Mittwoch, 26. Oktober 2011

مارکس به تجزیه و تحلیل دقیق تر ماهیت و شیوه هستی کارگر و سرمایه در نظام سرمایه داری و تضاد میان این دو می پردازد و می نویسد


کارگر تجسّم ذهنی این واقعیت است که سرمایه انسان کاملاً گم گشته از خویش است درست به همان
گونه که سرمایه تجسّم عینی این واقعیت است که کار انسان گم گشته از خویش است .امّا کارگر این
نگون بختی را دارد که سرمایه ی زنده و از این رو سرمایه یی نیازمند است سرمایه یی است که هرلحظه
کار نکند بهره و از آن رو معاشش را از دست می دهد ..کارگر تولید کننده ی سرمایه و سرمایه تولید کننده
اوست .از این رو کارگر خود را تولید می کند و محصول کّل این فرایند تولید انسان به مثابه کارگر و کالا است
از نظر انسانی که چیزی بیش از یک کارگر نیست کیفیات انسانی تنها محض خاطر سرمایه ی بیگانه با او
موجودیت دارد. از آن جا که انسان و سرمایه از هم بیگانه اند و از آن رو نحوی خارجی و تصادفی با هم ارتباط
دارند این خصلت بیگانگی ناگزیر به عنوان چیزی واقعی پدیدار می شود .بنابراین به محض این که سرمایه
چه به دلیل ضرورت و چه از راه هوس نیازی به کارگر نداشته باشد دیگر کارگر کسی نخواهد بود در آن صورت
او کاری ندارد دستمزدی ندارد و چون فقط به عنوان کارگر و نه به عنوان موجودی انسانی موجودیت دارد راهی
جز مردن ندارد .کارگر تنها زمانی به عنوان کارگر وجود دارد که برای خود در مقام یک سرمایه وجود داشته باشد
و تنها زمانی به صورت سرمایه وجود دارد که سرمایه یی برای او موجود باشد . از آن جا که سرمایه مستقل از
او تعیین کنندهی مضمون زندگی اوست حیات سرمایه به منزله ی موجودیت و زندگی اوست ..از این رو اقتصاد
سیاسی کارگر بی کار یعنی کارگری را که بیرون از مناسبات این نوع کار باشد به رسمیت نمی شناسد
اراذل کلاه برداران گدایان بی کاران گرسنگان کارگران دوزخی و بزه کار اعداد و ارقامی هستند که برای اقتصاد
سیاسی وجود ندارد و فقط چشم های دیگران چون پزشکان قضات گورکنان پلیس قضایی غیره آن ها را می پاید
آن ها اشباحی هستند خارج از قلمرو و اقتصاد سیاسی . از دیدگاه اقتصاد سیاسی نیازهای کارگر تنها به یک
نیاز تقلیل داده شده حفظ زندگی او در طول کار و تا آن جا که از انقراض نسل کارگران جلو گیری شود .درنتیجه
دستمزد دقیقاً همان اهمیتی را دارد که حفظ و نکهداری سایر ابزار تولید مانند دیگر هزینه های سرمایه به طور
کلی تا بتواند خود را با سود باز تولید کند مانند روغنی که برای تداوم گردش چرخ ها به کار می رود لذا دسمزد
بخشی از هزینه های ضروری سرمایه و سرمایه دار را تشکیل می دهد و از این مبلغ ضروری نباید تجاوز کند
از این رو قبل از لایحه ی اصلاحی 1834 کارخانه داران انگلیسی بسیار منطقی می دانستند که مبلغی را
بابت اعانات ملی که کارگران طبق قانون فقرا در یافت می کردند از دستمزد کسر کنند یعنی اعانات را جزء
تفکیک ناپذیر دستمزد به حساب آورند تولید نه تنها انسان را چون کالا انسان کالا گونه انسان در نقش کالا
تولید می کند بلکه مطابق با این نقش او را چون موجودی از الحاظ ذهنی و جسمی نا انسان شده یعنی
کارگران و سرمایه داران اخلاق ستیز کژدیسه و خرفت می آفریند

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen