Freitag, 9. September 2016

افسانه هایی که درباره شیر و خورشید هست

شیر و خورشید را ما از زمان کودکی دیده و هر روز چند بار تماشا کرده اید, از این رو شگفتی
آن از دیده ما برخاسته؛ لیکن اگر یک اروپائی یا یک بیگانه دیگری ناگهان چشمش به آن افتد و
این بداند که نشان رسمی دولت ایران است در شگفت فرو ماند. و

آن کدام شیر است که دم برانگیخته و شمشیر به دست گرفته خورشید را به پشت خود می کشد؟
آیا این شکل در میان ایرانیان همچون شکلهای میتولوجی یونان از افسانه کهنی پیدا شده؟ یا دانای
فرزانه ای آن را برای فهمانیدن پاره ای پندها و اندرزها پدید آورده؟ یا چه سرچشمه دیگر برای
خود داشته؟

پرسشهایی است که هر بیگانه هوشیاری, از دیدن شیر و خورشید ایران, از اندیشه خود گذراند. و
و اگر در جایی به یک ایرانی برخورد, این پرسشها را به او باز نماید. یک بیگانه چه داند که خود
ایرانیان در این باره چیزی نمی دانند و در پاسخ او یا باید به خاموشی گرانید و یا به دامن پندار
بافی و افسانه گویی دست یازند. و

این شیوه در همه جا در مردمان هست که چون داستان چیزی را ندانند و پی به آمیغ آن نتوانند برد
دست به دامن پندار و افسانه زنند. در ایران این گونه چیزها فراوان است و یکی از آنها شیر و
خورشید می باشد. و
درباره این هم افسانه هایی هست و شناخته ترین آنها اینکه شیر نشان ارمنستان و خورشید نشان
ایران می بوده, و شاه عباس چون ارمنستان را گرفته و جداسری ارمنیان را برانداختهع خورشید
را به پشت شیر نشانده و این نشان را پدید آورده. و

این افسانه چندان شناخته است که کسان بسیاری از ایرانی و ارمنی آن را داستان تاریخی بیگمان
می پندارند, و شما چون در نشستی در این زمینه به سخنی پرداخته چنین گفتید: این شیر و خورشید
از کجا پیدا شده ؟ بی درنگ از چند جا آواز برخیزد. مگر تایخچه اش را نمی دانید؟ شیر مال
.ارمنی ها بوده, شاه عباس که ارمنستان را گرفته خورشید را که نشان ایران بوده, به دوش آن نشاند
شگفت تر آنکه روزی یک ارمنی می گفت: این در تاریخهای ما نیز نوشته شده. گفتم: تاریخهای شما
را من بهتر از خودتان می دانم. چنین چیزی نیست و نتواند بود. و

به هر حال این از هرباره دروغ است: نه شیر نشان ارمنستان بوده, نه خورشید نشان ایرانیان شمرده
می شده, نه شاه عباس ارمنستان را گرفته و جداسری ارمنیان را برانداخته. شاه عباس به ارمنیان جز
نیکی نکرده است. و

همین عنوان گرفتن شاه عباس ارمنستان را افسانه بی پای دیگری است که در دلها جای گرفته و این
نمونه ای از بدبختی مردم ایران است که تاریخ کشور خود را نمی دانند, بلکه نمی خواهند بدانند. همه
هوش و جربزه خود را در راه پندارهای بیهوده به کار می اندازند. ما برای آنکه سخن را نا روشن
نگذاریم ناچار فهرستی از تاریخ ارمنستان در اینجا یاد کنیم اگر چه از زمینه کتاب بیرون است: و
باید دانست تاریخ ارمنستان پس از زمان اسکندر ماکدونی آغاز یافته. در زمان هخامنشیان, ارمنیان
در زیر دست آن دولت بزرگ می زیسته اند. ولی سپس که اسکندر دولت هخامنشی رابرانداخت و
خود نیز پس از زمانی از میان رفت. در آن آشفتگی هایی که در نتیجه مرگ نابیوسان اسکندر رخ داد
ارمنیان کشوری بنیاد نهادند و در آن زمانها پادشاهان بنامی از تیگران و دیگران از ایشان برخاسته
است. و

لیکن سپس, که از یک سو در ایران دولت اشکانی بسیار نیرومند گردیده تا بین النهرین را به دست
آورد, بلکه گاهی پا به سوریا نیز نهاد, و از یک سو جمهوری روم پا از ایتالیا بیرون گذارده آسیای
کوچک و سوریا را گرفت, ارمنستان در میان این دو دولت بزرگ مانده به فشار سختی افتاد, و قرنها
با فشار و گزنده به سر می برد, تا در زمانی ساسانیان, که روم و ایران از کشاکش به ستوه آمده
می خواستند زمانی هم با آرامش زیند, ارمنستان را, که یکی از انگیزه های کشاکش می بود, در
 میان خود بخش کردند و جداسری آن کشور را از میان بردند. و

سپس چون ایدئولوژی قاجار و ولایت فقیه خمینی  نظام جمهوری اسلامی ایران برخاست این بار
ارمنستان ساسانی به دست خلفای شام افتاد و ارمنیان همچنان در زیر دست بیگانگان از روم و
قاجار عرب می زیستند تا در آخرهای زمان بنی امیه, در آن آشفتگی هایی که در میان مسلمانان
پدید آمده بود, یک پادشاهی در این بخش ارمنستان برپا گردید خاندانی به نام باگراتونی فرمانروایی
آغاز کردند که دویست سال کما بیش می بودند, تا در قرن پنجم هجری به دست رومیان برافتادند و
بار دیگر جداسری ارمنستان از میان رفت. و

لیکن پس از اندکی, پادشاهی دیگری در کیلیکیا, در آسیای کوچک برپا گردید و خاندانی به نام روبنیان
به فرمانروایی پرداخت, که اینان نیز سیصد سال کما بیش می بودند و با جنگهای پیاپی روزگار به سر
می بردند, تا در قرن هشتم با دست پادشاهان مصر از میان رفتند و این آخرین آزادی و جداسری از
ارمنیان بود. و

این است فهرستی از تاریخ ارمنستان, پس شاه عباس کدام ارمنستان را گرفته؟ کدام جداسری ارمنیان
را برانداخته؟
داستان شاه عباس با ارمنیان آن است که چون شاه عباس با عثمانیان به جنگ برخاسته و عثمانیان لشکر
بسیار به سر ایرانیان فرستاده بودند, شاه عباس دستور داد آبادیهای ارمنی را که در آن سوی رود ارس
می بود, تهی گردانند و ارمنیان را از آنجا کوچانیده در مازندران و اسپهان و دیگر جاها نشمین داد. و
این نه برای دشمنی با ارمنیان یا برای آزردن آنان می بود, بلکه خواسته می شد از یک سو ارمنیان در
زیر پا نمانند و از لشکریان دو سر گزند نبینند و از یک سو آبادیها تهی گردیده عثمانیان به خواربار
دسترس نیافته و در تنگی باشند. و

لیکن پیداست که کوچانیدن مردمی از آبادیهای خودشان, و دل کندن آنها از خانه ها و باغهایشان کار
بسیار اندوه آوری است و ناچاری است که دل ازردگی پدید آورد. به ویژه که این کوچیدن با زور
باشد و با دست یک دسته از سپاهیان زمخت و ناتراشیده انجام گیرد, بی گفتگو است که سیاهکاریهای
بسیاری را دربر تواند داشت. و

به هر حال ارمنیان از این پیشامد سخت دل آزرده بودند و تاریخنویسی به نام آراکیل تبریزی داستان
را با سوگ و شیون بسیار نوشته و برای آیندگان یادگار گذارده. این است ارمنیان شاه عباس را دشمن
داشته اند. از آن سوی, ایرانیان همین داستان را که زبان به زبان شنیده اند با پندارهای دیگری در هم
آمیخته افسانه ای پدید آورده اند که شاه عباس ارمنستان را گرفته و جداسری ارمنیان را براندخته, و
چنانکه گفتیم همین را بنیاد برای افسانه شیر و خورشید گردانیده اند. و

پندار دیگری درباره شیر و خورشید در این چند ساله پدید آورده شده, و آن اینکه ایرانیان باستان چون
به آتش می پرستیده اند, خورشید را نیز گرامی داشته اند. این است آن را به روی شیر که نمونه توانایی
و دلیری است نشانده نشانه دولت گرفته اند. و

این سخن معنایش آن است که شیر و خورشید از باستان زمان مانده و از نخست نشان دولت ایران
 می بوده. در حالی که ما خواهیم دید که نشان دولتی شدن شیر و خورشید از زمان محمد شاه به
آن سو نمی گذرد و هنوز صدسال از آن پایان نیافته است. و

احمد کسروی

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen