Freitag, 29. Juli 2016

Der Türkische Präsident Mustafa Kemal Atatürk


                                1881 - 1938
Der Türkische Präsident Mustafa Kemal Atatürk
(1881-1938 ) führte nach dem Zusammenbruch des Osmanischen Reiches
(1919) in seinem Land tief greifende Reformen durch, zu denen auch die
Befreiung des öffentlichen Lebens von Religiöser Bevormundung zählte.
Er verbot Religiös motivierte Bräuche wie das Tragen des Kopftuchs in der
Öffentlichkeit und die bis dahin weit verbreitete Vielehe, setzte das islamische
Recht (Scharia) außer Kraft und suchte die Gleichstellung der Frau mit dem
Mann durchzusetzen.

ماتریالیسم دیالکتیک و ایدئولوژی ها, اا

                                                                 صفحه دوم
                                      پنجم - عمل و عکس العمل عوامل ایدئولوژیک
                                                             ششم - متود تحلیل دیالکتیکی
                                                          هفتم - لزوم مبارزه ایدئولوژیک
                                                                                  هشتم - نتیجه
پنجم - عمل و عکس العمل عوامل ایدئولوژیک : با امثله ای که برای وجدان غلط و صحیح آورده شد
معلوم گشت که نمی باید همیشه افکار را فقط زاده شرائط اقتصادی شمرد و قدرت ایدئولوژی را ندیده
گرفت. چنین شیوه ای توجیه پسندیده مارکسیسم نخواهد بود. و

در پایان کلام میتوان گفت که بتحقیق افکار محصول اقتصادیات می باشد و بخودی خود نیز تأثیرات و
کارهائی می کند. و
بنابر استنباط مادی تاریخ, عامل قطعی در تاریخ, تولید و تجدید زندگی مادی است.  و مارکس, هیچگاه
پا را از این فراتر نگذاشته است, ولی اگر گفته شود که فقط عامل اقتصادی پدید آورنده تاریخ است, مسئله
تا حدی بیمنی, و کلی می شود. وضعیت اقتصادی بنیان تاریخ می باشد. منتها سایر قسمتهای که در صفحه
بالا قرار دارند بنوبه خود در مبارزات تاریخی موثر هستند و در مواردی هم بصورت عامل قطعی در
میآیند عمل و عکس العمل کلیه این عوامل است که جریان اقتصاد را بطرف معینی میکشاند گوئی یک امر
جبری این جریان را بسوی گروهی از حوادث می راند. و

                                                 یک - انگلس: تحقیقات فلسفی
مشاهده می شود که باید همه چیز را بررسی کرد و تنها بسراغ معنای اقتصاد نرفت, درست است که, در
مرحله نخست, این موضوع منشاء سایر مسائل است, ولی هیچوقت نباید فکر کرد که تنها علت است. و

ایدئولوژی در عین حال که انعکاس شرائط اقتصادی هستند نتایج آنهم می باشد و رابطه این دو امر برساده
نیست. زیرا همواره ملاحظه می شود که ایدئولوژیها نیز روی علت  و ریشه خود عمل متقایله دارند. و

هر گاه جنبش های توده ای فرانسه را از تاریخ 6 فوریه 1934 مورد مطاله قرار دهیم این نکته از دو جهت
بر ما روشن میشود. و
یک - گروهی می گویند این جریان وابسته به بحرانهای اقتصادی است. این توجیه ماتریالیستی ولی یکجانبه
است. در این توجیه فقط یک مسئله بحساب آورده میشود آن هم مسئله اقتصادی است یعنی. و
                                                 بحران
دو- این استدلال در یک قسمت صحیح است ولی باین شرط که درتوجیه خود تفکراشخاص را هم بگنجانیم
یعنی ایدئولوژی را زیرا که در این جریان افکار ضد فاشیستی مردم هم دخالت دارد و این خود عامل
ایدئولوژیک این جنبش است. ضد فاشیست بودن مردم معلول همان تبلیغاتی است که جبهه ملی را بوجود
آورد. قطعی است برای مفید واقع شدن این تبلیغات زمینه مناسبی هم لازم بوده است. باین ترتیب که این
نتایج را در سال 1932 نمیشد گرفت. روی هم رفته بر ما معلوم است که چگونه این جنبش توده ای نیز در
دنباله مبارزه اجتماعی خود برروی اقتصاد جامعه تاثیر می کند. و

در این مثال ملاحظه می کنیم ایدئولوژی که انعکاسی از جامعه است بنوبه خود علتی برای حوادث و
امورمیشود. و
                              توسعه سیاست: قضاوت, فلسفه, مذهب, ادب, هنر.. و
متکی بر وسعت اقتصادیات است. ولی اینها نیز, بر روی یکدیگر تاثیر می کند, همچنان که برروی
اقتصاد موثر خواهند بود. نه باین شکل که وضع اقتصادی تنها عامل و علت موثر بوده باقی حالت
مفعولی پیدا می کنند, بلکه, برعکس, این ها برروی پایه احتیاجات اقتصادی عمل و عکس العمل
 دارند. یک - و

                                               بر این منوال باید دانست
حتی بنیان حق تورات و جانشینی, یا فرض تساوی در زمینه توسعه خانواده میتواند بر اصل اقتصادی
استوارباشند و گرنه مشگل میتوان اثبات کرد که, مثلاً آزادی کامل وصیت در انگلستان و محدودیت
زیاد وصیت در فرانسه باتمام مختصاتشان علل اقتصادی دارند, ولی این هر دو قسمت عمده ای که
عبارتست از توزیع ثروت روی اقتصادیات تأثیر می کند. دو - و
برای اینکه مثال زنده ای بیاوریم. مسئله مالیاتها را در نظر بیاوریم همه ما در باره مالیاتها یکسان فکر
نمی کنیم. و

ثروتمندان برای شانه خالی کردن از زیر مالیات, طرفدار مالیاتهای غیر مستقیم و مالیاتهای تصاعدی
می باشد. پس فکری که ما در باب موضوع مالیات داریم بستگی دارد بشرائط اقتصادی ما یعنی شرائطی
که بوسیله سرمایه داری ایجاد و بر ما تحمیل شده استک ثروتمندان خواستار حفاظت برتری خود هستند
و برای حفظ تحمیلات کنونی و برقراری قوانین و مقررات مفید بحال خودشان, مبارزه می کنند. باین
ترتیب اینگونه قوانینی که ناشی از افکار است, برروی اقتصاد نیز عمل متقابله داشته. تجارت کوچک
و صنعتگر و اهل حرفه را نابود می کند و بتمرکز سرمایه میدان میدهد. و

در نتیجه مشاهده میکنیم که شرائط اقتصادی موجد افکار, و افکار نیز موجد شرائط اقتصادی دیگری
میشود. ایدئولوژیها را همواره بر اساس این روابط و این فعل وافعالات بایستی مطالعه کرد. باز هم باید
تکرار کرد, که حوائج اقتصادی, پایه جمله این امور شناخته میشود. و

بر ما واضح است که نویسندگان و متفکرین مامور تبلیغ و انتشار یا دفاع و تقویت ایدئولوژی های معینی
هستند. افکار و نوشته ایشان بصورت حکایات و داستان های ساده پخش میشود, ولی اگر بکنه آن پی ببریم
خواهیم دید که دارای ایدئولوژی معینی هستند. این بررسی دارای لطف و دقت مخصوصی استکه باید با
کمال احتیاط و باریک بینی صورت گیرد. ما شیوه ای برای این بررسیها و تحمیل ها بدست میدهیم که در
عین کمک مفید برای سلوب ماتریالیسم دیالکتیک قرار داشته باشد. منتها باید دقت وافی داشت که این شیوه
را بطرز ماشینی بکار نبریم و جبیزی که قابل تحلیل ما نباشد بزور تحلیل نکنیم. و

                                                  شیوه تحلیل دیالکتیکی
برای اینکه متود دیالکتیک ببهترین وجهی بکار رود باید خیلی چیزها را شناخت و اگر از موضوع آن
غافل باشیم بایستی بطور دقیق آنرا بیاموزیم و گر نه قضاوتهای ما صورت حقیقی و منظمش را از دست
خواهد داد. و
برای تحلیل دیالکتیک یک کتاب با یک قصه ادبی, اکنون شیوه ای بدست شما میدهیم که بتواند در سایر
موارد هم بکار ببرید. و
الف - نخست باید به محتویات کتاب یا قصه ای که تحلیل خواهیم کرد توجه کنیم آنرا از مسائل اجتماعی
جدا کنیم زیرا خر چیزی که ما بخواهیم بمبارزات طبقاتی و شرائط اقتصادی بستگی ندارد. و
تأثیرات ادبی هم وجود دارد که بایستی بدان توجه داشت. باید دید که این کتاب به چه مکتب ادبی تعلق
دارد. متوجه تکامل داخلی ایدئولوژیها باشیم در ضمن مطاله بر داشتن یک خلاصه از موضوع قابل تحلیل
و یادداشت نکات موثر لازم است. و
ب - باشخاص اجتماعی که قهرمان داستان هستند ملاحظه کنیم. طبقه ای را که این اشخاص بدان تعلق
دارند بشناسیم, کار آنها را بررسی کنیم و به ببنیم آیا میتوان بشکلی سرگذشت کتاب را به یک نظر
 اجتماعی مربوط کرد. و
هر گاه این عمل ممکن نبود و بطریق معقول امکان نداشت, از تحلیل دست برداشتن خیلی بهتر از ساختن
تعبیرات است, هرگز نباید تفسیری را ختراع کرد. و
پ - وقتی طبقه یا طبقاتی که در داستان بازی میکنند معلوم شد باید مسائل اقتصادی را مورد ملاحظه
قرار داد, باین معنی که طریقه تولید یا وسائل تولید, در زمانی که موضوع واقع میشود, چگونه بوده است
مثلاً هر گاه واقعه در زمان ما باشد دوره اقتصاد سرمایه داری است. امروزه قصه ها و رمانهای بسیاری
در مذهب کاپیتالیسم نوشته میشود و با آن مبارزه میکند. ولی برای مبارزه با کاپیتالیستها دو طریق موجود
است. و
یک - طریقه انقلابی و پیشرو دو - طریقه ارتجاعی که میخواهد بشریت را بعهود گذشته برگرداند: در
رمانهای امروزی مبارزه رائج سرمایه داری بیشتر باین صورت است که همیشه تأسف دوره های پیش را
بخورند. و
ث - وقتی باین نکات رسیدیم. آنوقت میتوانیم ایدئولوژی کتاب را بشناسیم باینمعنی که بافکار, احساسات و
طرز تفکر مولف راه یابیم. و
در ضمن مطالعه و بررسی ایدئولوژی باید فهمید کتاب چه نقشی را بازی می کند و در مغز خوانندگان
خود چه اثری می گذارد. و
ث - آنوقت خواهیم توانست نتیجه کتاب را پس از این تحلیل خلاصه کنیم. و بگوئیم برای چه نوشته شده
است و علت نشر آن در این زمان چیست. و
این متود: با در نظر داشتن کلیه مسائلی که تا اینجا مطالعه کرده ایم مفید واقع میشود. این را خوب باید
فهمید که دیالکتیک همانطور که جهان بینی خاصی بما میدهد: همانطور هم خواستار شناسائی صحیح
امور ست تا بتوان از مورد معینی صحبت و یا آنرا تحلیل کرد. و

اکنون که دانستیم متود ما چیست باید در مطالعات خود زندگی مبارزجویانه خود و تغییراتی که بدان دست
میدهد دقت و کوشش داشته باشیم که همه چیز را برحسب حرکت و تغییر نگاه کنیم به بحالت ثابت و
بیحرکت  و بعلاوه هر چیزی را از کلیه جوانب آن ملاحظه کنیم نه از یکسو خلاصه در همه چیز و در
همه جا با فکر دیالکتیکی بررسی مطالع کنیم. و
     
                                          هفتم- لزوم مبارزه ایدئولوژیک
اکنون ما میدانیم ماتریالیسم دیالکتیک یعنی شکل نوین ماتریالیسم که بدست مارکس و انگلس پی ریزی
شده است چیست: و نیز میدانیم که این ماتریالیسم است که بوسیله لنین توسعه یافته است. در این کتاب
تا آنجا که توانسته ایم از متون مارکس و انگلس یاری خواسته ایم ولی از ذکر این نکته نا گزیریم که
بخصوص بایستی اثر فلسفی لنین را مطالعه کرد امروزه مارکسیسم بدون لنینیسم ارزش واقعی خود
را نمی تواند نشان دهد. و
مارکسیسم لنینیسم و ماتریالیستی دیالکتیک تفکیک شدنی نیستند. ماتریالیستی دیالکتیک بما مجال میدهد
که بوسعت, بقدرت  و بمنافع سرشار مارکسیسم لنینیسم دست یابیم. و
این موضوع ما را باین نکته میرساند که یک فرد مبارز در صورتی به اسلحه ایدئولوژیک مجهز میشود
که به گلیه این اصول آشنا گردد. و
دنیای بورژوازی چون بدین معنی واقف است کوشش می کند, ایدئولوژی مخصوص خود را, بهر وسیله
که میشود, وجدان کارگران سوخ و نفوذ دهد. چون میداند که در بین مباحث عمده مارکسیم

                 یک - این قسمت بخصوص در کشور ایران واحد اهمیت حیاتی است . و
لنینیسم, مردم از همه کمتر بمفهوم ماتریالیسم دیالکتیک وقوف دارند در این مورد سکوت میکنند. مشکل
میتوان باور کرد که فرهنگ دولتی از این متود و شیوه تحقیق غافل و بیخبر باشد. چیزی که باعث میشود
فلسفی بر اسلوب یکصد سال پیش آموحته شود همان تعهد علمای بورژوازی است. و

اگر سابقاً, اسلوب متافیزیک بر شیوه دیالکتیک تسلط و برتری داشت همانطور که دیدیم: علتش جهل
عمومی بود. امروزه در پر تو ترقیات علمی معلوم شده است که اسلوب ماتریالیست دیالکتیک تنها اسلوبی
است که بامبانی علمی تطبیق میکند و خیلی افتضاح آور است . و
دانشکده های ما بفرزندان ما سبک تفکر فرسوده و باطلی تدریس میشود که سوای جهل مبنائی نداشته
است. و

حتی علماء ناچار میشوند: در مطالعات تخصصی خود: در پاره ای موارد خواه ناخواه از موازین
دیالکتیک مدد بخواهند و گر نه ادامه تحقیق و آزمایش با نحوه تفکری که بدانها آموخته شده یعنی اسلوب
تفکر متافیزیکی امکان پذیر نیست. و

اگر علمای بزرگی از قبیل پاستور و برانلی که از ایده آلیستها و یکتاپرستان بوده اند دارای سنخ تفکر
دیالکتیکی میبودند! چه پس کمکها و ترقیات عمده تری که میتوانستند بعلوم و عالم بشری بدهند. و

بورژوازی علاوه بر این جنگ که مارکسیسم لنینیسم را با سکوت برگزار می کند برای مبارزه با
جنبش کارگری اقدامات دیگری هم میکند چنانکه در این ایام تئوریسین های تازه وارد و نوزادی پیدا
میشوند که خود را مارکسیست میشمرند و می خواهند باصطلاح خودشان مارکسیسم را احیاء و جوان
کنند. و
در اینگونه مبارزات مخصوصاً مسائلی از مارکسیسم را انتخاب میکنند که بخوبی روشن و باز نشده
است, مثلاً فلسفه ماتریالیسم و بدان وسیله سیر نهضت را کند و یا منحرف می کنند. مثلاً کسانی یافت
میشوند که میگویند مارکسیسم از لحاظ عمل انقلابی صحیح است, ولی فاقد جنبه عمومی جهانی میباشد
می گویند که میتوان کاملاً مارکسیست بود بی آنکه بقبول فلسفه مادی تن در داد. و
اقدامات خرابکارانه از این قبیل و باشکال مختلف صورت میگیرد, آنهائی که همیشه دم از مارکسیسم
میزنند میخواهند اصل مارکسیسم را خراب کنند و افکاری را در آن نفوذ دهند که غیر از مارکسیسم
باشد, یعنی خالی از فلسفه مادی باشد. در گذشته از این قبیل اقدامات زیاد شده است. برای مبارزه با
همین فعالیتها بود که لنین کتاب ماتریالیسم وامپی ریو کری تی سیسم را تألیف کرد. و
در عصر کنونی که عصر رواج مارکسم می باشد این گونه شبئات روبفزونی نهاده است. اینجاست
که فلسفه مارکسیسم یعنی ماتریالیسم را باید بخوبی آموخت تا بتوان از چهره مخالفین و دشمنان
مارکسیسم نقاب برداشت. و

                                                              نتیجه
خوشبختانه, چند سالی است که مخصوصاً طبقه کارگر فشار زورمندی بطرف مسائل مارکسیستی آورده
است و بفرا گرفتن فلسفه ماتریالیستی رغبت روز افزونی نشان می دهد, علت این امر آنستکه طبقه
زحمتکش بحقانیت و درستی دلائلی که ما در آغاز کتاب آورده ایم پی برده است. کارگران برطبق
آزمایش های شخصی خود, بلزوم تطبیق تئوری باعمل و دامنه دادن بمطالعات تئوریک وقوف حاصل
کرده اند البته این کوشش تا حد امکان باید ادامه پیدا کند. وظیفه و نقش هر مبارزی آنستکه این جریانرا
تقویت کند, بجهت صحیح براند, و ماهیت آن را صحت بخشد, باید خوشحال بود که دانشکده کارگری
پاریس امروز بام دانشکده نوین معروف شده است. و
به هزاران هزار انسان مفهوم ماتریالیسم دیالکتیک را آموخته است و چنانچه بدین طریق پیش برویم
به بورژوازی می توان نشان داد که راه علم کدامست. این مسئله وظیفه ما را نیز مشخص می کند باید
مطالعه کرد. مارکسیسم را باید یاد گرفت و بهمه کس یاد داد. بموازات مبارزه ای که در خیابانها و در
محل کار صورت میگیرد وظیفه هر مبارزی آنستکه این مبارزه ایده ئولوژیک را در همه جا بعهده
گیرد. و

وظیفه ما آنستکه از ایدئولوژی خود در برابر حمل مختلف دفاع کرده و سپس بحمله متقابله پردازیم تا
ایدئولوژی بورژوازی را خراب و ویران و از وجدان کارگرها ریشه کن کنیم ولی برای برتری یافتن
در این مبارزه باید مسلح شد, فرد مبارز باید بشناسائی و درک ماتریالیسم دیالکتیک مسلح باشد. و

در شرائط کنونی بزرگترین وظیفه ما برقراری جامعه بی طبقات است تا در آن جامعه هیچ چیز نتواند
سد راه علم و فرهنگ شود. و

Montag, 25. Juli 2016

ماتریالیسم دیالکتیک و ایدئولوژی ها

                                                         انطباق متود دیالکتیک با ایده ئولوژی
                                                         یک- اهمیت ایدئولوژی ها برای مارکسیسم
                            دو - ایدئولوژِی یعنی چه؟ ( عامل فاکتور و شکل ایدئولوژیک ). و
                                                      سه - ساختمان اقتصادی و سیاسی ایدئولوژیک
                                                                   چهار - وجدان صادق, وجدان کتاب
                                                     پنجم - عمل و عکس العمل عوامل ایدئولوژیک
                                                                            ششم - متود تحلیل دیالکتیکی
                                                                         هفتم - لزوم مبارزه ایدئولوژیک
                                                                                                 هشتم - نتیجه
یک - اهمیت ایده ئولوژیها برای مارکسیسم
معمولاً اینطور گفته می شود که مارکسیسم عبارت از یک فلسفه مادی است که منکر نفقش افکار در تاریخ
میباشد یعنی عامل ایدئولوژی را انگار می کند و تنها به تأثیرات اقتصادی نظر دارد. و
این گفتار خطاست. مارکسیسم از نقش مهمی که فکر هنر و عقاید در زندگی بازی می کنند غافل نیست و بر
عکس اهمیت و افری با نواع ایده ئولوژیها میدهد. ما در اینجا برای پایان دادن بمطالعه اصول مقدماتی
مارکسیسم بشیوه انطباق ماتریالیسم دیالکتیک با ایده ئولوژیها میپردازیم آنوقت خواهیم دید که نقش ایدهئولوژیها
در تاریخ تأثیر عامل ایده ئولوژی و شکل ایده ئولوژی چیست؟

این قسمت مارکسیسم که مورد مطالعه ما است بیش از هر قسمتی بد فهمیده شده است دلیل آنهم این است که تا
مدتهای مدید مارکسیسم را فقط از لحاظ اقتصادی می آموخته اند. به اینطریق نه تنها مارکسیسم را از شکل کلی
خود جدا میکرده اند. بلکه اصول واقعی این فلسفه را نیز کنار میزده اند, زیرا چیزی که اجازه میدهد اقتصادی
بصورت یک  علم کامل در آید ماتریالیسم تاریخی و انطباق آن با ماتریالیسم دیالکتیک است. و

میتوان متذکر شد که اینگونه استناج ها خاصیت جهان بینی متافیزیکی ماست و رهائی از آن متوقف بر کوشش
فراوان میباشد. بازهم تکرار می کنیم تا زمانی که ما مسائل را از هم تفکیک میکنیم و یکجانبه به آنها مینگریم
دچار چنین اشتباهاتی خواهیم شد. و

تعبیرات غلطی هم که از مارکسیسم شده است بعلت آن بوده است که از نقش ایدئولوژی ها در تاریخ و زندگی
غفلت ورزیده اند. جدا کردن ایده ئولوژی ها از مارکسیسم بمنزله تفکیک مارکسیسم از ماتریالیسم دیالکتیک
است یعنی تجزیه آن از اصول خوشخبختانه چند سالی است که از نتیجه گوششهای دانشگاه کارگری پاریس و
در اثر خدمات بر جسته و کتابهای چند تن روشنفکر ( یک ) که در آن کار می کرده اند, از یکسو هزاران
هزار کارگر در این مکتب مارکسیسم را بطور صحیح شناخته اند و از سوی دیگر مارکسیسم توانسته است
مقام شایسه و والای خود را بدست آورد. و

                                 دو - ایدئولوژی یعنی چه؟ ( فاکتور اشکال ایدئولوژی ). و
                                                با چند توضیح وارد این مبحث میشویم. و
به چه چیز ما ایدئولوژیم میگوئیم؟ منظور از ایدئولوژی در درجه اول همان ( ایده - فکر) است. ایدئولوژی
مجموعه ای از افکار را میگویند که دارای شکل کلی, و تئوری, ( و قواعد ) و یا گاهی بطور ساده دارای
یک حالت ذهنی باشد. و
مارکسیسم عبارتست از یک ایدئولوژی که شکل کلی دارد و می تواند در هرباب اظهار نظر کند. ایدئولوژی
جمهوری اسلامی ایران و روحانیون ایرانی و ولایت فقیه رهبر طلبی مجموعه افکاری را می گویند که در
یکنفر جمهوری خواه وجود دارد. و

ولی ایدئولوژی بمعنای یک سلسله افکار خالس نیست که از جمله عواطف مجزا باشد, چنین پنداری
 مخصوص متافیزیسین ها است, ایدئولوژی الزاماً با احساسات علقه ها, نفرتها امیدها, و هراسها آمیخته
است در ایدئولوژی پرولتاریائی افکار مبارزه جویانه وجود دارد که در عین حال با حسن صمیمت نسبت
 به استثمار شوندگان و همزنجیر ها مخلوط است, مجموعه این خاصیت ها را ایدئولوژی می گویند. و

                            اکنون به بینیم منظور از عامل ایدئولوژیک چیست؟
انگیزه, نیرو, یا علتی که در به کار واداشتن ایدئولوژی قادر باشد, عامل ایدئولوژیک نامیده میشودمثلاً
مذاهب مانند ایدئولوژی ولایت فقیه رهبر ایران, فاکتور ایدئولوژیک هستند و ما باید بدانها توجه داشته
باشیم. و
 نظام جمهوری اسلامی ایران و روحانیون ایرانی, ادیان دارای یک نیروی اخلاقی هستند, که عمل آنها
اهمیت بسیار دارد. و

                                               منظور از شکل ایدئولوژیک چیست؟
مجموعه افکار مخصوصیکه در زمینه معینی وجود داشته باشد شکل ایدئولوژیک خوانده میشود. مذهب, و
 اخلاق, علم, فلسفه ادبیات, هنر شعر دارای شکل ایدئولوژیک هستند. و
پس اگر خواسته باشیم نقش تاریخ ایدئولوژیک را بطور کلی و باتمام شکلهائی که داشته است بررسی کنیم, و
این مطاله زمانی دست میدهد که ایدئولوژی را از تاریخ. یعنی از زندگی جماعات بشری, جدا کنیم, ولی
مطالعه و تحقیق نقش ایدئولوژی, عوامل و شکلهای آنرا باید در داخل و از ابتدای جامعه بررسی نمائیم. و

                               سه - ساختمان اقتصادی و ساختمان ایدئولوژیک
در ضمن مطالعه ماتریالیسم تاریخی دیدیم که تاریخ اجتماعات باین ترتیب در میآید. انسان بوسیله عمل خود
موجد تاریخ است, و این عمل ناشی از میل انسانی است. میل نیز از افکار سر چشمه میگیرد و دیدیم آن
چیزی که افکار آدمی را مشخص میسازد, یعنی ایدئولوژی او را بوجود میآورد, میحط اجتماعی است و
طبقاتی که در آن جامعه دیده میشود. این طبقات نیز بخودی خود محصول شرایط اقتصادی و بعبارت دیگر
طرز تولید میباشد. و

همچنین در یافتیم که بین عامل ایدئولوژی و عامل اجتماعی عامل سیاسی قرار دارد و در مبارزه
ایدئولوژیک که ناشی از مبارزه موجود در اجتماع است, عامل سیاسی بروز میکند. و
پس اگر ساختمان جامعه را بنور ماتریالیسم تاریخی مشاهده کنیم, معلوم میشود که پایه اجتماع بر اساس
اقتصاد قرار دارد, و مافوق اجتماع سازمان سیاسی و سازمان ایدئولوژیک گسترده شده است. و

ملاحظه میکنیم که بیش ماتریالیستها, ساختمان ایدئولوژیک بمنزله قله و رأس بنای اجتماع شناخته میشود
و حال آنکه ایده آلیستها قسمت ایدئولوژیک را پایه و بنای جامعه میانگارند. و
انسان در هر مرحله تولید اجتماعی, دارای روابطی مشخص لازم, و بر خلاف دلخواه میشود, روابطی که
متناسب با توسعه قوای مادی تولید تغییر میکند. مجموعه این روابط تولیدی ساختمان اقتصادی اجتماع را
بوجود میآورد. و بمنزله بنیان واقعی سازمان های قضائی و سیاسی منشاء انواع وجدانهای اجتماعی معین
میباشد: بعبارت دیگر ایدئولوژیها ناشی از همین قسمت است. طریقه تولید در زندگی مادی شاخص
پیشرفتهای اجتماعی, سیاسی و بطور کلی نماینده ترقی فکری است. و

                         بنابراین, دیده میشود, که ساختمان اقتصادی پایه و اساس جامعه است. و
                                               یک مارکس: مقدمه کتاب انتقاد از علم اقتصاد. و
حال آنکه ایدئولوژی که شامل قسمتهای مختلفه, اخلاق, دین, علم, شعر, هنر, ادبیات, میشود در رأس جامعه
قرار میگیرد. اکنون که بر حسب تئوری ماتریالیستی, دانستیم که افکار از ماده ناشی شده است. و وجود
اجتماعی ما مأخذ وجدان ماست میتوان گفت که رأس انعکاس همان پی است. و

                                                         چانچه انگلس میگوید
اعتماد و ایمان کالوینیستی, با افکار بورژوازی عصر خود جور در میآید. اصل سرنوشت مفهوم مذهبی نتائج
حاصله از دنیای تجارب آزاد و رقابت بود تا بدینوسیله شکست و موفقیت را نتوان به کار و زرنگی افراد
بستگی داد بلکه تمام این مسائل قسمت تعبیر شود قسمتی که گریز پذیرست. اگر آن ایامی را در نظر بگیریم
که تمام راههای بازرگانی و مراکز عمده تجارب قدیم عوض شده جایش را به هندوستان و انگلیس و آمریکا
می داد, و در واقع جهان دستخوش یک انقلاب تجاری شده حتی موادی که از نظر اقتصادی مقدس بود, مثل
طلاء و نقره رفته رفته ارزش خود را از دست میداد آنوقت معلوم خواهد شد که عقیده مزبور محصول فکر
یا عمل نیست بلکه بقوای اقتصادی مقتدری بستگی دارد که برای اهل زمان : و کالوین  مبلغ اصلاحات
مذهبی در فرانسه و سویس بود او در ژنویک جمهوری مذهبی ایجاد کرده. با کلیه رسوم تظاهرات مذهب
مبارزه میکرد. کالوین مروج عقیده سرنوشت و قضا و قدر بود و همه چیز را بجبر خدائی
تعبیر میکرد 1509 - 1564 شکی نیست که عرفان مشرح زمین نیز زاده شرایط تجارتی بوده است. و

                                                         ناشناس بوده است
در واقع به بینیم در زندگی اقتصادی بازرگان چه نقشی دارد؟ ما فقط شاهد رقابت بین تجار هستیم ولی
بازرگانها و بورژواها این رقابت را بمورد عمل می گذارند و در نتیجه یکعده ورشکست و یکعده بهره مند
می شوند. و
چه بسا که با هوش ترین و زیرکترین آنها در نتیجه رقابت یا بحران ناگهانی ورشکست میشوند. این بحران
یک چیز واضع و قابل پیش بینی نیست و یک پیش آمد است دیگر معلوم نیست برای چه بعضی ها که خیلی
بی دست و پا هستند میتوانند خود را تا پایان بحران حفظ کنند پس اینها بسته بسر نوشت است و همین فکر
است که بمذهب پرستان نفوذ میکند وقتی ملاحظه میشود که پاره ای در اثر شانس توفیق حاصل میکنند فکر
سرنوشت پیدا میشود تا افراد بوضع خود بسازند و بقسمتی که از جانب خداوند مقرر شده است معتقد گردند. و

این مثال نشان میدهد که چگونه شرائط اقتصادی خالق افکار و عقاید میباشد بعبارت دیگر معلوم میکند که
پایه ساختمان جامعه بر اقتصادیات قرار دارد. و
مثال دیگری بزنیم: شعور دو نفر کارگری که از لحاظ سیاسی عقب مانده هستند, یکی از آنها در کارخانه
بسیار بزرگی کار می کند که در آنجا کار مرتب و منظم شده, و دیگری در یک کارگاه کوچک. و
شکی نیست که این دو کار صاحب کار را بیک چشم نگاه نمی کنند. و
در نظر کارگر اولی صاحب کار عبارتست از یک استثمارگر خونخوار و دارای خواص کاپیتالیسم آن
دیگری ارباب را بچشم یک کارگر می نگرد منتها کارگری که راحت است و بهیچوجه او را بدیده یک دژخیم
نگاه نمیکند. و
بطور قطع زندگی کارگری آنهاست که این دو خلصیت مختلف را بآنها داده است. این مثال دارای اهمیت
بسزائی است و ما را بنکات حساس و دقیقی میرساند. و

                                              چهار- وجدان کاذب, وجدان صادق. و
گفتیم که شرائط مادی اجتماعی موجد ایدئولوژی هاست, و وجود اجتماع شاخص وجدان اجتماعی است. پس
میتوان اینطور نتیجه گرفت که هر کارگری باید ایدئولوژی پرولتاریائی داشته باشد. و
این چنین تصوری باطل است, زیرا که هر کارگری دارای وجدان کارگری نیست. باید باین نکته توجه داشت
ممکن است عده ای در شرائط مشخص و معینی همزیست باشند. ولی وجدان متفاوت داشته باشند. و برخلاف
حقیقت فکر کنند, و
                                    انگلس باین نوع وجدانها نام ( کاذب ) داده است. و
مثال: بعضی کارگرها تحت تأثیر افکاری هستند که نتیجه آن عودت یافتن بقرون وسطی است. مثل آنها که
طرفدار کار اهل حرفه هستند در اینمورد این کارگرها در اثر بینوائی دارای یک وجدان غلط شده اند: و
اینطوز فکر کاملاً انعکاس شرائط زندگی اجتماعی می باشد. منتها یک انعکاس درست و صاف نیست. و
انعکاس اغلب اوقات در وجدان مردم بصورت وارونه در میآید فقر و فلاکت اثر و انعکاس شرائط اجتماعی
میباشد ولی برای نجات از بینوائی براههای کهنه و برگشت بعقب متوسل شدن انعکاس کاذب و غلط میباشد
در این مرحله انعکاس بدو قسمت میشود یک قسمت صحیح و یک قسمت غلط. و

وجدان کارگر روحانی پرست نیز بدو قسمت می شود. قسمت صحیح آن عبارتست از فکر چاره برای بدبختی
قسمت غلط آن عبارتست از اینکه فکر میکند یکنفر روحانی میتواند دردها را درمان کند بطور خلاصه میتوان
گفت این کارگر چون ایدئولوژی درستی ندارد غلط حساب میکند چنین کارگری ممکن است در ردیف دشمنان
جانی طبقه استثمار شونده قرار گیرد اگر چه خودش هم استثمار می شود. و

بنابراین وجدان غلط عبارتست از خود گول زدن یا گول خوردن و نشناختن شرائط واقعی زندگی . و
پس میتوان گفت که ایدئولوژی انعکاس شرایط زندگی است ولی این انعکاس خود بخود نیست. و
باید توجه داشت که هر گونه اقدامی برای اشتباه وجدان ما صورت می گیرد, و کوشش ها می شود تا وجدان
ما تحت تأثیر ایده ئولوژی طبقات حاکمه قرار گیرد پرورش تعلیم و تربیت اولین چیزهائیست که وجدان غلط
بما می دهد. ارتباط ما در زندگی بقایای آداب روستائی و ابتدائی تبلیغات, مطبوعات, رادیو, نیز وجدان ما را
براه خطا می برد. و

بنابراین کار ایدئولوژیک برای مارکسیستها اهمیت و افراد وجدان غلط را باید کوبید تا بوجدان پاکیزه و
درست دسترسی یافت, چنانچه که ایدئولوژیک صورت نگیرد, این تحول و تغییر شکل امکان پذیر نخواهد بود
پس آنها که بگویند مارکسیسم همه چیز را بعهده جبر میگذارد در اشتباه هستند. زیرا در واقع ما معتقدیم که
ایدئولوژیها در جامعه نقش عمده ای را بازی میکنند و از این لحاظ باید فلسفه مارکسیسم را آموخت و فرا
گرفت تا بتوان از آن بشکل یک اسلحه قاطع و افزار مفید استفاده کرد . و

Freitag, 22. Juli 2016

شرایط اقتصادی و طبقات چگونه بوجود میآیند

                                                   یک- اولین تقسیم عمده کار
                                                    دو-اولین تقسیم بندی جامعه به طبقات
                                                   سه- دوومین تقسیم عمده کار
                                                    چهار- دومین تقسیم جامعه بطبقات
                                                    پنج- شرائط اقتصادی چگونه مشخص میشود
                                                    شش- اسلوبهای تولیدی
                                                     هفت- ملاحظات
                                 یک - افکار در زندگی ما بصورت نقشه سیاسی ظاهر میشود
            دو- جنگهای طبقاتی در پس پرده افکار بصورت نقشه های اجتماعی در می آید
                        سه- شرائط اقتصادی بشکل نقشه های اقتصادی تظاهر و بروز می کند

بطور کلی دیدیم که طبقات و مبارزات که در زمینه شرائط اقتصادی انجام می گیرد قوای محرکه تاریخ
محسوب میشود. باین ترتیب که انسان دارای افکاری است که محرک او شمرده میشود این افکار زائیده
شرائط مادی زندگی افراد است. این شرائط مادی شاخص مقامی است که آندسته افراد در جامعه دارا
می باشند باین معنی که مربوط بطبقه معینی است طبقات نیز شاخص شرائط اقتصادی خاصی است که
جامعه را اداره می کنند. و

                    اینک باید دید شرائط اقتصادی چیست و چگونه طبقات را بوجودمی می آورد؟
                                                      یک- اولین تقسیم عمده کار
با مطالعه تکامل جامعه و رسیدگی بامور گذشته ملاحظه میشود که همواره جامعه بطبقات مختلف تقسیم
نمی شده است . و
دیالکتیک بما می آموزد که ریشه های مسائل را جستجو کنیم. و اینجاست که می بینیم در گذشته بسیار
دور این تقسیم بندی در جامعه وجود نداشته است. و
انگلس: در کتاب منشاء خانواده مالکیت خصوصی و دولت بما نشان می دهد که: و
در کلیه مراحل مقدماتی جامعه عمل تولید مشترک بوده است طبقه و یک دسته زحمتکش معین وجود
نداشته است تا طبقه دیگری را بوجود آورد. مصرف کالاهای تولیدی انسان نیز مشترک بوده است. و

                           در این دوره ایدئولوژی ابتدائی بر قرار بوده است. و
در این تاریخ همه کس در تولید شریک است, وسائل کار فردی است ولی آنچه که مورد استفاده عموم
باشد به جمعیت تعلق دارد. کار در این مراحل بدوی فقط بر حسب جنس تقسیم میشود. مرد شکار میکند
ماهی می گیرد.. و زن خانه داری می کند, نفع شخصی در میان نیست, انسان دیر زمانی در این پایه
نمیماند و تقسیم کار در جامعه اولین عاملی است که این سبک زندگی رادگر گون میسازد. و

                              در شیوه تولید آرام آرام تقسیم کار دخالت پیدا می کند. و
این حادثه در جماعاتی دست می دهد که انسان با حیوانی برخورد پیدا میکند که تن باهلی شدن میدهد
قبائل همسایه آپارتمان ما پیش افتاده.. اساسی ترین شاخه های فعالیت خود را بردوش دامها می نهند
قبائل چوپانی از جمعیتهای بربر و وحشی جدا میشود . مانند همسایه آپارتمان ما. و
مهمترین تقسیمهای کار اینجا بوجود میآید. و

پس سبک و شیوه تولید را باین شکلا میتوان خلاصه کرد در درجه اول: شگار ماهی گیری, و سپس
دامپروری که قبائل چوپانی را بوجود می آورد. و
این اولین تقسیم کاری است که صورت می گیرد که در نتیجه آن جامعه هم تقسیم میگردد. و

                                                 دو- اولین تقسیم جامعه بطبقات
توسعه تولید در هر رشته ای پرورش دام کشاورزی حرفه های خانگی به نیروی کار انسانی میدان
می دهد که چیزهائی بسازد و تولید کند که خودش بآن نیازمند نباشد. توسعه تولید بر مقدار محصولی
که بدست عموم افراد ژنس یا خانواده های جداگانه و جامعه فراهم میشد می افزاید. توسعه تولید با جبر
کردن نیروهای کار تازه کشیده میشود, این نیروهای تولید بوسیله جنگ فراهم می شود. اسرای جنگی
بصورت برده در می آیند. نتیجه این جریان بارورشدن کار و بوجود آمدن ثروت شده, در زمینه تولید
تأثیر میکند, تقسیم کار در جامعه در جامعه پس از این دوران بردگی را بدنبال خود میآورد. و
از تقسیم کار در جامعه طبقات  بوجود میآید, این مهمترین تقسیمی استکه جامعه را بدوطبقه صاحبان
و غلامان, استثمار کننده و استثمار شونده تقسیم میکند. بدین ترتیب بآستان تمدن میرسیم در ابتدا انسان
تنها باندازه و بقصد رفع حاجت خود تولید میکند. اگر هم گاهگاه مبادله ای صورت میگیرد جنبه استثنائی
و اتفاقی دارد در دوران وسطای ایام بربریت شبانی و مالکیت بوجود میآید.. پس شرائط مبادله منظم
فراهم میگردد, و

                          اکنون در جامعه دو طبقه بوجود آمده است. اربابان و غلامان. و
جامعه همچنان بزندگی و توسعه خود ادامه میدهد. تا اینکه طبقه نوینی پدیدار گشته رو بتزاید میگذرد. و

                                                   سه- دومین تقسیم عمده کار
ثروت بسرعت افزایش میگیرد, منتها بصورت ثروت شخصی بافندگی, فلزکاری و سایر حرفه ها که بیش
از پیش از هم مجزا می شوند, تولید را دارای انواع و تکامل میگرداند, فلاحت, علاوه بر گشت حبوبات
بروغن کشی و شرابسازی میرسد.. دیگر یکنفر نمی تواند باین مشاغل گوناگون بپردازد ناچار دومین
تقسیم کار صورت میگیرد, شغل و. حرفه از عملیات فلاحتی جدا میشود توسعه دائمی تولید, و بارور شدن
کار ارزش نیروی کار انسانی را بالا میبرد, غلامی در این سیستم اجتماعی بصورت عاملی بس مهم در
می آید . و
غلامها را دسته دسته بکار میگشند از تقسیم دو گانه تولید بفلاحت و حرفه تولید مستقیم جهت مبادله ممکن
میشود, یعنی تولید تجارتی و از اینجا تاجر و بازرگان پیدا میشود. و

                                              چهار - دومین تقسیم جامعه بطبقات
                                  باینقسم, اولین تقسیم عمده کار موجب افزایش ارزش کار انسانی
 یک- آنچه در این فصل در بین گیومه دیده میشود از کتاب منشاء خانواده است, مترجم میشود, ثروت را
زیاد میکند و با لنتیجه ارزش کار باز هم بالاتر میرسد تا حالیکه دومین تقسیم کار ضروری میشود حرفه
و فلاحت بوجود میآید حالا دیگر فزونی دائمی تولید و بموازات آن کرانی نیروی کار انسانی موجب میشود
که وجود غلامان جزء ضروریات حتمی زندگی باشد تولید تجاری را حفظ کند و طبقه سوم بوجود آید یعنی
طبقه بارزگانان اجتماع ما در این حالت دارای سه طبقه میشود: کشاورزی اهل حرفه تاجر برای اولین بار
می بینیم طبقه ای بوجود آمده است که در کار تولید شرکت ندارد, و این طبقه, که طبقه بازرگان است, دو
طبقه دیگر را تحت نفوذ میگیرد. و

آخرین مرحله بتقسیم کار عمده تری می انجامد. که همواره از محصول کاری که مستقیماً برای مبادله تولید
میشود, برخوردار میگردد, توسعه مبادله از اینجا شروع میشود. جزء حواتج ضروری زندگی در میآید
تمدن باین تقسیم بندیهای کار استحکام میبخشد, و بخصوص تضاد ما بین شهر و روستا را افزونتر میکند. و
و سومین کار را که دارای اهمیت و افری است بدان میافزاید طبقه ای بوجود میآورد که بهیج وجه در کار
تولید دخالت ندارد, بلکه فقط در امر مبادله دخیل است, یعنی تجار

این طبقه واسطه و دلال دو طبقه مولد قرار می گیرد. باین بهانه که مفیدترین طبقه جامعه است. بسرعت
ثروتهای عمومی را قبضه میکند و تاثیر عمده ای در جامعه می بخشد. بتسلط خود آنقدر بسط میدهد. و
که در پایان کار بدست خودش بحرانهای تجاری را باعث میگردد. از دوران ایدئولوژی ابتدائی تا امروز
را می توان بشرح زیر مرتب کرد. و
                                 
                     یک - ایدئولوژی ولایت فقیه رهبر ایران نظام جمهوری اسلامی ایران
                       دو - تقسیم جوامع بوحشی و شبان اولین تقسیم کار بین ارباب و غلام
                             سه - تقسیم بین کشاورزان و صنعتگران دستی. دومین تقسیم کار
         چهار - پیدا شدن طبقه تاجر سومین تقسیم کار؛ که موجب بحرانهای متناوب می شود؛ کاپیتالیسم
                                    اکنون که دانستیم طبقات چگونه بوجود میآیند باید ببینیم: و

                                              پنج - شرایط اقتصادی چگونه مشخص میشود
                              بایستی بطور خلاصه از اجتماعاتی که قبل از ما وجود داشته است یاد کنیم. و
مدارکی که بدست است برای شناسائی عهد عتیق کافی نیست: اما اینرا میدانیم که در یونان, صاحب و غلام
وجود داشته و تازه طبقه تاجر داشت بوجود میآمد. سپس , در قرون وسطی, که جامعه به سینور و سرف
تقسیم میشود بازرگانی قوت میگیرد. این دسته در حوالی قصور و در میان دهستانهای بزرگ جمع میشدند
و از طرف دیگر: در این دوره پیش از آنکه تولید کوچک بوسیله کسانی میشد که خود صاحب افزار کار
بودند وسائل تولید بفرد تعلق داشت و جز برای تولید فردی بکار نمیرفت. بنابراین وسائل تولید ناچیز
کوچک و محدود بود تمرکز و توسعه این وسائل تولیدی و تبدیل آنها به اهرم های تولیدی بزرگ نقشی بود
که تاریخ بعهده تولید سرمایه داری و بورژوازی واگذار کرده بود. و

پس از قرن پانزدهم, بورژوازی این کار را با طی سه مرحله تاریخی انجام داد: از شرکت های ساده
بکارخانه و از کارخانه بصنعت بزرگ رسید.. این وسائل تولیدی را از تفرقه بیرون کشید و یک جا جمع
کرد, حتی خاصیت آن را عوض کرد و از صورت فردی بشکل جمعی در آورد. و

پس دیده می شود که بموازات توسعه طبقات صاحب و غلام سینور و سرف شرائط تولید, گردش و توزیع
ثروت یعنی شرائط اقتصادی تکامل پیدا میکند اینک ما این تکامل را بموازات پیشرفت اسلوبها ی تولید
قدم بقدم دنبال میکنیم باین ترتیب. و

                                                            ششم - اسلوبهای تولید
                                                       شاخص شرائط اقتصادی است
هرگاه سابقاً قوای یک فرد با یک خانواده برای بکارانداختن وسائل تولیدی قدیمی و مجزا کفایت میکرد در
شرائط بورژوازی هنگها کارگر برای بکار انداختن این افزار کارهای متمرکز الزام اور شد بخار و ماشین
وسائل این تحول را بطور تام و تمام فراهم اورد.. کارگاه فردی جایش را بکارخانه ای داد که مستلزم
همکاری صدها و هزارها کارگر بود تولید بصورت یکدسته کارهای انفرادی در آمد که همگی در قبال
کارهای اجتماعی صورت می گرفت. و

ملاحظه می شود که تکامل انواع تولید موجب تغییر کلی قوای تولیدی می گردد. افراد کار جمعی می شود
ولی رژیم مالکیت همچنان بحالت انفرادی باقی میماند. ماشینهای که باید بدست جمع دار افتد در دست یکنفر
باقی میماند و حتی دیده می شود که: قوای استحصالی, در نتیجه خاطیت حقیقی خود قوای تولیدی اجتماعی
را بالا می برد. بوسائل تولیدی فراوان یک شکل ملی و اجتماعی میدهد که بصورت جماعات فعال آنرا
اداره میکند اینترتیب هم تکافو نمیکند.. ناچار دولت رهبری قوای تولیدی را بعهده میگیرد. بورژوازی دیگر
زائده و تمام عملیات جمعی کاپیتالیستها منتفی میشود. فقط کارگران روزمزد باقی میماند. و

                              بدین نحو تضاد رژیم کاپیتالیستی روحانیون  بروز میکند
از یکسو ناگزیر ماشینیسم تکامل مییابد.. از سوی دیگری تولید نامحدود وسعت پیدا میکند. قوای تولیدی از
دو سو پیشرفت مینماید عرضه بر تقاضا میچربد. کار بتولید اضافی میکشد و بحران آغاز میشود.. تا آنجا
که تولید بیحساب ما را غرق میکند.. و از آنطرف لشگرها کارگر بی کار و بی وسیله معاش میمانند. و
بین کار دسته جمعی و مالکیت که همان طور بصورت فردی باقی مانده است, تضاد پیدا می شود. اینجا
ما گفته مارکس را تکرار می کنیم که. و
در نتیجه تکامل قوای تولیدی روابط تولید بهم میخورد و یک سلسله انقلابات اجتماعی شروع میشود. و

                                                             هفتم- ملاحظات
پیش از آنکه این فصل تمام شود لازم است این چند نکته تذکر داده شود که در این قسمت از مطالعات خود
با تمام قوانین دیالکتیک روبرو هستیم. و
در واقع مباحث مربوط بتاریخ اجتماعات طبقات و اسلوب های تولیدی را خیلی باختصار گذراندیم دیدیم که
این فصول تا چه اندازه بهم بستگی دارد, دیدیم که این تاریخ بخصوص متحرک است و تغییراتی که در
زمینه های اجتماعی رخ میدهد از یک مبارزه داخلی سرچشمه میگیرد, از مبارزه ای که بین عناصر کهنه
و نو جامعه وجود دارد مبارزه ای که بواژگون شدن اجتماع برقراری طرح و رژیم نو منجر خواهد شد. و

هر یک از این دو مرحله دارای خواص معینی است که از حیث ساختمان هم با مرحله پیشین تفاوت خواهد
داشت. این تحولات اساسی در جامعه همیشه در دنبال یک سلسله عملیاتی صورت میگیرد, که بخودی خود
بی معنی جلوه می کنند ولی در لحظه معینی, با جمع شدن همین عملیات اوضاعی بوجود می آید که یک
تغییر ناگهانی و شدید, یعنی انقلاب قطعی میشود. و

Donnerstag, 21. Juli 2016

ماتریالیسم تاریخی قوای محرکه تاریخ

قوای محرکه تاریخ                                 
دو-  موجود اجتماعی وجدان                        
                                           سه- تئوریهای ایده آلیستی                        
چهار- موجود اجتماعی و شرایط زندگی                      
پنج- جنگهای طبقاتی محرک تاریخ                     
یک- اشتباه نشود                               
اگر از ما بپرسند افکار انسان زاده چیست؟ ناگزیر میشویم درمطالعات خود زیاد دور برویم. چنانچه 
ما هم مثل ماتریالیستهای قرن هجدم که می گفتند: فکر از مغز می تراود چنانکه صفرا از جگر 
بخواهیم استدلال کنیم باید باینسئوال اینطور جواب بگوئیم که چون روان ما محصول طبیعت است
پس میتوان گفت افکار ما هم ناشی از طبیعت و دماغ ماست
اینجاست که خواهند گفت پس تاریخ ساخته عمل افرادی است که به نیروی میل خود کار میکند, و 
.چون این عملیات ناشی از افکار آنهاست پس میتوان گفت که تاریخ محصول دماغ این افراد است
!ولی کمی حوصله کنیم                              
یک- اشتباه نشود                                  
هرگاه ما بخواهیم انقلاب کبیر فرانسه را اینطور توجه کنیم که بکار بستن افکار فلاسفه موجب انقلاب 
.بوده است, این توجیه بسیار محدود ناقص و از لحاظ رعایت ماتریالیسم غلط خواهد بود
زیرا آنچه که باید مورد توجه قرار گیرد آنست که چگونه افکاری که از مغز حکمای آن عهدتر اوش 
کرد در میان توده مردم رسوخ یافت؟
 چرا دیدرو تنها نبود که این حرفها را میزد؟                                
به چه دلیل از قرن شانزده ببعد اکثریت افکار عمومی چنین آراء و عقایدی را پذیرفته بود؟ آیا علت 
این امر آنستکه این مغزها هموزن و دارای شیارهای برابر بوده است؟ نه البته افکار تغییراتی پدید 
.می آید که بحجم سر ارتباط ندارد
این توجیه که افکار حاصل مغز است بصورت ظاهر یک تعریف مادی است. وقتی از مغز دیدرو 
و صحبت می شود در حقیقت منظور همان افکاری است که از مغز اوتراوش می کند نه خود آن این 
.تئوری مادی مغلوط و ناصوایی است که تمایلات ایده آلیستی را در پرده افکار می گنجاند
برگردیم به تسلسل این مطلب: تاریخ عمل میل افکار            
افکار دارای یک معنی و یک خاصیت می باشد مثلاً طبقه کارگر برای وژاگون ساختن دستگاه 
سرمایه داری مبارزه میکند: اینفکر متعلق بکارگر مبارز است. بدیهی است این کارگران چون مغز
.دارند میتوانند باینفکر بیفتند
اما مغز یکی از شرایط ضروری این نوع تفکر است ولی تنها شرط کافی نمی تواند باشد. مغز 
عامل افکار است, اما علت وجودی افکار نیست. چرا این فکر بمغز می رسد ولی آن دیگری نه؟
هر آنچه انسان را برانگیزد ناچار بایستی بمغز رسیده باشد, منتها شکلی که آن امر در مغز پیدا 
,می کند بیش از هر چیز بسته بشرایط زندگی است
فوئیر باخ                                                  
پس به بینیم ماهیت افکار چیست؟ فکر واژگون ساختن سرمایه داری از کجا بمغز راه میبابد؟
دو- موجود اجتماعی ووجدان                                   
                               می دانیم که افکار  ما انعکاس امور و موجودات است, مقاصدی هم که در نهاد افکار ما وجود
دارد انعکاس همان امور است. این امور کدام است؟
برای جواب گوئی این سئوال باید دید انسان در کجاست و افکارش در کجا بروز می کند. امروز
مشاهده می شود که انسان در شرایط اجتماعی سرمایه داری زیست می کند و افکار انسانی ناشی
از همین جامعه است. و
این وجدان افراد نیست که شاخص وجود آنها ست بلکه وجود اجتماعی آنهاست که موجد وجدان ایشانست. و
 مارکس                                                           
در این تعریف منظور مارکس از وجود همان انسان است منظورش ما هستیم وجدان عبارتست از چیزی
که ما فکر می کنیم چیزی که ما میخواهیم معمولاً گفته میشود ما برای آن آرزوئی که در دل و جان ما
نهفته است مبارزه میکنیم و چنین نتیجه میگیرند که وجدان ما باعث وجود ماست و چون فکر می کنیم
بنابراین عمل و اقدام میکنیم و عملی میکنیم که متناسب با خواست ما باشد. و
این نوع استدلال کاملا اشتباه است زیرا در حقیقت وجود اجتماعی است که موجد وجدان ماست. و
یک وجود پرولتاریائی دارای تفکر کارگری است و یک وجد بورژوا دارای تفکر بورژوازی بعد
خواهیم دید چرا این قانون عمومیت ندارد ولی بطور کلی اینطور است. و
تفکر در یک ویلا آخوند و در یک کلبه فقیر تفاوت پیدا می کند                        
فوئیر باخ                                                      
سه- توریهای ایده آلیستی                                             
ایده آلیستها میگویند اگر یکی پروله تر می شود و دیگری بورژوا علتش آنستکه سنخ تفکر آنها پیر و یکی
از این دو میباشد. و
ما بر عکس معتقدیم که این دو نفر دارای افکار متفاوت هستند از این جهت که هر یک بطبقه خاصی بستگی
دارند. پروله تر برای این وجدان طبقاتی دارد که او پروله تر است. و
چیزی که باید توجه داشت اینستکه این تئوری ایده آلیستی متضمن یک نتیجه عملی است. میگویند چون فلان
شخص دارای تفکر بورژوازی است بنابراین بورژوا شده است, و چنین نتیجه میگیرند که میتوان این سبک
تفکر را رها کرد و پروله تر شد. آنوقت دیگر سود کشی بورژوازی ور خواهد افتاد و هر کس با رضامندی
و اعتماد برای صاحب کار زحمت می کشد . این تئوری همانستکه از طرف سوسیالیستهای مسیحی و بائیان
سوسیالیسم تخیلی دفاع شده است. و
از طرفی هم فاشیستهائی که با سرمایه داری مخالفت داشته اند طرفدار این تئوری بوده اند نه از لحاظ این که
خواستار لغو اصول کاپیتالیسم باشند بلکه برای این که به این رژیم جنبه عقلانی بدهند , اینها ادعا دارند که
هر وقت صاحب کار بفهمد که کار گرانش را دارد استثمار می کند, از این عمل صرفنظر خواهد کرد. و
 این است آن تئوری ایده آلیستی: خطر ناک که از آن استدلال ناشی میشود                             
چهار- وجود اجتماعی و شرایط زندگی                                              

Mittwoch, 13. Juli 2016

Arbeitsdienst wird zur Pflicht für jeden

                      
1935              
                          Arbeitsdienst wird zur Pflicht für jeden.
Der im Oktober 1933 zur Bekämpfung der Arbeitslosigkeit eingeführte
Arbeitsdienst wird im Juni dieses Jahres Pflicht. Das Gesetz hat folgenden
Wortlaut: Alle jungen Deutschen beiderlei Geschlecht sind verpflichtet, im
Reichsarbeitsdienst dem Volk zu dienen.
Zum Arbeitsdienst werden körperlich Untaugliche und Nichtarier sowie solche
Die mit Nichtariern verheiratet sind, nicht herangezogen.
Durch Verfügung des Führers wird die Arbeitsdienstzeit auf ein halbes Jahr
Festgesetzt. Damit hat der Staat eine Armee von Arbeitskräften zur Verfügung
Die beim Autobahnbau, bei Landgewinnungsarbeiten wie dem Adolf- Hitler-
Koog in Schleswig- Holstein oder in der Ernte eingesetzt werden können.
Verpflichtet sind alle zwischen 18 und 25 Jahren.

Junge Mädchen beim Arbeitsdiensteinsatz auf dem Lande

مبارزات طبقاتی محرک تاریخ است

عمل و رفتار افراد متناسب بافکار آنهاست. این افکار محصول زندگی مادی ایشانست و بطبقه
معینی مربوط میشود. و
از این بیان نباید تصور کرد که تنها دو طبقه در اجتماع وجود دارد, طبقات مختلفی هست که
تنها دو قسمت آنها با یکدیگر در ستیز و جدال هستند بورژوازی و پرولتاریا. و
پس باید نتیجه گرفت که افکار نمایش طبقات است. جامعه بطبقاتی تقسیم میشود که با هم مبارزه
دارند. باین ترتیب اگر بافکاری که مردم در جامعه دارند توجه شود ملاحظه خواهد شد که این
افکار باهم تضادن و اختلاف دارند و در پرده این افکار طبقاتی دیده میشود که آنها هم در مبارزه
و معارضه هستند. و
از این رو قوای محرکه تاریخ یعنی چیزی که تاریخ را بوجود میآورد, جنگهای طبقاتی است. و
مثلاً اگر بکسر دائمی بودجه توجه کنیم دیده میشود که دو راه حل بیشتر ندارد: یکی عبارتست از
صرفه جوئی, استقراض, وضع مالیاتهای جدید, و سایر اقدامات مالیاتی, دیگری تحمیل کسر بودجه
باعیان و اشراف روحانیون نظام جمهوری اسلامی ایران. و

در این میان یک کشمکش سیاسی در میگیرد. عده ای تأسف میخورند که چرا در اینمورد موافقت
تام حاصل نمیشود, ولی یک فرد مارکسیست و گروه مبارز آزادیخواه در صدد کشف کردن و
فهمیدن راز این جنگ سیاسی بر می آید آنوقت یک مبارزه اجتماعی را کشف میکند, که در واقع
همان مبارزه طبقاتی است. آنجاست که می بیند کاپیتالیستها طرفدار مالیاتهای نوع اول و طبقات
متوسطه و پرولتاریا طرفدار مالیاتهای نوع دوم یعنی تحمیل کردن کسر بودجه باعیان آخوندها
خواهند بود. و
             
                                                                انگلس میگوید
مسلم شده است, که در تاریخ جدید, کلیه مبارزات سیاسی عبارتست از همان مبارزات طبقاتی و
تمام مبارزات استقلال جویانه طبقات, با وجود شکل سیاسی که بخود میگیرد- زیرا مبارزه طبقاتی
یک مبارزه سیاسی است سرانجام به استقلال اقتصادی منتج میگردد. و
یک نکته دیگری را باید مطلب افزود. رفتار میل افکار نمایشی است از طبقات و طبقات محصول
اقتصاد جامعه است پس میتوان گفت تاریخ را جنگهای طبقاتی توجیه و مشخص میکند, و این طبقات
محصول اقتصاد جامعه است: ما هر گاه بخواهیم یک واقعه تاریخی را توجیه کنیم باید به بینیم افکار
متضادی که در آن وجود داشته کدامست از روی افکار بطبقات مدافع و مخالف آن پی ببریم و در
 دست آخر حالت اقتصادی که شاخص این طبقات است کشف کنیم. و
باز هم ممکن است بپرسد که طبقات و حالت اقتصادی از کجا پیدا میشود دیالک تیسین ها از اینگونه
 سئوالات متناوب با کی ندارند زیرا آنها میدانند که ریشه هر چیزی را بایستی جستجو کرد در فصل
آینده بقلم ریز باین مسئله جواب میگویم, ولی در اینجا باین پاسخ قناعت میکنیم

                                         یک- فوئیر باخ. چنین میکوید
                     بعلاوه بکتاب بیانیه حزب کمونیست مارکس و انگلس مراجعه شود. و
برای دانستن این که طبقات از کجا پیدا میشود بایستی تاریخ جامعه را مطالعه کرد. آنوقت معلوم خواهد
شد که طبقات همیشه یکسان نبوده اند. در یونان باستان
برده و صاحب, در قرون وسطی : سرفها و سینورها و خلاصه در دوره بعد بورژوا و پرولتاریا بوده
است. و

              باین شکل می بینیم که طبقات متغیر هستند. علت این تغییرات چیست؟
تغییر شرائط اقتصادی است که موجب این تغییرات میشود شرائط اقتصادی عبارتست از روابط تولید
توزیع جریان و مصرف ثروت و میتوان گفت آخرین مسئله ای که در آن موثر است سیستم و طریقه
تولید و تکنیک است. و
                                                    انگلس در اینمورد میگوید
پس از تغییری که در شرائط اقتصادی دست داد بورژوازی و پرولتاریا بوجود آمد یا اگر بهتر بگویم
طرز تولید موجد این طبقات شد. کار اهل حرفه بکارخانه و کارخانه بصنعت بزرگ تبدید شد. استفاده
از قوه بخار در طرز بهره برداری تأثیر کرد و در نتیجه این طبقات وسعت گرفتند. و
در خاتمه بتوضیحات خود اضافه میکنیم که قوه محرکه تاریخ را میتوان باین ترتیب خلاصه کرد: و

الف- تاریخ محصول انسا است
ب- عمل انسان که سازنده تاریخ است نتیجه میل انسانی است. و
پ- این میل ناشی از افکار افراد است. و
ت- این افکار انعکاس شرائط اجتماعی زندگی افراد است. و
ث- این شرائط اجتماعی موجد طبقات و مبارزات طبقاتی است. و
ج- طبقات حاصل شرائط اقتصادی است. و
برای روشن کردن حالاتیکه این شرائط بخود میگیرد باید توضیح داد: و
یک- افکار در زندگی ما بصورت نقشه سیاسی ظاهر میشود
دو- جنگهای طبقاتی در پس پرده افکار بصورت نقشه های اجتماعی  در می آید. و
سه- شرائط اقتصادی بشکل نقشه های اقتصادی تظاهر و بروز میکنند. و



Montag, 11. Juli 2016

تبدیل کمیت به کفیت یا قانون جهش

                                        اصلاحات رفورم یا انقلاب
                                             یک- استدلال سیاسی
                                             دو- استدلال فلسفی
                                               سه- استدلال علمی
                                            چهار- ماتریالیسم تاریخی
                                         پنج- تاریخ چگونه توجیه میشود
                                       شش- تاریخ محصول انسان است. و
پیش از آن که بستگی دیالتیک با تاریخ مطالعه شود لازم است آخرین قانون دیالتیک را بشناسیم. و
پس از مطالعاتی که در موضوع نفی در نفی و وحدت ضدین کردیم این قانون بنظره ما آسان می آید. و
اینجا هم, مثل همیشه مطلب را با چند مثال شروع میکنیم. و

یک- اصلاحات یا انقلاب؟ در صفحه گذشته نوشته ایم و توضیح داده ایم. ( استدلال سیاسی و استدلال
فلسفی بطور کلی توضیح داده ایم. و

                                                          استدلال علمی
آب را مثال می آوریم: وقتی درجه حرارت را از صفر بیشتر کرده بدو, سه و تا نود و هشت درجه بالا
ببریم تغییرات تدریجی و متناوب است, ولی آیا تا بینهایت میتوان بدین ترتیب بالا رفت تا نود و نه درجه
هم بالا می رویم: اما به صد که رسیدیم تغییر تند و آنی صورت میگیرد: آب به بخار تبدیل می شود. و

اگر از 99 درجه برگردیم تا به یک برسیم این نیز تغییر تدریجی و مداوم است ولی باز نمیتوانیم باین
ترتیب تا بینهایت پأیین برویم. زیرا بصفر که برسیم آب بشکل یخ در میآید. و

آب از یکدرجه حرارت تا نود و نه درجه همواره آب است, تنها اعتدال آن تفاوت می کنند. این تغییر را
کمی میگویند ( کواهاندی تاتیف ). و
مطالعه کتابهای فلسفه تاریخ و نقش شخصیت در تاریخ تألیف پلخافوف که بفارسی هم در آمده است پوچ
بدون اینگونه استدلالات بخوبی روشن می شود: مترجم

کُن ورزیون: و در برابر مقدار است. مثلا گفته می شود چه مقدار حرارت در آب و آب که به یخ یا بخار
تبدیل میگردد نتیجه تغییر کمی است که به تغییر کیفی انجامیده است. و

                                        این دیگر آب نیست یا یخ است یا بخار. و
تا آنجا که طبعیت چیزی تغییر نیافته است تغییرات آن کمی است آب تا وقتی آب است تنها درجه حرارت
آن تغییر می کند ولی وقتی چنان تغییر کند که طبیعت آن عوض و چیز دیگری شود آنوقت تغییر کیفی
خواهد بود. و
بنابراین مشهود است که تکامل کمی نمیتواند همیشه و تا بینهایت ادامه پیدا کند و سرانجام یک تغییر کیفی
مبدل می شود. کمیت به کیفیت تبدیل میگردد. این قانون عمومی است, ولی همانطور که قبلاً توصیه شد
نیمباید تنها پای بند این فورمول مطلق بود. در کتاب انتی دیو هرینک انگاس, فصلی است بعنوان دیالتیک
کمیت و کیفت در آنجا امثله بسیاری است دائر براینکه هرچیزی مانند علوم طبیعی حقانیت این قانون را
ثابت می کند. و

                  که تغییر کمی در مرحله معینی ناگهان بیک تغییر کیفی تبدیل میشود
مثال جدیدی در جلد هشتم دائرة العمارف فرانسه تالیف هه:والون زده شده است که به انگلس تاسی می کند
نیروی عصبی یک طفل وقتی جمع شد او را بخنده میاندازد, اما اگر همچنان زیاد تر شود, خنده
بگریه و زاری تبدیل میگردد باین جهت وقتی کودکانی عصبانی هستند و خنده شدید میکند, بالاخره بگریه
میافتد. و
آخرین مثال را هم برای فهم عمیق مطلب میآوریم: کسی را در نظر بگیرید که در انتخابات معینی کاندید
شده است اگر برای حائز شدن اکثریت 45000 رأی لازم باشد, کسیکه دارای 4499 رأی هم شود انتخاب
نمی شود و همان کاندیدی که بود باقی می ماند. اما اگر یک رأی اضافه شود, این تغییر کمی بکیفی تبدیل
می شود یعنی کسیکه کاندید بود در این مرحله بنمایندگی می رسد. و
               
                             این قانون مسئله: اصلاحات و انقلاب را برای ما حل می کند. و
رفورمیستها به ما می گویند: شما بسراغ چیزهای غیر ممکنی می روید که بعهده حوادث گذاشته شده است
ولی این قانون بخوبی روشن میکند که چه کسانی پی غیر ممکن میگردد! تحقیق فنومن های نمود پدید طبیعی
و علمی بما نشان میدهد که تغییرات همیشه مداوم نیستند, و در لحظه معینی به تغییرات تند و ناگهانی مبدل
میشوند. و
                           
                                                      پس می توان پرسید
                                      در این تغییرات ناگهانی ما چه نقشی را بعهده داریم؟
ما بوسیله تطبیق دیالتیک با تاریخ باین پرسش پاسخ داده مسئله را بسط میدهیم. اینجا ما در آستانه قسمت
معتبر ماتریالیسم دیالتیک قرار گرفته ایم. و
                                       
                                                          ماتریالیسم تاریخی
منظور از ماتریالیسم تاریخی چیست؟ حالا که بمفهوم دیالتیک آشناه شده ایم, میتوان فهمید که ماتریالیسم
تاریخی فقط عبارتست از انطباق ماتریالیسم با جامعه بشری. و
                       برای درک صحیح این مطلب بایستی روشن کرد که تاریخ چیست؟
غرض از تاریخ همان تغییرات و تحولاتی است که در جامعه بروز کرده است. جامعه دارای تاریخ است
و پیوسته تحول پیدا می کند و حوادث عدیده ای را بوجود میآورد. اینجا این مسئله پیش میآید: در صورتی
که جامعه در تاریخ خود دستخوشی تغییراتی است, این تغییرات از کجا پدید میآید؟

                                                        یک- تاریخ چگونه توجیه می شود؟
هرکس از خود میپرسد چرا جنگها تکرار میشود؟ انسان باید بتواند در صلح و صفا بسر برد! و
                           در برابر سئولات ما جواب های ماتریالیستی داریم. و
در نظر یکنفر روحانی آخوند مانند ولایت فقیه رهبر ایران جنگ خشم خداوندی است این جواب ایده آلیستی
است زیرا برای کشف علت جنگ دست بدامن خدا زده می شود این توجیه جنگ جنبه ذهنی و روحی دارد
اینجا روح موجد تاریخ شمرده میشود. و
سخن از خداوند نیز جنبه ایده آلیستی دارد. هیتلر هم در نبرد من میگوید تاریخ کار خداوند است و خدا را
شکر می کند که زادگاه او را در مرز اتریش قرار داده است . و
خدا را مسئول تاریخ کردن آسان کردن مسئله است باین نحو که چون از دست انسان کاری ساخته نیست, ما
نمیتوانیم در مقابل جنگ کاری انجام دهیم و باید تسلیم پیش آمد باشیم. و

آیا ما میتوانیم با اصول علمی تن بچنین استدلالات بدهیم! آیا صحت این گفتار در عمل هم با ثبات میرسد؟
هرگز
در مورد این بحث پیش از هر چیز باید دانست که تاریخ ساخته خداوند نیست. بلکه کار انسان است, و
انسان میتواند در تاریخ مؤثر باشد و میتواند از جنگ جلوگیری بعمل آورد

                                                 دو- تاریخ ساخته انسان است. و
                                                            انگلس میگوید
انسان تاریخ خود را می سازد, هر کس هر روشی که در پیش گیرد با خواست و وجدان خود بسوی هدف
مخصوص پیش میرود ظهور همین خواستها و میلهای متعدد و گوناگون است که پس از حرکت بجهات
مختلف مشی تاریخ را بوجود می آورد. با لنتیجه, تاریخ بخواست فردی افراد عدیده جامعه بستگی پیدا
می کند. میل بوسیله عاطفه و انعکاس مشخص و قطعی میشود. ولی اهرم هائی که بنوبه خود بطور مستقیم
عاطفه و یا انعکاس را معلوم میسازد, انواع مختلف دارد. باز میتوان از خود پرسید آن علل تاریخی که
بشکل محرک فکر انسانی در می آید و بروز می کند کدامست
این بیان انگلس حاکی از آنستکه انسان برحسب تمایل خود عمل میکند, و این تمایلات جهت معینی ندارد! و
پس باید دید این عملیات چه نقشی دارد و شاخص چه چیزی است؟ چرا امیال عموم بیک جهت نمی رود؟
پاره ای از ایده آلیستها هم می گویند که عملیات انسان موجد تاریخ است و این عملیات ناشی از امیال افراد
است: میل و خواست ما شاخص عمل ماست و میل ما بافکار و احساسات ما بستگی دارد. پس تکامل
پیشرفت زیرین بدست میآید: فکر میل عمل و برای توجیه عمل جهت مخالف آن که عبارتست از فکر علت
موجه شناخته میشود. و

اینجا این نکته را گوشزد می کنیم که عمل اشخاص بر جسته و بزرگ و اصول افکار آنها قابل انکار نیست
ولی این مسئله باید روشن شود. پیشرفت فکر بمیل و میل بعمل بیان اینمطلب نیست. این مثل آنستکه بعضی
اشخاص ادعا میکنند که در قرن هجدم دیدروو همکاران او انیکلوپدیست ها با انتشار تئوری های حقوق
انسانی در بین مردم و نشر اینگونه افکار میل افراد را ترغیب و جلب کردند تا آنکه این تمایلات به انقلاب
منجر شد, همانطور که پخش شدن افکار لنین در روسیه و رغیب مردم انقلاب بپا کرد و اینطور نتیجه
می گیرند که اگر افکار انقلابی وجود نداشته باشد, انقلاب هم صورت نمیگیرد. این نظریه مدعی است
افکار پیشوایان بزرگ قوه محرکه تاریخ است, اینها هستند که تاریخ را بوجود میآورند. و

روزنامه اکسیون فرانس فرومول معروفی دارد که فرانسه را چهل پادشاه درست کرده ما میتوانیم باین جمله
مطلب صحیحی اضافه کنیم: اما شاهانی که فاقد فکر بوده اند! و
                                         
                                                  ماتریالیسم در این باره چه نظری دارد؟
دیدیم که بین ماتریالیسم قرن هجدهم و ماتریالیسم جدید, وجه اشتراک وجود ندارد. از جمله آنکه ماتریالیسم
قدیمی در باره تاریخ تصور ایده آلیستی داشته است. و

                                                               انگلس میگوید
ماتریالیسم سابق همه چیز را برحسب موجبات عمل می سنجد اشخاص را بر حسب عمل تاریخی که انجام
میدهند به اشراف و غیر اشراف تقسیم میکند و معتقد است کسانیکه از اشراف باشند مغبون میشوند و فریب
میخورند. و آنها که غیر از اشراف باشند فاتح میگردند, و برای ماتریالیسم کهنه چنین نتیجه میگیرد که
مطالعه تاریخ چیز بنا کننده مهمی بما نمیآموزد. اولین ماتریالیسم, در قسمت تاریخ بما هم چیزی نمیآموزد
زیرا که قوای محرکه فکری را آخرین علل میداند, و حال آنکه بایستی پشت آنرا هم بررسی کند. و

پس اگر بطور پوست کنده ایده آلیست باشیم یا بر فرض ماتریالیست نیمه کاره باشیم, این تئوری ایده آلیستی
که ملاحظه شد و با اصطلاح در صدد توجیه تاریخ میباشد هیچ توجیهی در بر ندارد. زیرا باید دید چه
چیزی محرک عمل است؟ آنها میگویند میل و افکار. اما برای چه فلاسفه قرن هجدم چنین عقایدی را دارا
بودند؟ اگر آنها مارکسیسم را هم بمیان میکشیدند کسی بآنها گوش نمیکرد زیرا مردم آن زمان شعور درک
آنرا فاقد بودند. تنها عمل نیست که موجب افکار میشود بلکه باید این عقاید فهمیده شود, و بنابراین دورهای
معینی هست که افکار معینی بکار برده میشود. و

ما همواره گفته ایم که افگار اهمیت و افری دارد. ولی باید به بینیم که این افکار از کجا پیدا میشود. و
پس باید تحقیق کنیم عللی که موجب پیدا شدن افکار ما می شود چیست: و یا به بیان دیگری,  به بینیم قوای
محرکه تاریخ کدامست؟


اصلاحات رفورم یا انقلاب؟

در مورد مباحث اجتماعی, گفته میشود, آیا باصلاحات باید دست زد یا به انقلاب؟ بحث می شود
که برای تبدیل حکومت سرمایه داری نظام ایدئولوژی روحانیون ایرانی به حکومت دمکراسی و 
رسیدن به هدف, اصلاحات مداوم کافی است یا آنکه تغییر ناگهانی, انقلاب لازم است؟

در برابر این مسئله آنچه را که اکنون آموختیم بیاد می آوریم هر تغییر و تبدیلی محصول جنگ 
قوای مخالف است علت تکامل هر چیز وجود تضاد داخلی آنست زیرا هر چیزی عبارتست از یک 
واحد تضاد. جدال اضداد و تغییر امور را از مخالف آنها میتوان شناخت. آیا این تغییر و تبدیل 
چگونه صورت می گیرد؟

                        این مسئله تازه ایست که ما باید بررسی کنیم
میتوان فکر کرد که این تغییر رفته رفته دست می دهد . و سیب نرسیده که بسیب رسیده تبدیل
.می شود با یک ردیف تغیرات کوچک کوچک جلو می رود

بسیاری از مردم گمان می کنند که جامعه کم کم عوض می شود تغییر جامعه سرمایه داری به  
حکومت دمکراسی حاصل جمع یک مشت تغییرات جزئی است این تغییرات جزئی همان اصلاحات
است که روی هم رفته تغییرات تدریجی مارا به مرحله جامعه دمکراسی میرساند

       .این تئوری فرضیه استدالالی همانستکه بنام رفورمیسم: اصلاح طلبی, خوانده می شود
کسانیکه طرفدار چنین روشی باشند, رفورمیست نام دارند یعنی اصلا طلب, و باید در نظر داشت که 
این جماعت فکر می کنند فقط اصلاحات کافی است, و مجموع این اصلاحات است که بطور محسوسی 
.جامعه را تغییر می دهد

                              .ببینم که این ادعا درست در می آید

                                             یک- استدلال سیاسی
اگر بعملیاتی که در سایر کشورها شده توجه کنیم. دیده می شود هر کجا در راه اصلاحات قدم گذاشته
به نتیجه نرسیده است. تغییر شکل حکومت سرمایه داری به دمکراسی انهدام اصول سرمایه داری 
استدال سیاسی به گذشته اتحاد جماهیر شوروی, صورت گرفته بوده است اما می دانیم که این تغییر 
.محصول اصلاحات تدریجی نبوده و نتیجه انقلاب اکتبر بوده است

                                      دو- استدلال فلسفی
آیا بطور کلی, تغییر شکل امور نتیجه تغییرات جزئی است, و از اصلاحات بوجود می آید؟ باز هم به 
واقعیات می نگریم هر گاه تغییرات و تحولات را بررسی کنیم می بینیم که تا بی نهایت ادامه ندارد, و 
مداوم نیست. لحظه ای میرسد که, بجای تغییرات جزئی تغییر با یک جهش ناگهانی صورت می گیرد

یک- باید در نظر داشت که این نوشته  قبل از جنگ اخیر و شرایط جدید اجتماعی تدریس میشده است
بعلاوه آنطور هم که بعضیها تصور می کنند شک حکومتی و اجتماعی کشورهای شرقی اروپا و اوگراین 
با روسیه نیزآفریقا سوریه با عراق حاصل یک سلسله جنگهای داخلی است که هنوز هم ادامه دارد و 
.شکست فاشیزم بمنزله شکست قوای حاکمه و انقلاب اجتماعی آن کشورهای است

                                           ترجمه
زمین را مثال می زنیم. در اینجا ملاحظه می شود که چندی بچند تغییرات ناگهانی, و بصورت حادثه در 
می آید. در دوره ای که بنام قبل از تاریخ معروف است, انسان ها غار نشین مرحله ایست بنام شکار و 
.از پوست حیوان را می پوشیدند و گوشتشان را می خوردند

کم کم, در سطح زمین تغییراتی حاصل می شود و دوره ای که در تورات بنام طوفان نوح و در علوم بنام 
دورۀ بارانهای سیلابی معروف است تمدن عصر شکار را خراب می کند. با قیمانده مردم آن زمان به 
.غارها پناهنده شدند و نوع زندگی آنها کاملاً تغییر کرد

.می بینیم که زمین و تمدن دچار یک تغییروتحول ناگهانی می شود که ازحوادث طبیعی زمین ناشی شده 
است
در تاریخ اجتماعات نیز تغییرات تند و ناگهانی انقلاب مشاهده می گردد. امروزه حتی کسانی که از 
دیالکتیک بی اطلاع هستند می دانند که در تاریخ تحولات شدیدی بوقوع پیوسته است ولی تا قرن هجدم تصور
می شد که طبیعت جهش ندارد و نمی جهد: کسی نمیخواست در دنباله تغییرات جهش را ملاحظه کند ولی 
.علوم نمودار شده نشان داد که در کلیه امور تحولات بطور ناگهانی می رسد

امروز, آنهائیکه این تحولات تند را نمیتوانند انکار کنند آنرا به تصادفات و حوادث تغییر میکنند, حادثه آن 
.چیزیست که هم امکان وقوع دارد و هم ممکن است رخ ندهد
انقلابات تاریخ بشری را اینطور توجیه میکنند که: اینها عبارتند از حوادث مثلاً از نقطه تاریخ فرانسه, سقوط 
لوئی شانزدهم و انقلاب کبیر را محصول بی کفایتی و بیعرضه گی لوئی شانزدهم می دانند هر گاه او مردمی 
با اقتدار میشد انقلاب صورت نمی گرفت, و حتی میگویند که دروارن خوردن غذایش را زیاد طول نمیداد 
.توقیف نمی شد, و جریان تاریخ عوض میشد پس انقلاب فرانسه تصادفی است 

دیالکتیک بر عکس, وقوف دارد که انقلاب جبری است تغییرات مداوم گوناگونی وجود دارد که وقتی با هم جمع
.شد, موجب انقلاب می شود