماعی ثبوت داد نمایان می شود ..دو- البته آشنایان به آثار مارکس کم و بیش از این نوشته ها آگاهند.با این حال می توان گفت تا گنون کسی نتوانست بهتر و قاطع تر از آن چه مارکس نوشته است این دوگانگی سرشت اقتصاد سرمایه داری را نمایان سازد و یا آن که در شالوده آن خللی وارد آورد ..به این ترتیب سرمایه فقط چیزی نیست که بتوان ارزش را با ارقام قیمت ها سنجید بلکه در عین حال مناسباتی است که میان انسانها بر قرار است .البته این مناسبات نه فقط میان انسانها بلکه میان طبقات یعنی میان پرولتاریا و بورژوازی نیز وجود دارد.. چنین مناسبات پدیده ای بلاواسطه نیست و بلکه فراسوی چیزها شئی ها دینکه قرار دارد .برای فهم این مطلب باید دانست که ارزش یک کالا نوعی نمود شئی گشته مناسبات اجتماعی است زیرا در پس این پوشش شئی گشته روابط متقابل انسانی پنهان است که مارکس در برخی موارد از آن به مثابه مناسبات سرمایه سخن گفته است.روشن است که اشکال شئی گونه سبب محو شدن مناسبات اجتماعی نمی شوند...گردش سرمایه که مارکس از آن به مثابه گردش پول کالا پول سخن گفته است می تواند این توهم را فراهم آورد زیرا در این گردش مناسبات شئی گشته کاملا بر فراز مناسبات اجتماعی قرار دارد .اما نباید فراموش کرد که دراین روند گردش نه فقط مقادیر معینی پول در گردش هستند بلکه شالوده این گردش بر مناسبات اجتماعی استثمار انباشت قرار دارد. به عبارت دیگر اضافه ارزش فقط از طریق انقیاد کار زنده می تواند تحقق یابد یعنی تا هنگامی که ما در انقیاد روند کار و ارزش زائی قرار نگیریم گردش پول کالا پول که مارکس از آن سخن گفته است ممکن نیست در این رابطه مارکس سرمایه را موضوع خود گردان سرمایه کاپیتال آتوماتیش
زوپیه کت نامیده است
سه- البته بکار گیری این اصطلاح می تواند سبب توهم شود و برخی بپندارند که مارکس مناسبات اجتماعی را معادل مقادیر ارزشی دانسته است یعنی سرشت دو گانه ارزش و سرمایه چیز دیگری نیست مگر مناسبات شئی گشته و مناسبات اجتماعی که در تقابل این دو مناسبات با هم روابط شئی گشته نقش تعیین کننده را بازی می کند. این امر سبب می شود تا خود را با مقادیر ارزشی سرگرم سازیم و مناسباتی را فراموش کنیم که در بطن آن این ارزش ها باز تولید شده اند
کوششی در توضیح مفهوم بحران
اصطلاح موضوع خود گردان سرمایه می تواند سبب شود تا بپنداریم که همه چیز بنا بر اندیشه مارکس کاملا وابسته به این حرکت سرمایه است و انسان ها هم چون عروسکان خیمه شب بازی عمل می کنند و کار کردهای آنان توسط مقادیر ارزشی تعیین می شوند .اما برخی از مفسرین مارکس بر این باورند که هر گاه شرکتی و یا کارخانه ای باضرر کار کند با بحران روبرو می شود و
در نتیج  صاحبان و یا مدیران این گونه شرکت ها و کارخانه ها مجبور می شوند چهره اجتماعی خود را تفییر دهند و به اقداماتی دست زنند که برای بیرون آمدن از بحران و تحقق مجدد رونق اقتصاد ی ضروری هستند .
خلاصه آن که همه راه ها از حوزه تاثیر متقابل بحران و رونق اقتصادی آغاز می شوند و دوباره به این حوزه پایان می یابند .هر چند چنین نظریه ای نادرست نیست اما بر خلاف برداشت آنتونیو نگری که مدعی است موضوع خود گردانی سرمایه به مثابه یکی از ابعاد آن موجودیت دارد برداشتی یک جانبه است
درعین حال خطا خواهد بود هر گاه مدعی شویم که صاحبان کارخانه ها و یا شرکت ها هنگامی که در می یابند کارخانه ها و یا شرکت های شان ناسود آورند از خود عکس اعملی نشان نخواهند داد ..اما این همه ی تاریخ نیست مارکسیسم بر این باور است
که بحران اقتصادی یک بعدی نیست و بلکه مولفه های مختلفی دارد هم چون مازد تولید اضافه بر تولید کمبود مصرف پائین مصرف کننده سقوط تمایلی نرخ سود وزن نابرابر سپهر های باز تولیدی مقایسه کردن وزن و غیره به همین دلیل نیز نمی توان مسئله بحران را فقط از جنبه ارزش مورد توجه قرار داد یعنی هدف را در ارتباط با شرایط تولید مناسب برای کسب اضافه ارزش تعیین کرد. این گونه هدف ها در خدمت سرمایه قرار دارند و می خواهند ادامه زندگی سرمایه داری را ممکن سازند .
اما هدف مارکسیست ها باید در رابطه با بحرانی های اقتصادی سرمایه داری فراروی از این شیوه تولید باشد
اما درآثار مارکس می توان درک دیگری از بحران را نیز یافت که به بیکاری و تورم که در نتیجه بحران سرمایه داری پیدایش ما یابند محدود نمی شود .در این رابطه می توان گفت که سرمایه در برابر مشکل لاینحلی قرار گرفته است یعنی آن چه را که قابل
کنترل نیست بدون آن که مجبور شود و یا بتواند نابودش سازد باید کنترل کند و تحت انقیاد خود نگاه دارد ..البته سرمایه این مسئله یعنی انقیاد کنترل نا پذیر ها را می شناسد ..آن چه که قابل کنترل نیست اما باید کنترل شود سرمایه متغیر است که تشکیل می شود
از پرولتاریا یعنی همه کسانی که برای زیستن مجبورند نیروی کار خود را بفروشند یعنی اکثریت عظیم جامعه یعنی همه ی ما . به همین دلیل نیز سرمایه مجبور است در روند کار و ارزش زائی خود استعدادها آرزوها روبط مهارت و حتی پیکر ها و روان های
ما و خلاصه ما را به مثابه انسان شاغل و فعال مورد توجه قرار دهد زیرا بدون ما که در هیبت سرمایه متفیر عمل می کنیم باز تولید اضافه ارزش ممکن نیست
در جلد نخست سرمایه این جمله معروف را می توان خواند که ماشین آلات نه فقط همیشه مانند رقیبی فرامقتدر موئر هستند
بلکه در پی زائد ساختن کار مزدوری نیز می باشند .سرمایه آن را با صدای بلند و گرایش گرایانه به مانند قدرت دشمنانه ای اعلام
می کند و مورد استفاده قرار می دهد. ماشین به مهم ترین ابزار جنگی برای سرکوب قیام های ادواری کارگری اعتصاب ها و غیره که ضد یکه سالاری آتوه گراتی سرمایه رخ می دهند بدل می شود می توان تاریخچه ای در باره اختراعات پس از 1830 نوشت
که منحصراً مانند ابزار جنگی علیه عصیان های کارگری پا به عرصه زندگی گذاشتند
چهار- هر چند کار کردهای سرمایه در بهره گیری از ماشین و در انقیاد گرفتن نیروی کار انسانی از نوعی خود مختاری و منطقی
ساختار یافته بر خوردار است اما مهم آن است که تکامل اجتماعی -اقتصادی را از چشم انداز انضباط دادن و انگیزه بخشیدن به کار زنده مورد بررسی قرار دهیم..در این رابطه برخی از مفسرین مارکس بر این باورند که در مجبور است برای انضباط دادن به نیروی کار مستقیم و یا غیر مستقیم از ابزار کنترل کننده بهره گیرد
پنج- حتی هدف اصلی همگاری اتحادیه سرمایه داران با سندیکاها کنترل کار زنده است. در این رابطه می توان به این نکته اشاره کرد که بسیاری از سرمایه داران کشور های پیشرفته که سرمایه ی خود را در کشورهای عقب مانده بکار انداخته اند برای آن که
بتوانند کارکرد کارگران مورد نیاز خود را با نیازهای تولید هم سو سازند در بسیاری از این کشورها در پیدایش سندیکاها ی
کارگری نقشی تعیین کننده بازی کرده اند زیرا کارگرانی که از خودمختاری سندیکائی بر خوردارند بهتر می توانند در برابر
سرمایه  به انجام کارهای هدف مند موظف گردند .به این ترتیب به تناقضی دیالکتیکی بر می خوریم زیرا خود مختاری سرمایه
عملاً خودمختاری نیروی کار زنده را می طلبد تا سرمایه بتواند این نیروی خودمختار رابهتر و مؤثرتر کنترل کند و مورد استثمار قرار دهد یعنی خودمختاری نیروی کار به عامل برای کنترل همین نیرو توسط سرمایه بدل می شود .
هر چند بنا بر برداشت های مارکس خودمختاری سرمایه در روند انباشت هر چند با مزاحمت آرزوها نیازها و مبارزات نیروی
کار زنده ر وبرو می شود اما این امر نمی تواند روند انباشت را با اختلالی اساسی روبرو سازد به این ترتیب تنها محدودیتی که می تواند روند انباشت سرمایه را مختل سازد نه محدودیتی بیرونی بلکه باید محدودیتی درونی باشد ..اما این محدودیت درونی نمی تواند سبب شود تا سرمایه دار به سود کمتری رضایت دهد و بلکه این ما یعنی سرمایه متفیر است که می تواند سرمایه را به
پذیرش یک چنین سود کمتری مجبور سازد
برای آن که این بحث بهتر درک شود باید یادآور شد که بحران اقتصادی عبارت از مشکلات تولید ارزش است که می توان آن را با بررسی بیلان های شرکت ها و کارخانه ها آشکار ساخت . در عوض بحران اجتماعی حتماً نتیجه بحران اقتصادی نیست کما این که سرنگونی رژیم شاه در ایران هنگامی رخ داد که در ایران اقتصادی از سرنگونی رژیم شاه در ایران هنگامی رخ داد که در
ایران اقتصاد از رونق بر خوردار بود و یا آن که جنبشی که در سال 1968 سراسر اروپا و آمریک را در بر گرفت در دورانی در این کشورها بوجود آمد
که رونق اقتصادی وجود داشت ..به طور مثال در آلمان این جنبش در دورانی رخ داد که به خاطر رونق اقتصادی نیروی کار به اندازه کافی وجود نداشت امری که سبب شد تا میلیون تن از ایتالیا یونان ترکیه و به این کشور مهاجرت کنند و به مثابه کارگران
میهمان استثمار گردند ..در روسیه نیز هر چند به خاطر جنگ اقتصاد این کشور با بحران روبرو گشته بود زیرا نیروی کار ضروری در میدان های جنگ کشته می شد و نیروی کار کافی برای کار در کارخانه ها وجود نداشت اما خستگی از جنگ و گرسنگی سبب شد تا مردم علیه تزاریسم بر خیزند و خود را از شر رژیمی رها سازند که میلیون ها تن را به کشتار گاه های جنگ می فرستاد

Samstag, 23. Juli 2011

غارت و چپاول ثروت ملی مردم ایران توسط سپاه پاسداران

آنچه مسلم است ، در حال حاضر، روند کنترل و سلطه فزاینده شرکت های وابسته به سپاه پاسداران بر فعالیت های اقتصادی کشور محسوس است . این کنترل و سلطه در بخش صنعت نفت، گاز و پتروشیمی بیش از دیگر بخش های اقتصادی کشور محسوس است
 
نفت و گاز کاملا در اختیار سپاه قرار گرفت.

شرکت ملی گاز ایران در حال واگذاری قرارداد سوم “خط لوله گاز به اروپا” به قرارگاه خاتم الانبیا سپاه پاسداران و بدون رعایت تشریفات مقرر در قانون درباره مناقصه اینگونه قراردادها میباشد. در حال حاضر، روند کنترل و سلطه فزاینده شرکت های وابسته به سپاه پاسداران بر فعالیت های اقتصادی کشور محسوس است . این کنترل و سلطه در بخش صنعت نفت، گاز و پتروشیمی بیش از دیگر بخش های اقتصادی کشور محسوس است.

به گزارش ایران بریفینگ ،شرکت ملی گاز ایران در حال واگذاری قرارداد سوم “خط لوله گاز به اروپا” به قرارگاه خاتم الانبیا سپاه پاسداران و بدون رعایت تشریفات مقرر در قانون در باره مناقصه اینگونه قراردادها میباشد.

این قرارداد به ارزش تقریبی یک میلیارد و 300 میلیون دلار، در واقع ادامه ساخت خط لوله ششم سراسری کشور میباشد که 1300 کیلومتر طول دارد. خط لوله ششم سراسری به منظور صادرات گاز از میدان پارس جنوبی به اروپا طراحی شده است. قسمت اول و دوم این خط لوله گاز از بندرعسلویه تا اهواز به طول 611 کیلومتر به پایان رسیده است. قسمت سوم از اهواز به دهگلان کردستان بیش از 600 کیلومتر طول خواهد داشت.

پس از واگذاری قطعی قرارداد خط لوله سرتاسری هفتم – خط لوله صادراتی گاز ایران به پاکستان- با ترک تشریفات مناقصه ، مذاکرات مربوط به این قرارداد در حال نهائی شدن است.

هم اکنون قرار گاه خاتم الانبیا سپاه پاسداران عملیات اجرائی هفت پروژه بزرگ خط لوله و تأسیسات فشار گاز کشور را در اختیار دارد.

در زمینه طرح های پالایش گاز، پیش بینی میشود که قرارگاه بزودی عهده دار توسعه پالایشگاه ایلام گردد. قرارداد توسعه این پالایشگاه که مبلغی معادل 120 میلیون دلار است، در آینده نزدیک با ترک تشریفات مناقصه بامضاء خواهد رسید.

یاد آور میشویم که قرارگاه خاتم الانبیا در 10 تیر ماه سال 1385 قرارداد 2 میلیارد دلاری پارس جنوبی را امضاء نموده و عملاً عهده دار بهره برداری و توسعه فازهای 15 و 16 میدان گازی پارس جنوبی گردیده ا ست.

نحوه تأمین منابع مالی اجرای این قرارداد از نقطه نظر سلطه سپاه پاسداران بر فعالیتهای اقتصادی کشور و تسهیلاتی که دولت آقای محمود احمدی نژاد در این رابطه ایجاد نموده، شایان توجه است.
 
در واقع بخش مهمی از منابع مالی این پروژه از حساب ذخیره ارزی کشورتأمین شده و در اختیار پیمانکار این طرح- یعنی قرارگاه خاتم الانبیا سپاه پاسداران- قرار گرفته است. قرارگاه برای تأمین منابع مالی توسعه فازهای 15 و 16 پارس جنوبی در خواست یک میلیارد دلار وام نموده بود. دریافت این وام از منابع خارجی میسر نگردید. لذا قرارگاه برای تأمین این مبلغ بسوی منابع داخلی روی آورد.

در روزهای پایانی سال 1386 جلسه ای بدین منظور در وزارت نفت جمهوری اسلامی برگزار گردید. بدلیل عدم حضور مدیر عامل بانک صنعت و معدن که مسئول پرداخت وامهای صنعتی در کشور میباشد، این جلسه بدون نتیجه و ناچاراً به زمان دیگری موکول شد. پس از گذشت چند ماه یعنی در خرداد ماه سال 1387 مهدی رضوی، مدیر عامل بانک صنعت و معدن از کار بر کنار شد. بدنبال این بر کناری وانتصاب محمد رضا پیشرو بجای وی که بدون هماهنگی با بانک مرکزی صورت گرفت، طهماسب مظاهری رئیس کل وقت بانک مرکزی به لحاظ طی نشدن روال قانونی تغییر مدیر عامل این بانک از سوی سرپرست وقت وزارات اقتصاد و امور دارائی، دستور انسداد حساب های این بانک را صادر نمود. در آن هنگام، در گیرها و اختلافات فیمابین وزارت اقتصاد و امور دارائی و بانک مرکزی بالاگرفت که نهایتاً منجر به بر کناری مظاهری رئیس کل بانک مرکزی در شهریور ماه سال 1387 گردید. در این هنگام، به دستور محمود احمدی نژاد رئیس جمهوری اسلامی ، اختصاص وام یک میلیارد دلاری به قرارگاه خاتم الانبیا، برای توسعه فازهای 15 و 16 پارس جنوبی قطعی گردید.

فعالیت های اقتصادی قرار گاه تنها به بخش صنعت گاز کشور محدود نمیشود. هم اکنون بیش از 30 پروژه بزرگ بخش های بالا دستی و پائین دستی صنعت نفت ایران توسط این قرارگاه در حال انجام میباشد. در بخش بالا دستی صنعت نفت میتوان برای نمونه به قراردهای : تعمیرات سکوهای نفتی میادین مشترک نفتی نصر، نصرت و ایلام در خلیج فارس و سامان دهی بندر صادراتی ماهشهر، طراحی اولیه برداشت لرزه نگاری بند کرخه اشاره نمود.

همچنین این قرار گاه در زمینه صنایع پتروشیمی نیز فعالیت های گسترده ای دارد. در این خصوص و بعنوان نمونه میتوان از ساخت تأسیسات آبگیر پتروشیمی کاویان، مجتمع اوره و آمونیاک پردیس، واحدهای نمک زدائی و مبدل های طرح توسعه میدان گازی کیش، انبارهای مکانیزه و تسهیلات گوگرد اسکله خدماتی پارس جنوبی یاد کرد.

از سوی دیگر، قرارگاه در بسیاری از بخشهای صنعتی و خدماتی کشور مستقیماً فعالیت میکند. برای مثال میتوان به عملیات بزرگ راه پارس شمالی- در استانهای بوشهر و فارس- اشاره نمود.
 
سردار رستم قاسمی فرمانده قرارگاه سازندگی خاتم الانبیا در پایگاه اطلاع رسانی سپاه تصریح میکند که سیاست قرارگاه اجرای پروژه های بزرگ بوده و در پروژه های متوسط و کوچک وارد نمیشود.

علیرغم این اظهارات، هم اکنون شاهد فعالیت صدها شرکت اقماری بزرگ، متوسط و کوچک هستیم که با این قرارگاه در ارتباط نزدیک بوده و در تمامی بخش های سودمند اقتصادی کشور- دربخش های صنعت نفت، گاز و پتروشیمی، مخابرات، دیگر صنایع، حمل ونقل، تولید وتوزیع و خدمات – فعالیت میکنند.

برای سال جاری خبر گزاریهای داخلی کشور از خصوصی سازی گسترده شرکت های زیر مجموعه وزارت نفت، شرکت ملی صنایع پترو شیمی و شرکت ملی گاز خبر میدهند. این خصوصی سازی ها که در اجرای اصل 44 قانون اساسی صورت خواهد گرفت، صدها شرکت را در بخش صنعت نفت، گاز و پتروشیمی شامل میشود. شرکت هائی همچون پترو پارس، حفاری شمال، پالایشگاههای تبریز و بندر عباس، پتروشیمی ایلام، شیراز و شرکتهای زیر مجموعه شرکت ملی گاز ایران ، نمونه هائی از شرکت هائی هستند که بزودی از نظارت دولت خارج خواهند شد.

این خصوصی سازیها در چه شرایطی و چگونه انجام خواهند شد؟ چه افراد و گروههائی کنترل این شرکت ها را در اختیار خواهند گرفت؟ اثرات این خصوصی سازیها برای اقتصاد ملی چه خواهند بود؟ اینها پرسشهائی است که پاسخ آنها در آینده از دید تیزنگر بسیاری از ایرانیان پنهان نخواهند ماند.
آنچه مسلم است ، در حال حاضر، روند کنترل و سلطه فزاینده شرکت های وابسته به سپاه پاسداران بر فعالیت های اقتصادی کشور محسوس است . این کنترل و سلطه در بخش صنعت نفت، گاز و پتروشیمی بیش از دیگر بخش های اقتصادی کشور محسوس است

ویکی‌لیکس: سیلی خوردن محمود احمدی‌نژاد از فرمانده سپاه پاسداران

رادیو فردا
بر اساس یکی از سندهای منتشر شده وزارت امور خارجه آمریکا، در یکی از جلسات شورای عالی امنیت ملی در اوایل سال جاری میلادی و در کشاکش اعتراض‌ها به نتایج انتخابات در ایران، محمدعلی جعفری، فرمانده سپاه پاسداران به محمود احمدی‌نژاد سیلی زده است
در گزارشی که در اوایل سال ۲۰۱۰ و اندکی پس از رویدادهای  عاشورا سال گذشته در ایران از سوی سفارت آمریکا در باکو به وزارت امور خارجه آمریکا ارسال شده، به نقل از یک منبع «قابل اعتماد»، آمده است که فرمانده سپاه از دست محمود احمدی‌نژاد که پیشنهاد اعطای آزادی‌های فردی و اجتماعی و نیز آزادی مطبوعات را داده بود، عصبانی شده بود.

به گفته منبع مورد اشاره سفارت آمریکا در باکو، محمدعلی جعفری در این جلسه به احمدی‌نژاد گفته است: «تو اشتباه می‌کنی، در اصل تو باعث و بانی این دردسرها شدی و حالا می‌گویی به مطبوعات آزادی بیشتر بدیم.»

بر اساس این گزارش فرمانده کل سپاه پاسداران پس از گفتن این حرف‌ها یک سیلی به صورت محمود احمدی‌نژاد نواخته است که این کار باعث به هم ریختن نظم جلسه شورای عالی امنیت ملی و ناتمام ماندن آن شده است.

محمود احمدی‌نژاد در توجیه پیشنهاد خود که شگفتی حاضران در جلسه شورای عالی امنیت ملی را در پی داشت،  خواستار بحث و گفت وگو درباره گام بعدی برای مقابله با تظاهرات مخالفان شده و گفته بود، به دلیل این که  مردم احساس خفگی می‌کنند و برای تلطیف اوضاع لازم است،‌ آزادی‌های فردی و اجتماعی و نیز آزادی مطبوعاتی بیشتری داده شود.

پس از این رویداد شورای امنیت ملی تا دو هفته دیگر جلسه‌ای تشکیل نداد، تا این که احمد جنتی، دبیر شورای نگهبان، محمود احمدی‌نژاد و محمدعلی جعفری را با هم آشتی داده است.

بر اساس این گزارش هر چند خبر ناتمام ماندن جلسه شورای عالی امنیت ملی به برخی از وبلاگ‌های فارسی راه یافته، اما در این خبر هیچ اشاره‌ای به علت آن نشده بود

واکنش سپاه به سند ویکی‌لیکس درباره سیلی خوردن احمدی‌نژاد از فرمانده سپاه

رادیو فردا
سپاه پاسداران در واکنش به انتشار سندی از سایت اینترنتی ویکی‌لیکس درباره سیلی خوردن محمود احمدی‌نژاد از فرمانده کل سپاه پاسداران در جلسه شورای عالی امنیت ملی، این گزارش را منتسب به «سایت‌های انگلیسی و صهیونیستی» دانسته و آن را تکذیب کرده است.

به گزارش خبرگزاری فارس، رمضان شریف، مسئول روابط عمومی سپاه، روز جمعه در واکنش به انتشار سندی از ویکی‌لیکس درباره سیلی خوردن محمود احمدی‌نژاد از محمدعلی جعفری، هدف از انتشار این خبر را « تحت شعاع قرار دادن حماسه ۹ دی» دانسته است
بر اساس یکی از سندهای وزارت امور خارجه آمریکا که به تازگی توسط سایت اینترنتی ویکی‌لیکس منتشر شده و روز پنج‌شنبه در چند نشریه بین‌المللی نیز منعکس شده است، در یکی از جلسات شورای عالی امنیت ملی در اوایل سال جاری میلادی و در کشاکش اعتراض‌ها به نتایج انتخابات در ایران، محمدعلی جعفری، فرمانده سپاه پاسداران به محمود احمدی‌نژاد سیلی زده است.

در این گزارش که در اوایل سال ۲۰۱۰ از سوی سفارت آمریکا در باکو به وزارت امور خارجه آمریکا ارسال شده، به نقل از یک منبع «قابل اعتماد»، آمده است که فرمانده سپاه از دست محمود احمدی‌نژاد که پیشنهاد اعطای آزادی‌های فردی و اجتماعی و نیز آزادی مطبوعات را داده بود، عصبانی شده بود.

به گفته منبع مورد اشاره سفارت آمریکا در باکو، محمدعلی جعفری در این جلسه به احمدی‌نژاد گفته است: «تو اشتباه می‌کنی، در اصل تو باعث و بانی این دردسرها شدی و حالا می‌گویی به مطبوعات آزادی بیشتر بدیم.»

بر اساس این گزارش فرمانده کل سپاه پاسداران پس از گفتن این حرف‌ها یک سیلی به صورت محمود احمدی‌نژاد نواخته است که این کار باعث به هم ریختن نظم جلسه شورای عالی امنیت ملی و ناتمام ماندن آن شده است.

 برپایه این گزارش، محمود احمدی‌نژاد در توجیه پیشنهاد خود که شگفتی حاضران در جلسه شورای عالی امنیت ملی را در پی داشت، خواستار بحث و گفت وگو درباره گام بعدی برای مقابله با تظاهرات مخالفان شده و گفته بود، به دلیل این که مردم احساس خفقان می‌کنند و برای تلطیف اوضاع لازم است،‌ آزادی‌های فردی و اجتماعی و نیز آزادی مطبوعاتی بیشتری داده شود.

در این میان رمضان شریف،  با «خنده‌دار» توصیف کرده این سند گفته است:‌ «به نظر می‌رسد کسانی که پشت پرده ویکی‌لیکس قرار دارند، سعی می‌کنند تا با استفاده از شهرتی که این سایت به خاطر اخبار خود به دست ‌آورده، اقدام به جریان‌سازی‌هایی مطابق خواسته‌های خود کنند.»

وی همچنین افزوده است: «از آنجایی که این سایت مورد توجه افکار عمومی و رسانه‌های جهان قرار گرفته و اخبار آن نیز به سرعت از طریق رسانه‌ها منتشر می‌شود، گردانندگان آن می‌خواهند آرزوهای خود را در خصوص نوع تعامل سپاه پاسداران با دولت اصولگرا، در قالب سند منتشر کنند.»

مسئول روابط عمومی سپاه همچنین گفته است:‌«سایت‌های انگلیسی و صهیونیستی و امریکایی تاکنون در ده‌ها و صدها خبر خود از ارتباط تنگاتنگ و حمایت‌های بی‌شائبه و متقابل سپاه پاسداران و دولت خبر می‌دادند و حتی در مقاطعی به دروغ مدعی بودند که سپاه مخالفان دولت را سرکوب می‌کند. ولی امروز برای حفظ منافع خود ادعای خنده‌دار درگیری فرمانده کل سپاه با رییس‌جمهور را مطرح می‌کنند.»

این فرمانده سپاه در عین حال درباره اعتبار اسناد منتشر شده از سوی سایت اینترنتی ویکی‌لیکس هم چنین ابراز عقیده کرده است: «هرچند ممکن است برخی اسناد ویکی‌لیکس خصوصاً اظهارات و اسنادی که آنها درباره خودشان مطالبی را منتشر می‌کنند، صحت داشته باشد، اما به نظر می‌رسد گردانندگان آن به دنبال بهره‌برداری از اخبار دروغینی هستند که در لابلای دیگر خبرها منتشر می‌شود.»

از جمله اسناد دیگر وزارت امور خارجه آمریکا درباره ایران که توسط ویکی‌لیکس منتشر شده،‌ می‌توان به انتشار سندی درباره کمک ماهانه ۲۵ میلیون دلاری ایران به حماس و درخواست کشورهای عربی از آمریکا برای حمله به ایران اشاره کرد.

معادن طلای ایران، فقر و مرگ کارگران

در ۱۹ فرودین ۱۳۸۹ بزرگترین معادن طلای ایران در تکاب آماده‌ ی بهره ‌برداری شد. در این شهر
 آذربایجان‌ غربی معدن طلای آق ‌دره هم قرار دارد. زندگی و سرنوشت کارگران این معدن، نمونه‌ای
است برای دیگر کارگران معادن ایران معادن طلای "زره شوران" و "آق‌ دره" بزرگترین معادن
.طلای ایران و خاورمیانه به حساب می‌آیند
 یک فعال امور کارگران معادن طلای تکاب که خود در کارخانه‌ ی معدن طلای آق‌ دره کار می‌کند
در گفتگو با دویچه ‌وله درباره‌ ی این معدن توضیح می‌دهد که صاحبان اصلی معدن آقایان حاجی
.عباس نیری و برادرش مجید نیری از اعضای سابق سپاه پاسداران هستند

وی در ادامه می‌گوید: تعداد ۶۰۰ نفر در معدن آق‌ دره کار می‌کنند و کارخانه بدون وقفه ۲۴ ساعته
کار می‌کند. میزان تولید طلا با احتساب آنچه که در اتاق طلا استحصال می‌شود، سالانه ۴ تن است که
چیزی حدود ۱۴۰ میلیارد تومان برای اینها درآمد دارد. کسی از این آقایان حسابرسی نمی‌کند و کسی
نمی‌پرسد که آنها با اینهمه درآمد چکار می‌کنند؟

بنا به گفته‌ی این کارگر معدن طلای آق‌ دره، وضعیت بد کارگران قابل توصیف نیست. کارگران بدون
کلاه ایمنی، پوتین و ماسک‌های مخصوص به کار گمارده می‌شوند. بسیاری از کارگران در معدن به
.بیماری سل مبتلا هستند

وی در ادامه توضیحاتش به دویچه وله همچنین می‌گوید، در خود کارخانه دو سوله‌ی فعال هست که در
.آنجا سنگ‌های بزرگ آسیاب می‌شوند
وحشتناکترین قسمت این بخش مکانی‌ست بنام سوله‌ی سیانور. در اینجا برای استحصال خاک طلا از نا
خالصی‌های دیگر، سیانور به آن اضافه می‌کنند. ولی چون ایران جزو کشورهایی است که در زمینه‌ی
سیانور تحریم شده، اینها کودهای شیمیائی را از وزارت کشاورزی بصورت قاچاق دریافت می‌کنند. این
کودها را که همه جای دنیا مصرف صنعتی آن ممنوع است بجای سیانور بکار می‌برند تا خاک طلا را
.از ناحالصی‌های دیگرجدا کنند

یک کارگر اخراجی معدن آق‌ دره هم به دویچه وله می‌گوید: کارگرانی که در اینجا کار می‌کنند هیچکدام
ماسک ویژه‌ای‌ ندارند. فضا آنقدر آلوده است که این ماسک‌ها هم کمکی نمی‌کنند. مهندسینی که اینجا هستند
و نظارت باید بکنند از فاصله‌ی چند صد متری آنجا رد می‌شوند و اصلا خودشان جرئت نمی‌کنند، بیایند
ببینند سوله‌ی سیانور چه خبر است و اینکه کارگران کار می‌کنند یا نه؟
یکی از همکاران خود هم اشاره می‌کند: سال پیش سجاد قنبری کارگر ۲ ساله پس از ۴ سال کار در
.سوله‌ی سیانور بر اثر مسمومیت ناشی از سیانور و جیوه و همچنین بی توجهی مسئولین جان باخت


بنا به گفته‌ی فعال کارگری معدن طلای آق‌ دره، کارگران بارها اعتراض کردند ولی مسئولین بهداشت
سپاه  پاسداران واستانداری سکوت می‌کنند و حتی رییس جمهور ایران هم وقتی به اینجا می‌آید به
.بزرگترین معدن طلای خاورمیانه  سری نمی‌زند و اصلاً کاری به کار گران معدن ندارد

وی در ادامه به این مسئله اشاره می‌کند که طلای این معادن در خود منطقه به شمش تبدیل نمی‌شود و
این طلا را به دلایل واهی از جمله اینکه امنیت نیست به اصفهان و یا کرمان منتقل می‌کنند. به نظر او
.این سیاست از نگاه قومیتی دولت به این مسئله ناشی می‌شود

او همچنین می‌گوید، تکاب که در آن دو معدن بزرگ طلای کشور واقع شده  و ۶۰ نوع سنگ معدنی دارد
 و بهشت زمین‌ شناسی به حساب می‌آید، وضعیت کارگران معدنش بسیار بد است


کارگری که پیش از این درمعدن آق‌ دره مشغول به کار بوده و اخراج شده به دویچه وله می‌گوید: در طول
دوماه‌ اخیر چندین بار شبنامه و قانون کار بین کارگران پخش شده. به دنبال شکایت‌های مختلفی که صورت
گرفته، قرار شده در آنجا سندیکای کارگری تشکیل شود. ولی اعتراض‌ها هم نتیجه‌ای نمی‌دهد و معترضین
.را اخراج می‌کنند

بنا به گفته‌ی این کارگر اخراجی، بیشتر کارگران معدن طلای آق‌ دره فصلی هستند یعنی از اول اردیبهشت
به کار گرفته می‌شوند و با اولین بارش برف زمستان که معدن از کار می‌افتد، حدود ۴۰۰ نفر اخراج
.می‌شوند و دوباره آنهایی را که خودشان تائید می‌کنند، گزینش واستخدام می‌کنند


فعال حقوق کارگری در منطقه هم که با دویچه وله صحبت کرد، اضافه می‌کند: بیکاران باید از مزایای
بیمه‌ی بیکاری برخوردار شوند ولی اداره‌ی کار بیکاری کارگران معدن را تائید نمی‌کند. کارهایی که در
 .اینجا انجام می‌گیرد جزو مشاغل سخت و زیان آور است

بنظر او ماده‌ی ۵۲ قانون کار مشاغل معدنی را جزو کار سخت و زیان آور محسوب می‌کند، ولی
هیچگونه طبقه بندی به لحاظ سختی و زیان آور بودن نوع کار انجام نمی‌گیرد و مفاد قانون کار به علت
بی کفایتی مسئولین شهری اصلا اجرا نمی‌گردد اعتراض کارگران معدن با مسئولین: کار معدن سخت
.و زیان آور است
 کارگران معدن طلاء اعتراض می کنند, رییس جمهور ایران به اعتراض کارگران معدن طلاء رسیدگی
نمی کنند. طلاء برای کارگران معدن طلاء فقر و  بیماری سل ومریضی  دیگر آورده است.و


Freitag, 22. Juli 2011

به راستی منشاء استثمار زنان در کجاست ؟؟؟؟؟؟

کسانی که بر این نظر هستند که زنان خود به تنهایی یک طبقه اجتماعی را تشکیل می دهند
به این نتیجه می رسند که در اصل دشمن شماره یک زنان مردان هستند ...همین موضع یک
استراتژی غلط را در مبارزه برای آزادی زنان موجب شده است

سطح جدیدی از مبارزه برای آزادی زنان که به تازگی مورد توجه فعالان جنبشس فیمینیستی
قرار گرفته در سطح بالاتری از تحلیل این مسئله قرار می گیرد..بعضی از تحلیل گران امروزه
برای پی بردن به منشاء استثمار زنان به تحلیلهای مارکسیستی از سرمایه داری یا به تحلیل
طبقاتی که انگلس از این مسئله ارائه می دهد رجوع می کنند ..این استثمار از طریق توسعه
نظام طبقاتی پیدایش خانواده دارایی خصوصی و دولت صورت می گیرد

اما در اینجا یک بدفهمی و بدتعبیری از مواضع مارکسیستی وجود دارد که منجر به یک انحراف
تئوریکی در میان کسانی می شود که خود را به جنبش رادیکال و سوسیالیست زنان منسوب
می کنند ...بر اساس این افسانه که زنان همیشه باتوجه به کارکرد بچه اوریشان زایمان دچار
کمبود نیرو و توان بوده اند آنها تمایل داشتند که ریشه های استثمار زنان را در تفاوتهای جنسی
یا بیولوژیکی انان بیابند

بعضی از تئوریها اشاره دارند که زنان خود به تنهایی یک طبقه یا کاست هستند ..این نوع تعاریف
نه تنها به کلی با نظریات مارکسیستی بیگانه هستند بلکه منجر به نتیجه گیری غلطی نیز
می شود ...من در اینجا بر آنم که این نظر را که مردان دشمن درجه اول زنان هستند را به چالش
بکشم

یافته های مارکسیستی را که زمینه هایی را برای توضیح تنزل جایگاه زنان ارائه نمود در گزار های
زیر می توان جمع بندی نمود

اول زنان همیشه در طول تاریخ جنس دوم یا استثمار شده نبودند..مردم شناسی یا مطالعه پیشا
تاریخی به ما می گوید که این مسئله کاملا بر عکس است..در میان جوامع ابتدایی که اغاز آگاه
عصر اشتراک قبیله ای بود زنان با مردان برابر بودند و این مسئله مورد تایید مردان نیز بود

دوتنزل جایگاه زنان با پایان یافتن کمونهای مادر سالار جایگزین شدنش با جوامع با تقسیم طبقاتی و
یا با داشتن خصیصه خانواده پدر سالار مالکیت خصوصی و قدرت دولتی منطبق است

آنچه که باعث تنزل جایگاه اجتماعی زنان شد انتقال اقتصاد مبتنی بر جمع آوری غذا به یک مدل
بالاتر تولید بر اساس کشاورزی و صنعت و فن شهری و نیز انبار کالا بود ...تقسیم ابتدایی کار بین
جنسیت ها به وسیله یک تقسیم کار اجتماعی پیچیده دیگر جایگزین شد کارایی بالاتر نیروی کار
منجر به بالا رفتن مازاد محصول شد که همین مسئله عامل اولین تمایزات و سپس عمیق سازی
تقسیمات بین بخشهای مختلف اجتماعی شد

به سبب نقش مستقیمی که مردان در کشاورزی بزرگ مقیاس ابیاری و کارهای ساختاری دیگر
داشتند این مازاد تدریجاً به وسیله یک سلسله مراتب مرد سالار همچون اموال خصوصی شان
به ترف در آمد.. در این میان نهاد خانواده و ازدواج برای تثبیت مالکیت قانونی و میراث اموال مردان
مورد نیاز بود از طریق ازدواج تک همسری زنان هرچه بیشتر تحت کنترل مردان قرار گرفتند تا از وجود
پسران مشروع برای به ارثگذاشتن دارایی هایشان مطمئنگردندو همچنانکه مردان هر چه بیشتر
فعالیت های مربوط به تولیدات اجتماعی را در تصرف خود می گرفتند و همچنین با ظهور نهاد خانواده
زنان بیشتر در محیط خانه محبوس شده و وظیفه اصلی شان محدود به خدمت به همسران و خانواده
شان شد..دستگاه دولت ظهور نمودتا به مالکیت خصوصی سلطه جنسی خانواده پدر سالار قوت
بخشیده و آنان را قانونی سازد کاری که بعدها مذهب نیز به خوبی از پس آن بر آمد

مطمئناً این دیدگاه مارکسیستی در مورد استثمار زنان بود تبعیت زنان از مردان از ضعف بیولوژیکی
زنان ناشی نمی شود این مسئله نتیجه تغییرات بنیادی اجتماعی ای بود که منجر به نابودی اجتماع
برابر کلان و یا مادر سالار شد و به



جای آن یک نظام طبقاتی پدرسالاری را جایگزین ساخت نظامی که ظهورش با تبعیضات و نا
برابریهای متنوع از جمله نا برابری جنسیتی همراه بود و رشد این نوع سازمان اقتصادی
اجتماعی مسئول سقوط تاریخی جایگاه زنان بود

اما فهم تنزل جایگاه زنان و نیز ارائه یک راه حل سیاسی و اجتماعی صحیح برای آزادی زنان
بدون مشاهده و بررسی آنچه همزمان تاریخاً برای مردان پیش آمد میسر نمی شود ..
بررسیها نشان می دهد که سیستم طبقاتی پدر سالاری که مادر سالاری و نیز روابط اجتماعی
اشتراکی اش را در هم کوبید همچنین همتای مردانه آن را نیز متلاشی کرد یعنی برادری
قبیله ای مردان..تنزل زنان دست در دست شکست توده زحمتکش مردم به نفع طبقات بالای
مردان پیش رفت اهمیت این توسعه زمانی می تواند به صورت واضحی بر ما روشن گردد که ما
به ویژگیهای اصلی ساختار قبیله ای ای که مورگان و انگلس به آن کمونیسم ابتدایی می گفتند
رجوع کنیم

کمون دارای یک نظام خواهرانه و برادرانه برای مردان و زنان بود رابطه خواهر انه بین زنان که ذات
و ماهیت مادر سالاری بود اشاره به ویژگی جمعی شان است ...زنان به مانند یک اجتماع خواهری
با هم کار می کردند ..کار اجتماعی آنان باعث تدوام کل اجتماع کمون می شد آنها همچنین بچه
هایشان را در دل کمون بزرگ می کردند و مادران بین خود و دیگر مادران و خواهران برای بزرگ نمودن
کودکان تمایزی قایل نبودند و کودکان در اصل مورد توجه همه مادران و خواهران بزرگتر به عنوان یک
مادر واقعی بودند به عبارتی دیگر دارایی مشترک شانه به شانه بزرگ نمودن مشترک بچه ها پیش
می رفت

همتای جنسی این رابطه خواهرانه رابطه برادرانه بود که همچون رابطه خواهرانه در این اجنماعات
شکل گرفت هر کلان یک قبیله را در بر می گرفت که به عنوان یک رابطه برادرانه یا از یک منظر جنسیتی
یا یک رابطه خواهرانه مورد احترام قرار می گیرد

در این نظام مادر سالارانه برادرانه مردان و زنان هردو جنس فقط برای رفع نیاز های شخصی خود
تلاش نمی کنند بلکه آنان از تمامی کودکان قبیله خود دفاع نموده و نیاز هایشان را بر آورده می سازند
این اشکال برادرانه و خواهرانه یک سیستم کمونیسم اولیه را تشکیل می دهد

بنابراین قبل از اینکه پدر خانواده به عنوان یک رئیس ظاهر شود کارکردهای پدرانه نه یک کار کرد
خانوادگی بلکه یک کارکرد اجتماعی بود..در این کمونها مردهایی که خدمات پدرانه را انجام می دادند
همسر یا شوهر نبودند بلکه آنها بیشتر به عنوان برادران کلان یاقبیله شان محسوب می شدند
این بدان علت نبود که فرایند های فیزیولوژیکی مردان یا پدران در جامعه قدیم شناخته شده نبود
قاطعانه تر اینکه این وافعیت با یک جامعه مستقر بر پایه های روابط اشتراکی تولید و تربیت کودکان
در ارتباط است

اولین تغییر در این نوع سیستم کلانی برادرانه خواهرانه با رشد گرایش به زوجهای همانند یا
خانواده های زوجی آنچنان که مورگان و انگلس آن را نامگذاری کردند که با هم در یک خانه مشترک
زندگی می کنند روی داد ...به هر حال این فرایند جانشینی سیستم هم خانگی به جای روابط
اشتراکی اولیه با نقش موثر زنان در کمون ها چندان ساده نبود

تفسیم جنسی کار که به صورت ابتدایی بین برادر ها و خواهر های کلان تعیین شده بود تدریجاً به
یک تقسیم جنسی کار بین زنان و همسران تبدیل شد نتیجتاً خانواده زوجی که در امتداد سیستم
خانوادگی نمایان شد تفاوت بنیادی با خانواده هسته ای ما دارد..در سیستم سرمایه داری بی رحم
و و رقابتی دوران ما هر خانواده کوچکی باید به تنهایی بر فعالیت های فردی خودش متکی باشد
و نمی تواند در این مسیر بر مساعدت های اطرافیان خود حساب باز نماید اینجا منابع بیرونی برای
کمک به او وجود ندارد..در این نوع خانواده همسر به شوهرش وابسته است و فرزندان برای رفع
نیازهایشان تنها به والدین خود چشم دوخته اند حتی اگر نان آور آنان دچار بیکاری و بیماری یا مرگ
هم شده باشد ... در دوره خانواده زوجی چنین سیستم وابستگی ای بر اقتصاد خانواده حاکم نبود
تا جایی که تمام اجتماع از نیاز های اساسی هر فردی از تولد تا زمان مرگ حمایت می کرد
این پایه مادی ای بود که فقدان استثمار اجتماعی و تضاد خانوادگی ای بر آن استوار بود که در
زمان کنونی ما با آن روبرو هستیم

قصد من این نیست تا دوره بربریت را تحسن نمایم و یا بازگشت به گذشته را ترسیم نمایم
اقتصاد شکار جمع آوری غذا تنها مرحله ای پایین در مسیر پیشرفت جوامع انسانی بود که در آن زندگی
کاملا ناخوشایند خشن و بی رحمانه بود با وجود این ما باید پی ببریم که ارتباط زنان و مردان در این نوع
جوامع به طور اساسی با روابط ما متفاوت است
 

تحت سیستم کلانی خواهرانه و برادرانه این امکان برای هیچ کدام از جنس ها فراهم نبود
تا بر جنس دیگری سلطه پیدا نماید و طبقه ای وجود نداشت تا طبقه دیگری را استثمار نماید
زنان بیشتر موقعیت های ممتاز را اشغال کرده بودند زیرا آنها نه تنها تولید کننده ضروریات
زندگی بلکه تولید کنندگان زندگیهای جدید نیز بودند اما این مسئله باعث نمی شد که آنان
مردان را استثمار کنند جامعه اشتراکی آنان عاری از استبداد طبقاتی یا نژادی و جنسی بود

همچنانکه انگلس نیز اشاره می کند با ظهور مالکیت خصوصی ازواج تک همسری و خانواده
پدر سالار نیروهای اجتماعی جدیدی در جامعه در مقیاس وسیعی به وجود آمدند و خانواده ای
را که تمام حقوق قبلی خود را از دست داده بود ایجاد نمود ..از هم خانگی ساده زوجهای دوگانه
یک سیستم خشک و انعطاف ناپذیر و قانونی ازدواج تک همسری شکل گرفت..این مسئله
باعث شد که همسر و فرزندان زیر کنترل هرچه بیشتر شو هر یا پدری قرار گیرند که نام خود
را برروی خانواده می نهد و شرایط زندگی و سرنوشت آنها را تعیین می سازد ..زنان که زمانی
به عنوان اجتماع خواهران با هم در حال کار و زندگی بودند و بچه هایشان را به صورت اشتراکی
بزرگ می نمودند حالا به عنوان همسران شخصی مردان به بالا دست های خود در یک خانه
خدمت می کنند تقسیم برابر انه خانوادگی کار قبلی بین مردان و زنان کمون راه به تقسیم
خانوادگی کار برد که در آن زنان بیشتر و بیشتر از تولید اجتماعی فاصله گرفتند و صرفا خدمتگذاری
برای شوهر و خانه و خانواده شان شدند..بنابراین زنان تحت لوای شکل گیری طبقات به
مستخدمان فرزندان و رئیس خانواده بدل شدند

تحقیر زنان و تنزل انان یک تصویر دائمی هر سه مرحله جوامع طبقاتی از برده داری تا فئودالیسم
و سپس سرمایه داری بود..تا زمانی که زنان در کار تولیدی کل اجتماع شرکت داشتند مورد اخترام
و توجه جامعه بودند اما زمانیکه آنها به واحدهای خانوادگی مجزا پر اکنده شدند و یک موقعیت
برده وار پیدا کردند آنها احترام و قدرت و تاثیر خود را در میان اجتماع از دست دادند

آیا تعجب آور نیست که چنین تغییرات اجتماعی حادی تضاد شدید و مداوم جنسیت را باعث شود؟؟
همچنانکه انگلس می گوید

ورود تک همسری به عرصه تاریخ صرفاً به معنی آشتی بین زن و مرد یا به عنوان شکل عالی تر ازواج
نیست برعکس تک همسری به عنوان انقیاد
(subjugation)
یک جنس به وسیله جنس دیگر و یا یک تضاد جنسی ناشناخته در فرایند تاریخی در تاریخ وارد می شود
اولین تضاد طبقاتی با پیشرفت تضاد جنسی در ازدواج تک همسری مطابقت دارد و اولین نوع استثمار
طبقاتی نیز با استثمار زن به وسیله مرد تطابق دارد ..منشاء خانواده دولت و مالکیت
                                                       انگلس P79
اینجا ضروری است که یک تمایز مهم بین دو درجه از استثمار زنان در خانواده تک همسر تحت سیستم
مالکیت خصوصی را روشن سازیم ...در خانواده کشاورزی پیشا صنعتی زنان نسبت به همجنسان خود
در جامعه مصرفی زندگی شهری یعنی     خانواده هسته ای جایگاه بالاتری را به
خود اختصاص داده و از احترام و توجه بیشتری بر خوردار بودند

به محض اینکه صنعت کشاورزی و استادی تسلط خود را بر اقتصاد تثبیت نمودند خانواده کشاورز به یک
خانواده خودکفا تبدیل شد تمام اعضایش وظایف ضروری خود را بر اساس سن و جنس به انجام می رساندند
زن خانواده از یک طرف در کارهای مربوط به زمین کمک خانواده خود بود و از طرف دیگر تدریجا گرفتار امور
خانگی یعنی پرورش کودکان شد...در حالیکه مردان و فرزندان سهم کار خود را بر اساس توانایی شان
به انجام می رساندند

این مسئله با رشد سرمایه داری صنعتی و خانواده هسته ای تغییر کرد..زمانی که زمین عده زیادی از
رعیت ها را مصادره نمودند و مشاغل کوچک انها مصادره شد تا از این به بعد از کارخانه ها مزد دریافت
دارند آنها با این اقدامات دیگر در جهت ادامه حیات خود و خانواده شان راهی به جز فروش نیروی کار خود
نداشتند ...همسران این مزدبگیران که از امور مزرعه و کارهای مهارتی در منزل کنده شده بودند به طور
کامل به شوهر انشان وابسته شدند همانطور که مردان به روسای خود بیشتر وابسته می شدند و به زیر
سلطه انان می افتادند زنان هر چه بیشتر به مردان وابسته می شدند

بنابر این با محروم شدن تدریجی زنان از خود کفایی اقتصادی حس احترام اجتماعی کمتری متوجه آنان
می شد اوایل جامعه طبقاتی آن ها از تولید و رهبری اجتماعی کنار گذاشته شدند تا فراهم آورندگان
خانواده کشاورزی باشند ..اما با جانشینی خانواده هسته ای در زندگی شهری صنعتی  آخرین جای
پای آنها بر زمین سفت متزلزل شد

بعد از آن آنها به دو مورد ملالت بار اجتماعی دیگر دچار شدند ...آنها یا باید به دنبال شوهری
نان آور باشند و پس از آن به عنوان خانه دار در آپارتمانهای استیجار حبس شوند تا نسل
دیگری از بردگان را تولید نمایند و یا همچون فقیرترین و بدبخت ترین افراد جامعه باید به عنوان
کارگران حاشیه ای به کارخانه ها بروند و همراه بچه های خودبه عنوان پایمال شده ترین و کم
در امد ترین بخش از نیروی کار در مشقت و سختی گذران نمایند

در این میان کارگران زن مبارزات شان را جهت اخقاق حقوق خود پا به پای مردان کارگر پیش
برده اند و برای بالا بردن دستمزدهای خود و بهبود شرایط کاریشان جنگیده اند اما انها ماورای
تمام بدبختیهای زندگی شان باید مشاجرات خود با شوهر و فرزندانشان را پیش می بردند
تفاوت بین جنس زن و مرد با وابستگی حقیرانه آنها به مردان و زیر دست بودنشان عمیقتر
و شدیدتر می شد

علی رغم تعریف و تمجیدهای ریاکارانه از زنان تحت عنوان مادر مقدس و خانه داری مقدس ارزش
زنان تا پایین ترین حد خود در سرمایه داری نزول کرد از آنجایی که زنان خانه دار به ظاهر نه کالایی
برای سرمایه داری تولید می کنند و نه هیچ ارزش افزوده ای برای سود جویان ایجاد مینمایند در
نظام سرمایه داری قشری حاشیه ای محسوب می شوند و تنها یک توجیه برای زندگی آنان تحت
این سیستم باقی می ماند..به عنوان مربی به عنوان نگهبانان خانواده و خریداران کالاهای مصرفی
برای خانواده

در حالیکه زنان مرفه می توانند برای انجام کارهای بیهوده خود خدمتکارانی استخدام می کنند زنان
فقییر در تمام طول زندگی خود به کارهای سخت و بی پایان مشغول بوده و شرایط زندگی شان را
مجبور ساخته تا برای بقای خانواده در بیرون خانه هم کار کرده و در این میان به دوش بردن دو
مسئولیت مهم بندگی آنها را مضاعف ساخته است

حتی زنان خانه دار طبقه متوسط در جهان غرب علی رغم منافع اقتصادیشان قربانی منافع
سرمایه داری هستند شرایط کسل کننده و منزوی زندگی شان آنان را مجبور می سازد که
تنها به واسطه فرزند داری زندگی نمایند رابطه ای که در زندگی خانوادگی امروزی انواع
اختلالات اعصاب را موجب می شود

آنها در جستجوی التیام زندگی کسالت بار خود به دنبال کالاهای مصرفی بازار هستند و سود جویان
سرمایه داری نیز در این میان انها را به بازی می گیرند و به عنوان کالا هایی زینتی به انها می نگرند
این بهره برداری از زنان به عنوان مصرف کننده بخشی از همان سیستمی است که از همان اول
از طریق بهره برداری از مردان به عنوان تولید کننده رشد نمود ...سرمایه داری دلیل عمده ای برای
تجلیل از خانواده هسته ای دارد خانواده کوچک معدن طلایی برای همه انواع مزدوراناز دلالان ملکی
گرفته تا تولیدکنندگان مواد شوینده و آرایشی محسوب می شود درست مانند توسعه تولید ماشین
های شخصی که به جای توسعه خطوط وسائل حمل و نقل عمومی تولید می شوند بنابر این شرکت
های بزرگ می توانند از طریق فروش خانه های کوچک خصوصی مجهز به ماشین های لباسشویی
و ظرفشویی و یخچال و غیره سود زیادی را به حسابهای خود بریزند. انها این کار را بسیار پر منفعت
تر از ساخت خانه های با اجاره بهای کم و یا توسعه خدمت اجتماعی و مراکز مراقبت از کودکان می
بینند

در وهله دوم زنانی که به طور مجزا هر کدام در یک خانه ی خصوصی محصور شده و به آشپزخانه و
کارهای سخت پرستارانه چسپیده اند ...یعنی انزوای انها زنان را از کنار هم بودن و تبدیل شدن به
یک نیروی قوی اجتماعی و یا تهدیدی جدی از نظر سیاسی برای نظام سرمایه داری باز می دارد

ساختاری ترین درسی که از این تحقیق بسیار مختصر در مورد محبوس شدن طولانی مدت زنان در
محیط خانه در جامعه طبقاتی ای که چنین توانمندی در ایجاد تضادهای جنسی و طیقاتی دارد می
توان گرفت چیست ؟؟؟این نشان می دهد که وضعیت خفت بار زنان نتیجه ساختار زیستی آنها یا این
واقعیت که آنها بچه آور هستند نمی باشد ..بچه آوری در جوامع ابتدایی یک نقص برای زنان محسوب
نمی شد تنها در خانواده هسته ای زمان ماست که این امر همچون نقصی برای آنان در نظر گرفته
می شود ..تعهد مربوط به مراقبت از فرزندان زنان بیچاره را از همدیگر گست  و این در حالی است که
همان زمان آنها بیرون از خانواده برای حفظ خود و خانواده مشغول به کار هستند و این تعهداتی
متعارض برای آنان است

بنابر این چنین نیروهای اجتماعی و روابطی که ستم طبقاتی و نژادی را به وجود آوردند نهایتاً باعث
ستم جنسی مردان برزنان شدند سیستم سرمایه داری منبع اساسی درتنزل جایگاه زنان و ستم
به آنها می باشد ..بعضی از زنان در جنبش آزادی خواهی اصول بنیادین مارکسیسم را در این باره
مورد تردید قرار می دهند آنها بر این نظر هستند که زنان خود به تنهایی یک کاست یا طبقه جداگانه
را تشکیل می دهند ..تی گریس اتکینسون برای مثال وضعیتی را در نظر می گیرد که زنان خود
یک طبقه متمایز هستند یا رکسانا دنبار می گوید که زنان به عنوان یک کاست با همدیگر  مشارکت
دارند..    

بیایید با هم این دو وضعیت تئوریکی و نتایج بر خاسته از آن را مورد تحقیق قرار دهیم
اول اینکه آیا کاست هستند؟؟؟؟

ریشه کاست در تاریخ در اولین شکل سیستم
طبقاتی است ..این نوع طبقه بندی با از بین رفتن جامعه ی قبیله ای از طریق تمایزات
مشخص اجزای جامعه بر اساس تقسیمات جدید کار و عملکرد های اجتماعی سر بلند
نمود.عضویت در یک کاست برتر یاپست تر از همان بدو تولد مشخص می گردید

با این حال توجه به این مسئله که سیستم کاست به صورت ذاتی ریشه در نظام طبقاتی
دارد حائز اهمیت است در حالی که نظام کاست تنها در نواحی خاصی مانند هندوستان به
کاملترین رشد خود رسید اما نظام طبقاتی که از دل آن متولد شد به یک نظام جهانی تبدیل
گردید که نظام کاستی را هم در خود هضم نمود

این مسئله در هندوستان به طور وضوع مشاهده می شود جایی که هر چهار کاست اصلی
بر همن ها و کشیشان سر بازان و کشاورزان و تاجران کارگران همراه با غیر کاستی ها یا
پاریاها در یک جامعه استثمار شده جایگاههای خاص خود را داشتند .امروزه در هندوستان جایی
که نظام کاستی رو به انحلال است روابط و قدرت سرمایه داری بر تمام نهادهای درونی
پیشا سرمایه داری مسلط شده است ..به هر حال آن نواحی از جهان که با بیشترین سرعت
و دورترین فاصله در جاده تمدن رشد کردند نظام کاستی را تماماً کنار گذاشته اند..تمدن غربی
که از یونان و روم باستانی شروع شد از درون فئودالیسم به سمت کاملترین مرحله از جامعه ی
طبقاتی سرمایه داری پیشرفت نمود

نه در نظام کاستی و نه در نظام طبقاتی نه در ترکیب آنها با هم زنان زیر سقف یک طبقه یا کاست
جداگانه به سر نمی برند بلکه زنان در میان خود به طبقات و کاستها ی متفاوتی تقسیم شده اند
که ساختار و تشکیلات اجتماعی را به وجود می اورند ..این حقیقت که زنان جایگاه حقیرانه ای
را به عنوان یک جنبش اشغال می کنند در نفس خود زنان را به یک کاست یا طبقه تنزل نمی دهد
حتی زنان در هندوستان به کاست های متفاوت تعلق داشتند درست مانند تعلق به طبقات
مختلف در نظام سرمایه داری معاصر

در یک مورد موقعیت اجتماعی آنان با تولد در یک کاست تعیین می شد و در مورد دیگر ثروت
شوهرانشان و یا خودشان آن موقعیت اجتماعی را تعیین می کرد.. در مورد زنان نیز مانند مردان
این دو مورد می توانست با هم جایگاه اجتماعی وی را تعیین نمایند و هر دو جنس می توانند
به یک کاست بر تر تعلق یابند و ثروت قدرت و موقعیت برتری را کسب نمایند ..پس رکسانا دوبار
وقتی به همه زنان بدون توجه به طبقه آنان به عنوان اعضای یک کاست جداگانه اشاره می کند
می خواهد چه چیزی را عنوان نماید؟؟ و این تئوری چه پیامد هایی در عمل خواهد داشت ؟؟
محتوای واقعی هر دو نظر مطرح شده و نتیجه منتج از آن از نظر من و احتمالا برای بسیاری
دیگر مشخص نمی باشد بنابر این آنها نیازمند بررسی های بیشتری هستند

هنگامی که صرفاً قصدو نیت نشان دادن این مسئله باشد که زنان در جامعه ای که مردان بر آن
حکومت می کنند جایگاه فرمانبردار و زیر دست را اشغال می کنند آنگاه اگر به شیوه ای صریح
بخواهیم  بگوییم اشاره به زنان به عنوان کاست حقیر و پست امکان پذیر است مانند مواقعی
که تحت همین موقعیت لفظ برده یابنده را پر ای آنها به کار می برند.. اما آنگاه کار برد لفظ کاست
تنها ناقص بودن زنان ما را نشان می دهد به طوری که هیچ کلمه خاصی وجود ندارد تا زنان را
به عنوان جنس مورد ستم واقع شده نشان دهد

اما به نظر می رسد که چیزی و رای از این مسئله وجود داشته باشد اگر از روی مقاله روکسان
دوبار در فوریه 1970 قضاوت نماییم که در آن وی نظریه پیشین خود را در مورد ستم دیدگی زنان نقض
می نماید ..در آنجا وی اشاره دارد که نظریه اش در باره زنان به عنوان یک کاست مورد ستم واقع شده
چیز تازه ای نیست همانطور که مارکس و انگلس وضعیت زنان را با چنین شیوه ای تحلیل کردند
این یک مسئله ساده نیست نه مارکس در آثار خود و نه انگلس در منشاء خانواده مالکیت و دولت و نه
در هیچ نوشته ای از مارکسیست هایی مانند لنین تا لوکزامبورگ در مورد این مسئله زن را به واسطه
جنسیت اش به عنوان یک کاست معرفی نکرده اند بنابر این این یک مشاجره لفظی بر سر استفاده
نابجا از اصطلاحات و کلمات نیست این یک جدایی کامل از مارکسیسم است و لو اینکه به نام
مارکسیسم عنوان شود

در اینجا مایلم نتایجی که از تئوری روکسان دوبار ناشی می شود را روشن سازم ..اگر تمام زنان به یک
کاست پست تعلق داشته باشند و مردان نیز به یک کاست بر تر آنگاه محور مبارزه برای آزادی زنان
جنگ کاست زنان بر علیه کاست مردان می باشد یعنی آزادی زنان در گرو غلبه بر کاست بر تر یعنی
مردان می باشد ..این نتیجه گیری با این گفته وی که ما تحت یک نظام کاستی بین المللی زندگی
می کنیم تایید می شود ..این یک اظهار نظر غیر مارکسیستی است آنچه مارکسیست ها می گویند
این است که ما تحت یک نظام بین المللی طبقاتی زندگی می کنیم و برای آزادی کل است انچه
مارکسیست ها می گویند این است که ما تحت یک نظام بین المللی طبقاتی زندگی می کنیم و
برای آزادی کل است آنچه مارکسیست ها می گویند این است که تحت یک نظام بین المللی
طبقاتی زندگی می کنیم و برای آزادی کل ستمدیدگاناعم از زنان و مردان زحمتکش ما نیازمند یک
جنگ طبقاتی تمام عیار هستیم

آیا روکسان دوباره با این نوع دیدگاه نزاع طبقاتی موافق است یا نه ؟؟

سر در گمی وی ضرورت استفاده از زنان زبان صریح در تفسیر علمی یک
موقعیت اشاره دارد زنان ستمدیده که تحت یک نظام سرمایه داری زندگی
می کنند برده فئودال یا مالک یا عضو کاست پایین جامعه نیستند مقوله های
اجتماعی برده غلام و کاست به مراحل و ویژگی های تاریخ گذشته اشاره دارد و
موقعیت زنان در جامعه ما را به درستی نمایان نمی سازد ...اگر دقت علمی
داشته باشیم زنان را باید همانند یک جنس ستمدیده در نظر بگیریم

اما در مورد نظریه بعدی باید بگویم که نشان دادن زنان به مانند یک طبقه نادرست
است.در نظریات مارکسیستی طبقه با دو روش مرتبط به هم تعریف می شود
به وسیله نقشی که افراد در فرایند تولید دارند و نیز به وسیله سهم آنان در مالکیت
ابزار تولید .بنابراین سرمایه داران در جامعه بیشترین قدرت را دارند زیرا آنها ابزار تولید
را در اختیار دارند و به وسیله آن جامعه را کنترل و اقتصاد را در جهت منافع خود هدایت
می کنند
اما کارگرانی که ثروت را به وجود می آورند چیزی جز نیروی کار در اختیار شان نیست
بنابر این انها برای زنده ماندن چاره ای جز فروش این نیروی کار به سرمایه داران ندارند
زنان نسبت به این دو قطب جامعه یعنی کارگران و سرمایه داران کجا قرار گرفته اند؟
انها در همه طبقات جامعه پراکنده هستند چه در داخل طبقه کارگر و چه در طبقه
سرمایه دار یا طبقه متوسط جامعه ..طیف گسترده ای از زنان راک فلر و مورگان و فورد
تا میلیون ها زن فقیر و زحمتکش در جامعه یافت می شود
زنان مانند مردان یک جنس چند طبقه ای هستند
این یک تصور اشتباه است که همه زنان به عنوان یک جنس با همدیگر منافع مشترک
زیادی دارند زنان طبقه بالا متحد همسران ثروتمندشان هستند همانند یک قانون آنها
با هم روابط اجباری دارند که آنها را به یکدیگر ریط می دهد انها در دفاع از مالکیت
خصوصی نظامی گری نژاد گرایی و تمامی منافع منتج از آن با مردان طبقه بالا متحد
هستند

ممکن است که استثناهایی فردی در این میان وجود داشته باشند برای مثال خانم فرانک
لسلی دو میلیون دلار برای پیش بردن حق رای زنان هزینه کرد
اما این موضوع دیگری است که انتظار داشته باشیم زنان طبقات بالا حرکات انقلابی را حمایت
نمایند حرکاتی که منافع سرمایه دارانه آنها را به خطر می اندازد
اکثر آنان اقدامات رهایی بخش را مسخره کرده و اعلام می دارند که از چه چیزی باید رها شویم
آیا وافعا ضرورت دارد که بر این مسئله پای فشاری کنیم؟؟؟

در نوامبر 1969 و می 1970 هزاران زن به عملیاتهای نظامی آمریکا اعتراض نمودند و به خیابانها
آمدند ایا آنها با مردان مبارزی که همسنگرشان بودند اشتراک بیشتری داشتند یا با خانم
نیکسون و دخترانش که به سختی حتی سر از پنجره بیرون آورد تا شاهد این رژه
عظیم انسانی باشند؟
آیا زنان بندار ها ژنرال ها و صنعتگران بزرگ همسنگران محکمتری برای زنان ستمدیده در راه
مبارزه برای آزادی بودند یا مردان طبقه کارگر اعم از سیاه و سفید ؟
در جریان مبارزه مردان و زنانی در هر دو طرف کشمکش وجود دارند مگر اینکه بخواهیم مبارزه
علیه سرمایه داری را به مبارزه علیه مردان به عنوان دشمنان در جه اول منحرف سازیم

درست است جامعه سرمایه داری یک نظام مردسالاری است مردان از همان بدو تولد برای
مردسالار بودن پرورش یافته اند اما درست نیست که مردان دشمن درجه اول زنان به حساب
آیند همان سیستمی که مردان استثمار شده را به وجود می آورد یعنی نظام سرمایه داری
دلیل اصلی ستم جنسی بر زنان می باشد

همیشه مردانی بوده اند که در مبارزات آزادیخواهانه زنان نقش داشته اند و در این راه هم پیمان
شان بوده اند ..اگر چه مبارزه علیه مردسالاری بخشی اساسی از مبارات زنان را در بر می گیرد
اما نمی تواند محور مرکزی مرکزی مبارزه آنان برای رهایی باشد زیرا این مسئله باعث می شود
که نقش قدرت حاکمه که نه فقط از همه اشکال تبعیض و ستم سود می برد
بلکه مرد سالاری را تولید و باز تولید می نماید کمرنگ به نظر آید

یک موضوع گیری تئوریکی نادرست منجر به اتخاذ استراتژی نادر ست برای رهایی زنان می گردد
Read stoking
در بیانیه خود چنین اعلام کرده اند که ..زنان یک طبقه ستم دیده نیستند اگر همه زنان یک طبقه
واحد را تشکل بدهند آنگاه همه مردان باید در مقابل آنها نقش طبقه ستمگر را داشته باشند
از این قضیه چه نتیجه ای می توان گرفت ؟؟
آیا هیچ مردی در طبقه ستم دیده و استثمار شده جامعه وجود ندارد ؟ این مسئله باعث نادیده
گرفتن میلیونها مرد کارگر و زحمتکشی با هر رنگ پوستی می شود که توسط صاحبان انحصار
استثمار می شوند
ایم مردان در کجای کار قرار می گیرند ؟ آیا آنها هیچ مکان مرکزی در یک انقلاب اجتماعی دارند؟
در چه نقطه ای و تحت کدام پرچمی افراد ستمدیده از هر نژاد و جنسی برای اقدام دشمن
مشترک با هم متحد می شوند؟؟
این نظریه رکسانا دنبار کاملا متمایز از تئوری مارکسیستی است زیرا این نظریه موقعیت واقعی
موجود را بر روی سر می چرخاند مارکسیست ها متقدند که انقلاب اجتماعی پایه ای برای
رهایی زنان است همانطور که پایه ایی برای رهایی کل طبقه کارگر است

در تحلیل نهایی هم پیمانان واقعی زنان در جنبش رهایی همه آن نیروهایی هستند که هر کدام
به دلایل خویش برای مبارزه در جهت رها شدن از شر قیدر بند های اربابان امپریالیست به پا می
خیزند ...منشاء ستم بر علیه زنان سرمایه داری تنها توسط زنان یا ائتلافی از زنان همه طبقات
جامعه از بین نمی رود بلکه این مسئله به جنبش سوسیالیستی توده های طبقه کارگر زنان
و مردان برای واژگون نمودن قدرت اقتصادی و سیاسی سرمایه داری ایالات متحده بستگی دارد


 در خاتمه باید پرسید که ارتباط بین این دو جنبش
رهایی زنان و سوسیالیسم کارگران در چیست ؟؟؟؟
اولا .. اگر چه هدف کامل رهایی یافتن زنان از طریق یک انقلاب کوتاه مدت
سوسیالیستی کسب نمی شود از طرف دیگر مبارزه برای اصلاحات مداوم
در وضعیت زنان نباید نادیده گرفته شود
از نظر مارکسیستها زنان باید شانه به شانه خواهران خود در صفوف مبارزه
با اقدامات سازمان یافته برای رسیدن به هدف نهایی خود قرار گیرند خط
مشی جدید ما از این به بعد مرحله جدیدی در جنبش رهایی زنان است

مانند هر جنبش اجتماعی دیگر جنبش زنان نیز کار خود را پیش رو قرار دادن
مطالباتی همچون فرصت برابر با مردان در آموزش کار حقوق مساوی سقط
جنین آزاد بر خورداری از مراکز نگهداری بچه ها که توسط دولت اداره می شود
و غیره شروع می نماید حرکت زنان در جهت این مطالبات نه فقط در بهبود
وضعیت زندگی زنان تاثیر می گذارد بلکه جنبه های غلط تابعیت فرمانبرداری
را در جامعه آشکار و کنترل می سازد

چرا زنان علی رغم اینکه در پایان راه به مبارزات ضد سرمایه داری
کارگران برای پیروزی انقلاب سوسیالیستی نیاز خواهند داشت
الان باید مبارزات خود را به تنهایی پیش ببرد ؟؟؟

دلیل این است که هیچ بخشی از جامعه که در معرض ستم بوده است
...خواه مردم جهان سوم یا زنان نمی توانند رهبری جنگ شان را برای آزادی
در برابر نیرو های دیگر واگذار نمایند هر چند که نیروهای دیگر همچون
متحدانشان عمل کنند.. ما نگرش بعضی از این گرایشات سیاسی را
رد می کنیم که آنها مارکیست هستند
و تایید نمی نماییم که زنان مجبورند مبارزه مستقل خودشان را برای رهایی
داشته باشند زمانیکه نمی توانند حتی پی ببرند که چرا سیاهپوستان باید
همان کار را بکنند

شعار انقلابیون ایرلندی --
کسانی می توانند آزاد باشند که خودشان سنگ آن را به سینه می زنند
به طور کامل برای علت رهایی زنان به کار برده می شود
زنان باید خودشان سنک آزادی را برای کسب رهایی شان به سینه بزنند
مبارزه مستقل زنان در جریان مبارزه ما و به عنوان بخشی از آن ما مردان
را در مورد این مسئله باز آموزی خواهیم کرد که زنان به دلیل مسائل
بیولوژیکی و نیز مغزشان نیست که پایین تر از مردان قرار گرفته اند

مردان باید بیاموزند که در سلسله مراتب ستم های تحمیل شده توسط
سرمایه داری سلطه و مردسالاری آنها اسلحه ای دیکر در دست
طبقه حاکم برای حفظ حاکمیت اش است

کارگر استثمار شده که با وضعیت اسفناک زن خانه دار روبرو و می شود
نما تواند در این مورد ابزار خشنودی و رضایت نماید وی باید منشایی
را پیدا نمایید که هر دو جنس را تا بدین حد است

سرانجام گفتن اینکه زنان خود به تنهایی یک طبقه مجزا را تشکیل می دهند
باتوجه به ایجاد دشمنی بین جنسیت ها در مقابل خوش بینی انقلابی
مارکسیست ها منجر بع پیامدهای بد بینانه می شود
تا جایی که دو جنبش مجبورند به طور کامل از هم جدا شده و حساب
خود را با هم تسویه نمایند و برای همیشه مجبور باشند با هم در جدال باشند

همچون یک مارکسیست ما یک پیام واقع بینانه و امیدوارانه برای گفتن
داریم ...ما انکار می کنیم که پایین بودن جایگاه زنان به خاطر مسئله بیولوژیکی انان مقدر شده است و تا به انتها هم وجود خواهد داشت
فرمانبر دار شدن زنان و خصومت تلخی که بین مردان و زنان وجود دارد
قدمتی چند هزار ساله دارد و به وسیله تغییرات اجتماعی گسترده
ایجاد شده اند که خانواده مالکیت خصوصی و دولت را به وجود اورده است
این تاریخی بودن ستم بر زنان ما را به ضرورت یک انقلاب در روابط اجتماعی
اقتصادی برای ریشه کن کردن منشا نابرابری و نیز دستیابی به آزادی و
برابری می رسانیم ...این هدف و برنامه سوسیالیست ها است
و نیز آنچه که ما برایش می جنگیم

آكاردئون فيلمي از جعفر پناهي

قوانین قضائی و قانون اساسی؛ طی چندین سال گذشته فیلمهای ایرانی که در جهان تحسین شده اند. ولی در مقابل این موفقیت ها
بسیاری فیلمنامه ها رد شده اند و بسیاری از فیلمها توقیف یا سانسور شده اند که آثار فیلمسازانی که در جهان مورد ستایش
قرار گرفته اند نیز از آن جمله بوده است. جوازهای رسمی دولتیکه به فیلمها داده میشود, نظیر کتابها, در مواجهه با جو عمومی
و ایدئولوژی ولایت فقیه رهبر ایران منتقدانه یا حصمانه بی معنااست. این جو, اغلب بطور مصنوعی از سوی گروه های مهاجم
و جناح های نا شکیبای نخگبان حاکم سپاه پاسداران ایران ایجادمی شود و با این همه, مقامات دولت در پاسخ به جو حاکم,
سیاستهای رسمی خود را تغییر میدهند, دولت از زیان مالی یکه از ممنوعیت فیلم, متوجه کارگردان و تهیه کننده می شود,
به عنوان ابزاری برای کنترل و سانسور انتقاده جدی می کند.بیان سیاسی اجتماعی که واقعاً مستقل بوده و یا منتقد دولت باشد
فقط در حاشیه جامعه وجود دارد. دولت ولایت فقیه رهبر ایرانبا هر گونه تخطی در این زمینه قاطعانه و با شدت تمام برخورد
می کند. برخی نشریه ها و جزوهای زیر زمینی مخفیانه منتشرو توزیع میشوند ولی این کار خطر بزرگی را متوجه نویسندگان
و توزیع کنناگان آنها میسازد