خوب آیا حرف من به همین جا تمام می شود؟ آیا می گویم انسان باید در این بن بست, یعنی در حقارت, در ترس , در
ناخوشبختی و در بی پاکدامنی متحجر بماند و دست و پا بزند, بی آنکه هیچ راه گریزی وجود داشته باشد؟ من این را
.نمی گویم
می گویم بجای فکر کردن به شجاعت, بجای فکر کردن به پاکدامن عشق خوشبختی یا هر چیز دیگر, به خود ترس نگاه
کن, به پرهیزکاری نگاه کن, به نفرت و ناخوشبختی نگاه کن زیرا تو اینها را می شناسی, نه عکس آنها را اینها در وجود
.تو است
تو بجای اندیشیدن به پدیده ای که آنرا نمی شناسی پدیده ای را بررسی کن که می شناسی تو اگر عوامل و ریشه های ترس
را در خودت بررسی کردی و از بین بردی در عین شجاعتی, بی آنکه آنرا جست وجو کرده باشی تو اگر عوامل
بی پرهیزکاری خود را شناختی و آنرا از بین بردی در عین پاکدامنی, اما تا زمانی که یک چشم به این داری و یک چشم به
آن داری, با خودت در جنگی, در احساس ناکامی و حسرتی, و این جنگ تمام انرژی ترا می خورد و مجالت نمی دهد تا با
.فراغت وضع موجود خودت را بررسی کنی و بشناسی چیزی که من می گویم دقیقاً اینست
انتقاد اینست که چرا من تدریج بهبود و تکامل تدریجی را نفی می کنم. خوب به موضوع توجه کنید تا ببینید در آنچه من می
گویم یک نکته مثبت نهفته است؛ یا یأس آور و منفی؛ من یک مقدار ضعف های روحی و اخلاقی دارم و می خواهم اینها را از
.بین ببرم , شما می گویید این ضعف ها را باید بتدریج و به مرور زمان از بین ببری. ولی من می گویم چنین مرور و تدریجی
وجود ندارد. اگر من به خودم بگویم فردا دروغ نخواهم گفت, فردا ریا نخواهم کرد, فردا ترس را از بین خواهم برد, دارم خودم
را فریب می دهم دارم به خودم دروغ می گویم . من وعده فردا را به خودم می دهم فقط برای اینکه از امروز تا فردا قدری از
.وخامت مسایلم را نبینم. با دروغ فردا می خواهم عجالتاً نیش رنج هایم را قدری کرخت نمایم
فریب فردا را ذهن من اختراع کرده است برای اینکه هویت فعلی خود را توجیه کنم و با این فریب هویت موجود خودم را تداوم
دهم. به خودم می گویم امروز هم با آنچه هستی بساز, فردا بهتر خواهی شد. فردا هم همین وعده را به پس فردا خواهم داد و این
.فرداها را تا آخر عمر تمدید خواهم کرد؛ خود شما هم خوب این واقعیت را می دانید
اگر بخواهم حرف خود را دقیق تر بیان کنیم اینطور می شود شما می گویید فردا دیگر دروغ نخواهم گفت. ولی من می گویم همین
الان دیگر دروغ نگو؛ همین امروز پرهیزکار باش؛ چرا فردا؟
حالا شما بگویید کدام یک از ایندو مثبت تر است؟ من می گویم تو اگر امروز نتوانی بی صداقتی, بی پاکدامنی و ناخوشبختی خود
.را از بین ببری فردا هم نخواهی توانست
آیا این مطلب منفی و یأس آور است؟
.البته به یک معنا منفی و یأس آور است
کسانی که دوست دارند خود را با سراب فردا فریب دهند و مشغول نگه دارند به زبان بی زبانی می گویند؛؛ به تو چه که من می
خواهد خود را به وسیله ی فردا فریب دهم چرا می خواهی مرا از خواب خوشی که برای فردا می بینم بیدرکنی! خود منهم خوب
.می دانم که نه امروز کاری برای رفع ناخوشبختی ام خواهم کرد و نه فردا
ولی اندیشیدن به فردا لااقل این حسن را دارد که مرا عجالتاً از دست زدن بهر اقدامی معاف می دارد اگر من تصور فردا را از ذهن
.خود خارج کنم معنایش اینست که هر کاری باید بکنم هم اکنون باید بکنم. حال آنکه من چنین توانایی و امیدی را در خود سراغ ندارم
پس مرا از خواب خوش فردا بیدار مکن.؛؛ حرف شما اینست ولی من می گویم تصور فردا را ذهنت خارج کن و آنوقت ببین چه
.تحولی در تو حادث می گردد.مثل اینکه انرژی ای که در هزاران فردا پخش بوده در حال و لحظه حاضر متمرکز می گردد
.و این انرژی عظیم کار خودش را می کند
اگر ما از فریب زمان آزاد می شدیم رابطه مان با من با این عفریتی که در وجودمان لانه کرده است یک کیفیت همین الان و همین
جایی پیدا می کرد. ایکاش به آن درجه از ادراک و آگاهی می رسیدیم که می دیدیم این عفریت چگونه دارد با فریب زمان زندگی ما
.را می بلعد و تباه می کند. چگونه دارد زندگی ما را در پوچی هدر می دهد
چگونه یک زندگی سطحی, نمایشی و پرنکبت را بر ما تحمیل کرده است و ما داریم در فریب فردای این عفریت زندگی واقعی و
.پرمعنایی را از دست می دهیم
اگر ما تصور زمان را در ذهن خود خارج می کردیم می نشستیم و می گفتیم ای عفریت مکار؛ من همین الان و همین جا باید تکلیفم
!را با تو یکسره کنم! یک قدم دیگر هم با تو جلو نمی روم
!آیا ٣٥ سال فریب بس نبوده است! آخر ای نفس ناکس پلید تو از جان من چه می خواهی
من با تمام وجودم فریاد می زنم که دیگر ترا نمی خواهم , ای مار خوش خط و خال پنجه ات را از جان من برگیر! یک لحظه ی
دیگر هم امانت نمی دهم ! این خانه جای تو نیست ! تو برو ! و ای کمشده عزیزی که سالهاست از خانه خود غربت کرده ای فریاد
!مرا بشنو و به خانه ی خود بازگرد. این خانه جای توست, نه لانه این روباه
ناخوشبختی و در بی پاکدامنی متحجر بماند و دست و پا بزند, بی آنکه هیچ راه گریزی وجود داشته باشد؟ من این را
.نمی گویم
می گویم بجای فکر کردن به شجاعت, بجای فکر کردن به پاکدامن عشق خوشبختی یا هر چیز دیگر, به خود ترس نگاه
کن, به پرهیزکاری نگاه کن, به نفرت و ناخوشبختی نگاه کن زیرا تو اینها را می شناسی, نه عکس آنها را اینها در وجود
.تو است
تو بجای اندیشیدن به پدیده ای که آنرا نمی شناسی پدیده ای را بررسی کن که می شناسی تو اگر عوامل و ریشه های ترس
را در خودت بررسی کردی و از بین بردی در عین شجاعتی, بی آنکه آنرا جست وجو کرده باشی تو اگر عوامل
بی پرهیزکاری خود را شناختی و آنرا از بین بردی در عین پاکدامنی, اما تا زمانی که یک چشم به این داری و یک چشم به
آن داری, با خودت در جنگی, در احساس ناکامی و حسرتی, و این جنگ تمام انرژی ترا می خورد و مجالت نمی دهد تا با
.فراغت وضع موجود خودت را بررسی کنی و بشناسی چیزی که من می گویم دقیقاً اینست
انتقاد اینست که چرا من تدریج بهبود و تکامل تدریجی را نفی می کنم. خوب به موضوع توجه کنید تا ببینید در آنچه من می
گویم یک نکته مثبت نهفته است؛ یا یأس آور و منفی؛ من یک مقدار ضعف های روحی و اخلاقی دارم و می خواهم اینها را از
.بین ببرم , شما می گویید این ضعف ها را باید بتدریج و به مرور زمان از بین ببری. ولی من می گویم چنین مرور و تدریجی
وجود ندارد. اگر من به خودم بگویم فردا دروغ نخواهم گفت, فردا ریا نخواهم کرد, فردا ترس را از بین خواهم برد, دارم خودم
را فریب می دهم دارم به خودم دروغ می گویم . من وعده فردا را به خودم می دهم فقط برای اینکه از امروز تا فردا قدری از
.وخامت مسایلم را نبینم. با دروغ فردا می خواهم عجالتاً نیش رنج هایم را قدری کرخت نمایم
فریب فردا را ذهن من اختراع کرده است برای اینکه هویت فعلی خود را توجیه کنم و با این فریب هویت موجود خودم را تداوم
دهم. به خودم می گویم امروز هم با آنچه هستی بساز, فردا بهتر خواهی شد. فردا هم همین وعده را به پس فردا خواهم داد و این
.فرداها را تا آخر عمر تمدید خواهم کرد؛ خود شما هم خوب این واقعیت را می دانید
اگر بخواهم حرف خود را دقیق تر بیان کنیم اینطور می شود شما می گویید فردا دیگر دروغ نخواهم گفت. ولی من می گویم همین
الان دیگر دروغ نگو؛ همین امروز پرهیزکار باش؛ چرا فردا؟
حالا شما بگویید کدام یک از ایندو مثبت تر است؟ من می گویم تو اگر امروز نتوانی بی صداقتی, بی پاکدامنی و ناخوشبختی خود
.را از بین ببری فردا هم نخواهی توانست
آیا این مطلب منفی و یأس آور است؟
.البته به یک معنا منفی و یأس آور است
کسانی که دوست دارند خود را با سراب فردا فریب دهند و مشغول نگه دارند به زبان بی زبانی می گویند؛؛ به تو چه که من می
خواهد خود را به وسیله ی فردا فریب دهم چرا می خواهی مرا از خواب خوشی که برای فردا می بینم بیدرکنی! خود منهم خوب
.می دانم که نه امروز کاری برای رفع ناخوشبختی ام خواهم کرد و نه فردا
ولی اندیشیدن به فردا لااقل این حسن را دارد که مرا عجالتاً از دست زدن بهر اقدامی معاف می دارد اگر من تصور فردا را از ذهن
.خود خارج کنم معنایش اینست که هر کاری باید بکنم هم اکنون باید بکنم. حال آنکه من چنین توانایی و امیدی را در خود سراغ ندارم
پس مرا از خواب خوش فردا بیدار مکن.؛؛ حرف شما اینست ولی من می گویم تصور فردا را ذهنت خارج کن و آنوقت ببین چه
.تحولی در تو حادث می گردد.مثل اینکه انرژی ای که در هزاران فردا پخش بوده در حال و لحظه حاضر متمرکز می گردد
.و این انرژی عظیم کار خودش را می کند
اگر ما از فریب زمان آزاد می شدیم رابطه مان با من با این عفریتی که در وجودمان لانه کرده است یک کیفیت همین الان و همین
جایی پیدا می کرد. ایکاش به آن درجه از ادراک و آگاهی می رسیدیم که می دیدیم این عفریت چگونه دارد با فریب زمان زندگی ما
.را می بلعد و تباه می کند. چگونه دارد زندگی ما را در پوچی هدر می دهد
چگونه یک زندگی سطحی, نمایشی و پرنکبت را بر ما تحمیل کرده است و ما داریم در فریب فردای این عفریت زندگی واقعی و
.پرمعنایی را از دست می دهیم
اگر ما تصور زمان را در ذهن خود خارج می کردیم می نشستیم و می گفتیم ای عفریت مکار؛ من همین الان و همین جا باید تکلیفم
!را با تو یکسره کنم! یک قدم دیگر هم با تو جلو نمی روم
!آیا ٣٥ سال فریب بس نبوده است! آخر ای نفس ناکس پلید تو از جان من چه می خواهی
من با تمام وجودم فریاد می زنم که دیگر ترا نمی خواهم , ای مار خوش خط و خال پنجه ات را از جان من برگیر! یک لحظه ی
دیگر هم امانت نمی دهم ! این خانه جای تو نیست ! تو برو ! و ای کمشده عزیزی که سالهاست از خانه خود غربت کرده ای فریاد
!مرا بشنو و به خانه ی خود بازگرد. این خانه جای توست, نه لانه این روباه
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen