Montag, 26. Oktober 2015

اساساً شما ملاحظه کنید

آیا ولایت فقیه رهبر ایران در کارها ولی فقی خود استخاره می کرد؟ شما هیچ شنیده اید که ولی فقی
ایران استخاره کرده باشد؟ 1؛ ممکن است بگویید او ولایت فقیه مردم ایران بوده و هست؟ و همه چیز
را می دانست و احتیاج به استخاره نداشت. من هم او را می گزارم بکنار. آیا پس از مرگ خمینی
ولایت فقیه رهبر ایران اصحابش در کارها ی خود استخاره می کردند, یا می نشستند و عقلها و
فهمهای خود را بکار می انداختند و با هم شور می کردند؟ آیا کدام یکی از اینهاست؟
اگر بنا بود مردم کارهای خود را با استخاره راه اندازند و نیک و بد و سود و زیان را با استخاره
تشخیص دهند چرا خدا به ایشان عقل می داد؟ عقل برای همین است که مردم نیک و بد و سود و زیان
خود را با آن تشخیص دهند. و
تو گویی کتاب ولایت فقیه رهبر ایران فال است که پیاپی باز کنند و ببینند فلان کار خوب خواهد در
آمد یا بد؟ بجای آنکه به احکام ایدئولوژی ولی فقی رهبر ایران عمل کنند آنرا کتاب فال گردانیده اند. و
از همه چیز استفاده می کنند. و
شنیدنی است که منت هم می گزارند: برویم با خدا هم شور کنیم؛ تو گویی خدا در آنجا نشسته که فلان
حاجی ایرانی برود و شور کند: خدایا معامله قند شکر بکنیم یا نه؟
فلان خان برود و اجازه بخواهد: خدایا دختر را به شوهر بدهم یا نه؟.. ببینید اینها شایسته شأن خداست؟
اگر یک پسر با پدرش این رفتار را کند, زود بیاید و بپرسد آقا جان آب بخورم یا نه ؟.. آقاجان نان بخورم
یا نه؟.. آن پدر عصبانی شده تشر خواهد به پسر زد: پسرک مگر خودت شعور نداری؟ پس خدا آن شعور
را برای چه به تو داده؟ کاری را که به خودتان شایسته نمی شناسید به خدا شایسته می شناسید. و
تنها خدا می داند که این استخاره چه صدمه هایی به مردم ایرانی زده است. هزارها دختر ایرانی که
خواستکار خوب داشته پدر احمقش چون پایبند استخاره بوده و استخاره خوب نیامده دختر بدبخت گردیده.و
هزارها مرد که در کارهای خود بجای آنکه عقل و فهم را بکار اندازد و سود و زیان آنها را درک کند
اختیارش را به دست دانه های تسبیح داده و خود را و خاندانش را به فلاکت انداخته. و
یک شخص دوکاندار شیرازی همین بلا سرش آمده؟ آقا قربانت بروم, شما از سرگذشت من خبر می دهید
شما اگر ادعای نبوت کنید من باید بپذیرم. اینها که شما می گویید سرگذشت من است. همین بلا بسر خود
من آمده. اجازه بدهید برایتان نقل کنم: و
شغل من در اینجا اجاری داری است یک ده کوچکی در نزدیکی های کازرون اجاره کرده ام. الان هم
می خواهم بروم آنجا. دوسال پیش پارچه ده آباد بود. صاحبش می خواست به من اجاره دهد. رفتیم و گفتگو
کردیم و قرار شد برویم و اجاره نامه بنویسیم یک نفر هم می خواست با من شریک شود. دور از جناب, و
خر مقدسی به کله من زد با خود گفتم: بهتر است با خدا هم شور کنیم؛ آخوندی هست مدعی است که
استخاره های او همه اش راست می آید. رفتیم پیش او . از کتاب ولایت فقیه رهبر ایران استخاره کرد و گفت
مشهدی ایدئولوژی عذاب آمد , بسیار بد است. من مجبهور شدم معامله را ول کردم. آن شریکم طالب شد که
خودش تنهایی اجاره کند. او هم رفت و استخاره کرد. برای او بسیار خوب آمد. رفت معامله را تمام کرد و
دوسه ماه نگذشت که غله رو به ترقی گذاشت و الان آن شخص از برکت همان معامله دارای سیصد میلیارد
تومان ثروت شده. اتومبیل خریده باغ های زیادی خریده و چند ویلاء و خانه ساخته و لباس های شیک
می پوشد شب و روز در عیش و خوشگذارانی است. بچه های من هر وقت که بچه های او را در اتومبیل
شخصی پدرشان می بینند می آیند در خانه و به من ایراد گرفته می گویند: پس چرا شما اتومبیل نمی خرید؟
می گویند: او اجاره دار است شما هم اجاره دارید پس چرا او اتومبیل دارد باغ دارد شما ندارید؟ بدبخت
بچه های من نمی دانند که پدر مرا استخاره در آورده است. و
بارها به خدا گله کرده می گفتم خدایا مگر من بنده تو نبودم؟ مگر بتو اطاعت نمی کردم؟ پس چرا آن معامله
 را برای من صلاح ندانستی؟ چرا راضی نشدی که بچه های من هم سوار اتومبیل بشوند و دلخوش باشند؟
بارها این ایراد را می گرفتم. و
روزی رفتم پیش همان آخوند این حرفها را پیش او زدم. گفت به کارهای خدا ایراد نباید گرفت. یقین صلاح
تو نبوده که ثروتمند شوی. شاید اگر ثروتمند شده بودی طغیان می کردی مرتکب معصیت می شدی خدا در
کتاب ولایت فقیه رهبر ایران می فرماید بسیاری از بندگان من هستند که اگر مستغنی شوند طغیان خواهند کرد

گفتم: آقا آخوند مگر شریک من که استخاره برایش خوب آمد طغیان نکرده؟ مرتکب معصیت نمی شود؟ الان
او هر شب در یک باغی با رفقای خود بساط تریاک قمار و عرق می گسترد, هر شب جنده بازی می کند, با
زور پول دخترهای معصوم را فریفته به راه فحشا می کشد, پس چرا خدا نخواست او را از طغیان حفظ کند؟
این چه سری است؟
از این حرف من بدش آمد. ولی باز بنای نصیحت را گزارده گفت: آقا مشهدی, کارهای خدا را نمی شود فهمید
بلکه شما مقرب در گاه او هستید و خواسته است که شما را از معاصی حفظ کند تا خانه آخرتتان آباد باشد ولی
آن یکی را نخواسته و او را بسر خود رها کرده. این مقام بلندی است که خدا بنده خود را بسر خود رها نکند؟

آن وقت شروع کرد برای من حدیثها خواند. دلیل آورد که ائمه ما همیشه دعا می کردند که خدا آنها را بسر خود
رها نکند. یک عبارت ایدئولوژی ولایت فقیه رهبر ایران هم خواند که در یادم مانده: ولا تکلنی الی نفسی ابداً

با این حرفها سر مرا پیچاند. ولی راستش را بگویم عقده از دل من بیرون نمی رفت. با خود می گفتم: چه شده
که من بنده مقرب خدا هستم و او نیست. من اگر بنده مقرب خدا هستم خدا می خواست به من ثروت دهد آن وقت
از طغیان هم حفظ کند. مگر آدم که ثرتمند شد مجبور است طغیان کند؟ از کجا معلوم که اگر من ثروتنمد بودم
دست بینوایان نمی گرفتم, به مردم احسان نمی کردم؟
اینها همیشه در قلب من بود. از شما چه پنهان, در عالم خود از خدا رنجیده گاهی هم سخنان بی ادبانه می گفتم
ولی حالا می بینم موضوع ربط به خدا نداشته. هر چه بوده از نا فهمی خودم بوده. ولی من هم گناه نداشتم. خدا
از تقصیر من بگذارد. و
من نمی دانم امروز آفتاب از کجا در آمده. امروز بخت با من یاری کرده که شما را پیدا کرده ام. این حرفها را
که شما می گویید باید با آب طلاء نوشت. تعجب من در آن است که چرا علمای ما اینها را نفهمیده اند؟
من نیز در جواب به سخنان آن آقا مشهدی گفتم: علمای شما چه چیز را تا حال فهمیده اند که اینها را بفهمند. و

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen