به سخن دیگر در جامعه ی پیش سرمایه داری امور خصوصی مردم امر دولت و در نتیجه امر خاص یک فرمانروا
بود : و انقلاب بورژوازی چه کرد؟
انقلاب سیاسی با واژگونی این قدرت حاکم امور دولتی را به امور مردم تبدیل کرد دولت سیاسی را به صورت
موضوع مورد توجه عموم یعنی به صورت یک دولت واقعی در آورد و به طور اجتناب نا پذیری تمام رسته های
فئودالی انحصارات صنفی گروهای انحصاری و امتیازات را نابود کرد چرا که آن ها همه نمودهای جدایی مردم
از جماعت بودند.به این ترتیب انقلاب سیاسی خصلت سیاسی جامعه ی مدنی را از بین برد و جامعه ی مدنی
را به اجزای ساده ی آن یعنی از یک سو افراد {جامعه ی مدنی بورژوایی } و از سوی دیگر به عناصر مادی و
معنوی سازنده ی محتوای زندگی و جایگاه اجتماعی این افراد {دولت بورژوایی }تقسیم کرد. این انقلاب
روح سیاسی را که گویی پاره شده و اجزای آن جدا از هم در بن بست های مختلف جامعه ی فئودالی پراکنده
شده بودند رهانید. انقلاب سیاسی بخش های پرکنده ی روح سیاسی را گرد هم آورد آن ها را از امتزاج با
زندگی مدنی آزاد کرد و همچون قلمرو جماعت یعنی امر عمومی ملت و به طور ایده آل مستقل از دیگر عناصر
خاص زندگی مدنی مستقر ساخت . فعالیت و مقام ویژه ی شخص در زندگی اهمیتی صرفاً فردی پیدا کرد و
دیگر رابطه ی عام فرد را با دولت در کل تشکیل نمی داد. از سوی دیگر امور عمومی رابطه ی عام فرد را با
دولت در کل تشکیل نمی داد. از سوی دیگر امور عمومی به امر عام هر فرد و کارکرد سیاسی به کارکرد
عمومی او تبدیل شدند . امّا کامل شدن ایده آلیسم در عین حال کامل شدن ماتریالیسم جامعه ی مدنی بود
رها شدن از یوغ سیاسی در عین حال به معنا ی رها شدن از قید و بندها یی بود که روح خودپرست جامعه ی
مدنی را مهار می کرد. آزادی سیاسی در عین حال آزادی جامعه ی مدنی از سیاست و از داشتن حتی نمود
یک محتوای عام بود
جامعه ی فئودالی به عنصر بینایی خود انسان تجزیه شد امّا انسانی که به راستی بنیان آن را تشکیل می داد
یعنی انسان خودپرست . از این رو این انسان این عضو جامعه ی مدنی بنیان و پیش فرض دولت سیاسی است
در اعلامیه ی حقوق بشر دولت چنین انسانی را به رسمیت می شناسد
مارکس از تحلیل گذار از جامعه ی پیش سرمایه داری به جامعه ی مدنی بورژوایی چنین نتیجه می گیرد
پس انسان از مذهب آزاد نشد بلکه آزادی مذهبی را به دست آورد از مالکیت {خصوصی }آزاد نشد بلکه
آزادی مالکیت را به دست آورد از سوداگری خود پرستانه آزاد نشد بلکه آزادی پرداختن به سوداگری را به دست
آورد ..و به این سان: تشکیل دولت سیاسی و تجزیه ی جامعه ی مدنی به افراد مستقل که روابط شان با
یکدیگر بر پایه ی قانون است درست همان گونه که روابط انسان ها در نظام رسته های فئودالی و اصناف به
امتیاز متکی بود از طریق یک عمل واحد تحقق پیدا می کند
امّا انسان انسان غیر سیاسی به عنوان عضو جامعه ی مدنی ناگزیر چون انسان طبیعی پدیدار می شود
حقوق بشر چون حقوق طبیعی جلوه گر می شود ..انقلاب سیاسی زندگی مدنی را به اجزای سازنده اش
تجزیه می کند بی آن که این اجزا را دگرگون سازد یا به نقد بکشد . این انقلاب جامعه ی مدنی جهان نیازها
کار منافع خصوصی و حقوق مدنی را بنیان موجودیت خود می داند پیش فرضی که اثباتش به دلیل بیشتری
نیاز ندارد و بنابراین بنیان طبیعی آن به شمار می آید
به این ترتیب مارکس با یک بررسی و تحلیل تاریخی و با استناد به قوانین اساسی پیشرفته ترین کشورهای
اروپایی و آمریکا ریشه های اعلامیه ی حقوق بشر و قوانین اساسی و محتوای جامعه ی مدنی بورژوایی را
نشان می دهد و زمینه های تاریخی به وجود آمدن انسان طبیعی و حقوق طبیعی را که نظریه پردازان
بورژوایی پیش فرض می دانند و خود پرستی را جزو غریزه و طبیعت بشر آشکار می سازد مارکس در واقع
از نقد برونو باوئر برای باز کردن جامعه ی مدنی و دولت بورژوایی استفاده می کند . او پس از نقد جامعه ی
مدنی و بیان این که نه رادیکال ترین قوانین اساسی بورژوایی و نه جامعه ی مدنی آن قادر به حّل معضلات
جامعه ی بشری نیستند یکی از نخستین اندیشه های خود را در باره ی جامعه ی انسانی آینده به این
صورت بیان می کند
تنها زمانی که فرد انسان واقعی شهروند انتزاعی را دوباره به خویش باز گرداند و انسان به عنوان یک فرد در
زندگی روزانه اش کار فردی اش و روابط فردی اش به موجودی نوعی تبدیل شود تنها زمانی که انسان ت
توانایی های اختصاصی اش را چون نیروهای اجتماعی بشناسد و سازمان دهد و به این سان دیگر نیروهای
اجتماعی را از نیروی خویش به شکل قدرت های سیاسی جدا نکند تنها در آن زمان است که آزادی انسان
کامل خواهد شد

Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen