Freitag, 29. Januar 2016

اثبات نفی , نفی در نفی دیالکتیک

قبلاً باید  متذکر بود که تضاد در گفتگوی عادی آنستکه مثلاً جائی که باید گفت( آری) بگوئید  [نه] ولی
تضادی که مورد مطالعه ماست و رای آنست. این تضاد را دیالتیک می گویند, یعنی در عوامل طبعیت
و نظام  سرمایه داری. و
آنجا که صحبت از تضاد موجود در شرایط سرمایه داری است, منظور نه آنستکه در باره پاره ای
مسائل گروهی سیاسی با هم مخالف هستند, غرض اصلی آنست که در نفس آن اجتماع و جامعه امور
مربوطه اش تضاد موجود است, یعنی واقعاً در آن جامعه قوائی یافت میشوند که با هم مبارزه دارند: از
یک سو قوائی متمایل به اثبات است ( بورژوازی) که میخواهد طبقه خود را محافظت کند, از سوی
دیگر دومین قوای اجتماعی است که مایل بفنای طبقه بورژوازی میباشد ( پرولتاریا). پس در امور آن
اجتماع تضاد وجود دارد زیرا که بورژوازی نمیتواند بدون ایجاد کردن ضد خود ( پرولتاریا) زندگی
کند. چنانکه مارکس میگوید: بورژوازی پیش از هر چیز گورگنان خودش را ایجاد می کند. اگر
بورژوازی بخواهد از این بند رهائی یابد بایستی از روش یعنی نفی خود. و

سوسیالیسم نفی کاپیتالیسم است. و
کاپیتالیسم نفی فئودالیسم است. و
و فئودالیسم نفی دوره غلامی بوده است. و

درباره تضاد گفتیم که بین تضاد معمولی و تضاد منطقی تفاوت است. اکنون نیز باید دانست که نفی در
کلام که بعمنای [نه] میباشد با نفی دیالتیکی که [ انهدام] را میرساند اختلاف و انتقاد دارد. و
حالا غرض از نفی انهدام است تصور نشود که هر نوع انهدامی نفی خواهد بود, منظور ما همان انهدام
دیالکتیکی است. بنابراین, وقتی کک را له کنیم این عارضه حاصل انهدام [ نفی ] خودش نیمباشد. و
این انهدام محصول یک تحویل اتودینامیک نیست, بلکه نتیجه یک تغییر کاملا مکانیکی است. انهدام در
صورتی نفی خواهد بود که در اثبات نتیجه و ناشی شده باشد. و
تخمی که زیر مرغ است خودش اثبات است, و نفی خود را پرورش میدهد, تا آنکه جوجه شود و جوجه
شاخص انهدام است, زیرا تخم را سوراخ می کند, و پوست آنرا میشکند, باینمعنی که تخم را نفی میکند
جوجه خود محتوی دو قوه مخالف است: جوجه و مرغ در حین توسعه تکامل مرغ چندین تخم می کند
که نفی در نفی در همین جاست از این تخمها یک سلسله تکاملات تازه شروع میگردد. و

در گندم نیز: یک اثبات یک نفی و بالاخره یک نفی در نفی مشاهده میشود.

ماتریالیسم را هم مانند این چند مثل تجزیه میکنیم. در آغاز امر, فلسفه مادی که ابتدائی است, بعلت داشتن
نواقص نفی خود را ایجاد می کند ( ایده آلیسم ) ایده آلیسم که منکر فلسفه مادی قدیم میشود خود بدست
فلسفه جدید یعنی ماتریالیسم دیالتیک.  نفی میشود, به این دلیل که بموازات پیشرفت علوم آن فلسفه تکامل
پیدا کرده, انهدام ایده آلیسم را تسریع میکند, پس در مورد فلسفه هم, قانون فوق صادق بوده. حالات اثبات
نفی و در نفی در نفی را طی کرده است. و

در تکامل جامعه نیز این مراحل وجود دارد.و
در مرحله اول جامعه کمونیستی ابتدائی است یعنی جامعه بدون طبقات که مبتنی بر مالکیت اشتراکی
زمین است. ولی این شکل مالکیت مانع تکامل تولید میشود و باین طریق نفی خود را ایجاد می کند یعنی
جامعه طبقاتی که بر مالکیت شخصی و استثمار انسان زحمتکشان را استوار است. و
این جامعه نیز نفی خود را میپروراند چه توسعه شگفت وسائل تولید ایجاب می کند که تقسیم جامعه بطقات
و مالکیت فردی نفی گردد, به این قسم ما به نقطه اولیه باز میگردیم و بلزوم جامعه کمونیستی میرسیم
منتها باید توجه داشت کاملاً به آن مرحله نمیرسیم بلکه در صفحه بالاترین قرار میگیریم, به این ترتیب که
در دوره اول ما فاقد تولید بودیم ولی در این دوره قادر به تولید کلان و سرشار هستیم. و

و چون در تمام این امئله به نقطه بالای نخست بر می گردیم مرحله تکامل مارپیچی بوجود میآید. و
ملاحظه می کنیم که قانون عمده دیالکتیک تضاد است و تکامل محصول جنگ قوای متضاد است, و نه
تنها امور به همدیگر تبدیل میگردند بلکه هر امری به ضد خود بدل میشود هیچ امری با خود هم آهنگی
ندارد. زیرا درون آنرا تضاد اشغال کرده است. و
خوب باید متوجه بود که اثبات نفی , نفی در نفی خلاصه ای است از تکامل دیالکتیکی و نباید خود را
خسته کرد تا در هر باب این سه مسئله را جمع کرد چه این هر سه هر چیزی مشاهده نمی گردد ممکن
است گاهی یکی و زمانی دیگری مشاهده شود. و علت این موضوع آنستکه در پاره ای امور تکامل تمام
نشده است. بنابراین نمیباید منتظر بود که در هر امری تحولات بطریق بالا و بطرز مکانیکی ملاحظه
شود تنها کافی است بدانیم که مهمترین قانون دیالکتیک تضاد است. و

ملاحظات
تا کنون دانستیم که دیالکتیک عبارتست از اسلوب تفکر استدلال و تحلیل قضایا و اجازه میدهد که
مشاهد ات و مطالعات بطور صحیح انجام گیرد زیرا اسلوب مزبور ما را وادار می کند ریشه هر چیز
را یافته تاریخ آنرا کشف کنیم. و
شک نیست که اسلوب قدیمی تفکر ایده آلیسم چنان که دیدیم در زمان خود مورد نیاز بوده است ولی
بازدید تکرار کرده که مطالعه بر اسلوب دیالکتیک فقط ملاحظه این نکته است که آنچه بظاهر ثابت
است مجموعه ایست از یک سلسله پیشرفت و تکامل که دارای آغاز و پایان است. همانطور که انگلس
میگوید دیالکتیک عبارتست از مطالعه این امر: و

هر چیزی باوجود حوادث ظاهری و بازگشت های منظمی که بعقب دارد سرانجام به یک تکامل
دامنه دار میرسد تنها دیالکتیک است که اجازه فهم تحول و تکامل امور را بما میدهد؟ تنها او است که
بما می فهماند مسائل کهنه محکوم بانهدام بود, مسائل نوپدید میآیند. و تنها دیالکتیک بما میفهماند که در
عالم هر امری درتحولش تحولات است. و
و با تغییر و تبدیل آنها و وجود ضدین. این تحولات را به ما نشان میدهد استنباط دیالکتیکی تکامل طبیعی
امور را نتیجه کشاکش دائمی قوای مخالف وانمود متضاد میداند. پس اگر اولین قانون دیالکتیک مشاهده
حرکت و تغییر است: هیچ چیز شکل خود باقی نمی ماند هیچ چیز در جای خود ساکن نیست. بدو جهت
صحیح است یکی از جهت تبدیل امور بیگدیگر و دیگری بجهت تبدیل عوامل به اضداد آنها. بعد از آن
تضاد مهمترین قانون دیالکتیک است- ما در بررسی خود دیدیم که از نظر دیالکتیک تضاد چیست منتها
باید متوجه بعضی مشخصات بود و از پاره ای خطایا احتراز جست. قطعی است که در قدم اول باید به
این حقیقت عادت کنیم. امور به اضداد خود تبدیل میگردد. و

این سخن بتمیز و شعور ما بر میخورد و ما را دچار حیرت میکند علت این امر آنستکه ما بطرز کهنه
تفکر متافیزیکی عادی شده ایم اینرا هم دیدیم که دلیل آن چه بود. بطور مشروح با ذکر چند مثل ملاحظه
کردیم که در واقع این تضاد وجود دارد و دیدیم که برای چه امور بصورت اضداد خود در می آیند. در
نتیجه میتوان گفت و تصدیق کرد که کلیه امور بیکدیگر تبدیل میشوند, همه تغییر می کنند و تکامل
دارند به این علت که خودشان متضاد هستند و ضد خود را میپرورند, و شامل اضداد هستند. و

وحدت ضدین
هرچیز مجموع اضداد است, قبول این مسئله در بدو امر جاهلانه بنظر میرسد. معمولاً فکر می کنند یک
چیز باضد خودش چه وجه اشتراکی میتواند داشته باشد؟ ولی برای دیالکتیک هر چیزی در عین حال, هم
خودش هم ضد او, هر چیز مجموع اضداد است این مطلب را باید خوب توضیح داد. و
یک نفر متافیزیسین, جمع ضدین را غیر ممکن میداند. او هر چیز را یک تکه میبیند, که همه اش جور
است و هم آهنک . و حال آنکه, ما عکس آنرا قبول داریم چه میدانیم که هر چیزی از دوقسمت ساخته
شده: خود و ضد خود و درون آنرا دو نیرو گرفته است که با هم در جنگ و ستیز هستند به این دلیل که
با خود ساز گارنیستند و میخواهند یگدیگر را نقض کنند. و

هر گاه مثال دانش و جهل را بگیریم, از لحاظ متافیزیک این دو امر با یکدیگر مخالف بوده هر یک ناقض
دیگری است. آنکه جاهل و نادان است دانشمند و فهمیده نخواهد بود و کسیسکه دانا است نادان نیست. و

اما مطالعه امور بما نشان میدهد که نمیتوان عوامل متضاد  را باین  خشکی از هم جدا کرد و آنطور که
آنها تصور میکند هیچگاه دو عامل باین شدت باهم مخالف نیستند. و

چرا که میدانیم در آغاز امر جهل حکمفرما بوده است. سپس علم فرا رسیده یعنی که جهل بعلم تبدیل شده
است بضد خود هیچ جهلی خالی از علم نیست. جهالت صد در صد وجود ندارد. یکفرد هر چند جاهل
باشد. دست کم اشیاء و خودش را میشناسد جهل کامل هرگز دیده نشده است. جهالت همواره در یک
قسمت بدانش آمیخته علم نیز با جهل مخلوط است. پس اینکه هر چیز با ضد خود ممزوج است درست
است اکنون علم را ببینیم آیا علم صد در صد وجود دارد, نه همیشه انسان پاره ای مسائل را نمی داند. و

لنین میگوید موضوع دانش پایان نمیگیرد و منظور آنستکه انسان همواره با مسائلی روبرو میشود که باید
بیاموزد. علم کامل وجود ندارد. هر علم و هر دانش در قسمتی بجهل آمیخته است. و

آنچه که حقیقت دارد جهل و دانش نسبی است یعنی مخلوط دانش و جهل. این مثل شامل تبدیل امور باضداد
خود نیست بلکه همان وجود داشتن اضداد را نشان میدهد یعنی جمع ضدین, مثالیکه سابق از زندگی و
مرک صحیح و غلط زدیم میتوانیم تکرار کنیم در این امور نیز مانند همه چیز جمع ضدین وجود دارد به
این معنی که هر چیزی در عین حال خود و ضد خود میباشد. اینجا ست که انگلس میگوید. و
هر گاه همیشه به این ترتیب به تحقیق بپردازیم برای همیشه بحث در مسائل قطعی و حقایق ابدی از میان
میرود و بدین خاصیت ایمان حاصل میشود که الزاما جمله اطلاعات موجود محدود و بشرایطی بستگی
دارد که امکان دسترسی به آنرا فراهم کرده است و از این پس بر خلاف متافیزیک مندرسی که هنوز رایج
است کسی مفتون اصول خشکیده تباین و تناقض و عدم قابلیت اختصار نمیشود و تناقضی که بین درست
و خطا خویی و بدی یکسانی و تغییر سرنوشت و قضا می بیند مردود میشود و دانسته خواهد شد که این
امور متباین تنها جنبه نسبی دارند, و آنچه که امروز درست شناخته میشود یک جنبه غلط مخفی دارد که
بعدها بروز میکند همانطور که چیزهای غلط امروز روزی دارای جنبه های صحیحی بوده است.  و در
پر تو آن میتوانسته است خود را صحیح جلوه دهد

اشتباهات قابل احتراز
این قانون بزرگ دیالکتیک باید خوب تشریح شود تا از هر گونه سوء تفاهم جلوگیری گردد بیش از هر
چیز باید از تغییر مکانیکی این قانون احتراز از جست نباید فکر کرد, که در هر علمی حق از باطل یا
صحیح از غلط بیشتر است. و
هر گاه این قانون بدینگونه توجیه شود. باید بکسانی حق داد که می گویند در عقیده یک قسمت درست و
یک  قسمت نادرست است و اگر قسمت غلط آنرا بیرون کنیم قسمت صحیحش باقی خواهد ماند یعنی
قسمت خوب آن میماند در پاره ای محافل که ادعای مارکسیسم دارند اینطور حرفها زده می شود و پیش
خود فکر می کنند که مارکسیسم در آن قسمت که نشان میدهد سرمایه داران کارخانه چی ها بانکها و
انحصار کنندگان بزرگ زندگی اقتصادی جامعه را در مشت گرفته اند و بطرز ناشایسته ای اداره می
کنند صحیح می گوید ولی آنجا که جنگهای طبقاتی را روشن می کند راه خطا می رود پس اگر تئوری
جنگهای طبقاتی را رها کنیم آنوقت اصول خویش باقی می ماند. و

بعلاوه می گویند مارکسیسم در مطالعات اجتماعی حق میگوید و درست میرود ولی چرا دیالکتیک را با
آن مخلوط کنیم؟ اینها قسمت غلطی است که اگر برداشته شود مارکسیسم مصفا و کامل خواهد بود. و
اینها نمونه ایست از ترجیه مکانیکی وحدت ضدین

مثال دیگری میزنیم
پرودن پس از خواندن تئوری ضدین باین فکر رسید که در هر چیز دو جنبه خوب و بد وجود دارد. و
در جامعه ای که دارای دو قلب بورژوازی و پرولتاریا باشد این دو جنبه نیز دیده میشود. و پس اگر
قسمت بد آنرا برداریم پرولتاریا را جامعه خوب و اصلاح میشود. روی این نظر قانون اعتبار خود را
وضع کرد تا طبقه پرولتاریا را به خورده مالکین تبدیل کند یعنی وسائلی فراهم شود که همه این طبقه
به مالکیت برسند, و حمله بورژوا شوند تا در نتیجه جامعه درست گردد. و

باید دانست که بدون بورژوازی پرولتاریا بوجود نمی آید و بورژوازی نیز وابسته به پرولتاریا میباشد
اینها دوضدی هستند که جدا شدنی نیستند این وحدت ضدین جنبه درونی دارد. و یک حقیقت است. و
حاصل جمع نیست و تجزیه پذیر نمیباشد و برای حذف کردن ضدین کافی نیست که آنها از هم جدا شوند
در اجتماعی که بر استثمار انسان از انسان استوار است اجباراً این دو طبقه متضاد وجود خواهد داشت
بورژوازی پرولتاریا برای بین بردن جامعه سرمایه داری و طبقات باید هر دو طبقه از جامعه کسر شود
تا افراد آزاد اجازه داده شود جامعه ای کاملتر فراهم سازند. و
چه از از نظر مادی و چه از نظر معنوی یعنی بسوی دمکراسی وحد اعلای آن پیش روند نه آنکه بقول
دشمنان ما ضد دمکراسی بوجود آید که به بینوائی همگانی انجامد. و

پس وقتی وحدت ضدین را در موضوع معین با مطالعات خود ملاحظه و بررسی بکنیم باید کمال دقت را
داشته باشیم از جمله باید برحذر بود که در هر جا بسراغ نفی در نفی یا پی وحدت ضدین بود, بطور کلی
معلومات ما بسیار محدود است و شاید ادامه این روش ما را اصل اساسی آنستکه دیالکتیک و قوانین آن
ما را وامیدارد که امور عالم را برای کشف تکامل قواعد و تضاد آنها بررسی کنیم. پس مطالعه وحدت
ضدین در امور لازم است و همین بآنجا می کشد که بگویم یک اثبات هیچوقت اثبات نیست زیرا خود در
قسمتی محتوی نفی خود میباشد و باین نتیجه میرسیم که علت تغییر شکل امور داشتن قوای منفی است
نفی بمنزله محلل امور است اگر او نبود تغییری در جهان حاصل نمیشد. چون هر چیز تغییر پذیراست
پس بطور قطع حاوی یک اصل خلل پذیر است. تحول امور بهترین دلیل وجود چنین اصلی است ولی
کشف این اصل بدون تحقیق دقیق هر قسمت از امور امکان ندارد زیرا همه بیک شکل نیست. و


Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen