Montag, 25. Juli 2011

جنبه های دیگری از مبارزه طبقاتی

طی صد سال در رابطه با نقد اقتصادی سیاسی مارکس و به ویژه در رابطه  با پیشگفتار این اثر مطالب بسیاری نوشته شده است و در بیش تر موارد هرکسی سخنان مارکس را مبنای برداشتی که از اندیشه مارکس داشته  مورد بررسی قرار داده است.به همین دلیل نیز می توان دید که در مواردی میان برداشت های مفسرین اندیشه های مارکس توفیرهای زیاد و حتی متضادی وجود دارند.
مشکل اساسی برای نمایاندن اندیشه مارکس از موضوعی سوژه ای که مارکس آن را بررسی کرده است از سرشت دوگانه اقتا
سرمایه داری ناشی می شود زیرا انسانها در نتیجه این اقتصاد از یک سو در محدوده مناسبات اجتماعی معین قرار می گیرند و از سوی دیگر همین اقتصاد مناسبات قابل سنجشی را تعیین می کند و آن را میان انسانها و اشیاء که در هیبت کالا نمایان می شوند بر قرار می سازد مارکس خود در نقد اقتصاد سیاسی کوشید این سرشت دو گانه
را توضیح دهد و در این رابطه نوشت سر انجام آن که ارزش مبادله که جانشین کار می شود رابطه اجتماعی اشخاص را وارونه می آراید یعنی آن را به مثابه رابطه اجتماعی اشیاء می نمایاند و در ادامه نوشت بنابراین هر گاه درست است که بگوئیم ارزش مبادله مناسباتی میان اشخاص است در آن صورت باید اضافه کنیم مناسباتی که زیر پوششی از اشیاء پنهان شده است ..یک - به این ترتیب ارزش مبادله نتیجه بازی متقابل روابط اجتماعی و اندازه های قابل سنجش است مارکس باز در ادامه همین مطلب یاد آور شد که از میان برداشتن این رابطه دو گانه سسبب می شود تا با شیوه های دید متضاد روبرو گردیم همین که ارزش در هیبت شئی نمایان شود به مناسبات اجتماعی بدل می گردد ..در اقتصادهای مدرن که به وهم لوزیون سیستم پولی پوزخند می زنند همین وهم همین که در مقوله های عالی اقتصادی و به طور مثال چون سرمایه نمایان شود خود را رسوا می سازد این وهم در حیرت تصدیق عامیانه گاهی به مثابه مناسبات اجتماعی که می پنداشتند می توان به آن به مثابه اشیاء فربف چسبید و سپس دگر بار به مثابه شئی دلقک واری که نمی توان به آن به مثابه مناسبات اجتماعی ثبوت داد نمایان می شود ..دو- البته آشنایان به آثار مارکس کم و بیش از این نوشته ها آگاهند.با این حال می توان گفت تا گنون کسی نتوانست بهتر و قاطع تر از آن چه مارکس نوشته است این دوگانگی سرشت اقتصاد سرمایه داری را نمایان سازد و یا آن که در شالوده آن خللی وارد آورد ..به این ترتیب سرمایه فقط چیزی نیست که بتوان ارزش را با ارقام قیمت ها سنجید بلکه در عین حال مناسباتی است که میان انسانها بر قرار است .البته این مناسبات نه فقط میان انسانها بلکه میان طبقات یعنی میان پرولتاریا و بورژوازی نیز وجود دارد.. چنین مناسبات پدیده ای بلاواسطه نیست و بلکه فراسوی چیزها شئی ها دینکه قرار دارد .برای فهم این مطلب باید دانست که ارزش یک کالا نوعی نمود شئی گشته مناسبات اجتماعی است زیرا در پس این پوشش شئی گشته روابط متقابل انسانی پنهان است که مارکس در برخی موارد از آن به مثابه مناسبات سرمایه سخن گفته است.روشن است که اشکال شئی گونه سبب محو شدن مناسبات اجتماعی نمی شوند...گردش سرمایه که مارکس از آن به مثابه گردش پول کالا پول سخن گفته است می تواند این توهم را فراهم آورد زیرا در این گردش مناسبات شئی گشته کاملا بر فراز مناسبات اجتماعی قرار دارد .اما نباید فراموش کرد که دراین روند گردش نه فقط مقادیر معینی پول در گردش هستند بلکه شالوده این گردش بر مناسبات اجتماعی استثمار انباشت قرار دارد. به عبارت دیگر اضافه ارزش فقط از طریق انقیاد کار زنده می تواند تحقق یابد یعنی تا هنگامی که ما در انقیاد روند کار و ارزش زائی قرار نگیریم گردش پول کالا پول که مارکس از آن سخن گفته است ممکن نیست در این رابطه مارکس سرمایه را موضوع خود گردان سرمایه کاپیتال آتوماتیش
زوپیه کت نامیده است
سه- البته بکار گیری این اصطلاح می تواند سبب توهم شود و برخی بپندارند که مارکس مناسبات اجتماعی را معادل مقادیر ارزشی دانسته است یعنی سرشت دو گانه ارزش و سرمایه چیز دیگری نیست مگر مناسبات شئی گشته و مناسبات اجتماعی که در تقابل این دو مناسبات با هم روابط شئی گشته نقش تعیین کننده را بازی می کند. این امر سبب می شود تا خود را با مقادیر ارزشی سرگرم سازیم و مناسباتی را فراموش کنیم که در بطن آن این ارزش ها باز تولید شده اند
کوششی در توضیح مفهوم بحران
اصطلاح موضوع خود گردان سرمایه می تواند سبب شود تا بپنداریم که همه چیز بنا بر اندیشه مارکس کاملا وابسته به این حرکت سرمایه است و انسان ها هم چون عروسکان خیمه شب بازی عمل می کنند و کار کردهای آنان توسط مقادیر ارزشی تعیین می شوند .اما برخی از مفسرین مارکس بر این باورند که هر گاه شرکتی و یا کارخانه ای باضرر کار کند با بحران روبرو می شود و
در نتیج  صاحبان و یا مدیران این گونه شرکت ها و کارخانه ها مجبور می شوند چهره اجتماعی خود را تفییر دهند و به اقداماتی دست زنند که برای بیرون آمدن از بحران و تحقق مجدد رونق اقتصاد ی ضروری هستند .
خلاصه آن که همه راه ها از حوزه تاثیر متقابل بحران و رونق اقتصادی آغاز می شوند و دوباره به این حوزه پایان می یابند .هر چند چنین نظریه ای نادرست نیست اما بر خلاف برداشت آنتونیو نگری که مدعی است موضوع خود گردانی سرمایه به مثابه یکی از ابعاد آن موجودیت دارد برداشتی یک جانبه است
درعین حال خطا خواهد بود هر گاه مدعی شویم که صاحبان کارخانه ها و یا شرکت ها هنگامی که در می یابند کارخانه ها و یا شرکت های شان ناسود آورند از خود عکس اعملی نشان نخواهند داد ..اما این همه ی تاریخ نیست مارکسیسم بر این باور است
که بحران اقتصادی یک بعدی نیست و بلکه مولفه های مختلفی دارد هم چون مازد تولید اضافه بر تولید کمبود مصرف پائین مصرف کننده سقوط تمایلی نرخ سود وزن نابرابر سپهر های باز تولیدی مقایسه کردن وزن و غیره به همین دلیل نیز نمی توان مسئله بحران را فقط از جنبه ارزش مورد توجه قرار داد یعنی هدف را در ارتباط با شرایط تولید مناسب برای کسب اضافه ارزش تعیین کرد. این گونه هدف ها در خدمت سرمایه قرار دارند و می خواهند ادامه زندگی سرمایه داری را ممکن سازند .
اما هدف مارکسیست ها باید در رابطه با بحرانی های اقتصادی سرمایه داری فراروی از این شیوه تولید باشد
اما درآثار مارکس می توان درک دیگری از بحران را نیز یافت که به بیکاری و تورم که در نتیجه بحران سرمایه داری پیدایش ما یابند محدود نمی شود .در این رابطه می توان گفت که سرمایه در برابر مشکل لاینحلی قرار گرفته است یعنی آن چه را که قابل
کنترل نیست بدون آن که مجبور شود و یا بتواند نابودش سازد باید کنترل کند و تحت انقیاد خود نگاه دارد ..البته سرمایه این مسئله یعنی انقیاد کنترل نا پذیر ها را می شناسد ..آن چه که قابل کنترل نیست اما باید کنترل شود سرمایه متغیر است که تشکیل می شود
از پرولتاریا یعنی همه کسانی که برای زیستن مجبورند نیروی کار خود را بفروشند یعنی اکثریت عظیم جامعه یعنی همه ی ما . به همین دلیل نیز سرمایه مجبور است در روند کار و ارزش زائی خود استعدادها آرزوها روبط مهارت و حتی پیکر ها و روان های
ما و خلاصه ما را به مثابه انسان شاغل و فعال مورد توجه قرار دهد زیرا بدون ما که در هیبت سرمایه متفیر عمل می کنیم باز تولید اضافه ارزش ممکن نیست
در جلد نخست سرمایه این جمله معروف را می توان خواند که ماشین آلات نه فقط همیشه مانند رقیبی فرامقتدر موئر هستند
بلکه در پی زائد ساختن کار مزدوری نیز می باشند .سرمایه آن را با صدای بلند و گرایش گرایانه به مانند قدرت دشمنانه ای اعلام
می کند و مورد استفاده قرار می دهد. ماشین به مهم ترین ابزار جنگی برای سرکوب قیام های ادواری کارگری اعتصاب ها و غیره که ضد یکه سالاری آتوه گراتی سرمایه رخ می دهند بدل می شود می توان تاریخچه ای در باره اختراعات پس از 1830 نوشت
که منحصراً مانند ابزار جنگی علیه عصیان های کارگری پا به عرصه زندگی گذاشتند
چهار- هر چند کار کردهای سرمایه در بهره گیری از ماشین و در انقیاد گرفتن نیروی کار انسانی از نوعی خود مختاری و منطقی
ساختار یافته بر خوردار است اما مهم آن است که تکامل اجتماعی -اقتصادی را از چشم انداز انضباط دادن و انگیزه بخشیدن به کار زنده مورد بررسی قرار دهیم..در این رابطه برخی از مفسرین مارکس بر این باورند که در مجبور است برای انضباط دادن به نیروی کار مستقیم و یا غیر مستقیم از ابزار کنترل کننده بهره گیرد
پنج- حتی هدف اصلی همگاری اتحادیه سرمایه داران با سندیکاها کنترل کار زنده است. در این رابطه می توان به این نکته اشاره کرد که بسیاری از سرمایه داران کشور های پیشرفته که سرمایه ی خود را در کشورهای عقب مانده بکار انداخته اند برای آن که
بتوانند کارکرد کارگران مورد نیاز خود را با نیازهای تولید هم سو سازند در بسیاری از این کشورها در پیدایش سندیکاها ی
کارگری نقشی تعیین کننده بازی کرده اند زیرا کارگرانی که از خودمختاری سندیکائی بر خوردارند بهتر می توانند در برابر
سرمایه  به انجام کارهای هدف مند موظف گردند .به این ترتیب به تناقضی دیالکتیکی بر می خوریم زیرا خود مختاری سرمایه
عملاً خودمختاری نیروی کار زنده را می طلبد تا سرمایه بتواند این نیروی خودمختار رابهتر و مؤثرتر کنترل کند و مورد استثمار قرار دهد یعنی خودمختاری نیروی کار به عامل برای کنترل همین نیرو توسط سرمایه بدل می شود .
هر چند بنا بر برداشت های مارکس خودمختاری سرمایه در روند انباشت هر چند با مزاحمت آرزوها نیازها و مبارزات نیروی
کار زنده ر وبرو می شود اما این امر نمی تواند روند انباشت را با اختلالی اساسی روبرو سازد به این ترتیب تنها محدودیتی که می تواند روند انباشت سرمایه را مختل سازد نه محدودیتی بیرونی بلکه باید محدودیتی درونی باشد ..اما این محدودیت درونی نمی تواند سبب شود تا سرمایه دار به سود کمتری رضایت دهد و بلکه این ما یعنی سرمایه متفیر است که می تواند سرمایه را به
پذیرش یک چنین سود کمتری مجبور سازد
برای آن که این بحث بهتر درک شود باید یادآور شد که بحران اقتصادی عبارت از مشکلات تولید ارزش است که می توان آن را با بررسی بیلان های شرکت ها و کارخانه ها آشکار ساخت . در عوض بحران اجتماعی حتماً نتیجه بحران اقتصادی نیست کما این که سرنگونی رژیم شاه در ایران هنگامی رخ داد که در ایران اقتصادی از سرنگونی رژیم شاه در ایران هنگامی رخ داد که در
ایران اقتصاد از رونق بر خوردار بود و یا آن که جنبشی که در سال 1968 سراسر اروپا و آمریک را در بر گرفت در دورانی در این کشورها بوجود آمد
که رونق اقتصادی وجود داشت ..به طور مثال در آلمان این جنبش در دورانی رخ داد که به خاطر رونق اقتصادی نیروی کار به اندازه کافی وجود نداشت امری که سبب شد تا میلیون تن از ایتالیا یونان ترکیه و به این کشور مهاجرت کنند و به مثابه کارگران
میهمان استثمار گردند ..در روسیه نیز هر چند به خاطر جنگ اقتصاد این کشور با بحران روبرو گشته بود زیرا نیروی کار ضروری در میدان های جنگ کشته می شد و نیروی کار کافی برای کار در کارخانه ها وجود نداشت اما خستگی از جنگ و گرسنگی سبب شد تا مردم علیه تزاریسم بر خیزند و خود را از شر رژیمی رها سازند که میلیون ها تن را به کشتار گاه های جنگ می فرستاد

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen