برای درک تکامل ماتریالیسم و بهتر دیدن نواقص و معایب اولیه آن, هرگز نباید از نظر دور داشت که
ماتریالیسم با علوم همبستگی دارد. و
در آغاز امر, ماتریالیسم از علم جدا بوده و من و شما جهت این فلسفه نتوانست بیک کرشمه خود را
مورد قبول قرار دهیم. و
برای اثبات صحت ماتریالیسم دیالتیک پیدایش و پیشرفت علوم ضرورت داشت. ولی این تقاضا بیس
قرن بطول انجامید, در این فاصله طولانی, ماتریالیسم تحت نفوذ علوم و بخصوص تفکر علمی قرار
گرفت علوم اختصاص و مستقل نیز هر چه توسعه یافتند ماتریالیسم را تحت تأثیر قرار دادند. و
از این لحاظ است که: ماتریالیسم در قرن گذشته مقصود قرن هجدهم است بیش هر چیز ماشینی
مکانیست؛ بود زیرا در این دوره تنها مکانیک اثقال قانون سیستم؛ سیر کواکب, و حرکت زمین خلاصه
مکانیک وزن یا ثقل از علوم طبیعی به نتایجی رسیده بود علم شیمی هنوز بطوز کودکانه ای معتقد بقوه
سیال سوزنده بود. شیمی بیولوژی ( حیات شناسی) هنوز در ایام شباب بود ساختمان گیاه و جانور با
خامی زیادی از روی دلائل کاملاً مکانیکی مطالعه میشد. و
ماتریالیستهای قرن هجده انسان را ماشین میدانستند, همچنان که دکارت حیوانات را ماشین کار می دانست
انگلس ماتریالیسم پس از ایندوره زمستانی که باید آن را با قرون وسطای مسیحیت, برابر شمرد از تکامل
بطی و طولانی علوم بیرون پیدید می آید. و
بزرگترین خطای این دوران آنستکه جهان را بمنزله دستگاه ماشینی بزرگ میدانند و همه چیز را بر حسب
قوانین مکانیک میسنجد بظاهر تکامل را یک حرکت ماشینی ساده می پنداشتند و حساب می کردند که هر
حادثه ای دائماً تکرار میگردد. صورت ماشینی موجودات را میدیدند ولی صورت زنده آنها را نمیدندند. از
همین رو این ماتریالیسم را مکانیک یا ماشینی میگویم. و
یک مثال بزنیم. فکر را چگونه توجیه میکردند؟ به این شکل فکر از مغز می تراود همچنانکه صفراء از
جگر! وماتریالیسم مارکس بر عکس سلسله معلومات دقیقی بدست میدهد. افکار ما تنها از مغز تراوش
نمیکند. باید دید چرا ما بپاره ای عقاید بیش از دیگر آنها رغبت داریم اینجاست که آشکار میگردد که میحط
اجتماع و امثالهم. افکار ما را گلچین میکند. حال آنکه ماتریالیسم مکانیکی مغز را فقط بمتزله یک دستگاه
ماشینی میپندارد. و
اینکه پدیده های شیمیائی و عضلانی و عواملی از این نوع منحصراً با مکانیک انطباق داده شده گواینکه
قوانین مکانیک تأثیر قطعی در آنها داشته باشد, و یا آنکه قوانین عالتیری جایگزین مرتبه مکانیک گردد
از محدودیت افکار مخصوص و اجتناب ناپذیر دوره ماتریالیسم کلاسیک فرانسه ناشی شده است. و
این اولین خطای عمده ماتریالیسم قرن هجده بود. نتایج اشتباه آن بود که تاریخ مفهوم کامل خود را از دست
می دهد به این معنی که تکامل تاریخی و مترقی معنای خود را از دست می دهد این ماتریالیسم تصور
میکرد که جهان تکامل نداشته تاریخ تکرار میشود و برای انسان و حیوان هم تکامل وجود ندارد. و
این ماتریالیسم با کمی ظرفیت خود تا حدی برای جهان قائل به نشو و نما بوده و تا حدی هم دنیا را از ماده
قابل تکامل تاریخی میداند. این با پایه علوم طبیعی و روش متافیزیک در آن عصر متناسب بود یعنی طبق
نتایج این اسلوب جنبه متدد دیالکتیکی پیدا میکرد این ماتریالیسم طبیعت را اسیر یک حرکت دائمی
میدانست ولی این حرکت بما بر مفهوم آنروز پر گاروار بود, یعنی که از جای خود حرکت نداشت و همواره
نتایج یکسانی از آن حاصل میشد( فریرباغ ) این دومین اشتباه این ماتریالیسم شمرده میشود. و
سومین خطا این بود که آن فلسفه از هر چیز بیشتر خاصیت مشاهده داشت و به نقش عمل انسان در جهان
و اجتماع توجه کافی نداشت ماتریالیسم مارکس بما می آموزد که تنها نباید دنیا را تفسیر کرد بلکه باید آنرا
تغییر شکل دهد. و
انسان تاریخ عامل مؤثری است که توانائی دادن تغییرات را دارد. عمل کمونیست های روس نمونه بارزیست
از عمل انسان که نه تنها در ایجاد شروع و کامیابی انقلاب قدرت بخرج میدهد بلکه از 1918 ببعد سوسیالیسم
را در میان مشکلات عظیم پایدار و استوار نگهدارد. و
ماتریالیسم قبل از مارکس این نحوه عمل انسان را استنباط نمیکرد. و در ایندوره گمان میرفت که انسان
محصول میحط میباشد. حال آنکه مارکس بما یاد میدهد که میحط ساخته انسان است. بنابراین انسان محصول
انسان است نه میحط, چنانچه میحط به انسان فشار می آورد باید میحط و اجتماع را تغییر داد یعنی که میتوان
خود را تغییر داد. و
پس ماتریالیسم قرن هجده کاملاً جنبه مشاهد داشته, زیرا از تکامل تاریخی اشیاء بی خبر بوده است, و چاره
هم جز این نبود, زیرا که اطلاعات علمی در زمینه شناخت جهان و موجودات, از آنچه که روش پوسیده
ماوراء ائطبیعه متافیریک داشت چیز بیشتری دارا نبود
ماتریالیسم با علوم همبستگی دارد. و
در آغاز امر, ماتریالیسم از علم جدا بوده و من و شما جهت این فلسفه نتوانست بیک کرشمه خود را
مورد قبول قرار دهیم. و
برای اثبات صحت ماتریالیسم دیالتیک پیدایش و پیشرفت علوم ضرورت داشت. ولی این تقاضا بیس
قرن بطول انجامید, در این فاصله طولانی, ماتریالیسم تحت نفوذ علوم و بخصوص تفکر علمی قرار
گرفت علوم اختصاص و مستقل نیز هر چه توسعه یافتند ماتریالیسم را تحت تأثیر قرار دادند. و
از این لحاظ است که: ماتریالیسم در قرن گذشته مقصود قرن هجدهم است بیش هر چیز ماشینی
مکانیست؛ بود زیرا در این دوره تنها مکانیک اثقال قانون سیستم؛ سیر کواکب, و حرکت زمین خلاصه
مکانیک وزن یا ثقل از علوم طبیعی به نتایجی رسیده بود علم شیمی هنوز بطوز کودکانه ای معتقد بقوه
سیال سوزنده بود. شیمی بیولوژی ( حیات شناسی) هنوز در ایام شباب بود ساختمان گیاه و جانور با
خامی زیادی از روی دلائل کاملاً مکانیکی مطالعه میشد. و
ماتریالیستهای قرن هجده انسان را ماشین میدانستند, همچنان که دکارت حیوانات را ماشین کار می دانست
انگلس ماتریالیسم پس از ایندوره زمستانی که باید آن را با قرون وسطای مسیحیت, برابر شمرد از تکامل
بطی و طولانی علوم بیرون پیدید می آید. و
بزرگترین خطای این دوران آنستکه جهان را بمنزله دستگاه ماشینی بزرگ میدانند و همه چیز را بر حسب
قوانین مکانیک میسنجد بظاهر تکامل را یک حرکت ماشینی ساده می پنداشتند و حساب می کردند که هر
حادثه ای دائماً تکرار میگردد. صورت ماشینی موجودات را میدیدند ولی صورت زنده آنها را نمیدندند. از
همین رو این ماتریالیسم را مکانیک یا ماشینی میگویم. و
یک مثال بزنیم. فکر را چگونه توجیه میکردند؟ به این شکل فکر از مغز می تراود همچنانکه صفراء از
جگر! وماتریالیسم مارکس بر عکس سلسله معلومات دقیقی بدست میدهد. افکار ما تنها از مغز تراوش
نمیکند. باید دید چرا ما بپاره ای عقاید بیش از دیگر آنها رغبت داریم اینجاست که آشکار میگردد که میحط
اجتماع و امثالهم. افکار ما را گلچین میکند. حال آنکه ماتریالیسم مکانیکی مغز را فقط بمتزله یک دستگاه
ماشینی میپندارد. و
اینکه پدیده های شیمیائی و عضلانی و عواملی از این نوع منحصراً با مکانیک انطباق داده شده گواینکه
قوانین مکانیک تأثیر قطعی در آنها داشته باشد, و یا آنکه قوانین عالتیری جایگزین مرتبه مکانیک گردد
از محدودیت افکار مخصوص و اجتناب ناپذیر دوره ماتریالیسم کلاسیک فرانسه ناشی شده است. و
این اولین خطای عمده ماتریالیسم قرن هجده بود. نتایج اشتباه آن بود که تاریخ مفهوم کامل خود را از دست
می دهد به این معنی که تکامل تاریخی و مترقی معنای خود را از دست می دهد این ماتریالیسم تصور
میکرد که جهان تکامل نداشته تاریخ تکرار میشود و برای انسان و حیوان هم تکامل وجود ندارد. و
این ماتریالیسم با کمی ظرفیت خود تا حدی برای جهان قائل به نشو و نما بوده و تا حدی هم دنیا را از ماده
قابل تکامل تاریخی میداند. این با پایه علوم طبیعی و روش متافیزیک در آن عصر متناسب بود یعنی طبق
نتایج این اسلوب جنبه متدد دیالکتیکی پیدا میکرد این ماتریالیسم طبیعت را اسیر یک حرکت دائمی
میدانست ولی این حرکت بما بر مفهوم آنروز پر گاروار بود, یعنی که از جای خود حرکت نداشت و همواره
نتایج یکسانی از آن حاصل میشد( فریرباغ ) این دومین اشتباه این ماتریالیسم شمرده میشود. و
سومین خطا این بود که آن فلسفه از هر چیز بیشتر خاصیت مشاهده داشت و به نقش عمل انسان در جهان
و اجتماع توجه کافی نداشت ماتریالیسم مارکس بما می آموزد که تنها نباید دنیا را تفسیر کرد بلکه باید آنرا
تغییر شکل دهد. و
انسان تاریخ عامل مؤثری است که توانائی دادن تغییرات را دارد. عمل کمونیست های روس نمونه بارزیست
از عمل انسان که نه تنها در ایجاد شروع و کامیابی انقلاب قدرت بخرج میدهد بلکه از 1918 ببعد سوسیالیسم
را در میان مشکلات عظیم پایدار و استوار نگهدارد. و
ماتریالیسم قبل از مارکس این نحوه عمل انسان را استنباط نمیکرد. و در ایندوره گمان میرفت که انسان
محصول میحط میباشد. حال آنکه مارکس بما یاد میدهد که میحط ساخته انسان است. بنابراین انسان محصول
انسان است نه میحط, چنانچه میحط به انسان فشار می آورد باید میحط و اجتماع را تغییر داد یعنی که میتوان
خود را تغییر داد. و
پس ماتریالیسم قرن هجده کاملاً جنبه مشاهد داشته, زیرا از تکامل تاریخی اشیاء بی خبر بوده است, و چاره
هم جز این نبود, زیرا که اطلاعات علمی در زمینه شناخت جهان و موجودات, از آنچه که روش پوسیده
ماوراء ائطبیعه متافیریک داشت چیز بیشتری دارا نبود
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen